مجلس صبح چهارشنبه ۱۲-۰۴-۹۲ (ارتباط -شعرا-توجه به معنای شعر – شعر عرفانی -شمس و مولوی-خانم‌ها)

حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده «مجذوب‌علیشاه»

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

همه‌ی ارگان ها و ارکان زندگیِ معمولی به هم پیوسته است. مثلا تا زمانی سر و صدا هست من نمی‌توانم حرف بزنم. چرا، زبان دارم در دهنم کار می‌کند، فکرم هم کار می‌کند ولی یک چیز مشترک کار نمی‌کند. مثلا من در همان وقت فکر می‌کنم فلان شخص، یکی در آن گوشه یک چیزی می خواهد بگوید، چه می‌خواهد بگوید؟ چرا نشنیدم؟ صدایی می‌آید حواسم آن سمت می‌رود. ارتباط دلها به هم، در ادبیات هم که وارد شده، به طُـرُق مختلف بیان شده است آنهائی که شاعر بودند به شعر گفتند. مثلاً شاعری می‌گوید:

غلط است هر كه گـــويد، دل به دل راه دارد
دل مـن زغـصه خـون شـد، دل تو خبـر نـدارد

این یکی در جهت من، یک شعر دیگر بر عکس آن می‌گوید:

گوشِ تو، شنیده ام که دردی دارد / دردِ دل من مگر به گوش تو رسیـد

نکته خیلی ظریف و هنر شعری بکار برده است. شعرای امروز غیر از قدیمی ها هستند. زمان شاهان گذشته شعرا زیاد بودند. بیخود نبود که دربار و مراکز قدرت را عملاً تصرف داشتند و مسلط بر افکار مردم بودند. مثلاً شاعری می‌خواسته برای شاه شعری بخواند و جایزه بگیرد برای اینکه وقت شاه را نگیرد، و شعر خوب باشد یک امتحانی قبلا از شعرا (آنهائی که شعر و قصیده می‌گفتند) می‌کردند.
به نظرم فردوسی بود که در دلش با امیر الشعرای دربار رقابت می‌کرد. پادشاه گفت اشعارش را برای این بخواند، این وقتی رفت که شاعر می‌خواست از او بپرسد، گفت هزار شعر بلدم. (هزار بیت خیلی است همین‌طور که می گوئیم آسان به نظر می‌آید، هزار زود گفته می شود ولی اگر حساب کنیم خیلی می‌شود) هزار شعر را بخوان! گفت فارسی یا عربی؟ تعجب کرد! گفت فارسی، گفت زن ها یا مردها؟ مثلاً گفت زن ها! اینقدر باید شعر می‌خواندند و حفظ داشتند. هنرهای شعری که در شعر به کار می رود، همین ها هم شعر را زیبا و هم بی‌معنی کرده است. این هنرهای شعری را باید شعرا بخوانند بلد باشند، همین دو سه تا شعری که از ساده‌ترین اشعار هست خواندم دقت کنید. شعرایی که در دربارها قبول می‌شدند و به عنوان شاعرِ دربار تلقی می‌شدند، عده‌ی زیادی بودند مع ذالک خوب و بد هم داشتند. کمتر شاعری است که به معنی بپردازد، غالباً شعرایی که برای نزدیک شدن به پادشاه شعر می‌گفتند یک اشعاری می‌گفتند که پادشاه حتی معنی اش را نمی‌فهمید، باید می پرسید و مبالغه و اغراق بود. مثلاً ظهیر فاریابی می‌گوید:

نُه کرسیِ فلک نهد اندیشه زیر پای / تا بـوسه بر رکابِ قزل ارسلان زند

فلک یعنی تمام جهان. هفت تا سیاره دارد، به عقیده علما؛ قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ ،مشتری و زحل. هر کدام از اینها یک فلکی (یک مسیری) دارند، غیر از آن مسیر دو گردش (دو فلک جداگانه) که با هفت تا فلک که اینها می‌گوید می‌شود نُه تا. می گوید این افلاک و آن دو تا فلکی که دیده نمی‌شود ولی هست، نُه کرسی که باید زیر پا بگذاریم(رد بشویم) تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان بزنیم، این شاعر می خواهد قزل ارسلان را بزرگ کند، خب این معنی ندارد. ولی همین ها هنرهای شعری است که آن وقت ها مورد پسند بود. شاعری که به قصد تقرّب و خودنمایی شعر می گفت تعدادشان کمتر بود. مثلا به زبان دَری که قبلا می‌گفتند و الان افغانستان زبانش دَری (فارسی قدیم) است. ناصرخسرو می‌گوید:

من آنم که در پای خوکان نریزم / مـر این قـیمتی دُرِّ لفـظ دَری را

یعنی شعرهای فارسی را در پای خوکان و پادشاهان نمی ریزم. یک دانه شعر بد نگفته است. شیعه اسماعیلیه هم بود. یا مولوی، می گویند مولوی شصت هزار بیت شعر گفته است، چندین ایراد گرفته‌اند من گفتم این آقایانی که ایراد گرفته‌اند خودشان چهار تا شعر بی‌غلط بگویند! اینقدر شعر گفته چهار تا غلط نمی‌خواهید داشته باشد؟! سنائی، عطار هم همین‌طور این چند تا عارفی که ما کتاب هایشان را می‌خوانیم، اینها هنرهای شعری را بلد بودند و خیلی جاها بکار می‌بردند ولی اشعارشان معنای عرفانی داشت. بعد از آن همه شعرا یاد گرفتند یعنی دیدند که این روش بهتر هست و تمام فسق و فجوری که به زبان نمی‌گویند اینها به شعر بگویند، بنابراین به این روش و طریق شعرا مخلوط شدند. یک سلسله شعرایی داشتیم مانند فردوسی، فردوسی از آنهائی بود که شعر را از اول به قصد تقرب به شاه گفته بود، او شیعه اثنی عشری بود، بعد که گفت و شاه بدقولی و بد ادایی کرد. او هم شعر را ادامه نداد، آنطوری که معلوم است قصدش احیای سنت ایرانی هست یعنی خواست که افکار و داستانهایی که از ایران مانده است، از بین نرود. خیلی هم مهارت و ظرافت در جاهایی که لازم بود بکار برده است. فردوسی شیعه اثنی عشری بوده منتهی ظاهر نکرده بود و به آن بهانه می‌خواستند او را بکشند، که نجات پیدا کرد.
شعر (یا شرح حالی از شاعر) که در مجلس خوانده می‌شود آن مطلبش در فکر حاضرین مجلس اثر می‌کند. به قولی تحلیل‌گرها این کتاب خواندن ما را یادبودی از دوران قدیم می دانند، از دورانی که سماع را تحریم کردند به این صورت در آمده است و تا حدی هم درست است، ولی نه اینکه همش همین است.
اشعاری که به درد فکر عرفانی می‌خورد خوانده می‌شود، به این جهت در مجالس هم بارها گفتم که از کتابهای غیر عرفانی شعر نخوانید، برای آنکه معنایی که به درد ما بخورد ندارد. در بین این شعرا، حافظ مخلوط دارد. یک مدتی جوان بوده و هر چی دلش خواسته گفته بعد دیده که این اشعار طالب مشتری نیست. به عرفان گرایده و اشعار عرفانی گفته است. اشعار حافظ وقتی خوانده می‌شود تقریباً همه‌ی آن روح عرفانی دارد.
ببخشید این جلسه را به شعرخوانی تبدیل کردم. از اشعار جدید یک شعر را خیلی پسندیدم، نه از لحاظ شعری! بلکه از لحاظ معنی! همان چیزی است که عرفای ایرانی هم گفته‌اند. می‌گوید: قطره‌ای باران که از بالا ببارد این می‌ریزد به زمین و آب می شود به دریا می‌رود. پس از اول دریا هست، منتهی از اول بپرسید که قطره چی هست؟ می گوید قطره هست. شعر می‌گوید:

قطره دریاست اگر با دریاست، ورنه قــطره قــطره و دریـــا، دریــاسـت

این شعر را می‌توانید بخوانید حتی ورد زبانتان باشد شعر جالبی است. از اشعار نو من هیچ کدامشان حفظم نشده است جز این یکی. اگر دنبال شعر می‌روید یا در جایی شعر می خوانید توجه به این قسمت‌ها داشته باشید. اگر اهل ادب هستید توجه به معنایش و هنرهای ادبی که به کار برده داشته باشید. اگر هم اهل عرفان هستید در همان مرحله ی که شعر گفته شده‏‏‏، در مرحله‌ای است که یا شما آن مرحله را دیده‌اید و رد شدید و یا هنوز ندیده‌اید.
مولوی هم که تنها شاعری هست که از لحاظ عرفانی بحث شد. در مورد مولوی شعرا، انتخابِ شعری می‌کنند،این انتخاب شعری ندارد، شعرهای مولوی عنوان ادبی نداشته که بررسی کنند و بر آن ایراد بگیرند. خواسته به غیرِ شعر بگوید، دیده شعر بلد است به شعر گفته است. ببخشید اگر شما را در این حرفها به قول خودتان گمراه کردم، لابد در دلتان می‌گویید به ما چه شعر و شاعری،نه! بدانید چه عرفای بزرگی مثل مولوی، عطار، سعدی به شعر توجه کردند. سعدی می‌گوید:

همـه قبیلـه من عالمـان دین بودند / مرا معلم عشق تو شاعری آموخت

مولوی درس فقه می‌داد. مشهور است که وقتی مولوی سوار مرکوبش بود داشت به سر درس می‌آمد، عده‌ای به دنبالش بودند من جمله شمس(که یکی از عابرین بود) لب حوض که رسیدند، شمس در آن موقع کتاب ها چاپی که نبود، خطی بود. دیدند که شمس (یک عابر به ظاهر بی‌ارزشی) این کتابی که می‌خواندند در آب انداخت، داد و بیداد همه بلند شد، مولوی که رئیس جلسه بود گفت چه کار کردی؟ گفت چه فایده آن علمی که با آب شسته می‌شود. بعد گفت آن کتاب را لازم دارید گفت بله! شمس آن کتاب را از آب بیرون آورد و جلوی مولوی گذاشت. این نکته مولوی را منقلب کرد.
بنابراین اگر شعری می‌خوانید به معنایش توجه کنید. بعد اگر بیشتر از سوابق این شعر و شاعر مطلع شدید در آن فکر کنید. آن وقت من را خواهید بخشید اگر حرفهای زیادی برای شما زدم،نه! زیادی نیست بدرد خور هست.

 

Tags