توضیحی در اطراف مقاله «عرفان سعدی»

توضیحی در اطراف مقاله «عرفان سعدی»مقاله «عرفان سعدی» به قلم دوست ارجمند و گرانمایه دکتر جعفر آقایانی چاوشی استاد دانشگاه صنعتی شریف با ترجمه دکتر محمد مهدی فولادوند مترجم توانا و گرانسنگ را در فصل نامه آینه میراث شماره ۱۹ و ۱۸ بخش نقد و معرفی کتاب، صفحه ۲۹ خواندم و با نظر ارجمند دو استاد بزرگوار: «روژه آرنالدز» از دانشگاه سوربن و «دکتر تقی پورنامداریان» از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی آشنا شدم.

محور مقاله «عرفان سعدی» تبیین این نکته است که «سعدی شخصیتی است اجتماعی با تأملات عرفانی» و نویسنده در جهت نقد سخن «هانری ماسه» ایران‌شناس نامدار فرانسوی که: سعدی را چون مولانا جلال الدین محمد بلخی اصطلاحا عارف نمی‌شناسد با بحثی درباره سفر به عالم نهان، اندیشه درباره انسان و طبیعت، تأمل در شناخت خدا و ویژگی‌های کلی عرفان سعدی بر نکته محوری مقاله خویش تأکید می‌کند.

در این رهگذر نخست باید دید «عرفان» چیست. صرف نظر از معنی لغوی عرفان که‌‌ همان شناختن، بازشناختن، درایت و آگاهی است، در اصطلاح، نام علمی است از علوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسما و صفات اوست و نیز راه و روشی است که مردان خدا برای شناخت ذات باری تعالی برگزیده‌اند.

عرفان و شناخت ذات حق به دو طریق می‌سر است: یکی راه استدلال، یعنی شناخت مؤثر از راه اثر و شناخت صفات از راه افعال و شناخت ذات از راه صفات. این نوع معرفت ویژه دانشمندان و خردمندان و اصحاب عقل و استدلال است.

راه دوم با تصفیه باطن و تحلیه روح حاصل می‌شود، که ویژه انبیا، اولیا و اهل کشف و شهود است و معرفت حصولی می‌تواند راه گشای معرفت حضوری شود. عرفا عقیده دارند که برای رسیدن به حق باید مراحلی را پیمود، تا آدمی بتواند برحسب استعداد خود از حق و حقیقت آگاهی یابد و این شناخت متوقف است بر خود‌شناسی، چنان که ناصر خسرو گوید:

هم از عرفان حق یابی تو توفیق / اگر بشناختی خود را به تحقیـق

سعدی در گلستان گوید: «یکی از مشایخ را پرسیدند که حقیقت تصوف چیست؟. گفت: پیش از این طایفه‌ای بودند در جهان به صورت پراگنده و به معنی جمع، امروز طایفه‌ای هستند به صورت جمع و به معنی پراگنده». چنان که شیخ ابوسعید ابوالخیر گوید: التصوف حالاً، فصار قالاً، ثم ذهب الحال و القال و جاء الاحتیال.
تصوف در آغاز حالتی عرفانی بود، سپس آن حالت فراموش شد و جای آن را قیل و قال ولاف و گزاف گرفت و خودخواهی و نیرنگ و دکانداری ملازم مدعیان معرفت گردید. در تعریف عرفان و تصوف از عارفان و مشایخ صوفیه صد‌ها عبارت می‌توان نقل کرد که چندان به شناخت حقیقت مددی نمی‌رساند و غالبا متعارض می‌نماید. در این تعریف‌ها، اصل اعتدال فراموش شده، رابطه انسان و خدا و نقش آدمی در ایجاد مدینه فاضله و جهان آرمانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

در اندیشه متشرعان و متفکران مسیحی و یهودی جز بندرت فاصله میان انسان و خدا و جهان دنیا و آخرت را می توان مشاهده کرد. در تفکر ارباب نحل نیز گاهی این شکاف عمیق تر می شود. گویی آدمی را در جهان هستی مسؤولیت و اعتباری نیست.

مادی گرایان و منکران متافیزیک یا مابعدالطبیعه نیز دو دسته اند: طایفه ای که تفکر سوسیالیستی دارند و می خواهند جامعه آرمانی خود را بر محور عدالت اجتماعی و توزیع عادلانه ثروت اداره کنند و گروهی که بر محور سرمایه داری و تفکر بورژوازی، اقتصاد را مایه سعادت شناخته، همه مسائل جهان را بر آن اساس توجیه می کنند. ناگفته نماند که در میان برخی ملل متدین که دیانت فرع بر سیاست شناخته شده است، این طبقه بندی صادق است.

در میان ملت های مسلمان نیز وفاق و سازگاری بر محور تعالیم پیامبر اسلام کمتر دیده می شود، هر چند در شریعت اسلامی برقراری رابطه میان دنیا و آخرت و انسان و خدا میسر است، لیکن تلقی حاکمان و فرمانروایان ملل مسلمان از دیانت و زهد خشک و عبوس برخی از متشرعان مذاهب اسلامی و ریاکاری گروهی از دکانداران شریعت و مدعیان تصوف و عرفان، دسترسی به جامعه آرمانی و نیل به سعادت دنیا و آخرت را دشوار ساخته است.

عرفان سعدی
با توجه بدین مقدمه، سعدی شیرازی در چهار چوب فلسفه اسلامی و شریعت نبوی عرفان خود را تبیین می کند. عرفانی که ترجمان اندیشه و دریافت او از حقیقت تعالیم اسلامی است و نقشی که آن تعالیم در تشکیل «مدینه فاضله» و هدایت آدمی در جهت نیل به کمال و تهذیب برعهده دارد.
نقش محوری اعتقاد راستین سعدی در ساختار اندیشه عرفانی او، محک و معیاری است برای تعیین جایگاه وی در میان متفکران، عارفان و گویندگان بزرگ جهان اسلام، بویژه ایران.
دانش گسترده و آگاهی عمیق سعدی به معارف زمان خود از سویی و آشنایی با طبقات مختلف اجتماعی و پیشوایان و پیروان ملل و نحل از رهگذر سفرهای بسیار و از همه مهمتر ذوق سلیم و اعتدال گرایی وی موجب شده است که با حفظ نقش محوری اعتقاد اسلامی خویش، عرفانی معتدل و برکنار از تعصب ها و تحزب ها در آثار ارجمند خویش ارائه دهد. سعدی را در هیچ مشرب فلسفی یا طریقت عرفانی و صوفیانه و حتی مکتب ادبی نمی توان محدود کرد. با این همه اشراف او بر مکاتب فلسفی و عرفانی و تأثیر پذیری او از مکتب ادبی خراسان، بدو جامعیتی بخشیده است که وی را از همه نام آوران مکاتب متمایز ساخته است.

نکته قابل ملاحظه و شایسته تأمل در عرفان سعدی این است که وی توانسته است تمام مبانی حکمت و عرفان نظری را که با موازین اعتقادی وی سازگار است به صورت حکمت عملی و غالبا از رهگذر تمثیل در آثار خویش، بویژه در بوستان و گلستان تبیین و تحلیل نماید.

از آنجا که سعدی شرایع الاهی را بِالاعَمّ و شریعت اسلامی را بِالاَخَصّ ضامن سعادت دو جهان می شناسد، معتقد است که حاکمان و فرمانروایان معتقد بدان شرایع باید در ساختن جامعه آرمانی و حفظ کرامت و منزلت انسان و ریشه کن کردن اساس تجاوز و تبعیض و فقر و محرومیت بکوشند و به کنه مسؤولیت خویش سخت بیندیشند و اگر به شریعتی هم اعتقاد ندارند، بدین ارزش های والا ارج نهند.

در بحث «جدال سعدی با مدعی» و «مناظره توانگر و درویش» در باب هفتم گلستان اندیشه عارفانه سعدی را به زیباترین عبارت می یابیم، آن جا که از داوری قاضی سخن می گوید: مقربان حق جلّ و علا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهین توانگران آن است که غم درویش خورد و بهین درویشان آن است که کمِ توانگر گیرد.

آن جا که از ابوبکر سعدبن زنگی و سعدبن ابوبکر سخن می گوید، او را به جود و رعایت احوال مردم می ستاید:

که دسـتِ جود تـو با خــاندانِ آدم کرد / پدر به جای پســر هرگز این کـرم نکند
تو را به رحمتِ خود پادشاهِ عــالم کرد / خدای خواست که بر بندگان ببخشاید

«پادشاه را کرم باید تا بدو گرد آیند، و رحمت، تا در پناه دولتش ایمن نشینند و تو را این هر دو نیست.»

پای دیــوار ملک خــویش بکند / پادشاهی که طرح ظلم افگند

در باب دوم گلستان، هنگامی که گمشده ای در مناهی هدایت می شود، لیکن از زبان مردم شکایت پیش پیر طریقت می برد، پاسخ پیر یک تربیت عملی است برای وی: شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که پندارندت.

به که بد باشی و نیکت بینند / نیک باشی و بدت گوید خلق

اما مرا که حسن ظن همگان در حق من بکمال است و من در عین نقصان روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن.
سعدی در گلستان اشارت خواجه عالم پیامبر اسلام را در حدیث «الفقر فخری» به فقر طایفه ای می داند که «مرد میدان رضایند و تسلیم تیر قضا، نه آنان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند». او تنها «تسبیح هزاردانه بر دست پیچیدن» را هنگام بسیج و مردن بی اثر می شناسد، اگر توشه ای از کار نیک و خدمت به خلق فراهم نیامده باشد.

«امرسون» نویسنده و متفکر امریکایی در سده نوزدهم معتقد است که «سعدی در گلستان و بوستان به زبان همه ملت ها و اقوام جهان سخن می گوید و دستورهای اخلاقی آن، قوانین عمومی و بین المللی است.»

علت آن است که عرفان سعدی تنها متوجه فضایل نیست، بلکه زشتی ها و نابکاری های جامعه را نیز معرفی می کند. تنها به جهان آخرت نمی اندیشد. تنظیم امور زندگی مردم را از وظایف حاکمان وامیران می داند و از پست ترین هواهای نفسانی تا برترین و متعالی ترین صفات و کیفیات روحی او گفتگو می کند. از سرزمین هند تا دیار طرابلس سفر کرده و از رهگذر برخورد با مردم از هر قوم و نژاد و از هر دین و ایمان، مشربی وسیع یافته و با دیدی فراسوی تنگ نظری ها و خام طبعی ها بینش عرفانی خود را بکار گرفته است.
کسانی که مقرب درگاه امیر و وزیرند، در منطق سعدی وظیفه ارشاد دارند:
حیـف باشـد که جـز نکـو گوید / هر که شاه آن کند که او گوید

این نکته نیز شایسته ذکر است که در حکایت های گلستان گاهی خلاف این مقصود مشاهده می شود و گویی سعدی در بیان آن حکایت ها می خواسته است به رسم ها و عادت های زمان اشارتی کند و شاید در پایان کار فرصت تنقیح مطالب نیافته است.
در بوستان که باید حکمت عملی سعدیش نامید، چه از حیث لفظ و چه از نظر معنی عرفان سعدی بیشتر جلوه می کند:

کـــه بر کهتـــران ســـر نـــدارد گـــران / کســــــی را بـــــده پایـــــه مهتــــران
که سندان نشاید شکستن به مشت / بـــــه خـــردان مفـــرمای کـــار درشت
بـــه ناکـــــار دیـــــده مفرمـــــای کـــار / نخـــواهی که ضایـــع شــــود روزگـــار
خزینـــه تهــی، به کـه مـــــردم برنـــج / دل دوستـــان جمــــع، بهتـــر کـه گنج
بتـــــــرس از زبردَستــــــــیِ روزگـــــار / غـــــم زیردستـــــان بخــــــور، زینهـــار
که شـــــاه از رعیــــت بــــــود تاجـــدار / بــــرو پـــــاسِ درویـــــش محتـــــاج دار
چـو می بینی از «خویشتن» خواجه پُر / مریـــــز ای حکیـــــم آستیـــن های دُر

سعدی هرگاه می خواهد کرامات صوفیان را معرفی کند، خلق و خوی انسانی آنها را برترین کرامت می شناسد:

ز گرمابه آمد برون بایزید / شنیدم که وقتی سحرگاه عید
فرو ریختند از سرایی به سر / یکی طشتِ خاکسترش بی خبر
کفِ دستِ شکرانه مالان به روی / همی گفت ژولیده دستار و موی
به خاکستری روی درهم کشم؟! / که ای نفس من در خور آتشم

به عزت و غرور در خود ننگریستن و پلید اعتقاد پاکیزه پوش نبودن، شرط معرفت است، چه در غیر این صورت سگ حق شناس به سیرت از مردم ناسپاس به است.
آن که از دعوی پر است، تهی می رود و آن که تهی می آید از معانی لبریز می گردد.

نباید مرا چون تو دستار نغز / خرد باید اندر سر مرد و مغز

و آنان که «سپید و سیه پاره به سالوس بردوخته اند و بی سعی و عمل زر اندوخته اند» در خور عنوان پارسایی نیستند.
سعدی نمی پسندد که پادشاهی خدمت به خلق را رها کند و زهد مرسوم را در پیش گیرد:

به اخلاقِ پاکیزه درویش باش / تو بر تختِ سلطانیِ خویش باش
به تسبیح و سجاده و دلق نیست / طریقت بجز خدمت خلق نیست

در بوستان سعدی نکته های عرفانی بسیار هست که نشان می دهد سعدی دیدی هنری به فرآورده های ذوقی و عرفانی داشته و گاهی به مقام استغراق رسیده است. این نکته ها در قلمرو «حال» گفته شده، به قول دکتر شفیعی کدکنی نگاهی هنری به الاهیات و مذهب است و رفتاری است هنری با زبان قال. در سخن عرفانی سعدی، عناصر چهارگانه دید هنری یعنی چند معنایی بودن، تخیل رمز و عادت شکنی حضوری آشکار دارد.

که داروی بی هوشیش در دهند / کسی را در این بزم ساغر دهند
طلبکار عهد الستت کند / مگر بویی از عشق مستت کند
عنانش بگیرد تحیر که بیست (بایست) / دگر مرکب عقل را پویه نیست
اگر زخم بینند وگر مرهمش / خوشا وقت شوریدگان غمش
به امیدش اندر گدایی صبور / گدایانی از پادشاهی نفور
منازل شناسان گم کرده پی / سلاطین عزلت، گدایان حیّ
بیابان نوردان بی قافله / تهی دست مردان پر حوصله
نه زنار داران پوسیده دلق / عزیزان پوشیده از چشم خلق
نه مانند دریا برآورده کف / به خود سرفرو برده همچون صدف
به یک جرعه تا نفخه صور مست / حریفان خلوت سرای الست
ولیکن چه بیند در آیینه کور؟! / جهان پرسماع است و مستی و شور
ز غیبت مدد می رسد دم بدم / تو قائم به خود نیستی یک قدم
* * *
پس این بنده بر آستان سر نهاد / نخست او ارادت به دل در نهاد
در این جود بنهاد و در آن سجود / سرآورد و دست از عدم در وجود
محال است کز سر سجود آمدی / وگر نه کی از دست جود آمدی؟!
کس از سرّ دل کی خبر یافتی؟! / اگر نه زبان قصّه برداشتی
از این درنگه کن که توفیق اوست / چه اندیشی از خود که فعلم نکوست؟!

عرفان سعدی در آینه غزل
سعدی شیفته زیبایی است. هر پدیده هستی در نظر او زیباست، چه پدید آرنده هستی را زیبا و جمیل می شناسد:

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست / به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست

تنها «عارف مدهوش» نیست که با زبان، آفریننده را می ستاید، هر موی او نیز ستایشگر آفریدگار است:

روز دگر می شنوم بر ملا / هر سحر از عشق دمی می زنم
در که نگیرد نفس آشنا؟! / قصّه دردم همه عالم گرفت

دیده کوته نظران بر ورق صورت خوبان خط می بیند و عارف، قلم صنع آفریدگار را.
وقتی می خواهد این سخن عارفانه را که «پروردگار پیش از آفرینش عالم محبّت خود را به آدمی اختصاص داد و سپس از روح خود در او دمید» از زبان غزل تبیین کند، از همه گویندگان بزرگ و عارفان نامبردار در می گذرد و از نظر قوّت تعبیر و دمیدن روح معنی در قالب لفظ معجزه می آفریند:

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی / همه عمر بر ندارم سر از این خمار و مستی
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی / تو نه همچو آفتابی که حضور و غیبت افتد

همین مضمون را سعدی در چند غزل به تعبیری دیگر آورده است:

نشکند مرد، گرش سر برود پیمان را / در ازل بود که پیمان محبّت بستنند
عارف عاشق شوریده سر گردان را / چشم همّت نه به دنیا که به عقبا نبود

سعدی مُلک ابد را خونبهای آن شیفته جانی می داند که کشته شمشیر عشق است :

گو غم مخور که ملک ابد، خونبهای اوست / هر آدمی که کشته شمشیر عشق شد

در نظر او، «بامداد عاشقان را شام نیست»، زیرا «خوشتر از دوران عشق ایام نیست.»

و آن کجا داند که دُرد آشام نیست / مستی از من پرس و شور عاشقی

سعدی «کشوری مجموع تر از ملک رضا» نمی شناسد و شکایت از دوست را خلاف آیین رضا می داند:

بر خون که دلارام بریزد، دیتی نیست / آن، دوست نباشد که شکایت کند از دوست

گاهی سعدی چون اشعریان به جبر متمایل شده و چون سایر گویندگان بزرگ: سنائی، نظامی، عطار، مولانا و حافظ، سعادت آدمی را تعیین شده و نوشته شده می داند:

دولت و جاه آن سری است، تا که کند اختیار / کار به تدبیر نیست، بخت به زور آوری

و برای معرفی صوفیان بازاری و دُرد خواران مصطبه نشین به صراحت می گوید:

بس که کتب خانه گشت مصطبه دُردخوار / بس که خرابات شد صومعه صوف پوش
راه نبرد از ظلام، ماه ندید از غبار / مدّعی از گفت و گوی، دولت معنی نیافت

چنان که در بوستان هم گوید:

هوا و هوش، گَرد برخاسته / حقیقت سرائی است آراسته
نبیند نظر، گر چه بیناست مرد / نبینی به جایی که برخاست گرد

گاهی به تعریض و زمانی به تصریح سعدی در مقام ارزیابی ارباب طریقت و ناشسته رویان طریقت فروش برمی آید:

تو نیز جامه ازرق بپوش و سر بتراش / اگر ز مغز حقیقت به پوست خرسندی
کمر به خدمت سلطان ببند و صوفی باش / مراد اهل طریقت، لباس ظاهر نیست

در سر تا سر غزلی به مطلع:

تکیه بر هستی مکن، در نیستی مردانه باش / هر که با یار آشنا شد، گو ز خود بیگانه باش

سعدی حقیقت عرفان را بر شکافته و اجمالاً می گوید: «خداوند در دل صورت پرستان حضور نمی یابد. تکیه بر «هستی» کردن و در «نیستی» مردانه نبودن، شرط طریقت نیست.
اینک بیت هایی از چند غزل سعدی را به عنوان شاهد مثال می آوریم:

* * *
نقطه سرّ، عاقبت بیرون شد از پرگار دل / عصرها در سینه پنهان داشتیم اسرار دل
صورت حق چند پوشی در پی زنگار دل؟! / آخر ای آیینه جوهر، دیده خود بر گمار

* * *
خیمه بر بالای منظوران بالائی زدم / دوش در صحرای خلوت گوی تنهائی زدم
چون من اندر کوی وحدت گوی تنهائی زدم / خرقه پوشان صوامع را «دوتائی» چاک شد
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم / عقل کل را آبگینه ریزه درپای اوفتاد
پشت دستی بر دهان عقل سودائی زدم / پایمردم عقل بود، آن گه که عشقم دست داد
تا به جوهر طعنه بر دُرهای دریائی زدم / چون صدف پروردم اندر سینه دُرّ معرفت
پس قدم در حضرت بیچون مولائی زدم / کینت سعدی فرو شست ز دیوان وجود

* * *
می کنم دعوی که بر طور غمش موسا منم / زیر این دلق کهن، فرعون وقتم بی ریا

خالصی باید که بیرون آید از آتش سلیم / قلب زر اندوده نستانند در بازار حشر

* * *
سایه سیمرغ همّت بر خراب افگنده ایم / ما امید از طاعت و چشم از صواب افکنده ایم
گر بر او غالب شویم، افراسیاب افگنده ایم / رستمی باید که پیشانی کند با دیو نفس

* * *
با خرابات آشناییم، از خرد بیگانه ایم / ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه ایم
ما به قَلاّشی و رندی در جهان افسانه ایم / گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است

* * *
عاشقی، در ششدرِ «لا» کفر و ایمان باختن / زاهدی، بربادِ «اِلا» مال و منصب دادن است
هر هوسناکی نداند جام و سندان باختن / بر کفی جام شریعت، بر کفی سندان عشق

* * *
نگهی به خویشتن کن، که تو هم گناه داری / همه عیب خلق دیدن نه مروت است و مردی
تو که در خریطه(جریده) چندین ورق سیاه داری / به کدام روسپیدی، طمع بهشت بندی

* * *
تا دُرد نیاشامی، زین دَرد نیارامی / ای صوفی سرگردان در بند نکو نامی
کفرت چه زیان دارد، گر نیک سرانجامی؟! / زهدت چه بکار آید، گر رانده درگاهی؟!

* * *

دگر شهوت نفس، لذّت نخوانی / اگر لذت «ترک لذّت» بدانی
گر از چنبر آز، بازش پرانی / سفرهای علوی کند مرغ جانت
که نامش برآمد به شیرین زبانی / همه عمر تلخی کشیده است سعدی

عرفان سعدی در عرصه قصیده
سیمای سعدی در عرصه قصیده نیز بکلی متمایز است ازچهره تاریک ستایشگران زر و زور و گویندگان گزافگوی فرصت طلب که سوکمندانه تاریخ ادبیات ایران را از روشنی مستمر بازداشته، شعر فارسی را که جولانگاه عواطف پاک و اندیشه بلند تبار ایرانی است، با خودنمایی ها و نابکاری های خود درآمیخته اند.

دشتی در کتاب قلمرو سعدی در فصل «جلوه گاه شخصیت سعدی» می گوید:
بخشی از قصاید سعدی، میدان تأملاّت و تفکرات وعرصه جولان تخیّلات و مشاعر اوست.
در بخشی دیگر نیز باید او را از صف گویندگان بازاری و در یوزه گران دروغزن دور و منزه دانست و در زمره پارسایان خیراندیش و پیشوایان تعلیم و تربیتش بر شمرد.
تبلور «عرفان» در قصاید سعدی نشان می دهد که صاحب مکتب است. تغایر و تخالف بِالذّات در آرای اخلاقی و تفکرات عرفانی او دیده نمی شود و اگر در ستایش اشخاص یا در مباحث تربیتی گاهی تعارض، تغایر یا تضاد محسوس است، این تغایر و تضّاد متوجه هدف بلند و دیدگاه ارجمند او نیست.
در این چند بیت که ممدوح او «مجدالدین رومی» است، پارسایی و خیراندیشی سعدی آشکار است:

غلام همت آنم که دل برو ننهاد / جهان بر آب نهاده است و زندگی بر باد
سپهر مجد و مَعالی، چهان دانش و داد / نگویمت بتکلف «فلان دولت و دین»
خدات در نفس آخرین بیامرزاد / یکی دعا کنمت بی رعونت از سر صداق

در مدح علاءالدین و شمس الدین جوینی که هر دو برادر اهل فضل و کمالند و به سعدی ارادت می ورزند، قصیده هایی می توان یافت، لیکن در هیچ یک از این قصاید مبالغه دیده نمی شود، بلکه آنان را به خیر و صلاح و دادورزی و خردمندی ترغیب و توصیه می کند. بدین قصیده بنگریم:

وزین صورت بگردد عاقبت هم / بسی صورت بگردیده است عالم
که دنیا را اساسی نیست محکم / عمارت با سرای دیگر انداز
که پیشش مدح گویند، از قفا ذمّ / حرامش باد مُلک و پادشاهی
سخن مُلکی است سعدی را مسلم / نه هر کس حق تواند گفت گستاخ

در مدح اتابک ابوبکر سعدبن زندگی این قصیده که بیت هایی از آن نقل می شود، نماد عرفان سعدی است:

کنون که نوبت تست ای مَلِک به عدل گرای / بنوبتند ملوک اندرین سپنج سرای
بلند بانگ چه سود و میان تهی چودرای؟! / نیاز باید و طاعت، نه شوکت و ناموس
به گوش جان تو اَندازم این دو گفت خدای / دو خصلت است نگهبان ملک و یاور دین
یکی که از در بیچارگان به لطف درآی / یکی که گردن زور آوران به قهر بزن
به چشم عفو و کرم، بر شکستگان بخشای / اگر توقع بخشایش خدایت هست
عدوی مملکت است او به کشتنش فرمای / هر آن کَست که به آزار خلق فرماید
که بشنود سخن دشمنان دوست نمای / به کامه دل دشمن نشیند آن مغرور
که ابر مشک فشانی و بحر گوهر زای / نگویمت چو زبان آوران رنگ آمیز
پس این چه فایده گفتن که تا به حشر بپای / نکاهد آنچه نوشته است و عمر نفراید
به عدل و عفو و کرم کوش در صلاح افزای / مزید رفعت دنیا و آخرت طلبی

به گفته دشتی مدایح سعدی از چند جهت ممتاز و مشخص است:
۱.اعتدال (نه تذلل نه اغراق)؛ ۲. تشویق امیران به فضایل و تقویت فضایل؛ ۳. ابراز ارادت به ممدوحانی که بدو اعتقاد و محبت داشته اند؛ ۴. ادای تکلیف؛ ۵. نصیحت و انذار.
پارسایی، خرسندی و قناعت، جهان بینی، تواضع، سماحت و گذشت، نداشتن جمود و تعصب مروت، شرم و آهستگی در برابر همگان از هردین و مذهب یا آشنا و بیگانه، به اضافه زبان رسا و ادب کم نظیر، اندیشه پاک و منطق قوی که اخلاقا خواننده را به قبول آن الزام می کند و دیگر صفات برجسته در این گوینده بزرگ، عرفانی را پدید آورده است که حتی در عرصه قصاید نیز بازتابی گسترده دارد.

دشتی در بخش «جلوه گاه شخصیت سعدی» می گوید:
سعدی شیخ ابوسعید یا بسطامی، صوفی وارسته دور از جنجال سیاست نیست. او چون جلال الدین محمد، قطب دائره روحانی و فارغ از حوادث تاریخی قرار نگرفته و چون حافظ رند و پشت پا زده به تمام مقررات اجتماعی نیست. سعدی مانند ناصر خسرو، مردود اجتماع نشده و به بیغوله «یمگان» نیفتاده، تا هر چه در دل دارد بگوید، بلکه در متن اجتماع قرار دارد.
با این همه سعدی یک گام از دایره قناعت و عزت نفس دور نمی شود و از احترامی که به ذات خویش دارد، گامی پس نمی نهد.
بر اساس آن چه گفته شد، سعدی، سعدی است و جایگاه او در میان همه گویندگان، عارفان صوفیان و متفکران ایران، بلکه جهان مشخص و متمایز است.

جبر و اختیار
گفتیم که سعدی متشرع است و نقطه محوری اندیشه او همان شریعت اسلامی است. با همه احاطه ای که بر فلسفه داشته است، این احاطه یا لااقل آشنایی نتوانسته است در اعتقادات او رخنه ای ایجاد کند.
سعدی، حنفی است و اصل جبر را پذیرفته است، ولی نه جبر مذموم. او معتقد است که خدای، آدمی را به صفت حیوانی و فرشتگی آفریده است. فرشته را مقتضیاتی است و حیوان را نیز مقتضیاتی. در فطرت آدمی تمایل به زیبایی و نیکی و فضیلت مندرج است، همچنان که تمایل به زشتی و درندگی و بیدادگری. عقلِ ممیِّز که وجود و تاثیر آن در آدمی قهری و فطری است، برای آن است که خوی بهیمی را تعدیل کند و او را بدان جهت که خواست و نوشته الهی است یعنی پاکی و تهذیب عروج دهد. این دو خصیصه هر دوفطری آدمی است، لیکن دریافت این دو خصیصه، تنها ویژه آدمی است، هر چند ذاتا و فطرتا انسان می تواند به هر دو سوی میل کند. چون حیوان و فرشته نیست که در قبول زشتی و زیبایی اختیاری نداشته باشد، نهایت این اختیار را نیز ذات حق در ازل مقدّر فرموده است.
اگر سعدی در بوستان می گوید:

در آن جود بنهاد و در آن سجود / سرآورد و دست از عدم در وجود
محال است کز سر سجود آمدی / وگر نه کی از دست جود آمدی؟!

این سخن از کنه اعتقاد او برمی خیزد، یعنی اگر این امکان را ذات حق برای آدمی اراده نکرده بود، آدمی به جود و سجود نمی پرداخت.

یکی در خراباتی افتاده مست / یکی حلقه کعبه دارد به دست
ور این را براند، که باز آردش؟! / گر آن را بخواند که نگذاردش؟!
نه آن را در توبه بسته است پیش / نه مستظهر است این به اعمال خویش

از این سه بیت بوستان برمی آید که علم خداوند به کیفیت اعمال بندگان و چگونگی نیت و قصد آن ها، چه بسا سرنوشتی دور از تصور آدمیان برای آن کسی که مؤمن یا فاسق معرفی شده است رقم زند و چه بسا پاک و ناپاک خواندن آدمیان از سوی حاکمان و داوران اجتماع، با داوری ذات حق مغایرت داشته باشد.
سعدی از یک سو شفاعت را اختصاص به ذات حق می دهد و چون اَشعَریان سعید و شقی را در بطن مادر، سعید و شقی می خواند:

شفاعت همه پیغمبران ندارد سود / اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود
بدین سخن، سخنی در نمی توان افزود / قضای «کن فیکون» است حکم بار خدای
ببست دیده مسکین و دیدنش فرمود / بخواند و راه ندادش، کجا رود بدبخت؟!
که صیقل «ید بیضا» تواندش بزدود / نه رنگ عاریتی بود در دل فرعون
اگر تو خشمگینی ای پسر وگر خشنود / قلم به طالع میمون و بخت بد رفته است
نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ / گنه نبود و اطاعت نبود بر سر خلق
درخت مقل نه خرما دهد نه شفتالود / مقدّر است که از هر کسی چه فعل آید
چنان که شاهدی از روی خوب نتوان سود / به سعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
سپید رومی هرگز شود سیاه به دود؟! / سیاه زنگی هرگز شود به آب سفید؟!
که چون نگاشته باشند، مشکل است درود / سعادتی که نباشد، طمع مکن سعدی
دهی و گر ندهی، بودنی بخواهد بود / قلم به آمدنی رفت و گر رضا به قضا

و از سوی دیگر می گوید:

به دست خوی بد خویشتن گرفتارند / دعای بد نکنم بر بدان، که مسکینان

* * *
چو دست می دهدت تخم دوستی افشان / زمین دنیا بستان و زرع آخرت است
وگر چنین نکنی، از تو باز ماند همان! / بده، که با تو بماند جزای کرده نیک
اگر قبول کنی، گوی بردن از میدان / کلید گنج سعادت نصیحت سعدی است

* * *

نیاید ز تخم بدی بار نیک / مکن بد که بدبینی از یار نیک
کزو خرمن کام دل بر نداشت / کسی دانه نیکمردی نکاشت
که بد مرد را نیکی آمد به پیش / نه هرگز شنیدیم در عمر خویش
منازل به مقدار احسان دهند / کرم کن که فردا که دیوان نهند
به درگاه حق منزلت بیشتر / یکی را که «سعدی» قدم بیشتر

این تغایر و تخالف در سرتاسر کلیات سعدی دیده می شود و اگر بتوان در صدی برای جبر و اختیار تعیین کرد، نگارنده معتقد است که صدی نود گفته ها و سروده های سعدی دلالت بر جبر دارد، لیکن جبر ممدوح؛ چه سعدی بر محور اعتقادات اسلامی و بر اساس تربیت ایرانی اختیار را بویژه در حوزه تکالیف لازم می شمارد.
بحث در این مقوله فلسفی و کلامی، سر دراز دارد و مستلزم آن است که فارغ از دلایل استحسانی، همه شواهد کلیات سعدی و زمینه های مباحث او را تحلیل و ارزشیابی کرد.

از آن جا که سعید مسؤولیتی خطیر در هدایت جامعه برعهده گرفته است، نفی اختیار را بر نمی تابد و به ثواب و عقاب و پاداش نیک و بد اعتقاد دارد، و از آن جا که هیچ پدیده و حادثه ای را بیرون از حوزه مشیت حضرت حق نمی شناسد. اختیار آدمی را نیز در انجام یا عدم انجام اوامر و نواهی حق یا شریعت، مقدّر ذات حق و معلّل حکم ازلی او می داند.

آنچه در این مقاله گفته آمده است، توضیحی است در اطراف مقاله «عرفان سعدی» نوشته «دکتر آقایانی چاوشی» با تأکید بر این حقیقت که مقاله ایشان از نظر نگارنده مطلوب و موجه است و نشان دهنده اندیشه متعادل ایشان.

هرگز نمی پنداشتم، این توضیح بدین تفصیل گراید، لیکن شیفتگی آن دوست عزیز به سعدی و نقد پاک و از دل برخاسته وی موجب شد که در این رهگذر عرض ارادتی کنم و دعوت مخلصانه اش را پاسخ گویم.
امید است این بحث زیبا که در فصل نامه «آینه میراث» گشوده شده است، همچنان ادامه یابد و ارباب فضل و ادب به صورتی جامع الاطراف نکته های ناگشوده «عرفان سعدی» را بازگویند و ابعاد و زوایای شخصیت سعدی این گوینده نادره کار ادب فارسی را ببایستگی نشان دهند.

کتاب شناسی
۱- بوستان سعدی / تصحیح و توضیح دکتر یوسفی، غلامحسین، نشر انجمن استادان زبان و ادبیات فارسی. چاپ اول: ۱۳۵۹ ش.
۲- ذکر جمیل سعدی / کمیسیون ملی یونسکو، اداره کل انتشارات و تبلیغات وزارت ارشاد. ۱۳۶۴ ش.
۳- سلسله موی دوست / تالیف دکتر حسن لی، کاروس، انتشارات هفت اورنگ (شیراز) چاپ اول: ۱۳۷۸ ش.
۴- شرح گلستان / دکتر خزائلی، محمد، انتشارات علمی، چاپ دوم: ۱۳۴۸ ش.
۵- غزلیات سعدی / (2 جلد) به کوشش دکتر خطیب رهبر، خلیل. انتشارات سعدی. چاپ سوم: ۱۳۶۸ ش.
۶- قلمرو سعدی / تالیف دشتی، علی، زیر نظر ماحوزی، مهدی. انتشارات اساطیر، چاپ اول: ۱۳۶۴ ش.
۷- کلیات سعدی / تصحیح فروغی، محمدعلی، انتشارات وزارت فرهنگ:۱۳۲۰ ش.
۸- گلستان سعدی / تصحیح و توضیح دکتر یوسفی، غلامحسین، نشر شرکت سهامی انتشارات خوارزمی. چاپ اول: ۱۳۶۸ ش.

نویسنده: مهدی ماحوزی