نادرستى انتساب (حديقة الشّيعه) به مقدس اردبيلى(بخش اول)

m-adrebiliتقریبا تمامی احادیثی که دستمایه صدور فتاوی، علیه تصوف گردیده است از کتاب حدیقه الشیعه می باشد. این مقاله نشان می دهد که دشمنان دیانت حقه چگونه با مغلطه و دروغ، برای اغراض دنیوی خود از نام ائمه اطهار(ع) استفاده ابزاری می کنند. سایت مجذوبان نور مطالعه این مقاله را به تمام جویندگان حقیقت توصیه می نماید.   

مقدمه سایت مجذوبان نور

تصوف يا عرفان اسلامي ، روح و باطن اسلام است . اگر اين روح نبود ، تعاليم مقدس اسلام مانند جسدي بي روح از حيات عاري مي شد . به همين دليل است كه در ابعاد و جوانب مختلف اسلام ، از اخلاق و حكمت اسلامي تا هنر اسلامي ، اين روح آثار و علائم خويش را نشان مي دهد . منتهي مثل خود حقيقت روح كه بر همگان آشكار نيست و ظاهرپرستان آن را انكار كرده و انسان را منحصر به جسمش مي كنند ، ظاهرپرستان ديني نيز اسلام را منحصر به ابعاد ظاهري آن مي كنند .

حال بايد پرسيد چگونه ممكن است امامان بزرگوار شيعه كه خود مصدر و مبدا اين روح هستند ، آن را انكار كنند ؟ اينكه تقريبا همه سلسلسه هاي صوفيه نسبت معنوي خويش را به حضرات ائمه اطهار (ع) مي رسانند ، نشان دهنده همين اتصال معنوي بزرگان تصوف به روح و جان اسلام است .

در تاريخ تشيع ، برخلاف اهل تسنن ، هيچ كتاب مستقلي عليه تصوف تا دوره صفويه نوشته نشده است و فقط برخي مورخان شيعه سخن از رساله اي به نام « الرد علي اصحاب الحلاج » كه ظاهرا در رد پيروان منصور حلاج است ، مي رانند و مي گويند كه تاليف شيخ مفيد است ولي تا كنون چنين كتابي يافت نشده است .

مشكل حلاج هم در نظر برخي از علماي شيعه عمدتا نه از باب تصوف بلكه اين بوده كه گفته اند مدعي نيابت امام بوده است . در كتاب ديگري به نام « تبصره العوام في معرفه مقالات الانام » كه نويسنده آن نيز به قطع معلوم نيست و احتمال مي رود از سيد مرتضي حسني رازي باشد و مخالفان تصوف خواسته اند وي را سيد مرتضي برادر سيد رضي جا بزنند ـ ولي چنانكه مصصح كتاب گويد اصلا چنين نيست ـ بابي است درباره فرقه ها و عقايدي از صوفيه ( باب سيزدهم ) كه هيچكدام از اين فرقه ها را در تاريخ سلسله هاي صوفيه نمي بينيم و خود آن عقايد آنقدر سخيف است كه هر مسلمان اعم از صوفي و غيرصوفي منكر آن است . با اين حال در اين كتاب مجعول نيز هيچ حديثي بر ضد صوفيه نقل نشده است . كار انتساب عقايد سخيف و فرقه هاي باطل به تصوف درست مانند اين است كه فرقه هاي مجهول از تشيع و عقايد نادرستي را بعضي اهل سنت به شيعه نسبت مي دهند تا اصل خود مذهب شيعه را رد كنند و اخيرا وهابيون بيش از هميشه اهتمام به آن مي ورزند . با اين همه از اواسط دوره صفويه كتاب هاي زيادي بر ضد تصوف نوشته شده كه اولين آنها موسوم به « حديقه الشيعه » است . در اين كتاب فصلي مانند فصل موجود در « تبصره العوام » عليه تصوف وجود دارد كه به اعتقاد اكثر محققان كاملا جعلي است . اين كتاب را به عالم بزرگ شيعي مقدس اردبيلي نسبت داده اند ولي چنانكه گفته شد يا فصل موجود عليه تصوف يا كل كتاب جعلي است و احتمالا اين كتاب همان كتاب « كاشف الحق » ملا معزالدين اردستاني است كه با تغييراتي در آن ، تاليفش  را به محقق اردبيلي نسبت داده اند . جعلي بودن اين كتاب تا آنجا است كه مجلسي دوم با اينكه به همه كتاب هاي شيعه استناد مي كند ، به اين كتاب هيچگونه استنادي نمي كند . از كتاب « كاشف الحق » نسخه اي خطي در كتابخانه مرعشي قم وجود دارد كه مقايسه مطالب آن با « حديقه الشيعه » اين ادعا را ثابت خواهد كرد .

رواياتي كه بر ضد تصوف از امامان بزرگوار شيعه نقل مي شود ، همگي از اين كتابِ جعلي است و قبل از آن در هيچ يك از كتاب هاي شيعه ديده نمي شود . ظاهرا مخالفان تصوف اين كتاب را ساخته اند تا بتوانند تصوف را بكوبند . جعل حديث سابقه اي ديرينه در اسلام دارد بخصوص احاديثي كه در رد گروه ها و طوايف مختلف اسلامي است . از اين رو علماي بزرگ محدث شيعه كه اهل تصوف و عرفان بوده اند مثل مرحوم فيض كاشاني هيچگاه به اين احاديث وقعي ننهاده اند و جاي تعجب و افسوس است كه برخي علماي معاصر شيعه با استناد به همين احاديث ، تصوف را عليه تشيع مي خوانند .

مقاله اي كه در پي اين مقدمه مي آيد از ميان چندين مقاله و مطالبي است كه در خصوص جعلي بودن انتساب كتاب « حديقه الشيعه » به مقدس اردبيلي انتخاب شده است . نويسندگان مقالات هيچكدام پيرو طريقه تصوف نبوده اند كه حمل بر جانبداري بتوان كرد . با اثبات اين مساله ، مي توان درباره صحت و سقم اين روايات نيز قضاوت كرد .

متن اصلی مقاله:

نادرستى انتساب (حديقة الشّيعه) به مقدس اردبيلى

على اكبر ذاكرى                                                                 

حديقةالشيعه, به محقق اردبيلى, نسبت داده شده و شمارى, با توجه به اين بستگى, اهميت بسيارى به آن مى دهند.

اين اثر, از آن جا كه عليه صوفى گرايى و فلسفه سخن گفته, حساسيتهاى فراوان برانگيخته است. رواياتى كه در ردّ صوفى گرايى و فلسفه در اين اثر گرد آمده, در هيچ يك از منابع پيشين وجود ندارد و حديقه منبع نخستين است و ديگر كتابها از آن گرفته اند.

شمارى كه مخالف صوفى گرى بوده اند, تلاش ورزيده اند, ثابت كنند كه حديقة الشيعه, از آنِ محقق اردبيلى است. آنان كه با صوفى گرى هماهنگ بوده اند, در اين كه كتاب از محقق اردبيلى باشد, خدشه وارد كرده اند. در اين بين, شمارى, بدون نظر به اين جريانها, ديدگاههايى را در درستى و نادرستى اين بستگى, ارائه داده اند. آنچه ما را بر آن داشت كه در اين باره به كند و كاو بپردازيم, احاديث بى پايه و سستى است كه در اين اثر ديده مى شود و با روش و شيوه اى كه محقق اردبيلى در مجمع الفائدة والبرهان دارد, ساز نمى آيد.

به نظر مى رسد, بستگى چنين اثرى به مقدس اردبيلى, نه تنها به بزرگى وى نمى افزايد, بلكه از بزرگى وى مى كاهد. در اين اثر, مطالب بى پايه و به دور از خرد, بسيار ديده مى شود و اين, جاى بسى درنگ دارد, از جمله آن گاه كه مى بينيم, در آن:

* روايت محمدبن سنان, صحيح اعلام مى شود.

* آزرده خاطر شدن حضرت على(ع) از حضرت فاطمه(س) و روى خاك دراز كشيدن آن حضرت, سبب شده كه كنيه ابوتراب بروى نهند.

* افسانه جزيره خضراء پذيرفته مى شود.

و…

به اين انديشه فرو مى رويم كه چگونه شخص تيزنگر و همه سويه بينى چون محقق اردبيلى, كه به همه چيز به دقت مى نگرد و در هر مسأله اى عالمانه به بررسى مى پردازد و روايات شمارى از رجال حديث را كه ديگران به آنها جامه عمل پوشانده اند, سست و بى پايه مى داند, امّا خود در اين وادى گرفتار آمده و حكايتها و روايتهاى بى پايه را پذيرفته و نشر داده و به اين هم بسنده نكرده به افسانه ها مهر قبول زده است؟

ديدگاهها درباره حديقةالشيعه

در اين كه آيا حديقةالشيعه, از آن محقق اردبيلى است, يا خير, سه ديدگاه وجود دارد:

1 . حديقه از آنِ محقق اردبيلى.

2 . حديقه از آنِ غير محقق اردبيلى.

3 . نبودن بخش صوفيه حديقه از محقق اردبيلى.

حديقه از آن محقق اردبيلى

شمارى, حديقه را از محقق اردبيلى مى دانند. آنان, بر اين باورند: تمام كتاب حديقه موجود كه ردّ صوفيان را در بر دارد, از نوشته هاى محقق اردبيلى است.

گفته مى شود, نخستين منبعى كه از حديقه سخن گفته, كتاب انساب النواصب, نوشته به سال 1076 است. اين سخن, درست به نظر نمى رسد.1 از اين روى, نخستين منبعى كه درباره اين بستگى سخن به ميان آورده و بر آن اعتماد ورزيده, كتاب امل الآمل, نوشته شيخ حر عاملى(م: 1104) است.

اين كتاب, كه به سال 1097, پايان يافته, در شرح حال مقدس اردبيلى, حديقةالشيعه را از نگاشته هاى او به شمار مى آورد.2

عاملى در اثنا عشريه3 و در اثبات الهداة نيز, حديقه را از آنِ محقق اردبيلى دانسته است.4

به پيروى از امل الآمل, ديگران نيز چنين گفته اند, از جمله محدث بحرانى (م:1186) در لؤلؤةالبحرين, از عبداللّه بن صالح و استاد خود, سليمان بن عبداللّه بحرانى, اين نظر را نقل مى كند.5

صاحب رياض العلماء, شيخ عبداللّه افندى اصفهانى (م: حدود 1120 ـ 1130) سخن امل الآمل را نقل كرده است, امّا در هنگام برشمردن, نوشته هاى اردبيلى, نامى از حديقه نمى برد, بلكه از پاره اى حاشيه هاى ايشان بر امل الامل, نقل شده است:

(برخى گفته اند, نسبت اين كتاب به اردبيلى از دروغ ترين دروغهاست.)6

ابوعلى حائرى (م: 1216) در منتهى المقال7, آنچه در امل الآمل و لؤلؤة البحرين آمده نقل كرده است, بدون اين كه در آن شك كند.

محدث نورى,8 محسن امين,9 آقا بزرگ در الذريعه10 و طبقات اعلام الشيعه,11 محمد على مدرس,12 تنكابنى13 و به قولى ملا محمد طاهر قمى14 (م: 1098) اين نظر را پذيرفته اند.

در مقدمه حديقه الشيعه, از قول آقا محمد على, فرزند وحيد بهبهانى آمده:

(مشهور بودن بستگى اين كتاب, به مقدس اردبيلى, بسان روشنايى خورشيد است و انكار آن, بسان انكار ميرزا مخدوم سنى در نواقض الروافض, استبصار شيخ طوسى است و نسبت دادن آن به علاّمه حلّى.)15

بنابر اين, نخستين كسى كه از وى نقل شده, حديقه از آن اردبيلى است, ملا محمد طاهر قمى (م:1098) است و منبع مهمى كه مستند اين نظر واقع شده, امل الامل شيخ حر عاملى (م:1104) است.

حديقه را محقق اردبيلى ننگاشته

گروهى بر اين نظرند كه محقق اردبيلى, چنين كتابى ننوشته و اين كتاب, همان كاشف الحق ملا معزالدين اردستانى است كه با اصلاحهاى اندك و با ضميمه مباحثى در ردّ صوفيان, به نام: حديقةالشيعه, توسط شخص, يا اشخاص ناشناسى منتشر شده است.

محمد باقر سبزوارى (م:1090) براى نخستين بار, ابراز مى دارد: حديقه الشيعه از نوشته هاى محقق اردبيلى نيست. ملا شاه محمد دارابى شيرازى (م:1130) كه شرحى بر صحيفه سجاديه نوشته و عمرى طولانى داشته (130سال) حديقه را از آن محقق اردبيلى نمى داند:

(در رشحات ملاّ يوسف بهبهانى نگاشته شده: گروهى, كتاب حديقه الشيعه را به نظر مولانا محمد باقر خراسانى رسانيدند و گفتند: مولانا احمد اردبيلى, در اين كتاب, مذهب صوفيّه را ردّ كرده, شما چه مى گوييد؟

مولانا گفت: فهرست نوشته هاى مولانا احمد را ديده ام, كتاب حديقةالشيعه در آن نبود و اين كتاب, نوشته ملا معزالدين اردستانى است و نقد بر مذهب صوفيه نيز بدان افزوده شده و ملا معزالدين اردستانى, انكار صوفيه نكرده است.

ملا شاه محمد شيرازى مى گفته: من ملا معزالدين اردستانى را كه نويسنده حديقةالشيعه است, ديده ام و از معزى اليه درباره حديقه الشيعه پرسيده ام: وى كتاب حديقةالشيعه را از آن خود دانست و از نكوهش صوفى گرى هيچ نگفت.)16

در طرائق الحقايق, به نقل از متمم امل الامل آقا سيد ابراهيم بن امير معصوم حسينى17 آمده:

(بنابر آنچه نزد من ثابت شده است, حديقه, از آن اردبيلى نيست.)18

در همان كتاب و در مرآةالحق از دو تن: سيد ابراهيم همدانى و مولانا محراب جيلانى, نقل شده:

(حديقه, از آنِ اردبيلى نيست [و به گفته سيد ابراهيم] ساخته يكى از فضلاى قم است.)19

صاحب روضات نيز, اين بستگى را نمى پذيرد.20

در حاشيه رياض العلماء, نقل شده كه گروهى از بزرگان, در اين كه حديقه از آنِ اردبيلى باشد, ترديد كرده اند.21 سيد عبداللّه موسوى جزايرى تسترى (م:1173) در اجازه كبير خود كه با همين عنوان و مقدمه آيت اللّه مرعشى نشر يافته, در اين باره مى نويسد:

(إليه ينسب كتاب حديقةالشيعه و لم يثبت. بل وجدت فيه ما يدلّ على خلاف ذلك)22

حديقةالشيعه را به اردبيلى نسبت داده اند, ولى ثابت نشده, بلكه من شواهدى در كتاب ديده ام كه برخلاف آن دلالت دارند.

بنابر اين نظر, محتواى كتاب دلالت دارد كه اين كتاب از اردبيلى نيست و با توجه به اين كه در متن اجازه به اين نكته تصريح شده, جاى درنگ دارد.

بخش مربوط به صوفيه, از آن اردبيلى نيست

اين ديدگاه را حاج محمد جعفر همدانى كبوتر آهنگى, در مرآةالحق پذيرفته و از استاد خود ميرزاى قمى كه از وى اجازه اجتهاد دارد نقل مى كند.23 براى روشن شدن درستى و نادرستى هر يك از اين ديدگاهها, بايد دليلهاى آنان را به بوته بررسى گزارد و لازمه اين بررسى, بررسى محتواى حديقه است.

آنان كه حديقه را از آن محقق اردبيلى مى دانند, كم تر به بررسى محتوايى پرداخته اند; امّا مخالفان آن در اين زمينه درنگ بيشترى داشته اند و گواهانى از متن كتاب بر نبود اين اثر از محقق اردبيلى, يافته اند.

قول سوم نيز مبتنى بر شواهد محتوايى است.

يادآورى, محدث نورى, بر اين نظر است كه كاشف الحق تحريف شده حديقه الشيعه است و نويسنده آن, براى مال دنيا, بخشى از آغاز كتاب حديقه و قسمت صوفيه را برداشته و به نام خويش, نشر داده است.24

اين, در برابر ديدگاه كسانى است كه حديقه را تحريف شده كاشف الحق مى دانند كه بخش صوفيه به آن افزوده شده است.

ما در اين بررسى, از نسخه خطى كاشف الحق نيز استفاده مى كنيم تا درستى يكى از اين دو ادعا را روشن سازيم.

كتاب كاشف الحق

آقا بزرگ مى نويسد:

(كاشف الحق, كتابى است فارسى از معزالدين محمد اردستانى كه (هدايةالعالمين) نيز ناميده مى شود و اين نام در نسخه خبوشان, كه در سال 1080 نگاشته شده, آمده است.)25

نسخه خطى كتاب كاشف الحق كه در كتابخانه آيت الله مرعشى به شماره1408 وجود دارد و ما از آن استفاده مى كنيم چنين معرفى شده:

(كاشف الحق از ميرمعزالدين محمدبن محمد حسينى اردستانى است. دليلهاى عقليه و نقليه اى كه در موضوع امامت حضرت اميرالمؤمنين(ع) آمده, به شرح, در يك مقدمه و يك باب [داراى دوازده فصل] و يك خاتمه, به نام ابوالمظفر ملك قطب شاه, به سال 1058 گردآورى شده است. مؤلف براى كتاب خود نام مخصوص برنگزيده و در نسخه ها و فهرستها به نامهاى (كاشف الحق), (كاشف الاسرار), (هديةالعالمين), (فوزالنجاح) و (مناقب قطب شاهى) خوانده شده و روى برگ نسخه حاضر, كتاب (روضةالاخيار فى معرفة الائمه الاطهار عليهم صلوات الملك الغفار) ناميده شده است.)

در پايان نسخه آمده است:

دولتش باد تا روز نشور عمر او متصل به نفحه صور بود پنجاه و هشت بعد هزار كه به پايان رسيد اين گفتار نسخه با خط نستعليق و در غره جمادى الاول 1227 پايان يافته است.26

با توجه به نسخه خطى كاشف الحق و كتاب حديقةالشيعه موجود, به بررسى محتوايى اين كتاب مى پردازيم و اشكالهايى را كه بر بستگى حديقه به اردبيلى شده, مطرح مى كنيم, اميد است كه با ديد انصاف و حقيقت, نگريسته شود.

بررسى ديدگاهها

با توجه به آنچه ياد شد, اينك به بررسى دليلها و برهانهاى سه ديدگاه درباره بستگى و نابستگى حديقه به اردبيلى, مى پردازيم.

حديقه نوشته اردبيلى

شيخ حرّ عاملى (م:1104) در كتاب رجالى خويش: امل الآمل, حديقه را از اردبيلى دانسته و در كتاب اثناعشريه فراوان از آن سود برده است.

از كتاب اثناعشريه استفاده مى شود كه حرّ عاملى در آغاز, از برخى ثقات گزارشى درباره حديقه دريافته27 و سپس از احاديث آن كتاب, بهره برده است. و در همان زمان, در انتساب حديقه به اردبيلى ترديد بوده و وى, حديقه را از اردبيلى مى دانسته و دليلهايى بر آن اقامه كرده است:

ديدگاه شيخ حر عاملى درباره حديقه

شيخ حرّ عاملى, در موارد گوناگون از حديقه نقل مى كند و مى نويسد:

(گروهى از صوفيان و طرفداران آنان منكر قدر و منزلت مولى احمد اردبيلى هستند و شمارى از آنان بر اين باورند كه حديقه از اردبيلى نيست. اين سخن از جهتهايى باطل است:

1 . اين كه كتاب حديقه از آن اردبيلى نباشد, پذيرفتنى نيست; قابل پذيرش نيست زيرا ناآگاهى افراد, دليل بر نبود اين كتاب از اردبيلى, نخواهد بود.

2 . نسخه هاى زياد حديقه و شهرت آن و انتساب آن به اردبيلى نه د يگران, دليل ديگرى بر اين نظر است.

3 . سابقه ندارد در نسبت كتابى به نويسنده آن, با اين كه فاصله زمانى زياد است, اين گونه اختلاف شده باشد چه انگيزه اى مى تواند سبب نگاشتن و پديد آوردن كتاب حديقه و نسبت آن به عالم صالحى مانند اردبيلى باشد.

4 . به جز صوفيه و پيروان آنان, كس ديگرى منكر اين انتساب نيست وانكار آنان, پذيرفتنى نخواهد بود, زيرا متهم هستند.

5 . در كتاب, مطلبى كه موجب انكار شود نيست, بلكه حديقه كتابى تحقيقى و دقيق است كه به جز كسى كه كتاب به وى نسبت داده شده [مرحوم اردبيلى] ديگرى شايستگى آن را ندارد.

6 . آنچه گفته مى شود كه شاهد بر نادرستى انتساب كتاب به اردبيلى است بر مدعى دلالت ندارد و احتمال دارد, برخى صوفيان براى ايجاد شبهه و طعن افزوده باشند. در عين حال, موارد آن اندك شمارند و جدا از اسلوب كتاب, كه در برخى نسخه ها ديده شد نه تمام آنها.)28

چند نكته درباره سخنان شيخ حر عاملى

1 . در روزگار شيخ حرّ عاملى (پيش از 1096) درباره نويسنده حديقه اختلاف بوده است.

2 . بستگى حديقه به اردبيلى, از راه اجازه مشايخ, كه روش معمول فقها بوده, به ايشان نرسيده, بلكه بسيارى نسخه هاى كتاب و شهرت آن, سبب شده كه بگويند اين اثر, از آنِ محقق اردبيلى است.

3 . صوفيان و پيروان آنان, حديقه را از آن اردبيلى نمى دانستنه اند و اين, از آن جا ناشى شده كه حديقه, بخشى دارد عليه صوفى گرايى.

4 . حديقه, اثرى است تحقيقى و مطلبى كه برساند اين اثر از آنِ اردبيلى نيست, وجود ندارد.

5 . گويا در آن روزگار, هنوز تحقيق كاملى درباره حديقه نشده بود كه آن را كاشف الحق اردستانى بدانند. روشن است, اگر ثابت شود, بخش ضد صوفى گرى كتاب, از محقق اردبيلى نيست و يا مطالبى بر خلاف تحقيق در آن راه يافته و يا شواهدى بر رد بستگى باشد, ديدگاه صاحب وسائل از اعتبار مى افتد و همان پرسشى كه وى طرح كرد, براى ما نيز مطرح است: چگونه كتابى با كم تر از يك قرن فاصله, اين گونه درباره نويسنده اش بگو مگوست, با اين كه محقق اردبيلى, شاگردان بنامى چون: صاحب مدارك, صاحب معالم و ملا عبداللّه تسترى داشته است (تسترى, مؤسس حوزه علميه در عصر صفوى بوده و شاه عباس, مدرسه اى به نام وى در اصفهان ساخته است)29 و آيا اين نشان نمى دهد كه اردبيلى, چنين اثرى نداشته است؟

آيا اظهار نظر محقق سبزوارى (م:1090) كه در فقه او را پيرو اردبيلى دانسته اند30 و در هنگام تحصيل, هم مباحثه فرزند ملا عبدالله بوده31 و مدتى شيخ الاسلام و مدير مدرسه تسترى,32 به واقعيت نزديك تر نيست كه گفته است:

(در فهرست كتابهاى اردبيلى, نام چنين كتابى نيامده است؟).

يا اظهار نظر سيد عبدالله تسترى در اجازه كبيره كه مى گويد:

(انتساب كتاب به اردبيلى ثابت نيست و شواهدى برخلاف آن در متن كتاب موجود است؟)

ديدگاه محدث نورى درباره حديقه

محدث نورى, از مدافعان سرسخت بستگى كتاب حديقه به اردبيلى است و در خاتمه مستدرك, به تفصيل بر آن, دليل و برهان اقامه مى كند:

1 . محدث نورى, پس از نقل آنچه در امل الآمل و لؤلؤة البحرين درباره نويسنده حديقه آمده, تلاش مى ورزد, صاحب رياض العلماء را از كسانى به شمار آورد كه حديقه را از اردبيلى مى دانند و از آن جا كه صاحب رياض, در شرح حال اردبيلى, آن گاه كه نوشته هاى اردبيلى را بر مى شمارد, نامى از حديقه نمى برد, محدث نورى, موارد ديگرى از رياض العلماء ارائه مى دهد كه حديقه از اردبيلى دانسته شده است.

2 . محدث نورى, با اشاره به مواردى كه در حديقه به ديگر كتابهاى اردبيلى ارجاع داده شده و يا مطالب آن با ديدگاه اردبيلى همسويى دارد, استناد مى جويد كه تمام حديقه از اردبيلى است.

3 . براى دفاع از اين نظر به اشكالهايى كه خوانسارى, صاحب روضات, بر اين بستگى كرده پاسخ مى دهد.

4 . در پايان نتيجه مى گيرد كه حديقه از اردبيلى است و كاشف الحق اردستانى, كه نسخه اى از آن نزد وى بوده, حديقةالشيعه تحريف شده است; زيرا بخشى از ديباچه و بخش صوفيه آن را براى مال دنيا, حذف كرده است33.

بررسى ديدگاه محدث نورى

* اين سخن محدث نورى صحيح است كه صاحب رياض, آن گاه كه از تلخيص كتاب حديقةالشيعه محمدبن غياث الدين, ياد مى كند حديقه را از اردبيلى مى داند و يا در شرح حال ابن حمزه, به تلخيص حديقةالشيعه اردبيلى استناد مى جويد,34 ولى نكته درخور درنگ اين است كه در شرح حال اردبيلى, اين نظر را تأييد نكرده و بلكه از پاره اى حاشيه هاى ايشان بر امل الآمل, نقل شده كه شمارى اين بستگى را نادرست دانسته اند.

و در شرح حال اردبيلى, كتابى را از اردبيلى نام مى برد, با عنوان (حاشيه بر كاشف الحق).35 اگر منظور از كاشف الحق, همان كتاب اردستانى باشد, دور نيست كه همان بخش ضد صوفى گرى حديقه مراد باشد. در نتيجه, كتاب حديقه در آغاز, به عنوان حاشيه بر كاشف الحق مطرح بوده, سپس تمام آن با عنوان حديقه به اردبيلى نسبت داده شده و يا برداشت صاحب رياض اين بوده كه حديقه, حاشيه بر كاشف الحق است و نسخه وى, عنوان مستقلى نداشته است.

در هر صورت, آنچه در رياض, درشرح حال اردبيلى آمده, اهميت بيشترى دارد از آنچه در ضمن شرح حال ديگران بدون توضيح ذكر شده است.

*محدث نورى, در خاتمه مستدرك بر اين نظر است كه نام مقدس اردبيلى در حديقه, ياد شده و در آن, به ديگر نوشته هاى خود ارجاع داده كه تمام مطالب ارجاعى در كتابهاى ديگر ايشان وجود دارد و مواردى را بر مى شمارد. در نتيجه, نمى توان در بستگى حديقه, به مقدس اردبيلى ترديد كرد.

پاسخ:

1 . چون كاشف الحق به سال 1058 نوشته شده در مواردى از نوشته هاى اردبيلى بهره برده و تنظيم كننده حديقه, عبارتهاى آن را تغيير داده است.

2 . تنظيم كننده حديقه, در مواردى براى اين كه ثابت كند حديقه از اردبيلى است, نام ايشان را ياد كرده كه برخلاف معمول و عرف نويسندگى است; زيرا ياد نام و مشخصات وقتى است كه امكان اشتباه باشد و مقدس اردبيلى در ديگر نوشته هاى خود, از اين روش استفاده نكرده است.

اينك به بررسى مواردى كه محدث نورى, اشاره كرده, مى پردازيم.

ارجاع به زبدةالبيان

1 . نخستين مورد در ارجاع به زبدةالبيان, درباره نماز جمعه است كه در بخش صوفيه آمده36 و نبودن آن بخش از اردبيلى, روشن خواهد شد.

2 . در بحث صلوات بر پيامبر, سخنى را آورده كه صلوات در غير نماز چگونه است و آن گاه حديثى را از رسول خدا(ص) درباره اهميت صلوات نقل مى آورد و ادعا مى كند: اين عبارت حديقه, همانند ترجمه عبارت زبدةالبيان است, ولى با اندك دقتى روشن مى شود كه عبارت زبدة, با آنچه در حديقه آمده تفاوت دارد. در آن جا, نخست حديث ذكر شده, آن گاه مسأله صلوات بر پيامبر در غير نماز مطرح گرديده است.

براى روشن شدن تفاوت دو عبارت , آنچه در حديقه و زبده آمده نقل مى كنيم. در حديقه آمده است:

(اما [صلوات] در غير نماز خلاف است. بعضى گويند در هر مجلسى يك بار واجب است و بعضى بر آنند كه در مدت عمر يك بار واجب است و مذهب ابن بابويه, آن است كه هرگاه در نماز, آن حضرت مذكور شود, صلوات فرستادن بر او واجب است, و اين اصحّ است; چه اين دلالت بر رفعت شأن و احسان او مى كند و ما به آن مأموريم37….)

در زبدة البيان, پس از نقل: (برخى گفته اند در هر مجلسى واجب است) مى نويسد:

(واختار فى كنزالعرفان الوجوب كلّما ذكر و قال انه اختيار الكشّاف و نقل عن ابن بابويه و انت تعلم انه لم يفهم اختياره ويمكن اختيار الوجوب فى كلّ مجلس مرّة إن صلّى آخراً. وإن صلّى ثم ذكر يجب ايضاً كما فى تعدد الكفارة بتعدد الموجب اذا تخلّلت وإلاّ فلا ولعلّ دليل عدم الوجوب الاصل والشهرة المستندان الى عدم تعليمه(ص) للمؤذنين و تركهم ذلك مع عدم وقوع نكير لهم38….)

در كنز العرفان, اين ديدگاه پذيرفته شده: هرگاه نام پيامبر(ص) ياد شد, صلوات واجب است. اين ديدگاه صاحب كشاف است و از ابن بابويه نقل كرده و تو مى دانى كه چنين مطلبى از گفته ابن بابويه, به دست نمى آيد و امكان دارد گزينش ديدگاه واجب بودن صلوات در هر مجلسى يك مرتبه, اگر ديگرى صلوات بفرستد و اگر صلوات فرستاد سپس نام حضرت ياد شد, باز واجب است, آن گونه كه بر شمار كفاره با افزودگى شمار انگيزه ها, افزوده مى گردد, زمانى كه فاصله بيفتد و بدون فاصله, تكرار واجب نيست.

شايد, دليل بر واجب نبودن صلوات, اصل عدم و شهرت باشد كه مستندند به آموزش ندادن پيامبر مؤذنان را بر فرستادن صلوات و ترك صلوات آنان, بدون اين كه روش آنان را رد كند.

اين دو عبارت, از زاويه هاى گوناگون تفاوت دارند كه تنها به دو تفاوت آن اشاره مى كنم:

الف. در حديقه به ابن بابويه نسبت داده شده كه در هنگام نماز, اگر نام پيامبر ياد شد, صلوات, واجب است; اما در زبدةالبيان قول ابن بابويه در فرستادن صلوات, اختصاص به نماز ندارد.

ب . در حديقه, نويسنده كتاب, فتواى ابن بابويه را برگزيده است; اما در زبدة البيان, محقق اردبيلى, بر اين باور است كه صلوات, واجب نيست.

ارجاع به رساله اثبات واجب

در كتاب حديقه, در سه مورد به رساله اثبات واجب, يا اصول الدين مقدس اردبيلى ارجاع داده شده است: در آغاز مقدمه, 39 و در پايان مقدمه40 و در بخش پايانى كتاب در احوال حضرت حجت(عج)41.

محدث نورى, اينها را دليل بر نگارش حديقه توسط اردبيلى گرفته است. اين سخن محدث نورى درست نيست; زيرا اردستانى در كاشف الحق, از رساله اثبات واجب اردبيلى در هر سه مورد نقل كرده: هم در آغاز كتاب42 و هم در پايان آن43 تنظيم كنندگان حديقه, عبارت: (مولانا احمد اردبيلى, در رساله اثبات واجب فرمود) را به (در رساله اثبات واجب ياد كرده ايم) و… تغيير داده اند.

با توجه به نگارش كاشف الحق در سال 1058, طبيعى است كه نويسنده آن از كتابهاى اردبيلى (م:993) استفاده كند.

ارجاع به شرح ارشاد

در حديقه, در شرح نزول سوره (هل أتى), عبارت حديقه نقل شده كه پس از نقل آن, نكته هايى را در اين باره يادآور مى شويم:

(و بايد دانست كه ايثار حضرت اميرالمؤمنين, عليه السلام, اقوى دليل است بر آن كه هر چند كسى صرف مال خود را در خيرات و تصدقات كند, اسرافش نتوان گفت, چه به رغبتى كه در آن فعل از آن حضرت واقع شده بر نفقه كردن و تصدق نمودن, زياده از حدّ حصر است و كدام ترغيب, زياده بر اين تواند بود كه آن چهار برگزيده كردگار و خادمه ايشان, سه روز متصل روزه دارند و به غير قرص جوى از براى افطار ايشان, چيزى نباشد و آن را هم قرض كرده باشند وباز ايشان را روزه بايد گرفت و در روز دراز و هواى گرم مدينه در آن حالت كه ايشان را به غير از آب از براى سحور و افطار چيزى نباشد و بر آن بى چيزى صبر كنند و از سر آن جُو نيز در گذرند و به فقير ومحتاج دهند و باز به آب افطار نمايند, چنانكه در شرحى كه بر ارشاد فقه اين فقير نوشته, به تقريب مذكور گشته, در كتاب زكوة در تحت آيه (يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو), انتهى.)

عبارتى كه صاحب مستدرك نقل كرده, با آنچه در حديقه موجود آمده, اندك اختلافى دارد.

محدث نورى, كه در كتاب مجمع الفائده, شرح ايثار خاندان پيامبر(ص) را نيافته است, مى نويسد:

(والظاهر انه (رحمه الله) كتبه فى كتاب الصدقة و هو من جملة ماضاع من شرح الارشاد44…)

گويا ايشان, جريان را در كتاب صدقه شرح ارشاد نوشته كه از جمله بخش نابوده شده شرح ارشاد است.

محققان خاتمه مستدرك نيز, سخن صاحب مستدرك را تصديق كرده اند كه در كتاب زكات شرح ارشاد كه چاپ شده, كلام اردبيلى نيست, همان گونه كه محدث نورى نوشته است.

نقد و بررسى

حقيقت آن است كه محدث نورى, اگر به مقايسه كاشف الحق و حديقه مى پرداخت, اطمينان مى يافت كه حديقه تحريف شده كاشف الحق است, ولى چه بايد كرد با اين كه نسخه اى از كاشف الحق داشته, به چنين كارى دست نيازيده است.

اين مورد را, يكى از مواردى مى توان به شمار آورد كه ثابت مى كند حديقه تحريف شده كاشف الحق است; زيرا همان گونه كه خود محدث نورى ياد كرده, در كتاب كاشف الحق بحث درباره ايثار اميرالمؤمنين(ع) اين گونه آغاز شده است.

(و ملا احمد اردبيلى, در شرحى كه بر ارشاد فقه نوشته گفته كه ايثار حضرت امير, عليه السلام, دليلى است قوى بر آن كه هر چند كسى صرف مال خود در خيرات و تصدقات كند, اسرافش نتوان گفت…)45

اردستانى, آنچه به اردبيلى نسبت داده درستى انفاق در صورت نياز است و مستند اردبيلى در اين نظر, ايثار خاندان على(ع) است كه با نيازمندى, انفاق كردند و اين مطلب در كتاب زكات مجمع الفائده وجود دارد.

در پايان كتاب زكات, مقدس اردبيلى فوائدى را ياد مى كند از جمله:

(انما ينبغى الصدقة من فاضل مؤنة الرجل و عياله على الدوام لانّ الله تعالى نهى عن التبذيز ولغيره مثل قوله عليه السلام, و ابدء بمن تعول. و فيه تأمل لما فى سورة هل أتى و غيرها مثل قوله عليه السلام46…)

شايسته است كه هميشه, صدقه از اضافه خرج مردو خانواده اش باشد; زيرا خداوند تعالى, از تبذير و اسراف باز داشته و به خاطر غير آن, مانند قول معصوم كه فرمود: به نان خورانت آغاز كن.

و در اين ديدگاه اشكال است, به خاطر آنچه در سوره هل اتى آمده [با اين كه خانواده على(ع) نياز داشتند انفاق كردند] و غير اين سوره از روايات….

بنابر اين, سخنى كه اردستانى از شرح ارشاد اردبيلى نقل كرده درست است و نيازى نيست كه به كتاب موهوم صدقه مفقود شده اردبيلى مراجعه كنيم, بلكه بايد يادآور شويم كه شمارى براى تحميل ديدگاههاى خود, حاضرند نسبتهاى ناروا به شخصيتى مانند اردبيلى بدهند و آنچه را ننوشته و نگفته از آن وى بدانند.

تنظيم كننده حديقه, نام اردبيلى را از آغاز جمله به پايان آن منتقل كرده و جمله هاى آن را نامفهوم ساخته و در چاپهاى جديد حديقه, بر آن و اوى افزوده اند.

(چنانكه در شرحى كه بر ارشاد فقه اين فقير نوشته به تقريب مذكور گشته و در كتاب زكوة در تحت آيه (يسئلونك ماذا ينفقون قل العفو) در مجمع البيان مسطور است كه (وليس ذلك مخصوصاً بهم بل كل من يفعل ذلك يناله)47

با اين تغيير نيز اشكال باقى است; زيرا منظور از كتاب زكات, كتاب زكات شرح ارشاد خواهد بود كه چنين مطلبى در آن نيست. و اگر ما (واو) را پس از كتاب زكات قرار دهيم و جمله را مستقل بگيريم, تا اندازه اى اشكال بر طرف مى شود, ولى مشكل ديگرى رخ مى دهد و آن نبود چنين مطلبى در مجمع ا لبيان در شرح آيه عفو است و اين يكى ديگر از اشكالهاى تغيير عبارت كاشف الحق خواهد بود.

علت اين اشكال آن است كه تنظيم كنندگان حديقه, بخشى از مطالب كاشف الحق را در اين جا حذف كرده اند.48

پاسخ محدث نورى به اشكالها

محدث نورى, پس از بيان اين نكته كه حديقه از آن اردبيلى است اظهار مى دارد:

(شگفت است كه صاحب روضات الجنات, اشكالهايى را مطرح ساخته و در اين انتساب ترديد كرده است).49

سخن خوانسارى در روضات:

(گروهى بر اين باورند كه حديقه از اردبيلى نيست و از مجلسى نيز نقل شده كه ثابت نگرديده است; زيرا دليلى بر انتساب نيست. و به جهت نقل از اشخاص ضعيفى كه اثرى در كتابهاى معتمد ندارند, يا به جهت اين كه مضمون كتاب در ميان شيعيان عجمى قبلى وجود دارد, به جز اندكى از مقدمه آن (آن گونه كه گفته شده) يا به خاطر دورى امكان تأليف چنين كتابى با اين سياق و زبان از محقق اردبيلى كه در نجف زندگى مى كرده است و اين, همانند دورى انتساب (تذكرة الائمه) معروف, به علامه مجلسى است50….)

در واقع محمد باقر خوانسارى, پنج نكته را به عنوان اشكال مطرح ساخته و محدث نورى به دو اشكال آن پاسخ داده و بقيه را مهم ندانسته است.

1 . رد بستگى حديقه به اردبيلى از سوى علما: خوانسارى بر اين باور است كه شمارى از علماى شيعه, بستگى حديقه را به اردبيلى ثابت ندانسته اند, گرچه نام آنان را نبرده, اما شايد نظر وى, ديدگاه محمدباقر سبزوارى باشد كه ياد شد و يا نظر به اظهار نظر تسترى داشته باشد در (اجازه كبيره); زيرا خوانسارى آن را ديده و به آن عنوان (تكمله امل الآمل) داده است51 و در كلام مشايخ اجازه, چنين انتسابى ديده نشده است.

2 . ديدگاه علامه مجلسى درباره حديقه: در طرائق الحقايق52 بيان مى كند: از اين كه علامه مجلسى در ردّ صوفيه از كتاب حديقه استفاده نبرده, استفاده مى شود كه وى, حديقه را از اردبيلى نمى دانسته, ولى صاحب روضات, اين سخن را از مجلسى ثابت نمى داند.

گويا, علامه مجلسى, در نوشته هاى خويش, مطلبى از حديقه نقل نكرده; از اين روى, محدث قمى هشت روايتى را كه تنها در حديقه, در نكوهش صوفى گرايان آمده, در سفينةالبحار آورده است53 و برخى چنين پنداشته اند چون روايات در سفينه آمده در بحار نيز, وجود دارد.

اما علامه در عين الحيات, نام ده تن از علماى شيعه را ياد مى كند كه عليه صوفيه كتاب نوشته اند كه از جمله آنان, مولانا احمد اردبيلى كه زبدةالعلماء و المتورعين است.54

گويا علامه مجلسى در اين اظهار نظر, تحت تأثير شيخ حرّ عاملى در اثناعشريه بوده كه نام عالمان شيعه را آورده است.

3 . نقل از ضعيفان: اشكال ديگر خوانسارى اين بود كه در حديقه از اشخاص ضعيف, نقل شده است.

محدث نورى پاسخ مى دهد كه نقل روايات ضعيفان براى ردّ طرف مقابل, نه تنها اشكال ندارد, بلكه در مواردى لازم است. امكان دارد ما سند روايتى را نپذيرفته باشيم, اما چون دشمن آن را پذيرفته, از آن روايت عليه وى بهره بريم و در باب معجزه و فضيلتها, در سند روايات, آسان گيرند.55 سخن محدث نورى, در جاى خود درست است; اما نسبت به حديقه درست به نظر نمى رسد; زيرا تنها سخن اين نيست كه در حديقه از روايات ضعيف عليه طرف مقابل استفاده شده, بلكه مطلب اين است: رواياتى نقل شده كه در كتابهاى مورد اعتماد پيشينيان نيست و تنها در حديقه آمده; رواياتى كه از نظر سند ضعيف هستند و ربطى به قانع كردن طرف مقابل ندارند, درست معرفى شده اند و رواياتى نقل شده كه در شأن ائمه نيستند به اضافه افسانه هاى بى اساس.

4 . وجود كتابى همانند حديقه: خوانسارى مى نويسد: گفته اند: كتابى همانند حديقه وجود داشته كه تنها در بخشى از ديباچه با حديقه تفاوت دارد.

اگر منظور خوانسارى اين باشد كه پيش از محقق اردبيلى چنين كتابى بوده درست به نظر نمى رسد; اما اگر نظر ايشان اين باشد كه پيش از اين كه حديقه به دست ما برسد, چنين كتابى وجود داشته و منظور كاشف الحق باشد, دور نيست; زيرا حديقه, همان تحريف شده كاشف الحق است, به افزوده بخش صوفيه.

اما محدث نورى, پاسخ مى دهد كه ما گفتيم كاشف الحق تحريف شده حديقه است. ديدگاه, محدث نورى نقل و نقد شد و بيان گرديد كه نمى توان, كاشف الحق را تحريف شده حديقه دانست, بلكه مطلب بر عكس است.

محدث نورى, ديگر اشكالها را همانند سخن كودكان مى داند و از آن در مى گذرد.

5 . نثر: از اشكالهاى محتوايى كه خوانسارى در روضات مطرح كرد اين بود كه چگونه امكان دارد كسى كه زبان اصلى وى تركى است و در نجف كه به زبان عربى سخن مى گويند, زندگى مى كرده, كتابى به فارسى روان بنگارد.

صاحب مستدرك از اين اشكال در مى گذرد و آن را درخور جواب نمى داند; اما نكته اى كه بيان شد درخور توجه است.

روانى نثر حديقه از آن جهت است كه همان كتاب كاشف الحق اردستانى است و زبان علمى در هند و دربار قطب شاهيان, زبان فارسى بوده; از اين روى, قاضى نورالله شوشترى كتاب مجالس المؤمنين را به فارسى مى نگارد و…

در مقدمه نسخه خطى كاشف الحق, آمده:

(اين قليل البضاعه, قليل الاستطاعه العبد الضعيف الجانى معزالدين اردستانى را نيز به موجبِ من تشبه بقوم فهو منهم, به خاطر فاتر رسيد كه رساله جداگانه در اثبات امامت امام بحق و پيشواى مطلق, ساقى حوض كوثر اميرالمؤمنين حيدر, عليه صلوات الله الملك الاكبر, و نفى خلافت ديگران بنويسد…. بر وجه ايجاز و اختصار به عبارت فارسى, معرّا از تكلفات لازمه تأليفات و مبرّا از الفاظ غير مأنوسه وارده در تصنيفات….56)

روشن شد كه نويسنده مقيد بوده كه كتاب خود را به فارسى, كه زبان علمى در هند بوده, بنگارد و در متن حديقه نيز, شواهدى وجود دارد كه نشانه اهتمام به فارسى در آن ديار است.

در بحث اولى الامر, پس از نقل روايتى ازامام صادق(ع) كه مراد از او لوالامر معصوم است, به عقائد اهل سنت اشاره مى كند و مى نويسد:

(كسى كه يك سطر از گلستان و دو بيت از بوستان را نمى فهمد, چگونه مى توان از او اطاعت و پيروى كرد.)

استشهاد به فهم گلستان و بوستان, حكايت از آن دارد كه كتاب در محيطى نگارش يافته كه اين دو اثر از نظر علمى, مطرح بوده اند.

آيا در نجف, يا اصفهان و يا اردبيل به اين دو كتاب, بعد علمى مى دادند؟

عالمان سنى كه گلستان را نمى فهميدند, چه كسانى بودند؟

بى گمان, اين متنها, در هند از كتابهاى درسى بوده و اين دليل خوبى است بر تعيين مكان نگارش كتاب.

به گفته شهيد مطهرى, اين كتابها تا پيش از تسلط انگلستان بر هند, جزو متون درسى مدارس بوده است.57

نويسنده حديقه با اين توجه نوشته سنيان, اين دو كتاب را نمى فهمند, تا چه رسد به قرآن و معناى اولى الامر:

(و از جمله چيزهائى كه طرفگى دارد و شنيدنى است, اين كه به اعتقاد اهل سنت, اولى الامرى كه حق تعالى, كافه عباد و جميع بندگان خود را به اطاعت و انقياد ايشان امر فرموده, يكى سلطان روم و ديگرى خان ازبك است, سبحان الله! جمعى كه از فهميدن سه سطر گلستان و دو بيت بوستان عاجز باشند, قطع نظر از آن همه فسق و فجور كه از ايشان سر زده و مى زند, ايشان را با محكم و متشابه و مدلولات و بينات قرآنى و منزلات آسمانى چه آشنايى.)58

جالب است كه بدانيم در نسخه خطى كاشف الحق, اين عبارت آمده, منتهى در آن جا نام سلطان روم و خان ازبك ذكر شده است:

(يكى سلطان مراد روم و يكى عبدالمؤمن اوزبك است, جمعى كه از فهميدن سه سطر گلستان59…)

اين روش تنظيم كننده حديقه است كه در مواردى نكته هايى را حذف و جمله هايى مى افزايد و در مواردى, عبارت را تغيير مى دهد.

در موردى كه در كاشف الحق, از حكومت صفويه و قطب شاهيان ياد شده, در حديقه تنها به ياد نام صفويه بسنده شده است.60

مقايسه نثر حديقه و اردبيلى

براى اين كه تفاوت نثر اردبيلى, با آنچه در حديقه و در واقع كاشف الحق آمده, به خوبى روشن شود و اشكال صاحب روضات, آشكار گردد, نمونه اى از نثر حديقه و نثر اردبيلى را به نقل از نسخه خطى رساله اصول الدين يا اثبات الواجب اردبيلى61 نقل مى كنيم: در ترجمه جمله معروف عمربن خطاب, در تبريك ولايت على(ع) در غدير خم, در كتاب كاشف الحق و حديقه چنين آمده است:

(و عمر بر آن هم افزوده گفت: (بخ بخ اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنه) اين كلمه را عرب در حال رضا و وقت تعجب استعمال مى كنند, به جاى يه يه در زبان عجم, يعنى يه يه امام و سردار شدى بر من و ساير مؤمنان)62

در حديقه به جاى به به, پهْ په آمده است.

اما همين سخن عمربن خطاب, در اصول الدين محقق اردبيلى, با عبارت و ترجمه ديگرى آمده است:

(و عمر دست حضرت امير را گرفت و بيعت كرد و گفت:

(بخ بخ لك يا ابن ابى طالب اصبحت مولاى و مولى كل مؤمن و مؤمنه)

يعنى خوبى و نيكويى باد ترا اى پسر ابى طالب, صباح كردى و حال آن كه مولاى منى و مولاى جميع مؤمنين و مؤمنات.

پس باقى مردان و زنان مأمور شدند كه بيعت با آن حضرت نمايند و آن حضرت را مبارك باد گويند.)63/ آيا اين دو ترجمه از آن يك شخص است؟

در حديقه, توجه به واژه عجم شده, چون در محيط هند, به بنگارش در آمده و در آغاز, بخ بخ به فارسى معنى گرديد و با آنچه اردبيلى آورده, از نظر متن عربى و ترجمه فارسى تفاوت فراوان دارد.

به جاى (يه يه) (خوبى و نيكويى) آورده و جمله (صباح كردى) نشانه پيوند مترجم با زبان عربى است.

البته اين بدان معنى نيست كه نثر فارسى اردبيلى نامفهوم است, بلكه نشانگر تفاوت بين دو نثر است.

از آنچه تا كنون ياد شد, مشخص گرديد كه استدلالهاى محدث نورى در بستگى حديقه به اردبيلى, بنيان سستى دارد, بلكه محتواى كتاب در بخش غير صوفيه ثابت مى كند كه حديقه, بيانگر ديدگاههاى اردبيلى نيست, بلكه با تغيير عبارتهاى كاشف الحق (كه نمونه آن را درباره سوره هل اتى آورديم) آن را به نام اردبيلى منتشر كردند.

با توجه به همين نكته, مى توان گفت: قول دوم صحيح به نظر مى رسد و بايد, دليلهاى آنان نيز مورد توجه قرار گيرد, اما از آن جا كه پذيرندگان ديدگاه سوم, تنها به يكى از ديدگاههاى اردبيلى استشهاد كرده اند و خود تأييد كننده نظر دوم است, به نقل و بررسى آن مى پردازيم.

نبودن بخش صوفيه حديقه از آن اردبيلى

ديدگاه ديگرى كه ياد شد اين بود كه بخش صوفيه حديقه, از اردبيلى نيست, بلكه به آن كتاب افزوده اند اين ديدگاه, از ميرزاى قمى (م: 1231) و شاگردش نقل شده است.

دليل مهم آنان اين است كه در اين بخش, عليه وحدت وجود, زياد سخن گفته شده, در حالى كه محقق اردبيلى, در حاشيه شرح بر الهيات تجريد قائل به وحدت وجود است.

عالم فاضل حاج محمدجعفر همدانى كبوتر آهنگى, معروف به مجذوب على شاه (م:21) ذيقعده 1238) از شاگردان ميرزاى قمى و داراى اجازه از وى و داراى نوشته هاى بسيار, از جمله: مراحل السالكين,64 مرآت الحق و… در مرآت الحق, در بحث وحدت وجود, جريان گفت و گوى خود را با ميرزاى قمى بيان مى كند و اظهار مى دارد:

(حديقةالشيعه از نوشته محقق اردبيلى است, اما برخلاف حاشيه تحقيقى خود بر الهيات تجريد, سخن گفته; زيرا در بحث توحيد تجريد, در رد شبهه ابن كمونه يهودى, متمسك به وحدت وجود شده و در اين زمينه, موافق محقق خفرى و تمام بودن دليل را بسته به آن دانسته است.

در هنگام تحصيل علوم شرعيه فرعيه, در خدمت مولانا محقق و مدقق ميرزا ابوالقاسم قمى, رحمةالله عليه, سخنى طولانى از فضيلت, دقت, زهد و ورع محقق اردبيلى به ميان آمد.

من گفتم: ايشان قائل به وحدت وجودند ميرزا قمى, منكر آن شدند.

گفتم: اين مطلب را در حاشيه الهيات تجريد گفته, آيا به نظر عالى رسيده است.

گفت: بلى در نجف اشرف حاشيه ايشان را ديده ام. چنانچه حاشيه را داريد فردا همراه خود بياوريد.

همين كه به منزل رسيدم يكى از افراد محرم خود را فرستاد كه موضع مسأله را معين نماييد و كتاب را به خدمت ايشان برد.

فردا كه به خدمت ايشان رسيدم, اظهار تعجب و غرابت مى كرد و آن را مؤيد سخنى دانست كه شنيده بود: كه اين بخش صوفيه حديقه از اردبيلى نيست.)65

اين گفت و گو, در حاشيه چاپ جديد مستدرك الوسائل, نقل شده است.66

ديدگاه محقق اردبيلى درباره وحدت وجود

همان گونه كه در اين گفت و گو, ياد شده, محقق اردبيلى در حاشيه بر الهيات شرح جديد تجريد, قائل به وحدت وجود شده است.

محقق اردبيلى, اين حاشيه را در نجف در هنگامى كه فرزندش اين كتاب را مى خوانده در روز چهارشنبه 13 ربيع الاول سال 986 به پايان رسانده است;67 بنابر اين, از جمله آخرين نوشته هاى وى به شمار مى آيد.

منظور از وحدت وجود در كلام اردبيلى, وحدت با جميع اشياء يا به تعبير ديگر وحدت وجود با موجود نيست, بلكه ممكن است مراد, اتحاد سنخ وجود و مراتب قوه و ضعف براى آن باشد, يا مراد اين است كه وجود واحد, داراى تجليهاى گوناگون است.

در بحث نفى شريك از بارى, مى نويسد:

(هذا كله معقول اذا لم يكن الوجوب والوجود واحداً و قد مرّبل ادعى البديهة فى انّهما واحدٌ لا بمعنى الامر المنتزع الاعتبارى بل بمعنى الامر الحقيقي… و بالجمله حقيقة الواجب عين الوجود والوجود المؤكد الذى هو الوجوب واحد68….)

در ادامه بحث , در پاسخ به اشكال مى نويسد:

(فيندفع ايضاً بانّ الوجوب واحد فانّه وجود مؤكّد والوجود واحد كما مرّ).69

اين سخنان محقق اردبيلى, مؤيد اظهار نظر محقق قمى است و درخور حمل بر وحدت وجود.

مخالف نبودن اردبيلى با فلسفه و عرفان

با مطالعه حاشيه اردبيلى بر الهيات شرح جديد تجريد [قوشچى] اين اطمينان به دست مى آيد كه محقق اردبيلى, نه تنها مخالف فلسفه و عرفان نيست, بلكه خود از فلاسفه بوده و عرفا را ارج مى نهاده است; زيرا آن جا كه سخن از عالم تر بودن على(ع) بر ديگر صحابه مطرح شده, تمام فرق و سرچشمه بيشتر دانشها را اميرالمؤمنين(ع) مى داند و درباره عرفان يا علم تصفيه باطن مى نويسد:

(ومنها علم تصفية الباطن و معلوم ان نسبة جميع الصوفيه ينتهى اليه)70

از دانشهايى كه از على(ع) سرچشمه مى گيرد, دانش تصفيه باطن است و روشن است كه تمام صوفيان به ايشان مى رسند.

و زمانى كه درباره برترى شأن و بزرگوارى خاندان پيامبر سخن مى گويد, استدلال مى كند كه از دليلهايى كه بر بزرگى مرتبت اين خاندان دلالت دارد, خدمت اشخاصى مانند: بايزيد بسطامى و معروف كرخى به اين خاندان است.

(ومما يدّل على علوّ شأنهم انّ افضل المشايخ و اعلاهم درجة هو ابويزيد البسطامى و كان سقّاءً فى دار جعفر الصادق عليه السلام و اما معروف الكرخى فانه أسلم على يدى على بن موسى الرضا, عليه السلام, فكان بوّاب داره و بقى الى هذه الحالة الى آخر عمره)71

و از مواردى كه دلالت بر والايى خاندان پيامبر دارد, اين است كه گرامى ترين مشايخ صوفيه و بلند آوازه ترين آنان, به نام بايزيد بسطامى سقاى منزل امام صادق(ع) بود و اما معروف كرخى, به دست امام رضا(ع) مسلمان شد و دربان منزل حضرت بود و تا آخر عمر, به خاندان پيامبر علاقه مند بود.

اما در حديقه در بخش صوفيه در موارد بسيار, از بايزيد بسطامى, به بدى ياد شده و در شرح زندگانى امام صادق(ع) سقايى وى براى آن حضرت, پذيرفته نشده است.

(و سنيان بسته اند كه بايزيد بسطامى سقاى خانه امام جعفر صادق(ع) بود و عوام اين را بر او افزوده اند كه: امام فرزند خود محمد را با او به بسطام فرستاد و اهل بسطام او را كشتند و بدان كه اين محض افتراء است و بايزيد در زمان امام جعفر(ع) نبوده….)72

چنانچه سخنان اردبيلى را در اين جا براى ساكت كردن طرف مقابل بدانيم, كرامتى را كه در زبدةالبيان در شأن سفيان ثورى نقل كرده كه از عظمت خدا, در پشت مقام ابراهيم, بى هوش شد,73 نمى توانيم منكر شويم; زيرا در آن جا, بحث اردبيلى درباره تفكر در خلقت و تدبر در آيات الهى است و كار سفيان ثورى را به استشهاد مى گيرد.

اما در حديقه, از سفيان ثورى, به بدى ياد گرديده است.74

امّا فلسفه, محقق اردبيلى فلسفه را در اصفهان فراگرفته است75 و از حاشيه وى بر تجريد نيز اين مطلب استفاده مى شود.

اما دربخش صوفيه76 و بخشهاى ديگر حديقه,77 از فلاسفه به بدى ياد شده و آنان دشمن دين معرفى شده اند.

اين اظهار نظر در كاشف الحق وجود داشته78 و در حديقه نيز, پابرجا شده است.79 اما اردستانى بر اساس توجهى كه به نثر فارسى داشته, به اشعار عرفاء استناد مى كرده كه در سرتاسر حديقه اين اشعار, حذف شده اند.80

بنابر اين, نه تنها بخش صوفيه, بلكه ديگر بخشهاى كتاب نيز از اردبيلى نيست و چون نويسنده بخش صوفيه, ناشناخته است, احاديث آن, درخور اعتماد نخواهد بود, مگر اين كه در كتابهاى معتبر پيش از حديقه وجود داشته باشند.

ممكن است در پاسخ به آنچه ياد شد گفته شود كه محقق اردبيلى, حديقه را پس از شرح تجريد نگاشته و از آخرين نوشته هاى اوست. در نتيجه, حديقه ناسخ تمام ديدگاههاى گذشته وى است! اين سخن درست نيست; زيرا:

نخست آن كه: حديقه برخلاف كتابهاى اردبيلى, تاريخ پايان تدوين ندارد كه چنين ادعايى بر فرض درستى بستگى پذيرفته شود.

دو آن كه: برابر نظر كسانى كه حديقه را از آن اردبيلى مى دانند,در حديقه به تمام كتابهاى مهم اردبيلى ارجاع داده شده اما به شرح تجريد هيچ اشاره اى نگرديده, پس معلوم مى شود شرح تجريد, از آخرين نوشته هاى اردبيلى است.

سه آن كه: اگر اردبيلى از آنچه پيش تر گفته, برگشته و حديقه از آخرين نوشته هاى او بود, بايسته بود كه اشاره مى كرد, آن گونه كه چند سطر پيش از (باب در ذكر مذاهب صوفيه) بدون هيچ مناسبتى آمده كه اگر پيش تر, قرب الاسناد را ديده بودم, به گونه اى روشن تر درباره نماز جمعه سخن مى گفتم.

چهار آن كه: مخالفتى كه در حديقه با فلسفه و عرفان شده, بر هيچ روى, با مشرب اردبيلى در مجمع الفائده و زبدةالبيان و حاشيه تجريد سازگار نيست.

پى نوشتها:

1 . ثقةالاسلام تبريزى, در (مرآت الكتب), ج2/232, نوشته است:

(در كتاب: انساب النواصب, حديقةالشيعه, از نوشته هاى اردبيلى, معرفى شده است. با توجه به اين كه اين كتاب, برابر آنچه در متن آن آمده, در سال 1076 (نسخه ب, برگ 210/1) نوشته شده, نويسنده آن, على داود استرآبادى, نخستين كسى است كه از حديقه ياد كرده است.)

نقل تبريزى, درست است, ولى اصل مطلب درست نيست; زيرا در نسخه هاى گوناگونِ انساب النواصب, نامى از حديقه به ميان نيامده ودر برخى نسخه ها, نام اين كتاب, ياد شده كه به نظر مى رسد, توسط نسخه برداران, افزوده شده است. ما, براى تحقيق اين مطلب, سه نسخه خطى از كتاب انساب النواصب را كه در كتابخانه آيت اللّه مرعشى, موجود بود, مطالعه كرديم: نسخه نخست, به شماره 172, كه در شوال سال 1273 نگاشته شده و بخشى از آغاز آن نيست.

نسخه دوم, به شماره 1887, در سال 1228 نوشته شده است.

نسخه سوّم, به شماره 3392, در سال 1243, نگاشته شده است.

در نسخه اول و دوّم, نامى از حديقه برده نشده, ولى در نسخه سوم (برگ 33/2, باب پانزدهم, طعن چهارم) نام حديقه برده شده است:

(در كتاب احسن الكبار و در كتاب لوامع الانوار و در كتاب حديقةالشيعه, مولانا احمد اردبيلى آمده كه: وقتى عمر به شام رفته بود, عباس, همراه بود.)

همين عبارت در نسخه دوّم (برگ 33/1) چنين آمده است:

(حكايت: در كتاب لوامع الانوار آمده كه در وقتى عمر به شام رفته بود و عباس همراه بود, اهل شام, عمر را اميرالمؤمنين خواندند.)

در اين نقل, نامى از حديقه و احسن الكبار نيست; امّا در نسخه سوم, نام اين دو كتاب, ياد شده و بر خلاف معمول كتاب, از اردبيلى نام برده شده است.

آنچه نشان مى دهد كه نويسنده, در اصل نام كتاب حديقه را نبرده و ديگران بر ين افزوده اند, آن است كه در سرتاسر كتاب, بيش از بيست بار نام كاشف الحق را مى برد و از آن حكايت و روايت نقل مى كند, ولى از حديقه نامى نمى برد.

اگر استرآبادى حديقه را مى داشت و از آن اردبيلى مى دانست, بايستى به جاى كاشف الحق, از حديقه نقل مى كرد.

اين, نشان مى دهد كه در سال 1076, كاشف الحق, به عنوان منبع معتبر مطرح بوده, ولى حديقه هنوز, شهرتى نداشته و يا جعل نشده بوده است.

اينك مواردى كه نام كاشف الحق برده شده, با ذكر برگ و صفحه از سه نسخه مى آوريم:

* (در كتاب كاشف الحق از كتاب فعلت فلاتلم, نقل شده كه چون خبر شهادت امام حسين, به مدينه طيبه رسيد, عبداللّه بن عمر… متوجه دمشق گشت كه يزيد را تنبيه كند.)

نسخه اول, باب سيزدهم, برگ 9/2; نسخه دوم, برگ 19/2; نسخه سوم, برگ 18/1.

* (و در كتاب كاشف الحق, روايت است كه چون ابوبكر, خليفه شد…)

نسخه اول, طعن هفتم, برگ 30; نسخه دوم, برگ 42/2; نسخه سوم, برگ 42/1.

* (و در كتاب فعلت فلاتلم و در كتاب كاشف الحق نقل شده كه محمدبن ابى بكر, گفت: پدرم در حالِ فزع و سكرات, در حضور من…)

نسخه اول, برگ 5/2; نسخه دوم, برگ 67/1; نسخه سوم, برگ 63/1.

* (و در كتاب كاشف الحق, از ابو عسان [ابوعنان] مالك بن اسمعيل نهدى, روايت است كه محمدبن ابى بكر, گفت: در حال نزع پدر به بدترين حال ديدم.)

نسخه اول, برگ 51/1; نسخه دوم, برگ 67/2; نسخه سوم, برگ 63/2.

* (در كتاب كاشف الحق, آمده كه [عمر] بعضى را بر بعضى در عطايا, تفصيل داد…)

نسخه اول, طعن يازدهم, برگ 59/2.

  • (در كتاب كاشف الحق, از كتاب كامل, نقل شده كه عمر, حجرالاسود را از آن جا كه رسول خدا, گذاشته بود, نقل كرد و به موضعى برد كه در جاهليت نهاده بودند و هنوز هست.
  • صاحب كاشف الحق, فرمايد: ظاهراً لفظ اسود, سهو كاتب است و مراد از حجر, مقام ابراهيم باشد….)

نسخه اول, طعن هيجدهم, برگ 61/1.

* (در كتاب كاشف الحق, مسطور است كه: عمر حكم كرد كه كشتيها كه از مصر گندم و برنج و ديگر چيزها مى آورند, تردد نكنند, تا اعراب, شتران را به كرايه دهند….)

نسخه اول, طعن بيستم, برگ 61/1,2

* (در كتاب كاشف الحق, آمده كه قدامة بن مظعون, شراب خورده بود….)

نسخه اول, طعن بيست و پنجم, برگ 62/2.

(در كتاب كاشف الحق آمده كه عمر, مسائل ميراث را تغيير و تبديل كرد….)

طعن سى وپنجم

* (و نيز در آن كتاب مذكور است كه در نكاح دوام, بدعت چند قرارداد.)

نسخه اول, طعن سى و سه, برگ65/1; نسخه دوم, برگ 85/2; نسخه سوم, برگ 66/1.

* (در كتاب كاشف الحق آمده كه گواهى مملوك را رد كرد.)

نسخه اول, طعن چهلم, برگ 66/1.

  • نسخه اول, طعن هفتم, برگ 79/1.
  • نسخه اول, طعن هشتم, برگ 81/2.
  • نسخه اول, طعن سى و هفتم, برگ 87/1.
  • نسخه اول, باب بيست و سوم, برگ 90/2.
  • نسخه اول, باب سى و دوم, برگ 110/1.
  • نسخه اول, باب سى و سوّم, برگ 119/1.
  • نسخه اول, باب سى و ششم, برگ 127/1.
  • نسخه اول, باب سى و نهم, برگ 13/2.
  • نسخه اول, درباره قم, برگ 168/1.

2 . (امل الآمل), شيخ حر عاملى, تحقيق: سيد احمد حسينى, شرح حال محقق اردبيلى 2/23 دارالكتاب الاسلامى, قم.

3 . (اثناعشريه), شيخ حر عاملى, مقدمه /3, 17, 30, 33, 51, 185, المطبعة العلمية قم, چاپ دوم, 1408. در صفحه 51 آن آمده است:

(وقد نقل عنه [اردبيلى] بعض ثقات الاصحاب انه نقل عن فرقهم [صوفيه] احدى و عشرين فرقة وانّها ترجع الى فرقتين حلوليه و اتحاديه…).

4 . (اثباة الهداة), شيخ حر عاملى, تحقيق: ابوطالب تجليل تبريزى.

5 . (لؤلؤة البحرين) محدث بحرانى /1150, آل البيت.

6 . (رياض العلماء), افندى, تحقيق احمد حسينى, ج1/56, كتابخانه مرعشى نجفى, مترجم, ج1/89, ترجمه محمد باقر ساعدى.

7 . (منتهى المقال), ابوعلى حائرى, ج1/311, 312, مؤسسه آل البيت, قم.

8 . (مستدرك الوسائل), محدث نورى, ج3/393, چاپ سنگى, ج20/92, چاپ جديد, مؤسسه آل البيت, قم.

9 . (اعيان الشيعه), ج10/105, چاپ اول, ج3/81, چاپ ده جلدى.

10 . (الذريعه), ج6/385.

11 . (طبقات اعلام الشيعه), قرن دهم/8.

12 . (ريحانة الادب), محمد على مدرس تبريزى, ج5/367, خيّام, تهران.

13 . (قصص العلماء), ميرزا محمد تنكابنى/175 علميه اسلاميه.

14 . (حديقه الشيعه), مقدمه, چاپ سوم, انتشارات گلى; (خيراتيه), محمد على بن وحيد بهبهانى, تحقيق سيد مهدى رجائى, ج2/407, انصاريان, قم.

در منبع اخير, به كتاب تحفه الاخيارملاّ محمد طاهر قمى و ملاذ الاخيار ايشان (البته انتساب اين كتاب به ايشان, درست نيست) نسبت داده شده كه حديقه از آن اردبيلى دانسته شده است. ولى با مراجعه به نسخه خطى تحفةالاخيار به شماره 1868 كتابخانه آيت اللّه مرعشى نجفى و نسخه چاپى آن, كه در سال1336, توسط حسين فشاهى, نشر يافته, نشانى از حديقه به دست نيامد.

گرچه هر دو اثر, ضد صوفيه اند, ولى در اين كتاب, داستان ملاقات سيد مرتضى و غزالى رد شده است (/99 چاپى). از اين روى, حسين فشاهى, كه حديقه را نيز منتشر كرده, در مقدمه, يادآور نشده كه در كتاب تحفه الاخيار, حديقه از اردبيلى دانسته شده است, بلكه نوشته: (صاحب تحفةالاخيار, حديقه را از اردبيلى دانسته است.)

15 . (حديقه الشيعه), مقدمه; (خيراتيه), ج2/406. در خيراتيه, اشاره اى به ميرزا مخدوم و نظر وى نشده است.

16 . (رياض السياحه), زين العابدين شيروانى/55, سعدى, تهران (در اين اثر آمده: مقدس اردبيلى, شاگردى داشته قمى الاصل, مشهور به روحى معركه گير, وى, حديقه را به نام اردبيلى نوشته است); (طرائق الحقايق), محمد معصوم شيرازى, تصحيح محمد جعفر محجوب سنايى, ج187/1,تهران.

شاه محمدبن محمد شيرازى دارابى, ملقب به عارف, در ملاقاتى كه با ملا معز اردستانى داشته وى حديقه را از خود دانسته, به جز بخش صوفيه آن.

شاه محمدبن شيرازى دارابى, از بزرگان بوده و آقا بزرگ تهرانى شرح حال وى را در الذريعه (ج9/665; ج10/257; ج11/298, 330; ج13/358) و طبقات اعلام الشيعه (قرن دوازدهم/330) آورده است. مى نويسد:

(وى, صدو سى سال عمر كرده و در حدود سال 1130 از دنيا رفته است.

وى, شرحى بر صحيفه دارد, به نام: (روضه العارفين), يا (رياض العارفين) و شاگرد او, حزين, بسيار از او تجليل كرده و نوشته در هفتاد سالگى, كفشهاى ديگران را جفت مى كرد.)

بنابر اين, با توجه به عمر طولانى و تقواى وى, مى توان سخن وى را درست دانست و به احتمال زياد, ديده كه چگونه نسخه هاى حديقه را با نام اردبيلى, نشر داده اند; زيرا در زمان نشر كاشف الحق و حديقه, زنده بوده است.

گويا, سخنان وى, در ردّ انتساب حديقه به اردبيلى, در حاشيه: (مقامات السالكين) وى آمده است.

17 . (طبقات اعلام الشيعه), قرن 12/18.

18 . طرائق الحقايق), ج1/186.

19 . (همان مدرك); (مراة الحق), محمد جعفر همدانى (مجذوب على شاه)/70.

20 . (روضات الجنات), محمدباقر خوانسارى, ج1/83, اساعيليان, قم.

21 . (رياض العلماء), ج1/56.

22 . (الاجازة الكبيرة), سيد عبدالله موسوى جزائرى, تحقيق محمد سماحى حائرى/25, كتابخانه آيت الله مرعشى; (روضات الجنات), محمد باقر خوانسارى, تحقيق سيد محمد على روضاتى, ج1/195, دارالكتب الاسلاميه, تهران. براى شرح حال وى, ر.ك: (طبقات اعلام الشيعه), قرن 12/456.

23 . (مرآت الحق)/70; (طرائق الحقائق), ج1/187.

24 . (مستدرك الوسائل), ج20/101.

25 . (الذريعه), ج17/236; ج2/322.

26 . (فهرست نسخه هاى خطى كتابخانه آيت اللّه مرعشى), ج4/183, شماره 1408.

27 . (الاثناعشريه)/51.

28 . (همان مدرك)/30.

29 . (روضات الجنات), ج2/68.

30 . (جواهر الكلام), محمد حسن نجفى, ج16/71; (مقدمه اى بر فقه شيعى), حسين مدرسى طباطبائى, ترجمه محمد آصف فكرت/75, آستان قدس رضوى.

31 . (تذكره نصرآبادى), ميرزا محمد طاهر نصرآبادى, تصحيح وحيد دستگردى/152. فروغى, تهران.

32 . (روضات الجنات), ج2/68.

33 . (مستدرك الوسائل), ج3/393, 394, چاپ سنگى; ج20/91 به بعد, چاپ جديد.

34 . (همان مدرك), ج20/101, 102; (رياض العلماء), ج3/216.

35 . (رياض العلماء), ج1/56.

36 . (حديقه الشيعه)/569. علت اين كه در اين جا مسأله نماز جمعه مطرح شده اين بوده كه بيشتر فقهاء در زمان تنظيم حديقه, قائل به وجوب عينى نماز جمعه بودند و تنظيم كنندگان حديقه خواسته اند اين مشكل را حلّ كنند.

37 . (حديقةالشيعه)/86; (مستدرك الوسائل), ج20/94, چاپ سنگى; ج3/394, چاپ جديد.

38 . (زبدةالبيان)/86.

39 . (حديقه الشيعه)/28; (مستدرك الوسائل), ج20/98.

40 . (همان مدرك)/12; (مستدرك الوسائل), ج20/98.

41 . (همان مدرك)/769; (مستدرك), ج20/97.

42 . (كاشف الحق)/50.

43 . (همان مدرك)/331.

44 . (مستدرك الوسائل, ج20/97.

45 . (همان مدرك)/99; (كاشف الحق), برگ 34/1. ادامه عبارت كاشف الحق چنين است: 
(نتوان گفت چه ترغيبى كه درين فعل از حضرات شده بر نفقه كردن و تصدق نمودن زياده از حد حصر است…. در روز دراز و هواى گرم مدينه… به آب افطار نمايند, كار هر بافنده و حلاج نيست. و در مجمع البيان مسطور است كه (وليس ذلك مخصوصاً بل كل من يفعل ذلك يناله) يعنى اين فيض و اين عنايت, مخصوصِ به ايشان نبوده….)

همانند اين عبارت, در مجمع البيان در شأن نزول آيه ايثار, جزء29 آمده است: (وهى جارية فى كل مؤمن فعل ذلك)

46 . (مجمع الفائده و البرهان), ج4/287, انتشارات اسلامى, وابسته به جامعه مدرسين, قم.

47 . (حديقة الشيعه)/63.

48 . (كاشف الحق), برگ 34/2.

49 . (مستدرك الوسائل), ج20/102.

50 . (روضات الجنات), ج1/83.

51 . (همان مدرك), ج4/257.

52 . (طرائق الحقايق), ج1/187.

53 . (سفينة البحار), ج5/197, اسوه.

54 . (عين الحياة), علاّمه مجلسى/577, علميه اسلاميه, تهران.

55 . (مستدرك الوسائل, ج20/102.

56 . (كاشف الحق), نسخه خطى, مقدمه, برگ 1, كتابخانه آيت الله مرعشى.

57 . (فلسفه اخلاق), شهيد مطهرى/84, صدرا.

58 . (حديقةالشيعه)/21.

59 . (كاشف الحق), نسخه خطى, برگ11.

60 . (كاشف الحق), برگ 171; (حديقةالشيعه)/363.

61 . (فهرست كتابهاى خطى كتابخانه آيةالله مرعشى), ج3/128, شماره 940.

62 . (حديقةالشيعه)/94; (كاشف الحق), برگ 49.

63 . (رساله اصول الدين), نسخه خطى, برگ 53.

64 . (فهرست كتابخانه غرب, مدرسه آخوند همدانى)/64, شماره160.

65 . (مرآت الحق)/71, 70; (طرائق الحقائق), ج1/178; (الذريعه), ج6/385, حاشيه.

66 . (مستدرك الوسائل), ج20/95.

67 . (الحاشيه على الهيات الشرح الجديد للتجريد), محقق اردبيلى, تحقيق احمد عابدى/37, 486; (طبقات اعلام الشيعه), قرن دهم/8, دانشگاه تهران.

68 . (همان مدرك)/91.

69 . (همان مدرك)/92 و مقدمه كتاب /29.

70 . (همان مدرك)/332.

71 . (همان مدرك)/342, 332.

72 . (حديقة الشيعه)/618, 565, 566, 567, 571.

73 . (زبدةالبيان)/139.

(وعن سفيان الثورى انّه صلّى خلف المقام ركعتين ثمّ رفع رأسه الى السّماء, فلمّا رأى الكواكب غشي عليه و كان يبول الدم من طول حزنه و فكرته و فى الاية دلالة على عظم شأن علم اصول الدين وفضله والتفكر فى خلق اللّه).

74 . (حديقه الشيعه)/620.

(وسفيان از طريق حق و مذهب شيعه به غايت دور است و از پيروان بزرگ صوفيه است چنان كه قبل از اين مذكور گشت)

75 . (روضات الجنات), ج1/82.

76 . (حديقه الشيعه)/571, 572.

77 . (همان مدرك)/194.

78 . (كاشف الحق), برگ 98. گويا اردستانى مخالف فلسفه و موافق عرفاء و مجتهدان بوده است. در مواردى, آن گاه كه حديثى را از علل الشرايع نقل مى كند (/200) مى نويسد: (از مصنفات افضل المجتهدين ابن بابويه است) و در حديقه (/439) اين تجليل حذف شده است.

79 . (حديقةالشيعه)/194.

80 . (كاشف الحق), برگ 5. (و فرق ميان رسول و نايب نباشد, مگر در پيغمبرى [چنانچه مولوى در مثنوى سروده:

چونكه شد از پيش ديده وصل يار

نائبى بايد ازو مان يادگار

نى غلط گفتم كه نائب يا منوب

كرد و پندارى قبيح آيد نه خوب

و از اينجا ظاهر مى شود كه به اعتقاد مولوى نيز, ميان رسول اللّه, صلى اللّه عليه و آله و اميرالمؤمنين, عليه السلام, تفاوتى كه هست, در نبوت محض است] و در قرآن عزيز…) در حديقه (چاپ اول/5, سوم/10) اشعار و آنچه در بين كروشه آمده, حذف شده است