نامه یک روزنامه نگارِ ایرانی خارج از کشور به محسنی اژه ای

نامه یک روزنامه نگارِ ایرانی خارج از کشور به محسنی اژه ایآقای محسنی اژه ای!

سلام من نامم معصومه علی نژاد قمی (قمیکلایی) است. اسم قلمی ام «مسیح» است. به تازگی گفته اید که اگر ایرانیان خارج از کشور بخواهند برگردند، ما آنها را ممنوع الورود نمی کنیم ولی به محض ورود به کشور اگر جرمی کرده باشند تحت تعقیب قرار می گیرند.

جناب آقای اژه ای! در همین چند هفته گذشته به عنوان یک خبرنگار معمولی تلفنی با چند نهاد و چند تن از مسولان مذاکره کرده ام برای بازگشت به ایران، تردید ندارم که آمار تماس های تلفنی ما به داخلی ها هم از دایره کنترل و مدیریت شما خارج نیست. به هر حال به من گفته اند شما ممنوع الورود نیستید اما به محض ورود به ایران بازداشت می شوید تا به جرائم تان مطابق قانون رسیدگی شود. حالا سوال دارم، لطفا مرحمت کنید بفرمایید آیا طبق همان قانون که گفته اید ممکن است که بلای زهرا کاظمی و یا سعید زینالی را هم به سر آدم بیاورند؟ زهرا کاظمی در حین بازجویی کشته شد و سعید زینالی پس از بازداشت ناپدید.

این سوال را می پرسم چون همین چند نفری که با آنها حرف زده ام گفته اند که اگر از عملکرد چند سال گذشته خود توبه یا ابراز ندامت کنید مشکلی نخواهید داشت، ولی من به تعبیر خویشاوندانِ فکری شما آدم حاضر جوابی هستم و البته خویشان خودم هم چنین نظری دارند، چون نمی توانم بیخودی توبه کنم و راستش هرچی به عملکرد گذشته ام یعنی این چهار سال گذشته نگاه می کنم می بینم اتفاقا بهترین کارهای عمرم را در همین چهارسال انجام داده ام. چون توانسته ام در مورد ظلم به کسانی اطلاع رسانی کنم که وقتی در ایران بودم جرات نداشتم صدای شان باشم و معمولا در لفافه می نوشتم و همان یک بار هم که در مورد حمله لباس شخصی ها به کوی دانشگاه نوشته بودم ستاد کل نیروهای مسلح از من شکایت کرد و نزد سعید مرتضوی دادگاهی شدم که پرونده ام در دستگاه قضایی مفتوح است. حالا اگر برای همین دست کارهای خبری ام که آزادانه تر دور از ایران انجام داده ام باید پاسخگو باشم، می خواهم ببینم آیا ممکن است جسمِ سختی در حین بازجویی به سر و صورتم بخورد و دچار مشکل شوم؟ به هر حال در تمام این سالها دریافته ام که جسمِ سختِ نقشِ مهمی در بازجویی ها دارد، من هم لاغر هستم و هم ضعیف جثه. طاقت انفرادی و کتک را هم ندارم.

راستش ستار بهشتی، حتما می شناسید او را که به جرم وبلاگ نویسی بازداشت شده بود، او که از من قوی تر بود، شانه های ورزشکاری و بدنی ورزیده داشت، بدن اش زیر ضربِ بازجوها تاب نیاورد و جان داد از بس که کتک خورد. روز اول که صدای مادرش را پخش کردم هیچ کس باور نمی کرد که او را در زندان کشته باشند، من هم فکر می کردم یک دام و دروغِ امنیتی و خبری است برای من و همکارانم تا بی اعتبار مان کنند و اخبار دیگرمان در مورد قربانی ها و کشته شدگان را زیر سوال ببرند، ولی بعد دیدیدم شما آمدید خبر ما را تایید کردید و گفتید که راستی راستی ستار کشته شد. حالا آیا ممکن است بازجویان شما از ما که اساسا کشته شدنِ این جوانان را برای اولین بار خبری کرده ایم کینه ای سخت به دل داشته باشند و ما را هم بفرستند کنار سوژه های مظلوم و تلخ مان؟ باور کنید این سوال در ذهن من و خیلی از ایرانی ها وجود دارد.

مهمتر از همه دور بودن از ایران از شجاعتِ آدم کم می کند، یا حداقل از شجاعتِ من کم کرده است و با هر کار خبری که می کنم برای همه زندگی ام می ترسم ولی به قول محمد رضا باهنر من اصلا دستِ خودم نیست، توی خونم است که بروم ته و توی یک ماجرا را در بیاورم. این چهار سال که آزاد بودم و سایه امنیتی بالای سرم نبود ته و توی خیلی از قتل ها را در آورده ام و آدم های سانسور شده زیادی را پیدا کرده ام که حتی چند موردش را بعدها خود شما تایید کردید…حالا یعنی از من کینه دارند بازجویان؟ فرض را بر این بگذاریم که حتی کتک هم نزنند آیا اگر در اثر فشار و استرس و ترس زیر دست بازجویان شما بمیرم چه؟ اینطوری مسولیت اش با خودم است؟‌ لطف کنید به این سوالاتِ ساده ی ساده ی یک خبرنگار که دلش می خواهد به ایران برگردد اما می ترسد جواب دهید. آدم وقتی از چیزی بترسد شاید بد نباشد آن را مدام تکرار کند تا هم ترسش بریز هم شما بدانید که چه به حال روز ما آورده اید که یک خبرنگار از بازگشت به خانه اش در صورتی می ترسد که خوب می داند چهار سال بیرون ایران پاک و سربلند زندگی کرده است….برای اینکه بتوانم یک روزی کلمه «پاک» و سربلند» را در مورد خودم تکرار کنم، سختی ها کشیده ام تا زبانم دراز باشد، حالا هم ریگی اگر به کفش داشتم زبانم کوتاه بود، اگر باور ندارید امتحان کنید، ببینید آیا شما هم می توانید همین دو کلمه «پاک» و «سربلند» را در مورد زندگیِ خودتان تکرار کنید؟ آیا این دو کلمه حتی در خلوت در دهان تان خوب می چرخد؟ بگذریم….من دلم می خواهد به ایران برگردم اما از شماها می ترسم!

مسیح علی نژاد