مجلس صبح چهارشنبه ۲۶-۶-۹۳ (نعمات الهی- ادراک بشر از لایتناهی – مواظبت از کارها-خانم‌ها)

006

بِسْمِ‌اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

در مورد نعماتی که خداوند به ما داده، محتاج شعر و نوشته و حتی آیات قرآن نیستیم، خود ما اگر فکر کنیم، خیلی‌هایش را درک می‌کنیم، شعری است که می‌گوید نعمات الهی آن‌قدر زیاد است که اگر تمام درخت‌های عالم قلم شوند و بنویسند، تمام دریاها جوهر یا مرکب شوند، هفت دریایی که مشهور هست، تمام نمی‌شود. یک شعر دیگری است که (نعناع ـ پیاز داغش را بیش تر کرده) می‌گوید که این هفت دریا، جلویت باشند و تو دفتر نعمات الهی را بخواهی ورق بزنی و ببینی، آن‌قدری که سر انگشتت را تر کنی و بشماری، هفت دریا تمام می‌شود و آن تمام نمی‌شود.

یعنی باز هم همین اشعار، همین خصوصیات برای خدا یک حدی می‌گذارد، یعنی می‌گوید باید لب انگشت را تر کنی و بسپاری، وقتی آب خشک شد، این حدی است و حال این‌که خداوند بدون حد است، برای نوع انسان، چون خودش محدود است در حدود مختلف، این حد را نمی‌تواند تصور کند، برای این‌که خود انسان محدود است و وقتی که فقط زنده است حس می‌کند و چیزی می‌فهمد، اگر بمیرد مرده از نظر ما حسی ندارد، ما نمی‌توانیم بگوییم چیست؟ خود آن اگر حرفی بزند و بنویسد شاید بتواند بگوید چیست؟ حرکتی که می‌گوید تر کنید و سرانگشت را صفحه بشمارید.

دو خط موازی به هم می‌‌خورند، این‌که در حساب و در علوم ریاضی همچون علوم ریاضی باید حد تعیین کند با مسایل بدون حد نمی‌تواند تا کند، دو خط موازی یعنی چه؟ دو خط موازی هرگز به هم نمی‌رسند، مگر در روز قیامت. به عنوان ریاضیات بگویید در بی‌نهایت برای این‌که شما فرض کنید که بگویندخیلی زیاد، یک وقتی هفتاد زیاد است، هزار بگویید، این هزار یکی دیگر می‌تواند یکی بگذارد روی آن، باز هم آن هزار حد نیست، به این طریق شاید بتوان تصور کرد که خداوند حد ندارد، یعنی مجموع خداوند اگر در نقطه‌ای حساب کنید، اگر پرسیدند از شما، یکی که مدرسه رفته، پرسیدند خداوند کجاست؟ بگویید همان جایی که دو خط موازی به هم می‌خورد، یک چیزهایی است که خداوند امکانش را برای درک ما نیافریده، گاهی به‌ندرت هم خودش اشاره کرده است: يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي (الاسراء/85) روح امر الهی است، یک کاری است امر می‌کند: وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلًا دانش به این روح را به شما ندادیم، مگر مقدار کمی، ما به بشر می‌گوییم: وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلًا هیچ اطلاعاتی در این زمینه نداریم.
به قول ابن‌سینا که گاهی این شعر را می‌گفته است، می‌گوید که علم ما آسمان و خورشید را هم شکافت (علم خودش را می‌گوید) با همه‌ی این‌ها، اما به دل ذره‌ای راه نیافت، یک ذره‌ی اتم، به واقعیتش ما راه پیدا نکردیم، برای این‌که ما هر چیزی را که بخواهیم بفهمیم با این پنج حواس باید درک کنیم، یک چیزی را ببینیم و بعد قضاوت کنیم، خیلی جالب است و استثنایی است، یا یک موسیقی را بشنویم و بگوییم خیلی بد است یا خیلی خوب است و امثال این‌ها؛ یعنی هر چیزی را باید قضاوت کنیم و بفهمیم، باید این پنج حواس مشهور، حواس خمسه می‌گویند چیزهایی که به این حواس به دست نیاید ما نمی‌فهمیم.

می‌گوییم دستم درد می‌کند، پایم درد می‌کند، خود درد چیست؟ خود درد ناشی از ناهماهنگی اعضاست، اما خود آن ناهماهنگی نیست، برای این‌که درد شدید در مورد یک کسی که از بین رفت، بعد آن هر کار کنند، دیگر درد را حس نمی‌کند، اگر ناهماهنگی را هم مرتفع کند، باز هم فرقی نمی‌کند، اما اگر تا زنده است، آن ناهماهنگی را مرتفع کند خوب می‌شود؛ اما بعد از مرگ نه! پس درد آن ناهماهنگی نیست، آن ناهماهنگی موجب می‌شود، درد ایجاد ‌شود. هر مسأله‌ای که از این حواس ما خارج است، ما نمی‌شنویم. مهم‌ترین مسأله‌ای که از این حواس ما خارج است و همیشه فکر ما را به خودش مشغول می‌کند، مسأله‌ی خداوند است و تمام مسایلی که مربوط به اوست، جبر و اختیار است و هیچ‌کدامش برای ما قطعی نیست و ما می‌گوییم هر یک از این مسایل و این مسایل است که ما را اداره می‌کند.

در این بازی‌های سیاه‌بازی آن عروسک‌ها را که می‌بینید یک داستانی یاد می‌گیرید، ولی نمی‌دانید چه طوری این می‌گردد، ولی کسی که تا حالا ندیده، همین طوری که شما نگاه می‌کنید نگاه می‌کند، منتها شما می‌دانید، او نمی‌داند، به همین حساب به تمام وقایع زندگی نگاه کنید، همه‌ی گردش‌های زندگی که شما را می‌گرداند، شاید شما این حرکات را بدانید، ولی واقعیت این است که از دید انسان‌ها از این دید خارج است. اشعار و آیات زیادی هم در این زمینه‌ است که اگر آیات قرآن را که می‌خوانید با دقت و با توجه به معنایش بخوانید می‌بینید تمام این‌ها را به حساب آورده، تمام این‌ها، از وقایع و گرفتاری‌های در هر شخصی است، هر کسی دارد مثال زده و نتیجه گرفته برای تکامل فکر انسان. خداوند تکامل می‌خواهد منتها این‌قدر به شما تکامل می‌دهد که یک جایی می‌ایستید، پشت پرده می‌ایستید، آن طرف پرده خبرهایی است، چه خبرهایی نمی‌دانید؟ یک مقداری آن‌هایی که گوش دقیق دارند گوش می‌دهند، خبرها را می‌شنوند و به شما خبر می‌دهند، اما خودتان نمی‌دانید؟ خودتان را فقط تا این‌جا آورده‌اند، از این‌جا به بعد راه ندارید، همین جا بایستید، وقتی که به شما راه می‌دهند.

آن را که خبر شد خبری باز نیاورد

وقتی به شما راه می‌دهند که آن طرف بروید، ببینید چه خبر است، قطعاً در چنین وضعی روزگاری این چنین شد، ای وای کاشکی من از روز اول خیلی فواید می‌بردم، بله! این هست منتها به شما می‌گویند مثل آب‌نبات‌ها یا نقل‌هایی که یک دانه به شما می‌دهند، باشد گوشه‌ی دهن‌تان، مشغول شوید که نفهمید چه خبر است، به آن خیلی اعتنا نکنید، دور نیندازید، آب‌نبات گوشه‌ی دهان‌تان باشد، ولی فکر کنید این غذایتان نیست، مهمانی می‌روید یک تکه گز گوشه‌ی دهانتان می‌گذارید، ولی این غذایتان نیست، منتها به شما می‌گویند زیاد هل هوله نخورید، برای این‌که آن وقت غذاهای رنگین و لذیذ می‌آورند که از آن‌ها استفاده کنید، این هم باشد برای تمرین خوردن و برای مشغول بودن شما؛ این را مقرر کرده، وضع دنیا همین‌طور است، ما در این دنیا شعر می‌گوید این‌قدر فکر  و ذهن من جلو رفت که مویی را شکافت، ولی با این حال به کمال ذره‌ای راه نیافت.

هر فکری را اگر زیاد فکر کردید ممکن است، این خطر را هم دارد که به صورت وسواس دربیاید، سعی کنید که به‌صورت وسواس درنیاید، هر چه فهمیدید، همه دستور است. این زندگی هم که الآن برای ما گذاشتند، زندگی دنیا، غذا و خوراک و مقامات و مبارزات همه این طرف پرده است برای این‌که مشغول باشید از آن بالا، به شما نگاه کند آن کسی که می‌خواهد برای شما غذا درست کند ببیند چی درست کند و چه غذاهایی مناسب کارهای شماست، مواظب کارهایتان باشید برای این‌که غذای بعدیتان همان است.