مجلس صبح چهارشنبه ۱۳-۰۶-۹۲ (دعا و دوا-خود‌شناسی و خداشناسی-خانم‌ها)

 02

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

نامه‌ها را می‌خوانم، نامه‌های مفصل را بعداً می‌خوانم، اگر نکته‌ای در آن باشد متوجه می‌شوم. در یک نامه‌ای بعد از شرح یک بیماری نوشته شده، بعد از مراجعه به پزشک و دعاهای شبانه به درگاه خدا اثری ندارد. اولاً مراجعه به پزشک را با دعاهای شبانه یکی نگیرید. مثل اینکه بگویید من در هوای بهاری حلوا دوست دارم، حلوا را بیشتر از هوای بهاری دوست دارم. دو چیزی است که به همدیگر ربطی ندارد.

دعاهای شبانه، چیزی که شما دعا می‌دانید در درگاه خدا اسمش دعا نیست. این دعاهایی که متداول است می‌خوانند (مفاتیح همه‌ی این دعاها را دارد) آنها را اگر بخوانید، خوب است (با معنایش) بخوانید. من یک مدتی که مجال داشتم تمامش را با دقت خواندم، ولی یادم نیست. چون در واقع شرح حال است.

این هم که من گفتم اول بروید به طبیب مراجعه کنید، نه اینکه طبیب قدم اول است و دعا قدم دوم، اصلاً ربطی به هم ندارد در ضمنِ اینکه دعا می‌کنید به طبیب هم مراجعه می‌کنید. به طبیب هم که مراجعه می‌کنید، همان وقت در حال دعا هستید. یعنی در دلتان می‌گویید خدایا تو خودت فرمودی وقتی این بیماری را داشتیم، به طبیب مراجعه کنیم ما را حواله دادی؛ اگر غیر از این باشد آن دعا نیست. یعنی همین است که پله‌ی اول را دکتر و دوا می‌دانید و پله‌ی دوم را دعا، نه! به هم ربطی ندارد. بله ممکن است شما ناراحت بشوید، آن وقت دعا کنید، دوا و دعا به هم ربطی ندارد. چون یک نکته‌ای بود که نشان دهنده‌ی یک معنای غلطی از دعا در ذهن ما هست، خواستم این موضوع را رفع کنم.

دعای واقعی همیشه داشته باشید، منتهی حواله‌اش را، مثل اینکه به یکی مراجعه می‌کنید به وکیلش مراجعه می‌کنید و می‌گوید آقا، سرش خیلی شلوغ است تو رسیدگی کن، او رسیدگی می‌کند. ولی به هر جهت ما تا در این دنیا هستیم، همان زمان هم احساس نیاز می‌کنیم، باید به وسائلی که خدا در این عالم فراهم کرده متوسل بشویم. همه‌ی این وسائل و اشخاص یک نحوه‌ی نمایندگی از خدا دارند. سرکنجبین که صفرا بُر است، همین وکالت را از جانب خدا دارد (فقط در همین قسمت) این است که باید به آن مراجعه کنیم. این نکته‌ی کوچکی بود که به مطلب خیلی مهمی برمی‌گردد.

یک نفر نوشته‌، منظور از خودشناسی چیست و چگونه می‌شود به خودشناسی رسید؟! اینکه چگونه می‌شود به خود شناسی رسید، به هزار نحو می‌شود چنین سوالی پرسید. همه‌ي این راه‌ها برای همین است که ما خودمان را بشناسیم. چه جوری بشناسیم؟ ما که از درون و وضع خودمان به صورت ظاهر خبر نداریم. در پند صالح جایی توضیح داده‌اند شما وقتی میل به یک غذایی پیدا می‌کنید، آن میلِ درونی شما را حرکت می‌دهد که بروید آن غذا را تهیه کنید. این خواسته و همان میل، چیست؟ می‌گویند هوس است، هوس چیست؟ اینها جزو وجود ماست و خودمان آن‌ها را نمی‌شناسیم.

زندگی ما، یکی با عقل اداره می‌شود (آن عقلی که خدا داده است) آن عقل جزء وجود ماست. وقتی می‌گویند من بعد از مشورت، فلان کار را کردم یعنی چه؟ یعنی عقل من این کارها را کرد. این عقل من چیست؟ یک چیزهایی هست که در این ماده قابل دیدن نیست، هیچ آزمایشگاهی از آن خبر ندارد، پس وقتی ما بررسی ‌کنیم که خودمان را بشناسیم، باید همه‌ی جهات وجود خودمان را بررسی کنیم.

این که گفته‌اند عِلْمُ الْأَدْيَانِ وَ عِلْمُ الْأَبْدَان؛ علم دو گروه است. (علم ادیان) علم معنوی و علم طب (علم ابدان، بدن‌ها). برای اینکه علمِ طب، مقدمه‌ای برای شناختن وجود خودمان است، همان طوری که عقل و خِرَد و میل و هوس جزو وجودمان است، خب این ریه و معده هم جزو وجودمان است، منتهی یک وجود موقت ماست. بنابراین اگر با شناخت اینها شروع کنیم، کم‌کم همه‌ی وجود خودمان را می‌شناسیم. بعد از آنکه شناخت آن‌ها را انجام دادیم یعنی تمام علم طب را با تمام ریزه‌کاری‌هایش متوجه شدیم، آن وقت می‌بینیم غیر از این وسایلی در علم طب به دست ماست و اطلاعاتی که از این‌جهت کسب کردیم یک موارد دیگری هم هست، اسم آن‌ها را گذاشتند غیب، یعنی چیزهای ظاهرِ من و چیزهایی که در من دیده نمی‌شود. الان ما به هر کسی که نگاه می‌کنیم، میل و غضب و … را در او تشخیص نمی‌دهیم، آن‌ها چیزهای ندیدنی هستند، غیب هستند. از این سیرت به خلقت خداوند پی می‌برید یعنی همان‌طور که خلقتی آفریده، ستارگانی، خورشیدی، سیارات، که چیزهای محسوس است، یک غیبی هم دارد که ما نمی‌دانیم. غیب همان معنویتی که ما دنبالش هستیم، خودشناسی را اگر انجام دادید، خداشناسی هم به همراهش است، برای اینکه اگر همین را بزرگ کنید می‌شود خداشناسی. اما خداشناسیِ اصلی، یعنی محو شدن در شناخت خدا، آن درجه‌ی شناخت کمتر برای کسی حاصل می‌شود.

Tags