مجلس صبح چهارشنبه ۰۶-۰۶-۹۲ (اخلاص و مخلص-دعا -انس و محبت و برادری- ایثار و گذشت-پوریای ولی-خانم‌ها)

009

 

بِسْمِ‌اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

بعضی سؤالاتی می‌رسد که ظاهراً دو سؤال جداگانه است، ولی درواقع هر دو یکی است؛ اگر به صحبت‌هایم گوش بدهید و توجه کنید ممکن است مشکل شما مشکل دومی باشد و خودبه‌خود حل شود. شاید عمده‌ی ما این مشکل را داشته باشیم، منتها فقرا امکان تصور چنین چیزی برایشان وجود دارد، اما سایرین نه! به این معنی شما فکر نکنید خودتان یک موجودی هستید و خدا هم یک موجودی نه! وقتی به خدا فکر می‌کنید، دیگر خودتان وجود ندارید، بعضی‌ها و بیشتر افراد از این هم بالاتر می‌روند و خدا را خادم خودشان می‌دانند، خدایا تو گفتی وقتی که گرفتاری داریم، دندان درد داریم که من هم الآن دندانم درد می‌کند، این دعا را بخوانید، من هر روز این دعا را خواندم، سی‌ودو دندان داریم و سی‌ودو بار این دعا را خوانده‌ام و هیچ اثری نکرده است، عیب از کیست؟ عیب از خداست یا عیب از من است! خودتان فکر کنید، اگر عیب از خدای شماست، آن خدا را بیرون بگذارید.

بیزارم از آن کهنه خدایی که تو داری /   هر لحظه مرا تازه خدای دگرستی

اگر عیب از خودتان است، آن را پیدا کنید و رفع کنید، قاعدتاً ما خدا را بی‌‌عیب می‌دانیم، پس عیب از خود ماست.

گزیده‌ای از مفاتیج‌الجنان را مطالعه می‌کردم که برای مطالعه کردن بسیار خوب است، یعنی هر قمستی را که مطالعه کنید در آن‌جا مثلاً نوشته شده که این دعا را فلان کس گفته و من می‌دیدم هر روز صبح امام جعفر صادق(ع) می‌خواندند و دعا خیلی متبرک است و معلوم می‌شود خیلی سطح بالاست، چون امام جعفر صادق(ع) می‌خواندند یا امام زین‌العابدین(ع) می‌خواندند (با همه‌ی این بالایی من نباید بخوانم) مثل این‌که کسی که پارالل میله‌ها را که می‌گیرند، پارالل بلد نیست، پارالل بالاست، او می‌پرد تا آن‌جا را بگیرد و زمین می‌خورد، مال تو نیست چرا؟ مال توست، وقتی معنی آن را بفهمی، در خیلی دعاها مثل دعای کمیل، کی فرموده است؟ علی(ع)، به کی فرمودند؟ به کمیل و آن یکی به زیدبن سبحان العیاذ‌بالله، من نه علی هستم و نه کمیل؛ پس این دعا به درد من نمی‌خورد، مثل این وزنه‌بردارها یکی که اول کارش است وزنه را برمی‌دارد و می‌گوید نیرومند شدم، بعد می‌آید و وزنه خیلی سنگین‌تری که آن‌جاست، بردارد و می‌گوید که وزنه‌برداری را من هم بلدم و وزنه را برمی‌دارم و وزنه‌ی سنگین روی پایش می‌خورد و پایش درد می‌گیرد.

(سؤالی که مربوط به این مسائل است، به عبارت دیگری) یکی می‌پرسد چرا هر کاری می‌کنم ارتباطم با خدا برقرار نمی‌شود یا این‌که یکی پرسیده برای این‌که آدم از مخلَصین بشود چه‌کار باید کند؟ مخصوصاً مخلَصین گفته است مخلِص یعنی ماها، اگر توفیق داشته باشیم مخلِصیم یعنی اخلاص به درگاه خدا داشته باشیم، وقتی به درگاه خدا می‌رویم فقط خدا را بخواهیم، اخلاص از ماست، اما مخلَص یعنی خدا تو را خالص کرده باشد، برای خدا تکلیف تعیین می‌کنید؟ اولاً این مقامی نیست که همین‌طور چهار تا دعا بخوانید و سه روز روزه بگیرید تمام شود نه! مخلَص در عباراتی که خداوند به موسی (ع) فرمود: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» ﴿طه/۴۱﴾ و تو را براى خود برگزیدم. این مخلَص است، آیا من و شما جرأت می‌کنیم، اصلاً جرأت داریم که چنین آرزویی داشته باشیم، خیلی مشکل است خدا بگوید: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» در همان‌جابه موسی می‌گوید: «وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي» ﴿ طه/۱۴﴾ نمازی که می‌خوانی به خاطر من و به یاد من است، مثلی است که آرزو بر جوانان عیب نیست، ان‌شاءالله همه‌ی ما جوان هستیم و آرزویش را داشته باشیم که ما از مخلِصین باشیم و بعد خداوند ما را بپسندد و از مخلَصین بشویم.

خیلی زود و به سادگی و هر وقت بخواهیم سه روز نان خالی بخوریم! یا چهار ـ پنچ روز این چنین و چنان کنیم، به خدا می‌رسم، نه! من خودم باید در اشتیاق حضور الهی باشم، مشتاق باشم و به دنبال رفتنش هم اصلاً راه نرویم و بنشینیم سر جایمان و فکرمان برود تا هر وقت خودش دلش خواست آن موقع «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» را بشنوم، خداوند به یکی از بندگانش می‌گوید: «وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي» ما این گوشه با حسرت لذت ببریم از این مکالمه‌ی یکی از بندگانش با خدا.

نورالدین عبدالرحمن جامی از شعرای عارف و عرفای شاعر می‌گوید که یک کسی مجنون را دید روی شن‌های کنار دریا می‌نویسد لیلا لیلا، از او پرسید چکار می‌کنی، گفت:

چون میسر نیست بر من کام او / عـشق بـازی می‌کنـم بـا نـام او

چون مخلِص بودن برای ما میسر نیست به عشق مخلِص بودن یا به قول آسمان پایین می‌آییم و به زندگی می‌پردازیم. در این زندگی هم به ما گفته‌اند اگر می‌خواهید مخلِص باشید و بعد در حسرت مخلَص باشید، در این‌صورت این‌گونه باشید، به‌طور نمونه خداوند فرموده است و به ما گفته است اگر می‌خواهید یک جاهایی و در دسترستان نیست بیندیشید، بنابراین این فکرها را بکنید: «الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا»(الملک/3) هفت آسمان‌، طبقه طبقه آفریده یعنی هر درجه‌ای بالاتر از درجه‌ی دیگر، به همین فکر کنید و این آسمان را نشانه‌ی آن بگیرید.

چون میسر نیست بر من کام او / عـشق بـازی می‌کنـم بـا نـام او

عشق بازی می‌کنم با نعمات او فرموده‌ است: «اذ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ»(آل عمران/103) شما روی لبه‌ی پرتگاه بودید خدا بیدارتان کرد به‌واسطه‌ی نعمت خدا «فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا» در حالی که در کناره‌ی آتش دشمنی و عناد همین‌هایی که ما الآن می‌بینیم، خداوند شما را بیدارتان کرد، الآن روی لبه‌ی آتش هستید، بدانید بین دل‌های شما دوستی و الفت قرار داد، با هم دشمن بودید، لشکرکشی کرد: «فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا» اصطلاحی است یعنی شب با دشمنی خوابیده‌اید، صبح بیدار شدید با هم برادر، البته نگویید مثل خود ما، ما مردم هم همین‌طوری هستیم، امروز با یکی دشمن هستیم، پس فردا می‌گوییم برادر دینی، این‌صورت ظاهرش است، ولی خداوند در دل‌هاست، منتها هرگز برادری را تبدیل به دشمنی نمی‌کند، دشمنی را تبدیل به برادری می‌کند، تمام مخلوق خداوند با هم برادرند.

گفتم که برادر هستید، این نعمت خدا را هم یادتان باشد: «خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (الروم/21) همان‌طور که شما را آفریدم، از همان جنس برای شما همسری آفریدم برای این‌که: «لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا» آرامش به شما بدهد، بلکه امر کردند صله‌ی رحم یعنی با همه‌ی قوم و خویشان مهربان باشید، اتصال داشته باشید، این‌ها نعمت‌هایی است که آفریدم، چرا به این نعمت‌ها توجه نکردید؟ خود نعمت ضدش نقمت است، یعنی از هر کدام این نعمت‌ها که استفاده نکنید، خودش گناهی است، نقمتی است، نه گناه عرفی، عناد و دشمنی بین افراد خانواده خیلی ضررش بیش‌تر از دشمنی‌‌های خارج است، مجازاتش هم شدیدتر است، من یکی دو بار گفتم اختلافی بوده است، یک دستوری داده‌ام بعضی‌ها انجام دادند و بعضی‌ها انجام ندادند، من دیگر حرف‌شان را نمی‌پذیرم و نامه‌ای هم که بیاید نمی‌خوانم.

یادم می‌آید زمانی در گناباد، در زمان حضرت صالح‌علیشاه، پدر و پسری (پسر پنجاه سالش بود) هر دو درویش‌های خوب و علاقه‌مندی بودند، اما با هم اختلافی داشتند و خدمت حضرت صالح‌علیشاه آمدند و گفتند حضرت آقا هر چی شما بفرمایید همان است، بعد یکی از آن‌ها گفت: اما حضرت آقا مبادا مال من را به این بدهید، تبصره گذاشت، البته روی عناد نبود، بعدها که خود حضرت صالح‌علیشاه تعریف می‌کردند، می‌خندیدند، موضوع آن پدر و پسر حل شد، فردی هم که در مورد اختلافات خودش آمده بود، این داستان را برایش گفتم، بعد گفتم مال تو را بخشیدم قبول داری، گفت بله.

مورد دیگری بود که خواهر و برادر بودند، من گفتم که قبل از این‌که رسیدگی کنم زمین را بدهید به برادر و بگویید مال تو باشد، همین کار را کرد، ولی خداوند نه تنها از مال‌شان کم نکرد، برکت هم داد، دستورات خداوند را اطاعت کنید و به نیت اطاعت امر الهی از کسی گذشت کنید یا حرف کسی را قبول کنید، خود این‌ها ثواب و برکت است، گاهی قرب خداوند در واقع به نیت خودتان ربط دارد، داستانی می‌خواندم، مسأله‌ی پوریای ولی، پوریا یک پهلوان بود و به خودش می‌بالید و در دربار پادشاه بود، در شهر دوردستی در همان ولایت، مادری بود که یک فرزند داشت آن یتیم همه چیزش بود، این فرزند ورزشکار بود، یک روز به مادرش گفت من خیلی ورزش کردم و قهرمان مملکت باید باشم، چرا پوریا قهرمان دربار باشد؟ می‌خواهم پیش پادشاه بروم و به پوریا بگویم تو کنار برو، من با تو کشتی می‌گیرم، مادرش چند بار نصیحتش کرد که او قهرمان بزرگی است، تو هم روزی قهرمان ‌می‌شوی، او پسر نپذیرفت، لباس سفر پوشید، وقتی پسر رفت، مادرش شبانه راه افتاد و پیش پوریا آمد و به پوریا گفت پسرم الآن می‌آید که با تو کشتی بگیرد و قهرمان شود و گفته اگر قهرمان نشدم دیگر قهرمانی به درد نمی‌خورد و خودم را خواهم کشت، پوریا گفت من چه کنم؟ گفت: وقتی کشتی می‌گیری، خودت را زمین بینداز، پوریا آن لحظه خودش را زمین انداخت، مثل این‌که شکست خورد.

خداوند از همان جا او را گرفت، او خودش را زمین زد و خداوند بین زمین و آسمان پوریا را گرفت و مخلَص شد و پوریای ولی شد (ولی یعنی از اولیاءالله) یک اصطلاح زییبایی در یکی از روزنامه‌ها دیدم که نوشته بود فلان کس زمین خورد، ولی پوریا هم زمین خورد و برداشتنش از همان زمین خوردن و قهرمانی‌اش از همان زمین خوردن بود، نه قهرمانی‌اش در زمین زدن.

درواقع مسأله‌ی ایثار مطرح است، ایثار کرد یک انسانی را بر خودش، این ایثار هم جلوه‌های خاصی دارد، نگویید ما چه‌طور ایثار کنیم، ایثار روحیه یا عملی نیست که بگویید ما چه کار کنیم؟ خیلی‌ها پولی می‌دهند یا عشریه پرداخت مي‌کنند، وقتی باز می‌کنم، تمام اسکناس‌های پاره و کهنه هستند، البته اسکناس فرق نمی‌کند، چه اسکناس نو باشد و چه اسکناس کهنه! هر دو قیمتش یکی است، ولی این تربیت خودتان است، همان اسکناس‌هایی که خودتان خوش‌تان می‌آید، همان را بدهید، این ایثار است، فرق نمی‌کند برای کسی که تحویل می‌گیرد و در همان حساب بدهی شرعی و فقری شما داده‌‌اید، ولی این برای تربیت خودتان است.

یکی دو بار خواستم به خود شخص تذکر بدهم، بعد گفتم به شما یادآوری کنم، تذکر نیست، فکر نکنید، هر طور می‌خواهید بدهید، برای این‌که خودتان بفهمید ایثار چیست، این ایثار است در واقعه‌ی شهدای جنگ احد یا جنگ بدر بود، وقتی جنگ تمام شد، کسی که کوزه‌ی آبی دستش بود می‌گشت و یکی از دوستانش را که نزدیکش افتاده بود دید و چشمش را باز کرد و گفت که آب برایت آورده‌ام، او گفت خیلی متشکرم از من واجب‌تر فلان کس است، همه او را می‌شناختند، زود برو و به او آب برسان، حالش هم بدتر از من است، او را پیدا کرد و گفت آب برایت آوردم، او هم نگاه کرد و گفت خیلی متشکرم، ولی فلانی آن آخر میدان افتاده و حالش خیلی بد بود و زود برو آب را به او بده و او از من واجب‌تر است و پیش سومی آمد و دید که مرده و برگشت پیش اولی و دید که حالش خیلی بد است، بعضی می‌گویند هفتم نفر و بعضی می‌گویند سوم نفر، زود برگشت پیش دومی که به او آب بدهد، دید که او هم مرده و باز با ستاب آمد پیش اولی و دید که او هم مرده، این ایثار است.

اگر شما در این اندازه ایثار فکر کنید راضی هستید، مثل این‌که ایثار کرده‌اید نگران نباشید نه! ایثار یک حالتی است، فعلی نیست که بگوییم این ایثار است، حالتی و فکری است که دارید، اگر صحیح باشد که دیگران را بر خودتان مقدم بدارید، این ایثار است، چه امکان داشته باشید چه نداشته باشید.

البته در این ایثار برادر مؤمن را بر خودتان ترجیح می‌دهید، نه این‌که ایثار کنید و جنگ کنید که مثلاً یکی پیروز شود، این ایثار نیست، ایثار آن است که به میل خودتان و اراده‌ی خودتان یک کاری که می‌توانید نکنید خودتان بکنید، جنگ در اختیار شما نیست، می‌گویند دندت نرم برو جنگ، آقا من جنگ را می‌خواهم چه کنم؟ تو حق نداری، تو باید بروی، چشم! این ایثار نیست به هر جهت حرف خیلی است، مابقی آن را خودتان فکر کنید.

Tags