مولانا سيف الدين ابوالمحامد محمد فرغاني از شاعران نامي و چکامه سرايان چيره دست ايران زمين در سده هاي هفتم و هشتم هجري است که با مرتبه والاي خويش در کار سرايش شعر، به سبب دوري گزيني از دنيا و
گوشه گيري از دونان و برائت جستن از مدح زمامداران ستمکار و فاسد روزگار، سال هاي عمر را در يکي از خانقاههاي شهر کوچک آقسرا، سپري کرد و سرانجام نيز همانجا به گمنامي درگذشت. سيف فرغاني که نسبت به سعدي، شاعر شيرين سخن شيراز، ارادت تمام داشت و از او به عنوان استاد سخن ياد کرده و با او مکاتباتي نيز داشته است از سوي بزرگان هم عصر خويش به القابي چون امام عالم، زاهد متقي، سيدالمشايخ و المحققين، نورالله، روح العزيز، سيف المله و الحق و الدين ملقب شد. ناگفته پيدا است القابي چنين، خود برهاني آشکار و دليلي متقن درجهت اثبات مقام و مرتبه بلند او در نزد معاصران خويش است.
موضوع اشعار اين صوفي صافي و وارسته که بيانگر مهارت او در سخن پارسي مي باشد، ستايش خداوند، مدح پيامبر اسلام (ص)، پند، اندرز، تحقيق و انتقاد از نابساماني هاي افزون روزگار و نيز در استقبال و پاسخگويي به استادان مقدم بر خود چون رودکي، خاقاني شرواني، کمال الدين اسمعيل اصفهاني، سعدي و همام تبريزي است.
سيف فرغاني که در شيوه سخن سرايي به شدت تحت تاثير سبک سخنوران خراسان در سدهششم هجري قرار داشت، چنان که پيشتر نيز گفته شد از قيد مدح و تعلق به دستگاههاي حکومت و قدرت آزاد بود. سيف فرغاني تنها يک بار به مدح شاهان پرداخت و آن قصيده ها در ستايش غازانخان، ايلخان دانشمند و دانش دوست مغول، بود که به اسلام گرويده و اين آيين را در قلمروي گستردهايلخاني توسعه بخشيده بود. با اين وصف او که همواره آرزو مي کرد خداوند همه اسباب نيازمندي که موجب توجه به مراکز قدرت و ثروت است را از او منعزل گرداند تا چون چهارپايان در «اصطبل ثناخواني» به خواري و مذلت نيفتد، در پايان مدح نامه غازاني خويش پيامي چنين نيز براي آن ايلخان نومسلمان نگاشت:
من نيم شاعر که مدح کس کنم، مر شاه را
از براي حق نعمت پند دادم اين قدر
خير و شر کس نگفتم از هواي طبع و نفس
مدح و ذم کس نکردم از براي سيم و زر
ما که اندر پايگاه فقر دستي يافتيم
گاو از ما به که گردون را فرود آريم سر
سيف فرغاني که دنياي نابه سامان و آشفته روزگار خود را تنها از راه تمسک به عروه الوثقي حق و حقيقت، رعايت اخلاق و پيروي تام و تمام تعاليم اسلام و به کار بستن احکام قرآني قابل اصلاح و آرامش مي دانست به ديگر شاعران نيز سفارش مي کرد که از ستايش اين «سيمپرستان گدا» خودداري ورزند. علاوه بر اين، او نه تنها خود از مداحي امتناع مي کرد بلکه به انتقاد از حاکمان و به تبع آن اوضاع ناگوار جامعه نيز مي پرداخت. به تعبير دکتر ذبيحالله صفا، نگارندهکتاب تاريخ ادبيات در ايران، وي در بيان نقائص و برشمردن مثالب و مساوي طبقات فاسده و ذکر مفاسد و معايب پهلواني است بيباک و دلاور که چون هر دو عالم را زير پاي همت دارد از هيچ کس و هيچ مقام نمي ترسد.» درحقيقت، او بزرگترين شاعر و سرآمدترين سخنوري بودکه در عصر خود بي پروا به چنين نقدهاي صريح ولي بسيار جدي و عاري از هزل و مطايبه مبادرت مي کرد. آنچه روشن است، او در کنار انتقادات با رهنمودهاي خود چراغ بر مي دارد و راه مي نمايد، اميد مي آورد تا درد و نوميدي رخت بر بندد. ابيات ذيل نمونههايي از اشعار انتقادي او است:
اي صبا گر سوي تبريز افتدت روزي گذر
سوي درگه شه عادل رسان از ما خبر
پادشاه وقت غازان را اگر بيني بگو
کاي همه ايام تو ميمون تر از روز ظفر
تو مسلمان گشته اي و از نامسلمان حاکمان
اندر اين کشور نمانده از مسلماني اثر
عارفان بي جاي و جامه عالمان بي نان و آب
خانقه بي فرش و سقف و مدرسه بي بام و در
هم شفاي جان مظلومان شده زهر جگر
هم غذاي روح درويشان شده خون جگر
هتک دستار مسلمانان چنين تا کي کنند
ظالمان خانه سوز و کافران پرده در
* * * * * * *
اي که اندر ملک گفتي مي نهم قانون عدل
ظلم کردي اي اشاراتت همه بيرون ز عدل
اين اميراني که بيماران حرصند و طمع
همچو صحت از مرض دورند از قانون عدل
دست چو شمشيرشان هر ساعتي در پاي ظلم
بر سر ميدان بيدادي بريزد خون عدل
سيف فرغاني، نه تنها حاکمان ستمگر را مورد نکوهش قرار مي داد، بلکه بر زهدفروشان رياکار نيز مي تاخت و بر آنان سرزنشهاي تند و عتاب آميزي روا مي داشت، چرا که دريافته بود بسياري از اين زاهدنمايان دست در دست ستمکاران و تبهکاران دارند:
اي تو را در کار دنيا بوده دست افزار دين
وي تو از دين گشته بيزار و ز تو بيزار دين
اي به دستار و به جبه گشته اندر دين امام
ترک دنيا کن که نبود جبه و دستار دين
اي لقب گشته فلان الدين و الدنيا تو را
ننگ دنيايي و از نام تو دارد عار دين
نفس مکارت کجا بازار زرقي تيز کرد
کز پي دنيا درو نفروختي صد بار دين
قدر دنيا را تو ميداني که گر دستت دهد
يک درم از وي بدست آري به صد دينار دين
کز براي سود دنيا اي زيان تو ز تو
بهر مال ارزان فروشد مرد دنيادار دين
درحقيقت، فرهنگ ايران و به ويژه تصوف و عرفان ايران چندان توانمند بود که در دوران خون آلود فرمانروايي مغولان نيز مي توانست فرهيختگاني چون سيف فرغاني را بپروراند. البته اين وضع دردناک و غم انگيز آن دوران نيز مورد توجه دست پروردگان فرهنگ ايراني و از جمله سيف فرغاني قرار مي گرفت. آنچه هويدا است، سيف فرغاني بسان کمال الدين اصفهاني که اندک زماني پيش تر و با توجه به اوضاع ناگوار روزگار سروده بود :
مساجد شده خندق پارگين منابر شده هيزم شوربا
سگ مرده افتاده در موضعي که بر جاي پيشاني اوليا
چو اوتاد در مسجد افتاده سقف چه ابدال گشته ستون ها دو تا
امامان چون قنديل آويخته چو سجاده افکنده محراب ها
نه بر طفل رحمت نه از پير شرم نه آزرم خلق و نه ترس خدا
يا به مانند عبيد زاکاني که اندک مدتي بعدتر سروده بود:
در وضع روزگار نظر کن به چشم عقل
احوال کس مپرس که جاي سوال نيست
در موج فتنه اي که خلايق فتاده اند
فريادرس جز کرم ذوالجلال نيست
دريافته بود که روزگار روزگاري است که در آن به تعبير خواجه عطاملک جويني، نگارنده کتاب معروف و مشهور تاريخ جهانگشاي، هر مزدوري دستوري، هر مزوري وزيري، هر مسرفي مشرفي، هر شيطاني نايب ديواني، هر شاگرد پايگاهي خداوند حرمت و جاهي، هر فراشي صاحب دورباشي، هر غادري قادري، هر دستاربندي بزرگوار دانشمندي، هر آزادي بي زادي و هر رادي، مردودي شده است.
منبع: روزنامه مردم سا لاری