گفتگويي با دکترحامد الگار – طريقت نقشبنديه

Imageاز همه چيزمهمتراين است که تصوف عملي ترين راه وفادارماندن به سنت پيامبر(ص) است. بسياري ازمسلمانان با پيوستن به طريقتي اصيل، وفاداري به سنت رسول الله را به عرصه عمل مي آورند. به اين ترتيب صوفي ها از زمان پيامبرتاکنون نوعي تداوم و استمرار را ايجاد کرده اند. 

ازاين که دعوت ما را براي مصاحبه پذيرفتيد تشکرمي کنيم. درنظرداريم متن گفتگو با شما را درمجله « تصوف» منتشرکنيم تا بتوانيم ازاين طريق تجربيات امثال جنابعالي را به جوان ها منتقل نماييم.

من هم تشکرمي کنم.

 استاد! اگرممکن است درابتدا ازگذشته خودتان بگوييد.

سال 1940 دريکي ازروستاهاي کوچک انگلستان به دنيا آمدم. خانواده ام يک خانواده عادي انگليسي بود. يعني درظاهر مسيحي بودند اما ارتباط چنداني با دين نداشتند. دبيرستان را در لندن تمام کردم و بعد ازآن دردانشگاه کمبريج سه سال زبانشناسي فارسي وعربي خواندم. البته طبيعي است که فقط زبان نمي آموختم ، با ادبيات اسلامي و مخصوصاً قران کريم هم آشنا مي شدم. درسال 1959 براي اولين باربه خاورميانه، يعني جهان اسلام مسافرت کردم. اول به استانبول آمدم. درحيدرپاشاي استانبول سوارقطارشدم و به ارضروم و ازآن جا به تهران، و از تهران هم تا اصفهان رفتم. مسافرتي طولاني و خسته کننده بود و آن را فقط با شور و حال جواني مي شد انجام داد.

   درسال 1961 پس ازآن که ازدانشگاه کمبريج فارغ التحصيل شدم براي تحصيل درمقطع دکتري دردانشگاه تهران ثبت نام کردم. درتهران، آن سال ها، تظاهراتي عليه رژيم شاه صورت گرفت و دانشگاه مدت زيادي تعطيل شد. نتوانستم تحصيلم را آغازکنم. ازفرصت استفاده کردم و تقريباً درهمه جاي ايران و کشورهاي همسايه به سياحت پرداختم. به افغانستان، پاکستان وهند هم رفتم. تجربه خوبي بود. فکرمي کنم خيلي بهترازنشستن درکلاس بود. اين را هم بگويم که سال دوم تحصيلات عالي ام در کمبريج بود که مهتدي و مسلمان شدم. لذا وقتي دوباره به کشورهاي اسلامي سفرکردم همه چيزها را با نگاه جديدي مي ديدم. درايران،ترکيه يا جاهاي ديگرسعي کردم درميان قشرهاي مختلف امت بهره معنوي ببرم. درسال 1962 ازايران به انگلستان برگشتم. بعد از مدت کمي که درانگلستان ماندم براي اين که زبان ترکي ام را تقويت کنم به استانبول آمدم. يک سال درآن جا ماندم. دراستانبول انگليسي تدريس کردم. بالاخره درسال 1963 به دانشگاه کمبريج برگشتم و شروع به تدوين رساله دکتري خود کردم. موضوع رساله من تاثيرعلماي ديني درايران دوره قاجارتا انقلاب مشروطه بود و بعد ازاتمام نيز ابتدا به انگليسي و بعد، با برخي اضافات به زبان فارسي منتشرشد.

چنانچه مي دانيد غالباً درباره ايران و مسايل فرهنگي اين کشورکارکرده ام. درسال 1965 به آمريکا رفتم. درآن جا، دردانشگاه کاليفرنيا به عنوان استاديارشروع به کارکردم. دليل عزيمتم به آمريکا اين نبود که شيفته اين کشور باشم. چون درمراکزدرسي انگلستان کادرآموزشي موردنيازم را نمي يافتم راه آمريکا را درپيش گرفتم. ازبرکلي پذيرش گرفتم و شروع به کار کردم. دراصل هدفم اقامت دائم هم نبود. اما تقديراين گونه بوده است. 40 سال است که دردانشگاه کاليفرنيا استاد فارسي و پژوهش هاي اسلامي هستم. با همسرم نيز درهمين جا آشنا شدم. او ترک است و درحال حاضردرهمين دانشگاه ترکي تدريس مي کند. همسرم ازازدواج اولش دو فرزند پسردارد. ما نيز پسري به نام سليم داريم که درنيويورک روزنامه نگاري مي کند.

استاد عذر مي خواهم! نام خانوادگي شما معناي خاصي دارد؟

بله، من مسلمان که شدم اسم کوچکم را تغيير دادم . راستش وقتي تحقيق کردم و دانستم که معناي نام خانوادگي ام درزبان انگليسي « قهرمان » است دليلي براي عوض کردنش نيافتم.

درکل چه چيز باعث شد شما به تحقيق درباره تصوف و مخصوصاً نقشبنديه بپردازيد؟

يکي ازدلايل اصلي موضوع اين بود که نمي خواستم چشم اندازهاي علمي و معنوي من محدود به ايران باقي بماند. نقشبنديه طريقتي است که درتمام عالم اسلام گسترده است و نه تنها درتاريخ که امروز نيز درعرصه هاي معنوي، فرهنگي و سياسي نقش مهمي ايفا مي کند. به نظرمن يکي ازويژگي هاي نقشبنديه اين است که بين طريقت و شريعت به موازنه کاملي معتقد است. اين البته درتمام طريقت ها وجود دارد اما نقشبنديه دراين موضوع موفق تر بوده است. ديگراين که من دردوران جواني سفرکردن را خيلي دوست داشتم. تحقيق و مطالعه درباره نقشبنديه بهانه خوبي براي مسافرت بود. لطف خدا نصيبم شد و ازبوسني تا مالزي به سرتاسر جهان اسلام مسافرت کردم.

رساله دکتري تان ارتباطي با نقشبنديه نداشت؛ درست است؟

بله، همين طوراست.

يعني درآن دوره روي اين موضوع حساس نبوديد؟

همين طوراست؛ اين حساسيت بعدها شروع شد. اين را هم اضافه کنم که درحال حاضرارتباط معنوي و علمي خود را با ايران و تشيع قطع نکرده ام. دراين زمينه ها نيز کارهايي انجام مي دهم و انشاالله ادامه خواهد داشت.

به نظرشما، صوفيان درطول تاريخ چه چيزهايي را با فرهنگ اسلام ترکيب کرده اند و براي انسان امروز چه چيزي دارند؟

از همه چيزمهمتراين است که تصوف عملي ترين راه وفادارماندن به سنت پيامبر(ص) است. بسياري ازمسلمانان با پيوستن به طريقتي اصيل، وفاداري به سنت رسول الله را به عرصه عمل مي آورند. به اين ترتيب صوفي ها از زمان پيامبرتاکنون نوعي تداوم و استمرار را ايجاد کرده اند.

استاد! درکتاب هاي فقهي و کلامي غالباً با اصطلاحاتي چون قاعده، قانون، حکم و فتوا مواجهيم اما در آثارعرفاني معمولا سخن از دوست داشتن و محبت و عشق به ميان مي آيد. شايد مهمترين خدمت عرفان و تصوف به جامعه اسلامي ، تزريق همين معنويت و محبت باشد.

قطعاً همين طوراست. اما بايد توجه داشت که اين محبت، صرفاً درلفظ و بيان نيست. صوفيان، به ويژه نقشبنديان با برخورداري ازهمين محبت دست به جهاد هم زده اند. اين وضع درحال حاضردرقفقازو چچن ادامه دارد. اصولا موضوعي دراسلام نيست که صوفيان خدمتي به آن نکرده باشند. اين طورنيست که صوفيان و عرفاي بزرگ ،مثلا ابن عربي، امام رباني، و يا عبدالقادرگيلاني، درزندگي و آثارخود فقط به جنبه اي از جوانب اسلام پرداخته باشند. آن ها به اسلام به عنوان نظامي يکپارچه پرداخته اند. امروزصوفيان قادرند با زبان خود مسلمانان را دوباره با اسلام آشنا کنند، اما در استفاده از واژه صوفي بايد دقت داشت. زيرا کساني هستند که خود را صوفي و عارف مي خوانند درصورتي که درحقيقت چنين نيستند. منظورم اين است که معنويت به تصوف محدود نمي شود. انسان هاي بزرگي هستند که صوفي نيستند. صريح بگويم؛ ببينيد من درايران، همان روزهاي اول پس ازپيروزي انقلاب، با امام خميني ديدارکردم.او را نبايد صرفاً سياستمداري بزرگ دانست؛ دراصل او هم عارف بزرگي بود. بيرون از ايران و دايره تشيع او را خوب نمي شناسند. درصورتي که وقتي کسي با او مواجه مي شد احساس آرامش مي کرد. درست مانند يک مرشد، مانند يک شيخ… البته شيخوخيت( به معناي تصوفي آن) در شيعه وجود ندارد و معنويت به نحو ديگري انتقال مي يابد. من با شيوخ زيادي آشنا شدم و ازسخنانشان استفاده کردم اما کسي را مانند امام خميني نيافتم. او کسي بود که تمام ابعاد اسلام را درخود جمع داشت؛ معنويت، سياست، معارف فقهي، در يک کلام او عارف بود.

کمي درباره کتاب ها و مقاله هايتان توضيح دهيد.

رساله دکتري ام که درباره اش توضيح دادم؛ به شکل کتاب منتشرشد. کتاب ديگري ازمن به زبان انگليسي چاپ شد به نام « مدرنيسم درايران سده نوزدهم ميلادي «. مقالات متعددي نوشته و به چاپ رساندم. مطالبي را هم ترجمه کرده ام. مرصاد العباد نجم الدين دايه رازي ازشيوخ کبرويه را از فارسي به انگليسي ترجمه کرده ام. ازبديع الزمان سعيد نورسي و امام خميني هم چند ترجمه دارم. مقالاتم غالباً درباره نقشبنديه بوده است. برخي ازآن ها درباره تاريخ عمومي اين طريقت و برخي ديگردرباره تعدادي از شخصيت هايي مانند عبدالله ندايي کاشغري و شيخ زين الله رسول اف قازاني است. جز اين ها، براي دايره المعارف ايرانيکا که درآمريکا منتشرمي شود و دايره المعارف اسلام که ازسوي سازمان ديانت درترکيه منتشرمي شود، صدها مدخل دايره المعارفي نوشته ام.

برخي ازمقالات شما را دردايره المعارف هاي فارسي و اردوهم ديده ايم.

 ازاين موضوع اطلاع نداشتم. دوستان عزيزمان بدون اجازه، چنين کارهايي مي کنند.

درايران قانون کپي رايت اجرا نمي شود. هرکس هرچه را مي خواهد منتشرمي کند.

بله؛ حتي برخي معتقدند قانون کپي رايت با حقوق اسلامي ناسازگاراست.

درحال حاضرروي چه مسايلي کارمي کنيد؟

تلاش مي کنم مقاله بلندي درباره تاريخ اسلام در سيبري را به اتمام برسانم. دليل اين که چنين موضوعي را انتخاب کرده ام وجود روايتي است که مي گويد حضرت بهاء الدين نقشبند براي گسترش اسلام درمنطقه سيبري، 364 نماينده به آن جا فرستاد. البته ممکن است دربيان اين روايت اغراق صورت گرفته باشد ولي قطعاً بخشي ازآن حقيقت تاريخي است. من به اين نتيجه رسيده ام که درآن منطقه يسويان و کبرويان اسلام را تبليغ مي کرده اند نه نقشبنديان.

طبق روايت ديگري، درسال 1600 ميلادي مردم درخواست مي کنند تعدادي روحاني از بخارا به سيبري بروند. حکمران آن جا نيزتعدادي عالم نقشبندي را به سيبري اعزام مي کند. يعني اين موضوع ظاهراً درزمان حضرت بهاء الدين نقشبند اتفاق نمي افتد و گويا 150 تا 200 سال پس ازاو بوده است.

 من هم تقريباً به همين نتيجه رسيده ام. البته اين درست است که از حکمران بخارا چنين درخواستي مي شود اما طبق تحقيقاتي که من به عمل آورده ام علمايي که به آن منطقه اعزام شدند يسوي بوده اند نه نقشبندي. آخر اسامي آن ها « عطا « دارد. همان طورکه مي دانيد حکومت سيبري درسال 1585 ميلادي به تاريخ مي پيوندد. منطقه به اشغال روس ها درمي آيد و اسلام به رغم فشارروس ها برمردم براي مسيحي شدن، به حيات خود ادامه مي دهد.

من مقاله اي هم درباره نقشبنديه درمنطقه تالش ايران که دراستان گيلان واقع است نوشته ام. منطقه جالب توجهي است. مردم اکثراً شافعي مذهب هستند. اطراف البته شيعه اند اما به هرحال مردم آن منطقه شافعي مانده اند و از اين نظرزيرتاثيرکردها هستند. بازرگانان و کارگران گروه گروه ازآذربايجان مي آيند و زبان ترکي به تدريج گسترش مي يابد و پيروان مذهب شيعه نيزدرحال افزايش است. با اين حال گرايش به نقشبنديه هنوزوجود دارد. خانقاه هايشان را ديدم. مقاله ام آن چنان مفصل نيست اما فکرمي کنم جالب توجه است. درشماره آينده مجله Journal of the History of Sufism که از سوي Thierry Zarcone درپنج جلد درفرانسه چاپ مي شود، منتشرخواهد شد. بعد ازپايان اين مقاله درصدد انجام يک کارمقايسه اي هستم. مي خواهم موضوع نقشبنديه درمالزي و بوسني را مقايسه کنم.

چرا بوسني و مالزي؟

اين دو کشورمناطقي بسيار دورازهم هستند و مردمانشان فرهنگ اسلامي خاص خود را دارند. بوسني با اين که بخشي ازسرزمين عثماني بوده است، ازسنت هاي ويژه اي برخورداراست. من سال هايي که مطالعات نقشبنديه را تازه آغاز کرده بودم دو سه مرتبه به بوسني رفتم. حتي دربوسني مقاله اي ازمن درباره نقشبنديه منتشرشد. برايم سفرجالبي بود. بعد ازآن بود که فاجعه مشهور دربوسني رخ داد. سال 1996 که دوباره به بوسني رفتم برايم درس آموزبود. برخي ازدوستان قديمي ام را يافتم؛ برخي نيزشهيد شده بودند. دوباره به همان خانقاه ها سرزدم. مثلا به خانقاه اوکلاواک رفتم که ازنظرقدمت دومين خانقاه نقشبنديه دربوسني است. کروات ها بناي آن را دراثناي جنگ با خاک يکسان کرده بودند؛ به اين هم اکتفا ننموده، استخوان هاي شيخي را که موسس اين خانقاه بود اززيرخاک درآورده و سوزانده بودند. سنگ مزاراو را شکسته بودند. اما به هرحال مردم منطقه، تلاش کرده اند آن جا را دوباره بسازند. سال 1999 کاربازسازي بحمدالله بسيار پيشرفت کرده و خانقاه دوباره بنا شده بود.

دليل شدت کينه و تنفر کروات ها چيست؟ نکند نقشبنديه را عامل گسترش اسلام دربوسني مي دانند؟

 سوال جالبي است. بوسني شرقي منطقه اي کاملا مسلمان بود و صرب ها يک مسجد و يک سنگ قبر سالم درآن باقي نگذاشتند. مسلمانان را طرفدارخشونت اعلام مي کنند اما چه خوب بود اگر مسيحيان کمي به اعمال هم کيشان خود توجه مي کردند.

بله، من در بوسني به خانقاه هاي ديگرهم رفتم. برايم جالب بود که صوفيان دراثناي جنگ گروهي تشکيل داده بودند و يکي ازشيوخ نقشبنديه به نام بهاء الدين حاجي ميليچ نيزفرماندهي اين گروه را به عهده گرفته و عملا وارد جنگ شده بود. دربوسني چند خانقاه جديد هم ساخته شده و شرکت کنندگان درمراسمشان هم بيشترجوان هستند. اين اتفاق مسرورکننده اي است البته. باز، مطلب جالب توجه ديگراين است که درجهان، تنها دولتي که به بوسني کمک کرد، ايران بود. درنتيجه بوسنيايي ها به ايرانيان علاقمندند. ايراني ها با خانقاه ها هم آمد و شد دارند.

گويا ترکيه نيزبه طرق غيررسمي کمک هايي کرد…

ممکن است؛ بسياري از کمک ها به همين شکل بوده است.

درخانقاهي دربوسني ديدم که مردم بومي که سني مذهبند با ايرانيان انقلابي که شيعه هستند دورهم نشسته اند. اين رخداد مبارکي است. من درسفرهايي که پس ازجنگ به بوسني داشتم، ازکتابخانه ها منابع زيادي مانند ديوان ها و الهيه ها را جمع آوري کردم.

اما درخصوص مالزي بايد بگويم که پيروان نقشبنديه درآن جا نيز برخي سنت هاي خاص خودشان را گسترش داده اند. آن ها دربين خود نوعي خلوت دارند که«سلوک» ناميده مي شود. اين کارسالي چند باراتفاق مي افتد. اين مساله درگذشته بين پيروان نقشبنديه وجود نداشته است. گذشتگان به چيزي تحت عنوان « خلوت درانجمن » قائل بوده اند. نوع خلوت درميان مسلمانان مالزي و اندونزي مشترک است.

پيروان نقشبنديه دربوسني درظاهرمجددي هستند اما ازامام رباني اطلاعي ندارند و با کتاب «مکتوبات» او آشنا نيستند. نقشبندي هاي مالزي، خالدي هستند اما آن ها هم خبرندارند که مولانا خالد بغدادي که بوده و چه کرده است؛ فقط نام او را مي دانند. درنظردارم چنين کاري تطبيقي را به انجام برسانم.

مسافرت هاي آکادميک شما به کدام کشورها بوده است؟

همين مسافرت هايي که از بوسني تا مالزي تمام کشورهاي اسلامي را دربرمي گيرد.

به ازبکستان هم مسافرت داشته ايد؟

قراربود بروم. ويزا و بليطم را هم تهيه کرده بودم. سال 1984 بود. منزلمان درآمريکا دچارآتش سوزي شد. مجبورشدم ازسفرصرفنظرکنم. درآن ايام لندن بودم. مجبورشدم به آمريکا بروم.

يک آتش سوزي اتفاقي بود؟

ظاهراً اتفاقي بود. مستاجراني داشتيم که تا من خودم را برسانم آن ها گريخته بودند.

درآتش سوزي به کتابخانه شما هم خسارتي وارد شد؟

بله متاسفانه. ساختمان خانه چندان هنري نبود. بناي جديدي که ساختيم زيباتر و شکيل ترشد. اما جنبه ناراحت کننده موضوع ازبين رفتن کتاب ها، ميکروفيلم ها و يادداشت هايم بود که کاملا سوختند. کتاب هاي چاپي را مي توان دوباره تهيه کرد اما ميکروفيلم هايي که از کشورهايي مانند ترکيه، افغانستان و پاکستان تهيه کرده بودم متاسفانه تماماً سوخت و تهيه دوباره آن ها کارآساني نيست. دوسال درکتابخانه سليمانيه کارکرده بودم. يادداشت هاي آن جا ازبين رفت. مطالبي که ازديداربا امام خميني به صورت دستنويس داشتم نيز سوخت و ازبين رفت. با برخي ايرانيان هم ديدارهايي داشتم که بعدها شهيد شدند. دستنويس هاي مربوط به اين ديدارها هم ازبين رفت. خسارت بزرگي بود.

استاد شما اطلاعات فراوان و قابل توجهي درباره ايران داريد. ايراني ها براي تصوف ازتعبير«عرفان» استفاده مي کنند. به نظرشما دليل آن چيست؟ لطفا براي ما بگوييد که نگاه ايراني ها به تصوف چگونه است و تصوف سني را چگونه ارزيابي مي کنند؟

عرفان و تصوف ازنظرماهيت فرق چنداني ندارند. در دانشي که عرفان خوانده مي شود به سخنان امامان اهل بيت(ع) بيشتراهميت داده مي شود. موضوع شيخ و مريد و اين قبيل مسايل درعرفان کمتر مشاهده مي شود. نهاد خانقاه نيزدرعرفان وجود ندارد. اما درعين حال مي توان ازطريقت هاي شيعي سخن گفت؛ چيزي که علما و روحانيون اقبال کمتري به آن نشان مي دهند. به نظرمن حق هم دارند. براي مثال شما نعمت اللهيه را درنظربگيريد. اين طريقت احتمالا درابتدا سني بود. بعد شيعه شدند و مهمتراين که در سده بيستم کاملا منحرف شدند. شيخ اين طريقت، دکتر جواد نوربخش به رژيم شاه خيلي نزديک بود.

اما کتاب هاي جالبي مانند آثارشاه نعمت الله ولي را منتشرکرد…

بله؛ اما منتشرکردن کتاب مسئله اي است و شيخ بودن مسئله اي ديگر. تلويزيون الجزيره درباره تصوف درجهان اسلام برنامه اي تهيه و پخش کرد. توصيه مي کنم آن را ببينيد. درتمام کشورهاي اسلامي از جمله ترکيه به تحقيق پرداخته اند. درلندن با نوربخش گفتگو کرده اند. او مي گويد: «تصوف ارتباطي به اسلام ندارد. مگراسلام چيست؟ ساخته دست عرب هاي کثيف است.» و اين ها را درحالي مي گويد که سگي را دارد نوازش مي کند.

نظرشما درباره لزوم تاسيس انجمني براي تحقيق آکادميک درخصوص نقشبنديه چيست؟

به نظرمن فکرخوبي است. درآمريکا يکي ازشخصيت هاي پاکستاني اقدام به چنين کاري نمود و جمعيتي تحت عنوان Naqshbandi Founation for Islamic Education را تاسيس کرد. البته فعاليت آکادميکي مانند برگزاري کنفرانس يا انتشار نشريه ندارند. من طرح برگزاري يک کنفرانس بين المللي درباره « تاريخ نقشبنديه « را درذهن دارم.

درلاهورمرکزي به نام «حوزه نقشبنديه» تاسيس شده است. مي خواهند نسخ خطي و آثارکمياب مربوط به اين طريقت را جمع آوري و مهمترين آن ها را منتشرکنند. موفقيت و تداوم کارهايشان درآينده مشخص خواهد شد.

مهم تاسيس مراکزنيست، بلکه تداوم کارهاست.

نام برخي از رساله هايي را که دردانشگاه کاليفرنيا با راهنمايي شما به انجام رسيده است، ذکرفرماييد.

يکي ازدانشجويان ايراني با راهنمايي من درحال تهيه رساله اي درباره جايگاه حديث کنزمخفي درآثارعرفاني به زبان فارسي است. باز يک دانشجوي ديگرايراني ام درحال بررسي آثارفيض کاشاني است. مهمترين اثراو خلاصه احياء علوم دين امام غزالي است. او دراين اثربه جاي احاديث مورد قبول اهل سنت، احاديث شيعه را قرارداده و با کوتاه کردن برخي موضوعات ، درواقع کتاب جديدي نوشته است. همين طوربرخي ازآثارابن عربي را شرح کرده است. اين را هم بايد اضافه کرد که ابن عربي شخصيتي است که درجهان تشيع تاثيرفراواني داشته است. امام خميني هم تعليقاتي برفصوص الحکم ابن عربي دارد. يکي ديگرازدانشجويانم هم تاثيرابن عربي بر مشايخ کبرويه را بررسي مي کند.

درباره ترکيه رساله اي نوشته نشده است؟

نه.

درباره نقشبنديه چطور؟

نخير. تعجب آوراست که تا امروز هيچکدام ازدانشجويانم چنين موضوعي را انتخاب نکرده اند. يکي ازدانشجويانم درباره عبدالغني نابلسي تحقيقاتي کرد؛ که البته نابلسي درکنارنقشبنديه به چند طريقت ديگرهم وابستگي داشته است. همين طوريکي ازدانشجويان مالزيايي من، چند سال پيش به موضوع وحدت وجود درادبيات فارسي، ترکي، عربي، و مالايي پرداخت. يکي ازدانشجويان آمريکايي ام نيزدرحال تهيه رساله اش درباره تذکره الاولياء به عنوان يک اثرادبي است. درحال حاضراو مستعدترين دانشجوي من است و درتاجيکستان بسرمي برد. به او تاکيد خواهم کرد که ترکي ياد بگيرد.

مطالعات مربوط به تصوف درترکيه را چگونه مي بينيد؟

به نظرم مثبت است. رساله هاي متعدد منتشرمي شود. بايد هم اين طورباشد. شما منابع فراواني دراختيارداريد. تاثيرعميق تصوف برفرهنگ اسلامي ترکيه به وضوح قابل مشاهده است.

مصاحبه اي با يکي ازاساتيد درروزنامه اي منتشرشد. او که قبلا آته ايست بوده است دراين مصاحبه مي گويد: من درنتيجه مطالعاتم پي بردم که دولت عثماني نه دولتي مبتني برشريعت که دولتي مبتني برطريقت بوده است.

نظرجالب توجهي است.

به نظرشما تصوف درکداميک ازمناطق جهان زنده و بانشاط به حيات خود ادامه مي دهد؟

به نظر من اين موضوع دراصل به کشوريا منطقه خاصي مربوط نمي شود. مربوط به محيط است. بنده براي نمونه درترکيه چندباربا مرحوم محمود سامي افندي و همين طورمحمد زاهد افندي ديدار کردم و ازمصاحبتشان بهره بردم. به نظرشما اين دو شخصيت بزرگ را چه درصدي ازترکيه را نمايندگي مي کنند؟

استاد! آيا تاکنون اين دوبزرگوار را درعالم رويا ديده ايد؟

نه نديده ام. من اولين بارنام مرحوم سامي افندي را ازمرحوم فيض الله حاجي بايريچ ازعلماي بوسني شنيدم؛ قبل ازآن که مطالعاتم درترکيه را شروع کنم. خواب و رويايي هم درکارنبود. بنده به اهل تصوف بسيارعلاقمندم اما به هيچ طريقتي هم وابستگي ندارم؛ هيچ وقت نداشته ام. شايد با طبيعتم سازگارنيست.

ازديداربا صوفيان مشهوري که درسفرهايتان با آن ها آشنا شده ايد، خاطراتي هم داريد؟

شيخي آمريکايي هست ازطريقت شاذلي به نام شيخ نوح کلر. من اساساً به کسي که درآمريکا ادعاي شيخي داشته باشد به ديده ترديد نگاه مي کنم اما با او که آشنا شدم نظرم کاملا تغييرکرد. او را به واقع صاحب علم و تقوا يافتم. موضوعي که موجب آشنايي من و او شد بسيارتاسف انگيزبود. برادرزاده ام سمير به تازگي مسلمان شده بود. درميان نزديکانمان او تنها کسي بود که مسلمان شد. سه سال پيش به عمان رفت تا ماه رمضان را درخانقاه شيخ نوح سپري کند. هوا بسيارسرد بوده است و بخاري را تا صبح روشن مي گذارند. او به همراه همسرو دو فرزند کوچکش براثرمسموميت و گازگرفتگي جان خود را ازدست مي دهند.

خداوند رحمتشان کند.

متوجه تاثيرمثبت و فراوان شيخ نوح شدم. ما دردانشگاه انجمن اسلامي دانشجويي داريم. اين انجمن تا يکي دوسال پيش دراختياروهابي ها بود اما حالا هرهفته يکي از شاگردان شيخ نوح درآن جا خطبه مي خواند و فعاليت انجمن خيلي بهترشده است.

برخي ازمحافل درترکيه نسبت به بکتاشيه و مولويه نگاه مثبتي دارند اما در برابر نقشبنديه موضعگيري مي کنند. به نظرشما دليل اين امرچيست؟

شما دليل آن را بهترازمن مي دانيد. اهل البيت ادري بما في البيت( صاحب خانه آن چه را که درخانه مي گذرد بهترمي داند). داخل پرانتزبگويم چون نقشبندي ها را مرتجع مي دانند. دليلش اين است. اين درحالي است که مولويه شکلي فولکلوريک به خود گرفته است. ممکن است بين آن ها مولويان واقعي هم باشد اما منظره بيروني آنان فولکلوريک است. برخي مولويان گاه به آمريکا مي آيند تا مراسم و آئينشان را برگزارکنند. به دانشگاه ما هم آمدند. مسئول اين کاردردانشگاه ازمن خواست قبل ازمراسم پيرامون مولويه سخنراني کنم. من براي آشنا شدن با دراويش مولوي نزدشان رفتم. قبله را به آن ها نشان دادم و گفتم اگرمايل باشيد نمازبخوانيم. درباره محل اقامه نمازجمعه برايشان توضيح دادم. اما آن ها گفتند « نه بابا، مهم نيست.» يکي ازآن ها درحال سيگارکشيدن و مطالعه روزنامه حريت بود. ديگري که گويا ازنوادگان مولانا بود جلو آمد و سخنان ياوه و بي سر و ته اي بيان کرد. مثلا ازتصوف مي گفت که چنين و چنان است و ما از مسلمانان متعصب محسوب نمي شويم.

بکتاشيه را هم طوري ارج مي نهند که نماينده روح ترکي است. درحالي که اين طريقت حداقل به اندازه روح ترکي، نشان ازروح ايراني هم دارد. دراصل بيان مطالبي مانند روح ترکي يا روح ايراني خطاست. به هرحال نقشبنديه درجهان اسلام طريقت فراگيري است. پيروان نقشبنديه ارتباطات بين المللي هم دارند. شايد اين هم يکي از دلايلي است که آن ها را خطرناک مي دانند.

گفته مي شود پس ازيازده سپتامبر، درغرب پيشداوري هاي غلط درخصوص اسلام افزايش يافت. دراين باره نظرتان چيست؟

اصولا من معتقد به افزايش پيشداوري ها نيستم. چنين پيشداوري هايي درگذشته هم وجود داشت. مي توان گفت بروزآن بيشترشده است. دو سه روزپيش کتابي درباره اسلام و اروپاي قرون وسطي به دستم رسيد. دراين کتاب، مطالبي به نقل از کتاب ديگري مملو از ناسزا نسبت به پيامبربيان شده است. همان چيزهايي که امروزدرآمريکا ازکشيشان جاهل مي شنويم. منظورم اين است که از قرون وسطي تاکنون نوعي ديدگاه ثابت وجود داشته و دارد؛ ديدگاهي خطا، بي اساس و باطل که درذهن غربي ها وجود دارد. اين است که گمان نمي کنم چنين پيش داوري هايي پس ازيازده سپتامبر افزايش يافته باشد. البته من به عنوان مسلماني که درآمريکا زندگي مي کند متوجه تفاوت ها هستم.

موضوعي را درباره شما تعريف مي کنند که شبيه لطيفه است. مي گويند شما درخيابان به يک تاکسي اشاره مي کنيد که بايستد. راننده که ازسيک هاي هندي بوده است به شما مي گويد«نگران نباشيد، ازمن به شما ضرري نمي رسد؛ سوارشويد، من مسلمان نيستم»

بله؛ مي دانيد که سيک ها هم عمامه برسرمي گذارند. به همين دليل چنان حرفي به من زد. گفت: اصلا نترسيد، من مسلمان نيستم. من هم درپاسخ به او گفتم: «شما هم اصلا نگران نباشيد، من مسلمانم.» چون چند آمريکايي نادان چند تن ازسيک ها را به گمان اين که مسلمان هستند کشته بودند.

به نظرمي رسد پس ازيازده سپتامبر، درآمريکا علاقه و توجه به اهل تصوف نسبت به وهابيان بيشترشده است. شما چه فکرمي کنيد؟

بله، اما تصوف مورد نظرآن ها تصوف واقعي و درستي نيست. تصوف ساختگي است. به نظرنمايندگان اين تصوف ساختگي اولين کاري که يک مسلمان بايد انجام دهد سجده درمقابل آمريکاست. به کساني هم که چنين نينديشند بلافاصله انگ وهابي مي زنند.

همچنين درماه هاي اخيرمساله امام جماعت زن، درآمريکا موضوع روزشده است. اطلاع داريد که خانمي دريکي ازمساجد نيويورک به عنوان امام جماعت، نماز جمعه اقامه کرد. او گفت: «اين چيزي است که من با اجتهاد به آن رسيده ام و دراصل معتقدم برخي مطالب قرآن اشتباه است. البته قران موجب آزاد انديشي من مي شود.» عده اي از مسلمانان با نظرات او مخالفت کردند و او نيز درپاسخ گفت: «ببينيد اين مرتجعان نادان چگونه با من مخالفت مي کنند.» واقعيت اين است که او درپي ايجاد هياهو بود. درصفوف نمازجمعه ايشان، زن و مرد کنارهم ايستاده بودند؛ دوش به دوش هم دريک صف؛ و نمازشان را اينطور خوانده اند. شکي نيست که چنين اعمالي دربين مسلمانان گسترش نمي يابد اما به هرحال نوعي اسلام انحرافي را مطرح مي کند.

درباره وهابيت بايد بگويم که من کتاب کوچکي درنقد آن ها نوشته ام. فراموش نکنيد وهابيت ، آن طور که دشمنان اسلام ادعا مي کنند درآمريکا و غرب رواج ندارد. غرب و آمريکا هميشه مسلمانان را به دوگروه خوب و بد تقسيم مي کنند؛ امروز وهابي ها مسلمان بد و محافظه کاران مسلمان خوب قلمداد مي شوند. مثلا درزمان پيروزي انقلاب ايران، شيعه ها بدترين مسلمان بودند وامروز وهابيان اين طورند.

براي معرفي بيشترمجله تصوف چه پيشنهادهايي داريد؟

درباره معرفي و استفاده ازمجله خوبتان دو توصيه دارم. اول اين که مجله را رايگان توزيع نکنيد و آبونمان داشته باشيد. من خودم حاضرم مشترک شوم. مجله براي اين که بتواند وارد کتابخانه دانشگاه ها شود حتماً بايد قيمت داشته باشد. چون درغيراين صورت آن را جدي نمي گيرند. اصل مساله اين است که بيشتر پژوهشگران عرصه تصوف ترکي نمي دانند. همان طورکه مي دانيد در محافل دانشگاهي عربي و فارسي متداول است و به ترکي اهميت چنداني نمي دهند. خوب است مقالات مهم مجله را به انگليسي ترجمه کنيد.

چنين قصدي داريم.

مجله را به فارسي و عربي هم مي توانيد منتشرکنيد. ترکي، متاسفانه درنتيجه انقلاب زبان درترکيه، از فهرست زبان هاي اسلامي که يادگيري آن ها شرط بود، خارج شد.

درباره«Non-MuslimNaqshbandis» درآمريکا، نظرتان چيست؟

 آن ها چه کساني هستند؟ من اطلاعي ندارم.

توماس داهنهارت کتابي به نام «Change and Continuity in Indian Sufism» نوشت. منظورم مشابه مطالب مطرح شده درآن کتاب درآمريکا بود.

خيلي عجيب است. نقشبنديه بدون اسلام، امکان ندارد. در« مکتوبات » نامه اي هست که امام رباني به يک هندو نوشته است. هندوعلاقمند به پيروي ازامام رباني بوده است اما امام صراحتاً به او مي نويسد که تا مسلمان نشود، اين کارعملي نخواهد بود.

تاکيد دنياي مدرن کنوني برابن عربي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟

 ابن عربي هم مانند مولانا درسال هاي اخيردرفهرست عرفاي مظلوم قرارگرفت. عده اي تبليغ مي کنند که مولويه ارتباطي با اسلام ندارد؛ وهمين ستم را برابن عربي هم روا مي دارند. اين کارالبته درسطحي ازنخبگان صورت مي گيرد. براي نمونه برخي مقالات مجله  Ibn Arabi Society ازهرگونه ارزشي بي بهره است. نويسندگان اين مقالات نه عربي مي دانند و نه اطلاع درستي ازاسلام دارند. اين کارها نوعي سوء استفاده است. با آثارابن عربي که ازآن چيزي نفهميده اند، سعي مي کنند فلسفه اي متناسب با افکارخودشان به وجود بياورند. امپرياليسم غرب قرن هاست که کشورهاي اسلامي را به لحاظ مادي استثمارکرده است و اينک ازنظرمعنوي درحال بهره کشي ازآن هاست.

به نظرشما غربي ها هستند که سوء استفاده مي کنند؟

بله. غربي ها هستند. مسلمانها هم دراين جريان به عنوان وسيله مورد استفاده قرارمي گيرند. ببنيد براي مثال اگر ميزان مخالفت ابن عربي با مسيحيان را نقل کنيم و بگوييم که او وقتي به قونيه آمد و صداي ناقوس کليساها را شنيد تا چه حد ناراحت شد، باورنخواهند کرد. زيرا او شعرمعروفي دارد که درآن مي گويد مذهب من، مذهب عشق و محبت است. حقيقت اين است که شعرمذکوررا غلط  و طبق ميل خود تفسيرمي کنند.

عرفان درمسلمان شدن غربي ها چه نقشي دارد؟

تا حدي نقش دارد.

آيا مي توانيد چند مثال مشخص بيان کنيد؟ به نظرشما عرفان چگونه دراين موضوع تاثيرمي گذارد؟

 مرحوم برادرزاده ام که او را ازنزديک مي شناختم مثال خوبي براي اين قضيه است. او بعد از مسلمان شدن درپي جمعيتي بود که به آن ها بپيوندد. زيرا کسي که مسلمان مي شود درابتدا کاملا احساس تنهايي مي کند. برخي ازاين قبيل افراد وارد جمعيت هاي مشکوکي مي شوند. اما اگرشيخ واقعا مرشد کاملي باشد پيوند اخوت خوبي ايجاد مي شود. ديگراين که عرفان و تصوف درامرقبول اسلام ازسوي ديگران، موجبات آشنايي شخص با همه ابعاد اسلام را فراهم مي کنند. شيخ ازاين نظر نقش مهمي دارد. اجازه دهيد اين مطلب را هم بگويم. به نظرمن شاذلي ها در بين صوفيان، بيشترين شباهت را به نقشبنديه دارند. هردو طريقت به علم و مسايل ديني اهميت مي دهند. البته دراذکار تفاوت هايي ميان آن ها وجود دارد. مثلا شاذلي ها قائل به سماع هستند و مراسم ذکرشان به شکل ديگري اجرا مي شود. احتمالا به دليل شباهتشان است که هرجا نقشبندي ها باشند شاذلي ها نيستند. چرا که نيازي به بودن آن ها باقي نمي ماند. يا مثلا در حلب يکي دو شيخ را مي شناسم که سلسله نسبشان ترکيبي از شاذلي و نقشبندي است.

خب، آيا درحرکت مسلمان شدن درميان غربي ها نقش شاذلي ها مهم تراست؟

نخير، من آن مثال را ذکرکردم چون ازنزديک با آن آشنايي داشتم. اين طورنيست که طريقت ها درمسلمان شدن غربي ها نقش اول را داشته باشند. درآمريکا، نقش اشخاص دراين موضوع گسترده نيست. مثلا اگرکسي کتابي عرفاني مطالعه کند، تمايلش به اسلام بيشترمي شود؛ تعداد کساني که پس ازآشنايي با کسي مسلمان مي شوند کم است.

دوستي به نام يوسف صالح ازاهالي کوزوو داريم که شما هم او را مي شناسيد. او درحال حاضر درآمريکا درمقطع دکتري تحصيل مي کند. خانمي از هم دوره اي هاي يوسف به او مي گويد:«من تصميم گرفته ام مسلمان شوم اما از تنها ماندن مي ترسم. دوست دارم گروهي از صوفيان مسلمان را به من معرفي کني تا باآن ها آشنا شده و مسلمان شوم.» احتمالا کساني که با مطالعه آثارعرفاني اسلام را قبول مي کنند، طورديگر و درواقع مثبت تر به اسلام نگاه مي کنند. شما فکرمي کنيد درغرب ، کساني که مي خواهند مسلمان شوند ابتدا نظريات صوفيانه را مي آموزند و بعد با جماعت صوفيان حشر و نشر مي يابند يا درابتدا با جماعت آشنا مي شوند و آن گاه به تئوري هاي عرفاني مي رسند؟

نمي توان چنين حکم کلي اي صادرکرد. عده اي هستند که آثارعرفاني را مطالعه مي کنند و درفکرمسلمان شدن هستند. برادربزرگتر من ساکن يکي ازروستاهاي کوچک انگلستان است. يک بارپس ازديداربا او، درحالي که عرقچين برسرداشتم سوارقطارشدم. يکي از شهروندان ميانسال انگليسي کنارم نشست، به عرقچينم نگاهي کرد و پرسيد: «اين عرقچين يهودي هاست؟ » من هم پاسخ دادم:« پناه برخدا؛ عرقچين مسلمان هاست.» او ادامه داد:« من علاقمندم صوفي مسلمان شوم. راهش چيست؟» گفتم: «اول بايد کلمه صوفي را از ذهنتان خارج کنيد. چرا که اصل قضيه قرآن کريم و حضرت پيامبراست. اگربه اين ها ايمان بياوريد مسلمان مي شويد؛ نبايد پيش شرط تعيين کنيد. پس ازايمان خالصانه به اين ها که گفتم، مي توانيد درپي شيخ يا طريقتي مشخص برآييد.» مايلم نکته ديگري را هم اضافه کنم. درآمريکا حرکتي به نام اسلام سياهپوستان هست. من معتقدم حرکت ديگري هم هست به نام اسلام سفيدپوستان. هم درانگلستان و هم درآمريکا سفيدپوستان مسلمان مي شوند و درعين حال ازفرهنگ خودشان محافظت مي کنند. براي نمونه اسلام گنون، فريتهوف شوان و مارتين لينگزاسلام خاص خودشان است.

من مدتي درمسجد پکان لندن بودم. درآن جا با تعدادي ازکساني که مسلمان شده بودند آشنا شدم. من معتقدم اگرموازنه بين شريعت و طريقت رعايت نشود اوضاع خطرناک مي شود. برخي ازآن ها مي گفتند صوفي هستند اما سوره فاتحه را نمي دانستند. ادعاي مسلمان بودن داشتند اما ازاسلام هيچ چيزنمي دانستند. موازنه و تعادل را بايد رعايت کرد؛ ابتدا اسلام، بعد، عرفان و تصوف. شما فعاليت طريقت هاي صوفيانه را چگونه ارزيابي مي کنيد؟

برخي اشخاص فعاليت هاي خوبي دارند. اما به نظرمن متاسفانه درکل ازسنت هاي گذشته تقليد مي کنند. يعني ظاهرراخوب حفظ مي کنند اما ازروح قديمي تصوف خبري نيست. اين را براي ترکيه نمي گويم. چند سال پيش درايران به سنندج که محل زندگي کردهاست رفته بودم. بيشترمردم درظاهر، قادري يا نقشبندي هستند؛ به خانقاه ها مي روند؛ مراسم ذکردارند؛ اما من اصلا گمان نمي کنم ذکري که مي گويند تاثيرچنداني برروحشان داشته باشد. محل مراسم را که ترک مي کردند گويي ازتفريحگاه خارج مي شوند. حتي درخانقاهي ديدم که مانند سانس هاي سينما مي گفتند «صبح برنامه قادريه را داريم و بعد ازظهر هم اگرتشريف بياوريد سانس نقشبنديه اجرا مي شود.»

گفتيد که مجددي هاي نقشبندي دربوسني ازامام رباني و مکتوبات و رسائل ديگراو اطلاعي ندارند. نکته عجيب و تلخي است. نوعي گسست فرهنگي است. براي ازبين بردن اين وضع چه بايد کرد؟ احتمالا ترجمه آثاربه زبان مردم بومي بايد يکي ازراه حل ها باشد.

بله. دربوسني تعداد اندکي هستند که عربي مي دانند اما فارسي و ترکي را تقريبا هيچ کس نمي داند. تنها کارشان اين است که پس ازمراسم ذکر، چاي و قهوه مي نوشند و الهيه هاي شيخشان را قرائت مي کنند.

فکرنمي کنيد وضع ترکيه ازاين نظربهترباشد؛ البته آن هم به دليل برخورداري ازفرهنگ عثماني درگذشته خود؟ ترجمه هاي عثماني و ترکي «رشحات»، «مکتوبات» و برخي آثار عرفاني ديگربين ترک ها موجود است.

بله، ترکيه به رغم آن همه تخريباتي که درفرهنگش صورت گرفت، ازاين نظردروضعيت بسياربهتري قراردارد.

آثارکلاسيک اسلامي شرق به سفارش دولت ترجمه گرديد. آثارمولانا، عطاروجامي توسط وزارت معارف ترکيه منتشرشد و اين امرموجب جبران خلاء فرهنگي به وجودآمده گرديد. من مي خواهم به نکته اي اشاره کنم. وهابيت و سنت تصوف دربيشترموارد رودرروي هم قرارمي گيرند. من مي خواهم از سلفي گري يعني وهابيت هم به عنوان يک حرکت طريقتي ياد کنم. البته به لحاظ  ساختاردرراسشان شيخي ندارند. ما دربلغارستان بوديم و ديديم که وهابيت درمنطقه اي ازاين کشوردرحال گسترش است. دولت بلغارستان نيزبراي اختلاف انداختن بين مسلمان ها، ازآنان حمايت مي کند. ازسوي ديگرمي دانيم حرکت عبدالعزيزدهلوي درهند وقتي با انگليس درحال مبارزه بود، همکاري وهابيون را نيز به همراه داشت. يعني صحبت ازنوعي مساعدت است. مثال هاي ديگري هم مي توان دراين زمينه ذکرکرد. اين نکته توجه ما را جلب مي کند. براي نمونه مي توان ازحرکت ابراهيم قراني ياد کرد. او با رفت و آمد به مکه، مسلمانان مالزي را تحت تاثيرقرارمي دهد و حرکتي را عليه استعمارهلند شروع مي کند. او با انديشه هاي خود برمدرنيست هاي امروز آن جا تاثيرمي گذارد. ابراهيم قراني يکي ازشيوخ قادري و نقشبندي است. بنابراين هم صوفياني بوده اند که با وهابيون همکاري کرده اند و هم مي توان ازصوفياني ياد کرد که که براي مدرنيست ها نقش معلم را داشته اند. ارزيابي شما ازاين مطالب چيست؟

بله نمي توان همه اشخاص و حرکت ها را به طور کامل ازيکديگرتفکيک کرد. براي مثال مرحوم حسن البنا بنيانگذارحرکت اخوان المسلمين است درحالي که يک صوفي بود. اولين جمله اي را که براي برنامه اخوان نوشت اين بود: حرکت ما حرکتي سلفي و صوفيانه است. ببينيد هم صوفي هم سلفي، هردو باهم. بعد البته اخوان تغييرکرد و حرکتي شد درمقابل تصوف.

يا حرکت سنوسي درليبي؛ که حرکتي ضد امپرياليستي درشمال آفريقا بود و درمقابل ايتاليايي ها قرارداشت. اين حرکت صوفيانه تا مناطق مرکزي آفريقا گسترش يافت و موجب پذيرش اسلام ازسوي مردم گرديد. حرکتي بود که از جوانب علمي قابل اعتنايي برخورداربود. همه پيروانش حافظ قران بودند و هرکدامشان بايستي ده نهال درخت بکارند و به آن ها رسيدگي کنند. براي چاه هايي که دربيابان ها بود، دراويشي تعيين مي شد تا نگذارند چاه ها بدون استفاده بمانند. درنقاط مشخصي ازصحرا زوايايي( خانقاه هايي) مي ساختند.

منظورم اين است که خدمات قابل توجهي ارائه مي داده اند. مشاهده مي فرماييد که تصوف تشکيل دهنده ساختاراين حرکت ازديناميزمي قابل اعتنا برخورداربوده است. حرکت مهدي، حرکت مريدگرايي، حرکت فرائضي، حرکت فنسوري و امثالهم از نمونه هاي ديگراست. شايد بتوان گفت اين صوفيان بوده اند که درميان ملت هاي مسلمان که ازسوي استکبارمورد بهره کشي قرارداشتند، رستاخيزجديدي را به وجود آوردند.

 اما متاسفانه شاهد بوده ايم که برخي ازپيروان طريقت ها با استثمارگران و مستکبران وارد همکاري شده اند. بله قادري ها درالجزاير، سال ها مقابل فرانسويان مبارزه کردند. اما تيجاني ها چون با قادري ها خصومت داشتند به همکاري با فرانسويان پرداختند.

يک باراين را که ارزش هاي تصوفي چه تاثيرات مثبتي مي تواند برزندگاني ترک ها داشته باشد، را موضوع رساله يکي ازدانشجوها قرارداديم. بحث بسيارمفصلي به ميان آمد. مثلا اصطلاح « انسان کامل» بين همه ما شناخته شده است. همه ما تلاش مي کنيم انسان کامل و محمدي شويم. اين چيزخوبي است. به نظرشما اين مطلب اززاويه جهاني بيانگرچيست؟ مثلا براي يک هندو بيانگرچيست؟ براي يک مسيحي چطور؟ دراين جا گويي با موضوعي فوق اديان روبروييم. يعني گويا چيزي فراترازايمان هم هست. اين را روح اسلاميت مي ناميم. اين مهم است. يکي ازاعضاي هيئت علمي دانشگاه ما شديداً مخالف عرفان و تصوف بود. مثنوي را مطالعه کرد و بعد ازآن گفت: « مولانا آدمي است که با قران خوب آشنا بوده است.» گفت: « مثنوي خلاصه قران است.» شما فکرمي کنيد تصوف براي نجات انسان امروز چه راه حلي ارائه مي دهد؟

واژه تصوف يا عرفان داراي معاني گسترده اي است. ازعناصر فولکلوريک و فلسفي برخورداراست. طريقت هايي هستند که به شريعت پايبند مانده اند؛ وبرخي ازآن ها هم به شريعت بي توجهند. ازاين رو اشتباه خواهد بود اگر تصوف را به مثابه يک مذهب مورد بررسي قراردهيم. اگردرتصوف چيزمفيدي براي انسان امروزوجود داشته باشد، بايستي به دقت درآن کنکاش کنيم. من معتقدم تصوف زماني ارزشمند است که ازحقايق قران کريم و سنت نبوي سخن بگويد درغيراين صورت ارزشي نخواهد داشت.

بله درست است. مرجع اصلي بايد قران و سنت باشد. مطلب ديگراين که نظرشما درباره روشنفکران مسلمان غربي چيست؟

کمي پيش ازاين درباره آن ها مطالبي بيان کردم. عده اي مسلمان سفيد پوست هستند که ازفرهنگ خود فاصله نگرفته اند و مسلمان بودن را تبديل به نوعي فلسفه کرده اند. اين ها با مسلمانان ديگر مراودات چنداني ندارند. متاسفانه درکشورهاي اسلامي شيفتگي به غرب چنان افزايش يافته است که آثاراين قبيل مسلمانان پسنديده مي شود.

استاد! درآسياي سده نوزدهم با حرکتي به نام «تجديد» مواجه بوده ايم. براي مثال وقتي به مناطقي مانند قازان و بخارا نگاه مي کنيم با رهبراني مانند کورساويي و مرجاني مواجه مي شويم که درعين حال شيوخ نقشبندي – مجددي بوده اند. اما چنين حرکت هايي يکي دو نسل بعد، از تصوف فاصله گرفته متمايل به سلفي گري مي شوند. به نظرشما اين عجيب نيست که بنيانگذاران آن ها صوفي بوده اند اما نسل هاي بعدي ازتصوف دورشده اند؟

برخي ازافراد فاصله گرفته اند، نه همه آن ها. مثلا رضاالدين فخرالدين نقشبندي بود. شيخ زين الله رسول اف هم که من درباره اش مقاله اي نوشته ام، نقشبندي بود.

آن مقاله به ترکي ترجمه شد.

نمي دانستم.

پروفسور ادهم جبجي اوغلو آن را ترجمه کرد و درقسمت پاياني کتابي که به نام «امام رباني» منتشرکرديم قرارداد.

پس بايد ازشما تشکرکنم.

اما براي ترجمه ازشما اجازه نگرفتيم.

اشکالي ندارد. حالا اجازه مي دهم. آن مقاله به روسي هم ترجمه شد. بعد ازآن هم يکي ازمسلمانان اورفا به من نامه اي نوشت و گفت: نوادگان زين الله رسول اف هنوز درقيد حياتند. سلسله نسب او به رغم فشار روس ها ادامه دارد. بايد به آن جا رفت و تحقيق کرد.

به حسن کامل ازاساتيد ما نيززماني که به قازان رفته بود، برخي شجره نامه ها را نشان داده بودند. گويا سلسله مذکورادامه دارد. تعاريف گوناگوني ازتصوف ارائه شده است. تعريف شما ازتصوف چيست؟

من درحدي نيستم که تصوف را تعريف کنم اما به نظرم تصوف عين اسلام است. مي توان گفت مجموعه اي از وسايل و روش هاست که براساس آن امکان عملي کردن آيات قرآن وجود دارد و با عمل به آموزه هاي آن مي توانيم مانند حضرت محمد (ص) زندگي کنيم. طرائق الحقايق بعدد انفاس الخلايق( راه هاي  رسيدن به حقيقت به عدد نفس هاي مخلوقات است.)

آيا درمنطقه هند و پاکستان صوفيان و يا دانشگاهياني صوفي را مي شناسيد ؟

به جزعارف نوشاهي، نه، کسي را نمي شناسم.

ابوالحسن ندوي هم بود.

بله اما او وفات يافته است. ضمن اين که يک چهره دانشگاهي هم نبود.

شخصي به نام ابوالحسن زيد فاروقي هم  بود که درسال 1993 وفات يافت.

بله او دردهلي شيخ مجددي بود. با او آشنا بودم. درکراچي هم با شيخي به نام زوارحسين شاه آشنا شدم. کتاب هاي زيادي به اردو داشت. درافغانستان هم با چند مجددي، يعني کساني ازنسل امام رباني آشنا شدم.

استاد! از مطالبي که بيان فرموديد به نام مجله تصوف ازشما بسيارتشکرمي کنيم.