امیر کبیر و قصه گاو مقدس

آن گاو را میرزا فتاح برده بود ، جای از بافته کشمیر بر او انداخته ، فوج همی رفتند و بر سم آن حیوان بوسه همی زدند ، وقیعه آن حیوان به تبرک همی ربودند. بزرگان بدانجای چراغدان ها و پرده ها به نذر همی بردند.

…دیری نگذشت که حکایت معجزه کردن یکی از امامزاده های تبریز رخ داد – و به دنبال آن شیخ الاسلام و امام جمعه آذربایجان دستگیر شدند . می دانیم که نفوذ روحانیت در آذربایجان ژرف و گسترده بود – و چون جایگاه ولیعهد بود خواه و نا خواه امام جمعه و شیخ الاسلام تبریز پایه ای بلند داشتند . به علاوه تعصب دینی در آن دیار بیشتر از اغلب یا شاید همه ولایات ایران بود . در این زمان حاجی میرزا علی اصغر مجتهد مقام شیخ الاسلامی را داشت که " در حضرت نایب السلطنه او را مکانتی بود ، همواره به مسند قضاوت به فصل امور عامه مبسوط الید بو1.دپسرش میرزا ابوالقاسم نیز صاحب نفوذ و متمکن بود ، و چون پدرش پیر گشته رشته کارها را در دست داشت و لقب شیخ الاسلامی را نیز برگزیده بود . دیگر حاج میرزا محمد باقر مجتهد امام جمعه که " او را به کارهای شرع اعتباری بزرگ بود ، نفاذ حکم او عام بود به هر جمع " .2

میانه امیر با آنان ، از زمان وزارت نظام آذربایجان خوب بود . و آنان نیز ظاهرا قدر امیر را می شناختند . حتی در قضیه فوج قهرمانیه در ربیع الثانی 1265 ، روحانیان تبریز به پشتیبانی امیر برخواستند . در این باره دو نامه قابل ملاحظه در دست است که مجتهد بزرگ تبریز ( ظاهرا میرزا علی اصغر ) و میرزا محمد باقر امام جمعه در همان موقع به فرانت نوشته اند . نامه نخست می گویید : " راجع به شورش افواج و رفتار ناهنجار آنان علیه جناب امیر نظام ، و مساعی شما در دفع این غائله موجب تحکیم مودت دولتین ایران و انگلیس گردید . لازم بود محرکین آن بلوا تنبیه شوند زیرا بر همه معلوم است که نیت ظاهری و باطنی امیر نظام فقط ترقی مملکت و قوام دین و تربیت عساکر است . پس هر کس بخواهد مخل نظم گردد ، یاغی است و سزاوار سخط و سیاست شاهانه . در خصوص اوضاع آذربایجان ، اگر کمی صبر کنید به یقین خواهید دانست که جمهور اهالی این ایالت از اعیان و عساکر و رعیت چنان منقاد و مطیعند که به قدر سر موئی مرتکب رفتار ناپسندیده ای نخواهند شد که در این دنیا و آخرت شرمسار گردند . تا وقتی که این پیر حقیر حیات دارم ، جان و مال خود را در راه دین و حمایت پادشاه اسلام وقف می کنم . احدی جرات نخواهد نمود که غائله ای ایجاد نماید… و یا عملی از او سر بزند که منافی عوالم مودت ایران و انگلیس و دیگر ملل فرنگ باشد " . نامه امام جمعه نیز به همان مضمون نگاشته شده و عبارتی از آن نقل می شود : "هرگاه در انقلاب سربازان خدای ناخواسته صدمه ای به ارادتمندان جناب امیر نظام وارد آمده بود ، تمام ایران منقلب می گشت . نیات امیر منحصر به این است که امور دولت ترقی یابد و دین قوام پذیرد " .3

اساسا ندانستیم کاردار انگلیس در فرو نشاندن آن هنگامه چه یاری کرده بود، و مجتهدان تبریز چه سرو کاری با سفارت داشتند ؟ در هر حال ، آنچه مربوط به مطلب ما در اینجاست اینکه علمای معتبر تبریز از امیر حمایت می کردند – تا اینکه بقعه "صاحب الامر" در میدان "صاحب الزمان " تبریز معجزه فرمود (1265) . قصابی گاوی را برای کشتن می برد ، گاو بند گسیخت و به بقعه پناهنده گردید . چون قصاب خواست آن را بیرون کشد ، در دم افتاد و جان داد . و گاو از آنجا یکسره به خانه میرزا حسن متولی بگریخت . لابد به حیوان زبان بسته الهامی رسیده بود .پس گفتند : " حضرت صاحب الامر علیه السلام معجزی کرد … همه دکانها بر چراغ و بانگ صلوات بود ، و تهنیت همی گفتند که تبریز شهر صاحب الامر شد ، از مالیات و حکم حکام معاف است . پس از این ، حکم با بزرگ مقام است … مسجد و مقام سراسر پر چراغ بود ، و لولیان بر بام بودند و کوس      همی زدند "4 .

   نادر میرزا که ناظر این صحنه نمایش بود ، می نویسد : " آن گاو را میرزا فتاح برده بود ، جای از بافته کشمیر بر او انداخته ، فوج همی رفتند و بر سم آن حیوان بوسه همی زدند ، وقیعه آن حیوان به تبرک همی ربودند. بزرگان بدانجای چراغدان ها و پرده ها به نذر همی بردند . تا به جایی که سفیر انگلیس چهل چراغی بلور فرستاد و بیاویختند . آنجا خدام و فراش ها بگماشته ، مردم نواحی فوج فوج با چاوشی به زیارت همی آمدند. همه روزه معجزه دیگر همی گفتند که فلان کور بینا شد ، و فلان گنگ به زبان آمد ، و فلان لنگ پای گرفت . برخی از بزرگان بدین کار پیشتر قوت همی دادند . تا یک ماه کس را قدرت نبود سخنی در این بکند … " .5 از قضای ایزدی گاو بمرد . اما مردم دست بردار نبودند ، و حکمران کجا یارای دم زدن داشت .

در ضمن باید دانست که در این اوان ، میان دولت و سفارت انگلیس مشاجره تندی بر سر ارامنه تبریز در گرفته بود ، و استیونس کنسول تبریز "اعلام نامه" تحریک آمیزی بر در کلیسا چسبانده – و امیر مترصد بود او را از ایران بیرون کند . و هموست که آن چلچراغ را در آن گیرودار به بقعه صاحب الامر فرستاد و وقف آنجا کرد . امیر در نامه بلند که شرح دخالت های بیجا و شیطنت آمیز کنسول انگلیس را می دهد ، در 14 رجب 1266 به شیل می نویسد :

" … بعد از آنکه مردم اجامر و اوباش تبریز به جهت شرارت های خودشان در امور ملکی و اتلاف مالیات دیوانی از برای خود مامن و بستی قرار گذاشته و خودسریها کنند ، عالیجاه مشارالیه (استیونس) به جهت تقویت آنها و استحکام خیالاتشان چهل چراغی به مسجد صاحب الزمان فرستاد و بر آنجا وقف کرده ، زیاد از حد باعث جرات عوام و اشرار گشته پای جسارت را بیشتر گذارده اند ، تا ازاین خیالات عوام خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند " .

بلوای معجزه ، قدرت روحانیت را موقتا بر سیاست غالب گردانید خاصه اینکه سخن از این رفت که تبریز شهر مقدس و از"مالیات و حکم حکام معاف است " . از سوی دیگر می دانیم که اقتدار میرزا علی اصغر شیخ الاسلام بحدی رسیده بود که " هرزه کاری که به سرای او شدی، مامون بودی " . به علاوه پسرش میرزا ابوالقاسم نیز " با دیوان نه به راه راست همی رفت " . البته این وضع بر دولت امیر سخت گران بود ، و آن را " با رموز مملکت داری موافق ندید ، واجب آمد که دندانی نماید " . امیر مثل همیشه با تدبیر پیش آمد . نخست دستخطی از شاه رسید که شیخ الاسلام و پسرش را محترمانه به پایتخت دعوت نمود که چند روزی مهمان باشند . پسر رای پدر را زد ؛ " عصیانکی نمودار شد که به رفتن تهاون نمود . که را زهره بود که این کار آشکار کند " ؟6 امیر سلیمان خان افشار را با دستور محرمانه به تبریز فرستاد ، هر دو را توقیف کردند و روانه تهران ساختند . تا امیر بر سر کار بود در آنجا می زیستند ، شیخ الاسلام آزاد بود و به هر کجا می خواست ، می رفت ، اما پسرش که پر مدعا بود تحت نظر بود . در ضمن چند نفر از بازیگران آن صحنه اعجاز را دستگیر کرده ؛ در تهران به زندان ا فکندند . چندی بعد به این شرط آزادشان ساختند که از فن معجزه کاری دست بردارند .

پس قدرت دولت فائق آمد . و میرزا باقر امام جمعه تبریز نیز حساب کار خود را کرد . امیر هم با او مدارا می نمود تا اینکه مساله شکستن قانون تحصن پیش آمد که شرح آن را خواهیم دید . امیر مجتهدان ولایات را به تهران فرا خواند . جملگی آمدند مگر امام جمعه تبریز . در این باره ایستادگی کرد و پیروانش را نیز به دفاع بر انگیخت ؛ چند صد نفر اطراف خانه او جای گرفتند . کنسول انگلیس می نویسد : " یکی از بازرگانان معتبر به من مراجعه کرد که اگر امام جمعه رهسپار تهران گردد ، آیا دولت انگلیس به موجب نوشته ای سلامت او را تضمین می نماید " ؟7 کنسول جرات نکرد تعهدی بسپارد – و بحقیقت هراس امام جمعه ناموجه بود ، زیرا امیر قصد آزار او را داشت .

استیونس کنسول انگلیس در تبریز در نامه محرمانه خود به شیل گوید : میرزا حسن خان وزیر نظام آذربایجان شرحی به برادرش امیر نگاشته و مرا متهم نموده که امام جمعه را به سرپیچی از فرمان دولت ترغیب نموده ام ، و هواخواهانش را تشویق کرده ام که مانع رفتن امام جمعه به تهران گردند . کنسول خود را از این اتهام مبرا می داند ، و در همان نامه می نویسد : مدتی است نه امام جمعه را دیده ام و نه ارتباطی با او دارم ؛ گفته وزیر نظام بهتان است .8  حکم قطعی دشوار است ، اما چطور ممکن است وزیر نظام چنین مطلبی را ازپیش خود ساخته باشد ، و بخواهد به برادرش خلاف حقیقت بنگارد . به علاوه استیونس همان کسی است که چلچراغ به بقعه صاحب الامر هدیه کرده بود ، و سابقه فتنه انگیزی داشت .

 

برگرفته از کتاب : امیر کبیر و ایران ، دکتر فریدون آدمیت ، نشر خوارزمی ،۱۳۷۸