نامه جمعی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ درباره مسئولیت علمای اسلام و حمله به بند

زندان اوین - بند ۳۵۰جمعی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ در نامه ای به مراجع وعلما با اشاره به حمله به زندانیان سیاسی بند ۳۵۰، نوشته اند: آیا این سکوت دال بر رضایت است، یا بی خبری و یا بی تفاوتی و یا از روی مصلحت؟

در بخش دیگری از این نامه آمده است: آیا بر علما نیست که نمایندگان خود را برای تحقیق و تفحص در خصوص فاجعه بند ۳۵۰ و مجموعه ظلمها و جنایاتی که در حق محبوسین صورت می گیرد و از بدیهی ترین امکانات هم محروم هستند اعزام نمایند.

متن کامل نامه زندانیان که در اختیار جرس قرار گرفته، به شرح زیر است:

سواران را چه شد؟
حضرت علامه طباطبایی با میراث جاودانش همواره در میان ماست. تقوی، کلام، حلم و عرفان او، همه و همه اسوه و مثال زدنی است. دوستی نقل می کرد که گروهی خدمت ایشان رسیدند تا با وساطت وی برای آیت الله قدوسی که دامادش بود و دادستان وقت، محافظ بگمارند و از ترور محفوظ بماند. می گفت وقتی برای بار اول موضوع را مطرح نمودیم، در حالیکه سر به پایین داشت و با انگشتان خود گویی گل های قالی را مورد نوازش و تفقد قرار می داد هیچ پاسخی به ما نداد و ما با این تصور که نشنیده است برای بار دوم موضوع را با صدای بلندتر بیان نمودیم و تاکید کردیم که وجود محافظ برای آقای قدوسی لازم است. در این لحظه حضرت علامه به ما نگاه کردند و فرمودند آقایان بنده ثقل سامعه ندارم و همان بار اول متوجه درخواست شما شدم، شما لازم نیست نگران ترور و شهادت آقای قدوسی باشید، تنها شهید این انقلاب اسلام بود.

سر افکنده از مجلس خارج شدیم. حضرت علامه طباطبایی یک عالم ربانی بود و تمامی آسمانی بودنش در میان مردم بود و در عین این با همگی، با خدای خودش تنها بود. پروردگار با او همان معامله ای را کرد که با عبدِ اوّابش ایوب.

سخن از حضرت علامه به میان آوردیم و مطلع کلام، نام ایشان و ذکر آن خاطره را برگزیدیم. چرا؟

در این خصوص باید سپاسگزار برادران گمنام بازرس و یورش روز پنج شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۹۳ به بند ۳۵۰ زندان اوین باشیم. چراکه آنها بیت العباس(مسجد بند ۳۵۰) را هم در بازرسی از قلم نیانداختند و همانگونه که اتاق ها را زیر و رو کردند بیت العباس را هم مورد عنایت قرار دادند. وقتی پس از بازرسی به بیت العباس وارد شدیم چند جلد از مجموعه تفسیر المیزان زمین افتاده بود و جلدشان از قسمت شیرازه جدا شده بود. کتابها را که به قفسه برگرداندیم بی اختیار به یاد این خاطره آن عارف بالله افتادیم و این بیت از حافظ را زمزمه کردیم:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

وقتی کتب تفسیر چنین عالمی مورد بی حرمتی قرار می گیرد؛ آنهم توسط مدعیان سرباز گمنام بودن برای امام زمان، گویای هیچ حقیقتی نیست مگر به شهادت رسیدن اسلام که قریب به سی و اندی سال پیش حضرت علامه طباطبایی از آن سخن گفت.

علما و اندیشمندان دینی که وارثان انبیاء تلقی می شوند حقیقتا در این مقطع از زمان چه مسئولیتی دارند و عهده دار چه وظیفه ای هستند؟ آیا وظیفه ایشان سکوت بی حد و حصری است که اختیار کرده اند؟ آیا آرام و قرار و سکوت وظیفه آنهاست و یا وظیفه شان آن است که مولا علی علیه السلام در نهج البلاغه ذکر کرده است:
أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّه وَ بَرَأَ النَّسَمَه لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّه بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّه ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ‏ مَظْلُومٍ‏ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا

به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران، حجّت بر من تمام نمی ‏نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار را برنتابند و به یاری ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می‏گذاشتم و پایانش را چون آغازش می‏انگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری می‏داشتم. (نهج ‌البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه سوم)
مولا علی علیه السلام وظیفه یک عالم را نه سکوت و نه کنج نشینی که فریاد در برابر ستم و دفاع از ستمدیده عنوان کرده است؛ و قطعا چنین علمایی را از پناه آوردن به دربار ستمگر و توجیه اعمال ظالمانه او بر فراز خطبه و منبر نهی فرموده است:
نعم الامراء علی باب الحکما و بئس الحکما علی باب الامراء
چه نیکو اندیشمندانی هستند که زانو زنند و چه پلشت علمایی هستند آنان که در برابر سلاطین جبین بر زمین بسایند.
وقتی در لباس سربازی و جانفشانی امام زمان به عده ای مظلوم دربند یورش آورده می شود و مورد ضرب و شتم قرار می دهند و شما علما می بینید و حتى می شنوید که مداحی و تملق، فضیلت بزرگ بر شمرده می شود و آن مداح، حامل حکمت قلمداد می شود و شما نیک می دانید که حضرت رسول مداح و مدیحه سرایی را بر نمی تابید و فرمود “به صورت مداحان خاک بپاشید”؛ ملا احمد نراقی در کتاب معراج السعادت از قول امام جعفر صادق علیه السلام از ایشان بعنوان متکدیان ریاکار تعبیر نموده است.

وقتی شما می دانید که آنگاه که امام علی علیه السلام وارد شهر انبار در عراق کنونی شد و مردم اطراف او را گرفتند و با شعار و مدیحه سرایی از او استقبال کردند و از این عمل بعنوان سنتی دیرینه تعبیر نمودند ایشان فرمودند: “دست از این عادت پلید بشویید که این عمل امرایتان را مغرور و خودتان را خوار و بی مقدار می کند.”

وقتى شما آن وقايع را مى بينيد و اين حقايق را مى دانيد و آنگاه سکوت اختیار می کنید، مسئوليتى را که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه برای علما تعریف کرده با رفتار شما تا چه حد فاصله دارد؟
آیا این سکوت دال بر رضایت است، یا بی خبری و یا بی تفاوتی و یا از روی مصلحت؟
برتولت برشت می گوید “آنکس که حقیقت را نمی داند غافل است و آنکس که می داند و کتمان می کند جنایتکار.” بسیار امید داریم که علمای ما که طلایه دار فقه پویای جعفری هستند با شکستن سکوت خود شامل حال این سخن برشت نباشند.

اکنون یک هفته از فاجعه خونبار بند 350 زندان اوین می گذرد و هیچ سخنی بر محکومیت این فاجعه نمی شنویم؛ الا در فرا مرزها. ما را چه شده است که سبقت کلام آنها را در محکومیت این فاجعه بر بیوت خود ترجیح می دهیم و بر آن رضایت داده ایم. رسانه های ما و مقامات مسئول پس از این فاجعه چه دروغ ها و تکذیب هایی که ارائه ندادند. یکبار به صراحت تکذیب می کنند و مدعی می شوند که چنین اتفاقی رخ نداده است و بعد اعلام می کنند که دو تن از خود زندانیان بودند که با هم درگیر شدند. در جایی دیگر وجود لباس شخصی ها را انکار می کنند و در جایی دیگر مدعی هستند که اصلا ضرب و شتمی در کار نبوده است و روز دیگر فیلمی گزینشی پخش می کنند و به مردم اینگونه وانمود می کنند که این زندانیان بودند که بازرسان مودب و مظلوم را با شیشه زده اند.

این همه دروغ و این همه تناقض گویی و این همه حقیقت پوشانی از طرف این باطل مسلکان و سكوت علما که حقانیت و حقیقت جویی را واجب شرعی می دانند و دروغ گویی را گناه بر می شمارند برای چیست؟ آیا این سخن از مولی علی علیه السلام در نهج البلاغه را به ذهن تبادر نمی كند كه:

عجباً والله يميت القلب ويجلب الهم من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم وتفرقكم عن حقكم
شگفتا به خدا که هماهنگی این مردم در باطل خویش، و پراکندگی شما در حقّ خود، دل را می‏میراند، و اندوه را تازه می‏گرداند.

آیا بر علما نیست که نمایندگان خود را برای تحقیق و تفحص در خصوص فاجعه بند ۳۵۰ و مجموعه ظلمها و جنایاتی که در حق محبوسین صورت می گیرد و از بدیهی ترین امکانات هم محروم هستند اعزام نمایند.

چقدر جای این نمایندگان روز دوشنبه بعد از فاجعه در سالن ملاقات خالی بود تا با خانواده های دلگیر و اندوهناک گفتگو كنند. امروزه در هر اجتماعی اعم از عبادی و اجتماعی و سیاسی فریاد مرگ خواهی بلند است و سایه مرگ و نیستی طلیعه خورشید سرزنده حیاط و نشاط را می پوشاند. به صورت همه از غرب و شرق گرفته تا شمال و جنوب پنجه دشنام و سب می کشند و حتی ازهمسایگان که بیشترین قرابت و مشترکات فرهنگی، مذهبی و آیینی را با ایران دارند فرو گذار نیستند. دنیا را دروغگو و بدخواه و منحرف معرفی می نمایند و خود را حق مطلق و فقه را ستون مسلک و اندیشه خود مى خوانند، گویی نشنیده اند که مولی علی علیه السلام فرمود:

إِنِّی أَكْرَهُ لَكُمْ أَنْ تَكُونُوا سَبَّابِینَ
من خوش ندارم که شما دشنام گو باشید.
(نهج ‏البلاغه، خطبه ٢٠٦)

لباس و ردای علما میراثی است از امام جعفر صادق که روزی نماد مبارزه با ستم و جور بود و پوشندگانش سکوت در برابر ظلم و زهد ریایی را بر نمی تابیدند، در راه احقاق حق جانفشانی ها کردند، در واپس زدن دروغ و نفی ظلم از فریاد رسا ابایی نداشتند و حقیقت را قربانی مصلحت نمی کردند. پس چگونه است که ما امروز بزرگترین دروغ ها و کذب ها را از زبان پاره ای ملبسین به همین لباس می شنویم و آزار می بینیم و این سکوت آزاری بیشتر را بر ما تحمیل می کند. گویی نشنیده ایم که علی علیه السلام فرمود:
شرّ القول الکذب
همانا بدترین گفتار دروغ است که چراغش بی فروغ است

همه این فجایع و جنایت و حق کشی ها نشان از آن دارد که آقایان مسئولین سومین صنف از چهار صنف مردمی هستند که حضرت علی آنها را معرفی نمود و فرمود:
وَمِنْهُمْ مَنْ يَطْلُبُ الدُّنْيَا بِعَمَلِ الْآخِرَةِ وَلَا يَطْلُبُ الْآخِرَةَ بِعَمَلِ الدُّنْيَا
وَاتَّخَذَ سِتْرَ اللَّهِ ذَرِيعَةً إِلَى الْمَعْصِيَةِ
آن كه با كارى كه آخرت راست ، دنيا را جويد ، و بدانچه در دنيا كند ، راه آخرت را نپويد.
و با زيور دروغين خويش را امين مردم شناساند پرده پوشی خدا را وسیله معصیت گرداند.

باید دریافت که این سکوت از سوی علما در مقابل این همه جنایت، اجحاف، دروغ و زهد ریایی و آن دادگاههای فرمایشی که حکم قتل صادر كرده و متهمش از کوچکترین ابزار دفاع نیز بی بهره است و در همان دادگاهها توسط امثال صلواتی، پیرعباسى و مقیسه ها، خود و محافظانشان، مورد ضرب، شتم و تحقیر و توهین قرار گرفته؛ چه معنا و توجیهی دارد؟

بند ۳۵۰ آکنده از این متهمان محکوم شده به حبس های بلند مدت در این قبیل دادگاهها آن هم از نوع انقلاب اسلامی اش است. آقای لاریجانی بعنوان رئیس قوه قضاییه در اواخر سال گذشته طی یک مصاحبه اعلام نمود” اینکه افراد را بدون محاکمه در حبس نگاه داشته ایم دروغی بزرگ است”؛ كاش نماینده علما از زندانیان بند ۳۵۰ (حداقل با خانواده هایشان) دیدار می کردند آنگاه متوجه می شدند که اکثریت قریب به اتفاق ما اصحاب زندانیان ۳۵۰ نه تنها به مدت بسیار طولانی بدون محاکمه در محبس های انفرادی بند ۲۴۰ و سیاه چاله های بند ۲۰۹ در بازداشت بوده ایم، بلکه با گذشت دهها روز از بازداشت های غیرقانونی که به آدم ربایی بیشتر شباهت داشت و عمدتا توسط لباس شخصی ها صورت می گرفت اجازه تماس با خانواده و اطلاع دادن را به آنها را نداشتیم؛ آنگاه خواهیم فهمید که دروغ بزرگ از زبان چه کسی و ملبس به چه لباسی خارج می شود و چه کسی به این دروغها رضایت می دهد. با تمام این جور و ستم و دروغها چرا نباید انتظار داشت که دین گریزی و دین هراسی و دین ستیزی ترویج نشود و گسترش نيابد. اینگونه راه دروغ گفتن را هموار و حقانیت را منکوب کردن و زمینه دین ستیزی و دین گریزی و دین هراسی را ایجاد کردن همان است که مولی علی علیه السلام در نهج البلاغه بدان اشاره فرمود که:

وكان أهْلُ ذلك الزّمان ذئاباً، وسلاطينُهُ سباعاً، وأوْساطُهُ أُكّالاً، وفُقراؤُهُ أمْواتاً، وغار الصّدْقُ، وفاض الْكذبُ، واسْتُعْملت الْمودّةُ باللّسان، وتشاجر النّاسُ بالْقُلُوب، وصار الْفُسُوقُ نسباً، والْعفافُ عجباً، ولُبس الاْسْلامُ لُبْس الْفرْو مقْلُوباً
مردم این زمان گرگانند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، مستمندان همانند مردگان باشند. سرچشمه راستی خشک شود و از آن دروغ جوشان. دوستی را به زبان به کار برند، به دل با هم دشمن. گناه و نافرمانی و سیلت پیوند گردد و پارسایی موجب ریشخند، و اسلام پوستین واژگونه ای پوشند و کس سخن از حق را نجوشد. (خطبه ١٠٨ ترجمه دکتر شهیدى)

در خصوص تشبیه مولی علی علیه السلام به پوستین واژگونه بیشتر دقت کنید. پوستین لباسی است که اگر به روی حقیقی خود پوشیده شود زیبا و چشم نواز است و چون وارونه به تن رود وحشت آفرین است. اینها همه را می بینیم و می شنویم و لمس می کنیم آنگاه سکوت و سکوت و سکوت.

کجا و تا چند؟
کو بازوی پولادین و کو سر پنجه ایمان؟
کس به میدان در نمی آید سواران را چه شد

سوارانى چون حضرت آیت الله مرعشی کجایند که در وصیت نامه خویش به فرزندش اکیدا توصیه نمود که در کارهای دیوانی اینها وارد نشود و در جلساتشان شرکت نجوید که این جلسات آکنده از دروغ است و غیبت و بهتان.

سوارانی چون علامه طباطبایی، امام موسی صدر، آیت الله محمد باقر صدر و آیت الله منتظری و حضرت علامه محمد حسین فضل الله کجایند؟ تا بر توسن حق طلبی بجهند و عصای بر این گوی توفیق و کرامت در میان افکنده که کس به میدانش در نمی آید بزنند و حکم از رندان بازستانند و داد مظلوم را فریاد رس باشند که گفت:

چونکه حکم اندر کف رندان بوَد
لاجرم ذوالنّون در زندان بود
چون قلم در دست غدّاری بود
بی گمان منصور بر داری بود
چون سفیهان راست این کار و کیا
لازم آمد یقتلون الانبیا
جمعی از زندانیان سیاسی بند ۳۵۰