سهروردي شهید اشراق و زنده‌ کننده عرفان آریایی

شیخ شهاب‌الدین سهروردي در سال 549 قمري در دهكده‌ سهرورد زنجان زاده شد.  اينكه سال تولد او 549 است از شگفتي‌هاست، چراكه غالباً سال تولد بزرگانمان را نمي‌دانيم. زيرا بيشتر نام‌آورانمان از ميان مردم عادي برخاسته‌اند و نویسنده‌ای هم نبوده است تا تاريخ تولدشان را ثبت كند…
شیخ شهاب‌الدین سهروردي در سال 549 قمري در دهكده‌ سهرورد زنجان زاده شد.  اينكه سال تولد او 549 است از شگفتي‌هاست، چراكه غالباً سال تولد بزرگانمان را نمي‌دانيم. زيرا بيشتر نام‌آورانمان از ميان مردم عادي برخاسته‌اند و نویسنده‌ای هم نبوده است تا تاريخ تولدشان را ثبت كند.

 دربرابر اين بي‌خبري، از سال درگذشت بزرگان آگاهي بيشتري داريم، چون با  تلاش‌هاي خود مي‌باليدند و به اشتهار مي‌رسيدند ونام‌هايشان هم در روزگار ثبت مي‌شد  هم در دفترهاي سرگذشت وتاريخ …
 بجز سال تولد سهروردي كه از آن آگاهي داريم، اين را هم مي دانيم كه سهرورد آن روزگار چيزي بيشتر از يك آبادي كوچك بوده و داشمنداني نام‌آور داشته‌است كه از جمله‌ي آنها یکی همين شيخ اشراق خودمان است و دیگری شيخ شهاب‌ عمر سهروردي صاحب كتاب عوارف‌الوعارف. (1)

سهرورد واژه‌ای پارسی به‌معنی گل سرخ می‌باشد. سهرsuhr   واژه‌ای فارسی باستان بوده که نخست به سخر suxr  و سپس به سرخ sorx دگرگونی یافته‌است. ورد varda  در فارسی باستان از واژه اوستایی ورذ varza  گرفته شده که در دوران اشکانیان به ول val  وvul  و سپس در زمان ساسانیان به گلgul   دگرگونی یافته است. (واژهای ورد عربی، رز اروپایی و ورت ارمنی همگی ازین ریشه‌اند.) (2)

حكيم ما، كودكي كه سالها بعد شيخ اشراق شد و چونان مانی پیامبر  به گناه انديشه‌ورزي، آزادگي، آزادمنشي و  به فتوای فقیهان خشک‌مغز  به شهادت رسيد، در فضای نوینی ديده به‌جهان گشود، محيطي كه در و ديوار آن گواه وجود فرهنگ وتمدني بود كه اكنون به گونه‌اي ديگر استمرار مي‌يافت، فرهنگ وتمدن معنوي باستاني ايران كه نقشي  ويژه و بس مهم در شكل گيري فرهنگ وتمدن معنوي و مينوي اسلام داشت.

 علامه اقبال لاهوري دريادداشت‌هاي خود در بزرگ‌داشت تمدن و فرهنگ ایرانی مي‌نويسد:
«اگر از من بپرسيد بزرگ‌ترين حادثه‌ي تاريخ اسلام كدام است، بي‌درنگ به شما خواهم گفت : فتح ايران و جنگ نهاوند.  جنگي كه به شكست نهايي سپاه ايران انجاميد، نه‌تنها كشوري آباد و زيبا را نصيب تازیان كرد، بلكه تمدن وفرهنگي باشکوه و كهن را نيز در اختيار آنان گذاشت.

 به زباني ديگر عرب‌ها با ملتي آزاده روبه‌رو شدند كه قادر بودند از عنصر آريايي خودشان و دین سامي، تمدني جديد به وجود آورد. تمدن اسلامي، محصول آمیزش تفكرات آريايي وسامي است. كودكي را ماند كه لطافت را از مادر آريايي وصلابت را از پدر سامي به ارث برده است. اگر اعراب ايران را نگرفته بودند بدون شک تمدن اسلامي ناقص مي‌شد. با فتح ايران مسلمانان به همان اندازه سيراب شدند كه اسکندر مقدونی از فتح ايران.» (3)

دکتر علی شریعتی نیز تمدن اسلامی را نتیبجه برخورد اندیشه‌های والای آریایی با دین اسلام می‌داند. وی پس از برشمردن ویژگی‌های بسیار ارزشمند و نیکوی آریایی، تمدن اسلامی و مذهب تشیع را نتیجه طبیعی این تماس می‌داند. (4)

همان‌طور كه همگان مي‌دانند شيخ اشراق با نوشته‌هاي خود سعي داشت، فرهنگ ايران باستان را زندگی تازه بخشد. او مي‌انديشيد كه چرا بايد چيزي راكه خود داشته‌ايم از بيگانه طلب كنيم. حكمت خسرواني که شهید اشراق پس از اسلام آن‌را برای نخستین بار در علوم کلامی و فلسفی وارد نمود، حاوي تمام مباني فلسفه نور وظلمت ومسائل مربوط به آن (یعنی همه مطالب عرفانی آریایی) بوده است.

فردوسی و سهروردی همانند دو بال سیمرغ زبان، فرهنگ، تاریخ و عرفان ایرانی را از نابودی نجات بخشیده و آن‌را به اوج آسمان‌ها رساندند. پیش از شيخ اشراق، حكيم ابوالقاسم فردوسي در قالب داستان‌هاي حماسي، ادبيات فارسي و تاریخ ایران را از طوفان حوادث نجات بخشيده بود و اینک سهروردی عرفان آریایی و ایرانی را.

شيخ اشراق مانند فردوسی بزرگ واژه‌‌هاي خورشید، کوه قاف، زال، سيمرغ، رستم، اسفنديار، سام، آهوبره و … را در کتاب‌های خویش بکار برده است. او در رساله عقل سرخ این واژه‌ها را در معاني ويژه‌اي بكارگرفته كه هر يك نمادي براي يك حقيقت فلسفي ، عرفاني ومعنوي بشمار مي‌آيند.

شهید سهروردی داستان‌های شاهنامه را با تاویل عرفانی و نقد معنوی در رساله‌های خود (صفیر سیمرغ و عقل سرخ)آورده است. منظور او همانگونه که خود می گوید زنده کردن و جان دوباره بخشیدن به عرفان باستانی ایران است با دو یادگار قدیمی آن فریدون و کیخسرو (که دارای تجربه‌های عرفانی و فره ایزدی یا خوره می‌باشند). (5)

اینک چند نمونه از داستان‌های شاهنامه را  از دیدگاه عرفانی شيخ اشراق با هم می‌خوانیم. (۶)

داستان زال:
« …پير را گفتم شنيدم كه زال [روح روشن پرتاب شده در این دنیا] را سيمرغ [پرنده پر رمز و راز اوستا] پرورد ورستم اسفنديار رابه ياري سيمرغ كشت. پير گفت بلي درست است. گفتم چگونه بود؟ »
« …گفت: چون زال از مادر در وجود آمد رنگ موي ورنگ روي سپيد داشت. پدرش سام بفرمود كه وي رابه صحرا اندازند ومادرش نيز عظيم از وضع حمل وي رنجيده بود. چون بديد كه پسر كريه لقاست هم بدان رضا داد، زال را به صحرا انداخت. فصل زمستان بود وسرما، كس را گمان نبود كه يك زمان زنده بماند، چون روزي چند براين برآمد مادرش از آسيب فارغ گشت. شفقت فرزندش در دل آمد.
گفت يك باري به صحرا شوم وحال فرزند ببينم. چون به صحرا شد فرزند راديد زنده وسيمرغ وي رازير پر گرفته. چون نظر برمادر افتاد تبسمي بكرد.
 مادر وي رادربرگرفت وشير داد، خواست كه سوي خانه آرد بازگفت تامعلوم نشود.كه حال زال چگونه بوده است كه اين چند روز زنده ماند، سوي خانه نشوم. زال رابه همان مقام زير پر سيمرغ فرو هشت واو بدان نزديكي خود  را پنهان كرد.
چون شب در آمد وسيمرغ از آن صحرا منهزم شد . آهوي برسر زال آمد وپستان در دهان زال نهاد چون زال شير بخورد خود را برسر زال بخوابانيد. چنان كه زال را هيچ آسيب نرسيد مادرش برخاست وآهورا از سر پسر دور كرد وپسر راسوي خانه آورد. پير را گفتم آن چه سر بوده است؟ پير گفت من اين حال از سيمرغ پرسيدم. سيمرغ گفت زال در نظر طوبي به دنيا آمد ما نگذاشتيم كه هلاك شود.»
آهوبره را به دست صياد باز داديم وشفقت زال در دل او نهاديم تا شب وي را پرورش مي‌كرد وشيرمي‌داد وبه روز خود منش زير پر مي‌داشتم.

داستان رستم و اسفندیار:
« …گفتم حال، رستم واسفنديار؟ گفت چنان بود كه رستم از اسفنديار عاجز ماند واز خستگي سوي خانه رفت پدرش زال پيش سيمرغ تضرع‌ها كرد و در سيمرغ آن خاصيت است كه اگر آيينه‌اي يا مثل آن برابر سيمرغ بدارند هر ديده كه در آن آيينه نگرد خيره شود .
زال جوشني از آهن بساخت چنانكه جمله مصقول بود ودر رستم پوشانيد و خودي مصقول برسرش نهاد وآيينه‌هاي مصقول بر اسبش بست. آنگه رستم را از برابر سيمرغ در ميدان فرستاد. اسفنديار را لازم بود در پيش رستم آمدن چون نزديك رسيد پرتو سيمرغ بر جوشن وآينه افتاد، از جوشن وآينه عكس بر ديده اسفنديار آمد، چشمش خيره شد، هيچ نمي‌ديد.  توهم كرد و پنداشت كه زخمي به هر دو چشم رسيد زيرا كه دگر ان بديده بود. از اسب در افتاد وبه دست رستم هلاك شد. پنداري ان دو پاره گز كه حكايت كنند و پر سيمرغ بود.»

دو پر سيمرغ:
اما اين كه پنداري« آن دوپاره گز كه حكايت كنند دوپر سيمرغ بود. » آن دوپر تعبيري ديگر از دوشعاع پر قدرت خورشيد است. نمادي از شعاع ظاهري خورشيد يعني درخت طوبي .
« …پير را كه پرسيدم كه گويي در جهان همان يك سيمرغ بوده است؟ گفت آن كه نداند چنين پندارد واگر نه هر زمان سيمرغي از درخت طوبي به زمين آيد واين كه در زمين بود منعدم شود معاً معاً، چنانكه هر زمان سيمرغي نيايد اين چه باشد نماند وهم چنان كه سوي زمين مي‌آيد سيمرغ را طوبي سوي دوازده كارگاه [12 نشان زرتشتی] مي‌رود . گفتم اي پير اين دوازده كارگاه چه چيز است ؟ »

درخت طوبي نماد خورشيد و جسمانيت اوست كه در فلك چارم قرار دارد و سيمرغ نماد روحانيت، نور وتاثير اوست كه موجب تداوم حيات در كره زمين است.

بامداد سيمرغ از آشيان خود به درآيد و پر بر زمين باز گستراند، از اثر پر او ميوه‌اي بردرخت پيدا شود و نبات برزمين. همانطور كه ملاحظه مي‌شود، معني مراد از پر سيمرغ دراينجا نور خورشید [مهر یا میترا] است.

منابع:
1- دکتر اصغر دادبه، ماهنامه آناهید، شماره 10
2- دکتر بهرام فره‌وشی، ایرنویچ، انتشارات دانشگاه تهران
3-  علی ‌اصغر دادبه، همان
4- دکتر علی شریعتی، بازشناسی هویت ایرانی اسلامی
5- بهناز شکوری، اندیشمند تاجیک، ماهنامه آناهید، شماره 10
6- شیخ شهاب‌الدین سهروردی، رساله عقل سرخ