خلافت، وظیفه علی (ع) یا حق او؟

خلافت، وظیفه علی (ع) یا حق او؟طبق شواهد مستند و مستدل تاریخی و قرآنی و روائی، امام علی (ع) جانشین بلافصل و منصوب پیامبر (ص) از طرف خداوند بود و در این شکی نیست.

این خلافت دارای دو جنبهٔ معنوی و صوری و به عبارت دیگر دارای دو جنبهٔ طریقتی و شریعتی است. خلافت معنوی (=طریقتی) پیامبر چیزی نیست که قابل غصب باشد چون جزو حقیقت جان علی (ع) بوده است. این خلافت‌‌ همان مقام خلیفة اللهی است که خداوند در قرآن درباره آدم (ع) می‌فرماید: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً (بقره-۳۰)
این خلافت از آدم (ع) به فرزندش هبة الله (= شیث) (ع) رسید و از او به نفر بعد تا نوح (ع) و از او تا ابراهیم (ع) و همینطور بدون حتی یک لحظه وقفه ادامه یافت تا به پیامبر ما رسید و همین خلافت الهیه به علی (ع) انتقال یافت. هر کس که بخواهد در راه تکامل انسانی قرار بگیرد و راهی بسوی خدا بجوید باید به این سلسلهٔ انبیاء و اوصیاء چنگ بزند و بقیه راه‌ها بیراهه و کج و معوج هست و تنها این راه طریق و صراط مستقیم الی الله هست.
ولی مسئله خلافت صوری (= شریعتی) پیامبر و حکومت بر مردم و رتق و فتق امور مسلمانان و قضاوت و مرجعیت و زعامت در امور سیاسی و اجتماعی جامعهٔ اسلامی نیز اگر چه از شئون خلافت پیامبر (ص) بوده است و جزو وظایف خلیفهٔ معنوی ایشان است ولی امام علی (ع) موظف بوده است که اگر شرایط لازم برای بدست گرفتن حکومت فراهم بود به این امر مهم قیام بفرماید و سر رشتهٔ امور را بدست بگیرد.
سید ابن طاووس (از علمای بنام شیعه در قرن هفتم) در کتاب کشف المحجم روایت می‌کند که حضرت علی بن ابیطالب (ع) ‌فرمودند: پیغمبر (ص) بعد از واقعه غدیر خم و در‌‌ همان روزهای آخر عمر مبارکشان که نگران آینده بودند با ایشان عهدی بستند و خطاب به ایشان دستورالعملی را فرموده‌اند. و قد کان رسول الله (ص) عهد الیّ عهدا فقال: یابن ابیطالب! لک ولا امتی. فان ولوک فی عافیه و اجمعوا علیک بالرضا فقم بامرهم. و ان اختلفوا علیک فدعهم بما فیه. و ان الله سیجعل لک مخرجا
یعنی:‌ای فرزند ابوطالب ولایت و سرپرستی امت من به عهدهٔ توست و تو ولی و سرپرست این امت هستی. پس اگر امت من با طیب خاطر به امامت و ریاست تو گردن نهادند و اکثریت آنان بر زعامت تو اجماع کردند پس امر ریاست و حکومت آنان را به دست بگیر و به اصلاح امور ایشان ب‌پرداز و اگر درباره تو اختلاف کردند پس ایشان را به حال خودشان‌‌ رها کن و مطمئن باش که خداوند برای تو برون رفتی از آن وضعیت قرار خواهد داد.
امام علی (ع) هم دقیقا به همین فرمایش پیامبر عمل نمودند. وقتی ایشان باتفاق عده‌ای از بستگان نزدیک مشغول غسل و کفن و دفن پیامبر بودند عده‌ای از مهاجر و انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و بر خلاف نص پیامبر (ص) که علی (ع) را به خلافت خود نصب فرموده بود به سراغ ابوبکر رفتند و با او به خلافت پیامبر بیعت کردند. در واقع پیامبر پیش بینی حوادث آینده را کرده بود و علی (ع) را از آن آگاه فرموده بود. ابتدا امام علی (ع) به مدت شش ماه طبق شواهد تاریخی از قبول خلافت ابوبکر امتناع می‌ورزید و سعی در آگاه کردن مردم از حقیقت ماجرا می‌نمود ولی بعد از رحلت حضرت فاطمه (ع) وقتی خود را بی‌یار و یاور می‌دید و دید مردم به حکومت کس دیگری گردن نهاده‌اند او هم سکوت و خانه‌نشینی را پیشه کرد و مشغول جمع‌آوری قرآن به ترتیب انزال دفعی و تنزیل تدریجی (بر اساس شأن نزول آیات) شد ولی هرگز در کار خلفا کارشکنی نکرد بلکه همواره به نصیحت آنان می‌پرداخت و عیب کارشان را به آن‌ها تذکر می‌داد و هیچگاه آن‌ها را از نظرات صائب مشورتی خود محروم نمی‌کرد و در واقع همه‌گونه همکاری در پیشرفت اسلام با ایشان انجام داد. جملهٔ معروف: لو لا علی لهلک عمر (اگر علی نمی‌بود هر آینه عمر هلاک می‌شد) که مکرر از عمر در مواضع مختلف نقل شده است خود گواه بر این مدعا است.
و به تعبیر استاد عارف عالیقدر ما حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده مجذوبعلیشاه -مد ظله العالی-: (خلافت بیشتر از آنکه حق علی باشد وظیفه ‌ی علی (ع) بود.)
در واقع علی (ع) در قبال مسئلهٔ خلافت نه تنها خود را طلبکار نمی‌دانست بلکه خود را نسبت به وظیفهٔ خطیر خلافت پیامبر (ص)، بدهکار می‌دانست. و به همین علت بود که بعد از قتل عثمان – توسط مسلمانان معترض به نحوه عملکرد عمال و ولاة حکومتی عثمان- وقتی مسلمانان بر خلافت علی (ع) اجماع نمودند و به در خانهٔ علی (ع) هجوم آوردند امام (ع) ابتدا از پذیرش خلافت صوری امتناع می‌ورزید ولی با اصرار مهاجرین و انصار و از سر بی‌رغبتی خلافت را پذیرفت. امام علی (ع) در این باره می‌فرماید:
چنان بر من هجوم آوردند که شتران تشنه به آبشخور روی آرند و… (نهج البلاغه / خطبه ۵۴)
و در جایی دیگر (در جریان حکمیت واقعهٔ صفین در ذی‌قار) می‌فرماید:
به خدا که مرا به خلافت رغبتی نبود و به حکومت حاجتی نه. شما مرا بدان واداشتید و آن وظیفه را به عهده ‌ام گذاشتید. (نهج البلاغه/خطبه ۲۰۵)
و از همه مهم‌تر در خطبه سوم نهج البلاغه معروف به شقشقیه سکوت خود را می‌شکند و با زبان پر گله از خلفا سخن می‌گوید: وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَیَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْ‌ها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى، یَنْحَدِرُ عَنِّى السَّیْلُ، وَلایَرْقى اِلَىَّ الطَّیْرُ …
به خدا سوگند ابوبکر ردای خلافت را بر تن کرد در حالیکه خوب می‌دانست من در گردش حکومت اسلامی همچون محور سنگهای آسیابم. او می‌دانست سیل‌ها و چشمه‌های علم و فضیلت از دامن کوهسار وجودم جاری است و مرغان دورپرواز اندیشه‌ها به افکار بلند من راه نتوانند یافت.
پس من ردای خلافت را‌‌ رها ساختم و دامن خود را از آن درپیچیدم و کنار گرفتم در حالی که در این اندیشه فرورفته بودم که با دست تنها با بی‌یاوری بپاخیزم و حق خود و مردم را بگیرم و یا در این محیط پر خفقان و ظلمتی که پدید آورده‌اند صبر کنم؟ محیطی که پیران را فرسوده و جوانان را پیر و مردان باایمان را تا واپسین دم زندگی به رنج وامی دارد.
عاقبت دیدم بردباری و صبر به عقل و خرد نزدیک‌تر است
فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَیْنِ قَذًى وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً!
لذا شکیبائی ورزیدم ولی به کسی می‌ماندم که خاشاک چشمش را پر کرده و استخوان راه گلویش را گرفته با چشم خود می‌دیدم میراثم را به غارت می‌برند.
و سپس تحلیلی از دوران خلافت ابوبکر و عمر و عثمان ارائه فرموده و در ادامه می‌فرمایند:
ازدحام فراوانی که همچون یالهای کفتار بود مرا به قبول خلافت واداشت. آنان از هر طرف مرا احاطه کردند چیزی نمانده بود که دو نور چشمم دو یادگار پیغمبر حسن و حسین زیر پا له شوند. آنچنان جمعیت به پهلو‌هایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم از دو جانب پاره شد مردم همانند گوسفندانی گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در میان گرفتند.
تا اینکه در باره سبب پذیرش امر خلافت می‌فرماید:
اَما وَ الَّذى فَلَقَ الْحَبَّةَ، وَبَرَاَ النَّسَمَةَ، لَوْلا حُضُورُ الْحاضِرِ وَ قیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَ ما اَخَذَ اللّهُ عَلَى الْعُلَماءِ اَنْ لایُقارُّوا عَلى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم، لاََلْقَیْتُ حَبْلَ‌ها عَلى غارِبِ‌ها، وَ لَسَقَیْتُ آخِرَ‌ها بِکَاْسِ اَوَّلِ‌ها، وَ لاََلْفَیْتُمْ دُنْیاکُمْ هذِهِ اَزْهَدَ عِنْدى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز!
آگاه باشید بخدا سوگند، خدائی که دانه را شکافت و انسان را آفرید، اگر نه این بود که جمعیت بسیاری گرداگردم را گرفته و به یاریم قیام کرده‌اند و از این جهت حجت تمام شده است و اگر نبود عهد و مسئولیتی که خداوند از علماء و دانشمندان هر جامعه گرفته که در برابر شکمخواری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند من مهار ش‌تر خلافت را‌‌ رها می‌ساختم و از آن صرف نظر می‌نمودم و آخر آن را با جام آغازش سیراب می‌کردم آن وقت خوب می‌فهمیدید که دنیای شما با همه زینت‌هایش در نظر من بی‌ارزش‌تر از آبی است که از بینی گوسفند بیرون آید
در این جملات پایانی امام علی (ع) دو عامل مهم را برای قبول خلافت مطرح فرموده‌اند:
اول- حضور کسانی که بر خلافت ایشان اجماع نموده بودند و در این راه (یعنی در راه بدست گرفتن امر خلافت و اقامه حدود الهی) به ایشام وعده یاری و مساعدت داده بودند.
دوم- عهد و پیمانی که خداوند از دانشمندان گرفته تا در برابر ظلم وتعدی ساکت ننشینند.
و چون شرایط لازم فراهم بود امام علی (ع) امر حکومت را بدست گرفتند و هدفشان از پذیرش امر حکومت صرفا اجرای احکام قرآن و اسلام و رفع ظلم و ستم از ستمدیدگان بود.
امام حسن (ع) هم دقیقا همین روش را در پیش گرفتند: وقتی امر خلافت به ایشان واگذار شد و مردم با ایشان بیعت کردند به مدت حدود شش ماه حکومت نمودند ولی بعد از اینکه اعوان و انصار خود را از دست دادند و مردم از پیرامون ایشان پراکنده شدند و راه دنیا را در پیش گرفتند حکومت بر مردم را‌‌ رها کردند و با معاویه صلح کردند.
امام حسین (ع) هم در سخنرانی‌ها و جواب نامه‌هایی که جهت تبیین هدف خود از خروج بر علیه دستگاه اموی ایراد فرمودند و نوشتند به این مسئله توجه همه را جلب نمودند که چون شرایط لازم مبنی بر بدست گرفتن امر حکومت فراهم شده است برای رفع ظلم و ستم و امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح امور مسلمانان اقدام نموده‌اند.
از مجموع مطالب فوق نتیجه گرفته می‌شود که حکومت بر مردم در اسلام باید با رضایت مردم باشد. در واقع حاکم اسلامی اگر مقام عصمت و خلافت الهیه هم داشته باشد تا مردم نخواسته باشند و با به حکومت بیعت نکرده باشند حکومتی مورد پسند نیست. در واقع بیعت مردم با حاکم اسلامی که در روزگار ما با مراجعه به آرای عمومی و همه‌پرسی بدست می‌آید در واقع باعث مشروعیت سیاسی حکومت می‌شود و با توسل به زور و جبر نمی‌شود بر مردم حکومت کرد. و دیگر اینکه اقامه حدود الهی و اجرای احکام اسلامی در جامعه منوط به فراهم بودن بستر فرهنگی و اجتماعی لازم و پذیرش عمومی مردم برای اجرای آن است. مثلا اجرای حد سرقت و زنا و شرب خمر و نظارت بر حجاب زنان و سایر احکام و نوامیس الهی در جامعه‌ا‌ی قابل اجراست که مردم باتفاق آراء خواهان آن باشند.

علیرضا اطمینان
کرمان/ اول فروردین ۱۳۹۲