در طریقت و رشته و سلسله اولیاء

در طریقت و رشته و سلسله اولیاءاز یادنامهٔ صالح تألیف حضرت آقای حاج شیخ محمد حسن بیچاره گنابادی «صالحعلیشاه»

… ﺑﻌﺪ از ﺣﻀﺮت اﻣﺎم موسی ﻛﺎﻇﻢ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، و اﻣﺎﻣﺖ‬ اﻣﺎم علی ﺑﻦ موسی اﻟﺮﺿﺎ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، یک ﺑﺎر ﻛﻪ ﻫﺎرون در ﻣﻜﻪ ﺑﻮد (ﺣﻀﺮت در‬ اﻳﻦ دوره ﻛﻤﺘﺮ ﺑﻴﺮون می‌آمدند، کسی را راه نمی‌دادﻧﺪ، ﺑﻴﻌﺖ و ﺗﺠﺪﻳﺪ ﺑﻴﻌﺖ خیلی‬ ﻛﻢ ﺑﻮد، یعنی عنوانی ﻧﺪاﺷﺖ و ﻣﺮدم ﻫﻢ نمی‌دانستند ﺑﻪ ﻛﺠﺎ رﺟﻮع ﻛﻨﻨﺪ.) دﻳﺪ ﻛﻪ‬ ﺟﻮان ﺳﻴﺎه و ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺎﻻیی، ﺑﻪ ﭼﻪ ﺷﻜﻞ، ﭼﻪ ﺟﻮر آﻣﺪ. ﻫﺎرون خودش رفته بود ﻃﻮاف ﻛﻨﺪ، ﻫﺮﭼﻪ ﮔﺮدش ﻛﺮد و ﻫﺮﭼﻪ ﻛﺮد ﻧﻪ راﻫﺶ دادﻧﺪ ﺑﺮای اﺳﺘﻼم ﻣﺠﺮد و‬ ﻧﻪ، ﺗﻮاﻧﺴﺖ آن را ﺑﺒﻮﺳﺪ (ﭼﻮن ﻣﺴﺘﺤﺐ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ برابر حجر الاسود رسیدند‬ اﺳﺘﻼم ﻛﻨﻨﺪ، دﺳﺖ ﺑﻜﺸﻨﺪ، اﻟﺒﺘﻪ اﮔﺮ ﺑﺘﻮاﻧﻨﺪ ﺑﺒﻮﺳﻨﺪ و دﺳﺖ ﺑﻜﺸﻨﺪ.) در آﺧﺮ دﻳﺪ ﻛﻪ‬ اﻳﻦ ﺟﻮان آﻣﺪ و ﻳک ﺳﺮه رﻓﺖ. ﻣﺜﻞ اﻳﻦﻛﻪ ﺟﻠﻮﻳﺶ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻧﻔﺮ ﻓﺮاش و تقریباً ﻣﺴﺘﺨﺪم ﺑﺎﺷﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺮدم را ﻋﻘﺐ و ﺟﻠﻮ دﻧﺒﺎل ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ او ﺑﺮود. او می‌رفت و آنﺟﺎ‬ اﺳﺘﻼم می‌ﻛﺮد و می‌ﺑﻮﺳﻴﺪ و ﺑﺎز دوره می‌ﮔﺮدﻳﺪ. ﻫﺎرون ﺗﻌﺠﺐ ﻛﺮد ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﻴﺴﺖ؟ ‬ ﻳﺎ ﺗﺠﺎﻫﻞ می‌ﻛﺮد، ﺑﻪ ﻫﺮﺣﺎل اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﻛﻪ ﻧﺸﺴﺖ، ﭘﺮﺳﻴﺪ اﻳﻦ ﻛﻴﺴﺖ؟ در‬ آنﺟﺎﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺎﻋﺮ اﺷﻌﺎری می‌ﮔﻮﻳﺪ. اﺷﻌﺎری ﻛﻪ بعداً ‬اﺳﺒﺎب ﺣﺮف و ﺳﺨﻦ ﻫﻢ ﺷﺪ. ﺑﻠﻪ، ﭼﻮن خیلی ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮده ﺑﻮد و ﻫﺎرون ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻴﺎﻣﺪ باطناً، ‬ﺣﺒﺴﺶ ﻛﺮدﻧﺪ. اﻳﻦ‬ ﺷﺎﻋﺮ دِﻋْﺒِﻞ [۱] اﺳﺖ و قضیهٔ علی ﺑﻦ اﻟﺤﺴﻴﻦ، ﻋﻠﻴﻬﻤﺎاﻟﺴﻼم، ﻫﻢ راﺟﻊ ﺑﻪ فَرَزدق [۲] تقریباً ‬ﻫﻤﻴﻦﻃﻮر اﺳﺖ. یکی از وزراء ﻫﺎرون از ﺑﺮاﻣﻜﻪ ﻳﺎ دﻳﮕﺮی ﮔﻔﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻫﻢ‬ ﻛﻢﻛﻢ ﺳﺮی ﺗﻮی ﺳﺮﻫﺎ آورده، اﺟﺎزه ﺑﺪﻫﻴﺪ اﻳﻦ را ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺪرش ﺑﺮﺳﺎﻧﻴﻢ. ﻫﺎرون‬ ﻏﻀﺒﻨﺎک ﺷﺪ و ﮔﻔﺖ: ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ، ﻫﺎﻣﺎن ﻣﺎ می‌ﺷﻮﻳﺪ، ﻫﺎﻣﺎن ﻣﺎ شمایید و شما نمی‌ﮔﺬارﻳﺪ ﻣﺎ ﺑﻪ راه راﺳﺖ ﺑﺎﺷﻴﻢ و ﻣﺎ را دوﺳﺖ ﻧﻴﺴﺘﻴﺪ. ﻫﻤﻴﻦ ﻛﺎری ﻛﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ‬ ﭘﺪرش ﻛﺮدم ﭘﺸﻴﻤﺎﻧﻢ و ﭘﺸﻴﻤﺎنی دﻳﮕﺮ ﺳﻮد ﻧﺪارد (یعنی ﺷﻬﺎدت اﻣﺎم موسی ﻛﺎﻇﻢ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم،.) ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ، ﭘﺲ از رﺣﻠﺖ آن ﺑﺰرﮔﻮار یعنی اﻣﺎم موسی ﻛﺎﻇﻢ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، یعنی‬ ﻣﺴﻤﻮﻣﻴﺖ اﻳﺸﺎن، ﻧﻮﺑﺖ رﺳﻴﺪ ﺑﻪ اﻣﺎم رﺿﺎ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم. ﺣﻀﺮت ﺑﻴﺮون نیامد و، بعضی ﻣﺮدم ﮔﺎه گاهی می‌رﻓﺘﻨﺪ ﺑﻪ زﻳﺎرت اﻳﺸﺎن ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻛﻢﻛﻢ ﺷﻴﻌﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﻛﺮدﻧﺪ‬ ﺗﺎ ﻣﻮﻻﻳﺸﺎن را ﭘﻴﺪا ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻴﺴﺖ؟ ﺑﺎ علائمی ﻛﻪ ﺑﻮد و می‌داﻧﺴﺘﻨﺪ، ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ‬ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﺣﻀﺮت، علی ﺑﻦ موسی، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، اﺳﺖ. ﭘﺲ دور ﺣﻀﺮت ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ‬ ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻣأﻣﻮن ﺣﻀﺮت را ﺑﻪ ﺧﺮاﺳﺎن ﺧﻮاﺳﺖ و اﻳﺸﺎن را وﻟﻴﻌﻬﺪ ﻛﺮد. ‬ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﻫﻢ در واﻗﻊ اﺑﺘﺪا ﺑﻌﺪ از ﻫﺮ ﻧﻤﺎزی، ﺑﺮای اﻇﻬﺎر قدردانی، ﺗﺸﺒّﺚ، ‬ اﻟﺘﺠﺎء و ﺗﻮﺳﻞ، اول زﻳﺎرت می‌ﻛﻨﻴﻢ (آنﻃﻮری ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮل ﻣﺎ ﺷﺪه اﺳﺖ می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ‬ اﻳﻦ ﻣﺎل ﺻﻔﻮﻳﻪ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻳﺎد ﻣﺮدم داده اﻧﺪ، آنوﻗﺖ ﺑﻪ ﺧﻮدﺷﺎن ﭼﺴﺒﺎﻧﺪه اﻧﺪ، بله، ﻗﺎﻧﻮن دﻧﻴﺎ ﻫﻤﻴﻦ اﺳﺖ.) زﻳﺎرت ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻛﻪ در ﺧﻮد ﻧﻤﺎز ﻫﺴﺖ، در ﺧﻮد ﻧﻤﺎز اﺳﺖ‬ ﻛﻪ ﺳﻼم می‌ﻛﻨﻴﻢ: «اﻟﺴّﻼم ﻋﻠﻴک ای‌ها النّبی ‬و رحمته الله و ﺑﺮﻛﺎﺗﻪ». اﻟﺒﺘﻪ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻫﻢ ﻫﺮ ﺟﺎ‬ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﺮ ﻣﺴﻠﻤﺎنی ﻛﻪ ﺳﻼم ﻛﻨﺪ ﺑﺮ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ، ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻫﻢ می‌ﺷﻨﻮد ﺟﻮاب ﻫﻢ می‌ﮔﻮﻳﺪ، ‬ اﻣﺎ کسی می‌ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﻪ ﺟﻮاب ﮔﻔﺘﻦ او را ﺑﺸﻨﻮد واﻻ او ﺟﻮاب می‌ﮔﻮﻳﺪ. ﺑﻌﺪ از ﺳﻼم ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ، ﺳﻼم ﺑﺮ ﻋﺒﺎدﷲ الصالحین اﺳﺖ ﻛﻪ آن ﻫﻢ ﺟﺰء ﻧﻤﺎز اﺳﺖ و علی (ع) ﻫﻢ ﺟﺰء‬ آﻧﻬﺎﺳﺖ، ﭼﻮن در آﻳﻪ «ﺻﺎﻟﺤﻴﻦ» می‌ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ ﻛﻪ علی (ع) و جبرئیل و ﻫﻤهٔ ﺑﻨﺪﮔﺎن‬ ﻣﻘﺮّب خدایند [۳]. علی (ع) و فرزندانش که جزء آنهایند. آن وﻗﺖ برای ﺣﺴﻴﻦ (ع) ﺳﻼم می‌ﻛﻨﻴﻢ ﺑﺮای اﻳﻦﻛﻪ ﺑﻌﺪ از ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ، صلی ﷲ ﻋﻠﻴﻪ و آﻟﻪ، اتفاقاتی ﻛﻪ‬ اﻓﺘﺎد، آﻧﭽﻪ ﺷﺪ، ﻛﻪ ﺗﺎرﻳﺦْ خیلی ﻣﻔﺼﻞ اﺳﺖ …
… ﺑﻌﺪ از رﺣﻠﺖ اﻣﺎم موسی ﻛﺎﻇﻢ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم بعضی ﺗﺼﻮر ﻛﺮدﻧﺪ ﻛﻪ ﺷﺮعْ ﺑﺎﻃنی ﻧﺪارد و ﻣﺤﺾ ﻇﺎﻫﺮ اﺳﺖ و بعضی ﺧﻴﺎل ﻛﺮدﻧﺪ‬ ﻛﻪ ﺑﺎﻃﻦ و ﻃﺮﻳﻘﺖ از ﺑﻴﻦ می‌رود ﻳﺎ اﻳﻦﻛﻪ ﻣﺘﺰﻟﺰل می‌ﺷﻮد؛ یعنی، ﻳﺎ آن ﻛﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ‬ ﻛﻪ در ﻫﺮ زﻣﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪهٔ ﺧﺪایی ﺑﺎﺷﺪ، او دﻳﮕﺮ ﻧﻴﺴﺖ و اﻣﺎﻣﺖ در اﻣﺎم موسی‬ ﻛﺎﻇﻢ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، آﺧﺮ ﺷﺪ و ﺗﻤﺎم ﺷ‬ﺪ ﻛ‬ﻪ آﻧ‬ﻬﺎ می‌گفتند: اﻣ‬ﺎم موسی ﻛ‬ﺎﻇﻢ، ‬ ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، اﻣﺎم ﻫﻔﺘﻢ و آﺧﺮ اﺳﺖ. و آﺳﻤﺎن، ﻫﻔﺖ و زﻣﻴﻦ، ﻫﻔﺖ و ﻫﻔﺘﻪ، ﻫﻔﺖ‬ﱠ‬ اﺳﺖ. ﺗﺎ اﻳﻦﻛﻪ اﻣﺎﻣﺖ ﻫﻢ در ﻫﻔﺖ ﺗﻤﺎم ﺷﺪ. بعضی واقفی ﺷﺪﻧﺪ؛ یعنی، در ﻫﻔﺖ‬ ﺗﻮﻗﻒ ﻛﺮدﻧﺪ و اﻳﺴﺘﺎدﻧﺪ، ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻧ‬ﻪ اﻳ‬ﻦﻃﺮف ﻧ‬ﻪ آن ﻃ‬ﺮف. بعضی از ﻣﺸ‬ﺎﻳﺦ‬ ﺣﻀﺮت ﻫﻢ ﺑﻪ خیالاتی اﻓﺘﺎدﻧﺪ و ﺑﻪ ﺧﻮدﺷﺎن دﻋﻮت ﻛﺮدﻧﺪ. بعضی ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑ‬ﻮدﻧﺪ‬ ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ﻛﺎر ﺧﺪا ﭼﻪ می‌ﺷﻮد. ﺑﻪﻫﺮﺣﺎل ﺑﺎز ﻣﺮدی ﻛﻪ ﻗﺪ عَلَم ﻛﺮد، علی ﺑ‬ﻦ موسی، ‬ ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، ﺑﻮد، علی ﺳﻮّم، ﻛﻪ ﺣﻀﺮت اﻣﺎم رﺿﺎ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، اﺳﺖ. ‬
ﻣﺄﻣﻮن آن ﺣﻀﺮت را دﻋﻮت ﻛﺮد و اﺑﺘﺪاء، ﺗﻜﻠﻴﻒ واﮔﺬاری ﺧﻼﻓﺖ ﻧﻤﻮد، ‬ ﻗﺒﻮل ﻧﻔﺮﻣﻮد بعداً ‬اﺻﺮار ﺑﻪ وﻻﻳﺘﻌﻬﺪی آن ﺣﻀﺮت ﻧﻤﻮد ﺑﺎز ﻫﻢ ﻧﭙﺬﻳﺮﻓﺖ. ﻣﺄﻣﻮن‬ ﺑﺎ ﺗﻬﺪﻳﺪ آن ﺣﻀﺮت را ﺑﻪ ﻗﺒﻮل وﻻﻳﺘﻌﻬﺪی وادار ﻧﻤﻮد و ﺣﻀﺮت ﺷﺮط ﻛﺮدﻧﺪ ﻛﻪ‬ در اﻣﻮر ﺳﻴﺎسی و ﻋﺰل و ﻧﺼﺐ ﺣﻜ‬ﺎم دﺧ‬ﺎﻟﺖ ﻧﻜ‬ﻨﻨﺪ و او ﻗ‬ﺒﻮل ﻛ‬ﺮد. ﺧ‬ﻮب‬ می‌داﻧﺴﺖ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﺎر نمی‌ﺷﻮد. ﺑﻪﺣﺴﺐ ﺻﻮرت ﻇﺎﻫﺮ ﻫﻢ می‌داﻧﺴﺖ و می‌ﮔﻔﺖ. ‬ ولی گاهی ﺑﻴﺸﺘﺮ اوﻟﻴﺎء، زود ﺑﻪ زود ﻫﺮ مطلبی را نمی‌ﮔﻮﻳﻨﺪ. ﻫﺮ ﻛﻪ ﺑﺨﻮاﻫﺪ، ﭼﻴﺰی‬ ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻔﻬﻤﺪ در ﺿﻤﻦ ﻣﻄﺎﻟﺐ دﻳﮕﺮ، در ﺿﻤﻦ ﻓﺮﻣﺎﻳﺸﺎت دﻳﮕﺮﺷﺎن ﻣﻤﻜﻦ اﺳﺖ‬ ﭼﻴﺰی ﺑﻔﻬﻤﺪ، ﻧﻪ اﻳﻦﻛﻪ ﺑﻔﺮﻣﺎﻳﻨﺪ اﻳﻦﻛﺎر ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ ﻳﺎ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﺷﺪ، ﭼﻨﻴﻦ ﭼ‬ﻴﺰی‬ خیلی ﻛﻢ ﻣﻌﻤﻮل اﺳﺖ.
‬در اﻳﻦ ﻗﻀﻴﻪ ﻛﻪ ﺣﻀﺮت ﺑﻪ ﺧﺮاﺳﺎن ﺗﺸﺮﻳﻒ ﺑﺮد، ﻗﻀﺎﻳﺎی دﻳﮕﺮی در ﺑﻐﺪاد‬ ﺷﺪ، ﻗﻀﺎﻳﺎیی ﻛﻪ در ﻧﻴﺸﺎﺑﻮر ﺷﺪ، از آن ﻫﺠﻮمی ﻛﻪ ﻣﺮدم ﻛﺮدﻧﺪ. واقعاً ‬ﺗﻤﺎم ﻣﺴﻠﻤﻴﻦ‬ ﺣﺎﺿﺮ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻗﻀﻴﻪ را ﺷﻨﻴﺪﻧﺪ، یی اﺧﺘﻴﺎر ﺧﻮﺷﺤﺎلی می‌ﻛﺮدﻧﺪ. ﻣﺪﺗﻬﺎ ﺑﻮد ﻛﻪ آرزو‬ داﺷﺘﻨﺪ ﻛﻪ خلیفهٔ ﭘﻨﺠﻢ (ﺣﺎﻻ از آن ﺟﻬﺖ ﻣﻌﻨﻮﻳﺖ ﻫﻢ ﻧﻪ، خلیفهٔ ﭘ‬ﻨﺠﻢ ﻇ‬ﺎﻫﺮ از‬ ﺧﻠﻔﺎی راﺷﺪﻳﻦ، ﻛﻪ علی را ﭼﻬﺎرم می‌ﮔﻔﺘﻨﺪ، ﭼﻮن ﺣﺴﻦ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، اﺳﺘﻌﻔﺎ داد و آن ﺣﻀﺮت را خلیفهٔ ﭘﻨﺠﻢ نمی‌ﮔﻔﺘﻨﺪ.) ﭘﻴﺪا ﺷﻮد و ﭼﻬﺎر ﺧﻠﻴﻔﻪ، ﻧﻈﻴﺮی ﭘﻴﺪا ﻛﻨﻨﺪ. ‬
اﻳﻦﻃﻮر ﺧﻴﺎل می‌ﻛﺮدﻧﺪ، در اﺧﺒﺎر ﻫﻢ ﺷﻨﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ، ﺧﺒﺮ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻛ‬ﻪ رﺿ‬ﺎ ﻇ‬ﻬﻮر‬ ﺧﻮاﻫﺪ ﻛﺮد. ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮدﻧﺪ و اﻳﻦ ﻋﻘﻴﺪه را اﻫﻞ سنت داﺷﺘﻨﺪ ازﻳﻦ رو آﻧﻬﺎ ﻫﻢ ازﻳﻦ‬ ﻣﻮﺿﻮع ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮدﻧﺪ. و وقتی ﻛﻪ آن ﺑﺰرﮔﻮار ﻣﻌﻴﻦ ﺷﺪ ﺑﻪ وﻟﻴﻌﻬﺪی، خیلی ﺑﻴﺸﺘﺮ‬ ﻋﻼﻗﻪ ﭘﻴﺪا ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻠﻪ، ﻣﺄﻣﻮن ﻣﺠﻠﺲ ﻋﻘﺪ خیلی مفصلی ﭼﻴﺪ ﻛﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪاﻧﺪ ﭼﻬﺎرﺻﺪ‬ ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻳﺎ ﻛﻤﺘﺮ، اﻋﻢ از رﺟﺎل ﻣﻤﻠﻜﺖ، رﺟﺎل درﺑﺎری، دولتی، در ﻣﺠﻠﺲ ﺑﻮدﻧﺪ و‬ ﻫﺪاﻳﺎی مفصلی ﺑﻪ ﺣﺎﺿﺮﻳﻦ داد و بعضی می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ: در ﻫﻤﺎن ﻣﺠﻠﺲ، اول ﺑ‬ﻴﻌﺖ‬ ﮔﺮﻓﺖ از دوﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﺮای علی ﺑﻦ موسی، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، ﺑﻪﻋﻨﻮان وﻟﻴﻌﻬﺪی ﺑﺎ وﻻﻳﺖ‬ ﻋﻬﺪ. اول کسی ﻛﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮد، ﭘﺴﺮش ﻋﺒﺎس ﺑﻮد ﻛﻪ او را ﮔﻔﺖ، ﺑﻴﻌﺖ ﻛﻨﺪ، ﭘﺴﺮ او‬ آﻣﺪ و ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮت ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮد. ﻣﺮدم دﻳﮕﺮ ﻫﻢ آﻣﺪﻧﺪ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻪﻃﻮری ﻛﻪ‬ می‌ﻧﻮﻳﺴﻨﺪ: ﻳک ﻧﻔﺮ ﺻﻮفی ﺟﻮان آﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮت ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮد، ﺑﻌﺪ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ. ‬ ﻣﺄﻣﻮن ﺟﻬﺖ ﺧﻨﺪه را ﭘﺮﺳﻴﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﻫﻤﻪ آﻣﺪﻧﺪ ﺑﻪدﺳﺖ ﻛﺸﻴﺪن و ﺑﻪ ﻓﺴﺦ ﺑﻴﻌﺖ، ‬ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮدﻧﺪ، دﺳﺖ دادﻧﺪ و اﻳﻦ ﺑﻪ ﻋﻘﺪ ﺑﻴﻌﺖ. ﻋﺮض ﻛﺮد: فسخ البیعه بعد عقد البیعه چیست؟ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: از اﺑﻬﺎم (اﻧﮕﺸﺖ ﺷﺼﺖ) ﺑﻪ خِنْصِر [۴] و از خِنْصِر ﺑﻪ اﺑﻬﺎم. ‬ و ﻣﺄﻣﻮن ﺑﺎز ﻫﻢ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ، ﭼ‬ﻮن اﻳ‬ﻦ ﻋ‬ﺒﺎرت ﻓ‬ﻬﻤﻴﺪﻧﺶ خیلی ﻣﺸﻜ‬ﻞ اﺳﺖ ﻛ‬ﻪ‬ می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ یکی از اﺳﺒﺎب ﺷﻬﺎدت، ﻣﻘﺪﻣﻪاش ﻫﻤﻴﻦ ﺟﺎ ﺷﺪ. او ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ، ﺧﻠﻴﻔﻪ ﻛﻪ‬ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻴﻌﺖ ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﻧﻔﻬﻤﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﻴﻌﺖ ﭼﻴﺴﺖ؟ ﻓﺴﺦ اﻟﺒ‬ﻴﻌﻪ ﭼ‬ﻴﺴﺖ؟ ﻋ‬ﻘﺪ اﻟﺒ‬ﻴﻌﻪ‬ ﭼﻴﺴﺖ؟ آﻣﺪﻧﺪ ﺑﻴﻌﺖ ﻛﺮدﻧﺪ، از آن ﻃﺮف ﻫﻢ ﻳک دﺧﺘﺮ در ﻫﻤﺎن ﻣﺠﻠﺲ ﻋﻘﺪ ﻛﺮد‬ ﺑﺮای ﺣﻀﺮت ﻛﻪ ‬اُمّ حبیبه ﺑﻮد. ﻳک دﺧﺘﺮ دﻳﮕﺮی ﻫﻢ ﺑﺮای ﺣﻀﺮت ﺟﻮاد ﻋﻘﺪ ﻛﺮد‬ ﺑﻪ ﻧﺎم اُمّ الفضل و حتی بعضی می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ: در ﻫﻤﺎن ﻣﺠﻠﺲ، دختر را ﺑ‬ﻪ ﻓ‬ﺮزﻧﺪ آن‬ ﺣﻀﺮت، ﻣﺤﻤﺪ ﻛﻪ اﻣﺎم ﻣﺤﻤﺪ تقی (اﻣﺎم ﺟﻮاد)، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، اﺳﺖ، داد. از اﻳﻨﺠﺎﺳﺖ‬ ﻛﻪ جمعی می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﺳﻦ ﺣﻀﺮت ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻮد واﻻ ﺑﺮای ﺑﭽُﻪای ﻛﻪ ﻫ‬ﻨﻮز ﻛ‬ﻮﭼک اﺳﺖ، ﻋﻘﺪ نمی‌ﺷﻮد ﻛﺮد. ﺑﻠﻪ، دﺧﺘﺮﻫﺎ را داد و ﺑﺮای آﻧﻬﺎ ﻋﻘﺪ ﻛﺮد. ‬
یکی از ﭘﻴﺮوان ﺣﻀﺮت ﻛﻪ از ﻣﺪﻳﻨﻪ در ﺧﺪﻣﺖ آن ﺑﺰرﮔﻮار آﻣﺪه ﺑﻮد، دم در‬ اﻳﺴﺘﺎده ﺑﻮد و ﺑیاﻧﺪازه ﺧﻮﺷﺤﺎل ﺑﻮد، ﻣﺜﻞ اﻳﻦﻛﻪ می‌ﺧﻮاﺳﺖ تقریباً ‬از ﺧﻮﺷﺤﺎلی‬ ﺳﻜﺘﻪ ﻛﻨﺪ. ﺣﻀﺮت اﺷﺎره ﻛﺮد و ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺑﻴﺎ. آﻣﺪ، دم ﮔﻮﺷﺶ ﭼﻴﺰی ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ ﻛﻪ‬ ﺑﻌﺪ ﻳک ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺣﺎﻟﺶ ﻣﻨﻘﻠﺐ ﺷﺪ و از او ﻛﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ و ﻳﺎ اﻳ‬ﻦﻛﻪ ﺧ‬ﻮدش ﮔ‬ﻔﺖ‬ ﺑﻪﻫﺮﺣﺎل، ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ ﻛﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎلی ﻧﻜﻦ ﻛﻪ اﻳﻦ ﻛﺎر آﺧﺮ ﻧﺪارد، ﺷﺪنی ﻧﻴﺴﺖ. ‬ ﻣﻘﺼﻮد، اﻳﻦﻃﻮر ﺑﺎﻟﺼﺮاﺣﻪ ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ و ﻳک ﺳﺎل و ﻧﻴﻢ تقریباً ‬ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻃﻮل ﻧﻜﺸﻴﺪ. ‬ در اﻳﻦ ﻳک ﺳﺎل و ﻧﻴﻢ، ﺣﻀﺮت ﺑﻪ ﻣﻮﺟﺐ ﻗﺮارداد یکی را والی ﻧﻜﺮدﻧﺪ، یکی را‬ ﺣﺎﻛﻢ ﻧﻜﺮدﻧﺪ، یکی را ﻋﺰل ﻧﻜﺮدﻧﺪ، ﻧﺼﺐ ﻧﻜﺮدﻧﺪ و ﺷﺮط ﻛﺮده ﺑﻮدﻧﺪ ﻛﻪ دﺧﺎﻟﺖ‬ ﻧﻜﻨﻨﺪ. ﺑﻠﻜﻪ ﻳک ﻧﻤﺎز ﻋﻴﺪی را مجبوراً ‬می ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ اﻧﺠﺎم دﻫﻨﺪ ﭼﻮن ﻣﺄﻣﻮن اﺻﺮار‬ ﻛﺮد ﻛﻪ ﺣﻀﺮت ﺑﺮوﻧﺪ ﺑﺨﻮاﻧﻨﺪ و ﺣﻀﺮت راضی نمی‌ﺷﺪﻧﺪ، آﺧﺮ ﺑﻪ اﻟﺘﻤﺎس راضی‬ ﻛﺮد و آن ﻫﻢ ﻧﺸﺪ. ﺑﻠﻪ، ﺣﻀﺮت رﻓﺘﻨﺪ، وقتی ﻛﻪ می‌ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﺷﺮوع ﻛ‬ﻨﻨﺪ، ﺧ‬ﻮد‬ ﻣﺄﻣﻮن آﻣﺪ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﭘﺴﺮ ﻋﻤﻮ، زﺣﻤﺖ ﺷﻤﺎ ﺑﻮد، راضی ﻧﺒﻮدﻳﻢ ﻣﻦ ﺧﻮدم آﻣﺪم ﻧﻤﺎز‬ ﺑﺨﻮاﻧﻢ، و ﻳﺎ اﻳﻦﻛﻪ دﻳﮕﺮی را ﻓﺮﺳﺘﺎد ﻛﻪ ﻧﻤﺎز ﺑﺨﻮاﻧﺪ، ﻛﻪ آن ﻫﻢ ﻧﺸﺪ. اﻳﻦ ﻗﻀﺎﻳﺎ ﺑﻮد‬ و ﻛﺎر مهمی ﺻﻮرت ﻇﺎﻫﺮ ﻧﺸﺪ. ولی ﻛﺎری ﻛﻪ ﺷﺪ اﻳﻦ ﺑﻮد ﻛﻪ اﺧﺘﻼف ﺑﻴﻦ اﻓﺮاد‬ ‬‬ﺷﻴﻌﻪ ﻛﻪ بعضی اﻣﺎﻣﺖ ﺣﻀﺮت را ﻣﻨﻜﺮ ﺑﻮدﻧﺪ، ﻣﺮﺗﻔﻊ ﺷ‬ﺪ و آﻧ‬ﻬﺎیی ﻛ‬ﻪ ﺗ‬ﺼﻮر‬ می‌ﻛﺮدﻧﺪ ﻛﻪ ﻃﺮﻳﻘﺖ از ﺑﻴﻦ رﻓﺖ و می‌رود و ﻳ‬ﺎ اﻣ‬ﺎﻣﺖ ﺑ‬ﻪ موسی ﺑ‬ﻦ ﺟ‬ﻌﻔﺮ، ‬ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎاﻟﺴﻼم، ﺧﺘﻢ ﺷﺪ و جانشینی ﻧﺪارد، ﻣ‬ﻌﻠﻮم ﺷ‬ﺪ ﻛ‬ﻪ ﺻ‬ﺤﻴﺢ ﻧ‬ﻴﺴﺖ و ﻫ‬ﻤﻪ‬‬‬ ﻓﻬﻤﻴﺪﻧﺪ ﻛﻪ موسی ﺑﻦ ﺟﻌﻔﺮ، ﻋﻠﻴﻬﻤﺎاﻟﺴﻼم، ﺟﺎﻧﺸﻴﻨی دارد و ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻫﻢ علی ﺑﻦ‬ موسی اﺳﺖ. و ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻫﻢ ﻛﺮاﻣﺎت و ﺑﺮوزاتی ﻛﻪ از آن ﺑﺰرﮔﻮار ﺷﺪ، ﻛﺎرﻫﺎیی ﻛﻪ‬ ﻛﺮد ﻣﻌﻠﻮم ﺷﺪ ﻛﻪ آن ﻛﻪ ﻻﻳﻖ اﺳﺖ و آن ﻛﻪ در ﻣﻘﺎم ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ اﺳﺖ، علی ﺑﻦ‬ موسی، ﻋﻠﻴﻬﻤﺎاﻟﺴﻼم، اﺳﺖ. اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ آن ﺑ‬ﺰرﮔﻮار ﻫ‬ﻢ ﺑ‬ﻪ ﻗﺒﻮل وﻻﻳ‬ﺘﻌﻬﺪی، ‬ ﻗﺪرت ﻇﺎﻫﺮ ﭘﻴﺪا ﻛﺮد و ﺣﻘﺎﻳﻖ را ﺑﻴﺎن ﻓﺮﻣﻮد و ﻃﺮﻳﻘﺖ را ﻫﻢ اﺣﻴﺎء ﻛ‬ﺮد. ﺣ‬ﺎﻻ‬ بعضی می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﻃﺮﻳﻘﺖ را اﺣﻴﺎء ﻛﺮد یعنی، از ﻫﻢ ﺟﺪا ﺷﺪ؛ ﻧﻪ، اﻳﻦ اﺷﺘﺒﺎهی اﺳﺖ ﻛﻪ می‌ﻛﻨﻨﺪ. ﺷﺮﻳﻌﺖ و ﻃﺮﻳﻘﺖ اولاً ‬دو ﺗﺎ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﻠﻪ، دو ﺗﺎ ﻧﻴﺴﺖ، ﺑﺎﻃﻦ اﺳﺖ و‬ ﻇﺎﻫﺮ، ﻟﻔﻆ اﺳﺖ و معنی. ﺑﻠﻪ، دو وﺟﻬﻪ اﺳﺖ. ﻣﺜﻞ اﻳﻦﻛﻪ ﺑﮕﻮﻳﻴﻢ: ﭼﺮاغ و روﺷﻨﺎیی‬ ﭼﺮاغ. اﻳﻦ ﻛﻪ دو ﺗﺎ ﻧﻴﺴﺖ. ﺑﻠﻪ یکی اﺳﺖ منتهی ﺑﻪﻋﻨﻮان، اﻳﻦ ﻃﻮر اﺳﺖ و ﻫﺮ دو‬ ﺟﻨﺒﻪ (ﺷﺮﻳﻌﺖ و ﻃﺮﻳﻘﺖ) در ائمهٔ ﻫﺪی، ﻋﻠﻴﻬﻢاﻟﺴﻼم، ﺟﻤﻊ ﺑﻮد و آﻧﻬﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﻫﺮ‬ دو ﺑﻮدﻧﺪ. ولی جمعی ﺑﻪ اﺷﺘﺒﺎه ﺗﺼﻮر ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ بعضی دراوﻳﺶ ﻧﺴﺒﺖ اﺟﺎزه را‬ می‌رﺳﺎﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﻌﺮوف ﻛﺮخی، ﻧﻪ ائمه ﭘﺲ از ﺣﻀﺮت رﺿﺎ، ﻋ‬ﻠﻴﻪاﻟﺴ‬ﻼم، و حتی‬ ﻧﻮﺷﺘﻪاﻧﺪ ﻛﻪ دراوﻳﺶ، ﻣﻌﺮوف ﻛﺮخی را ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ اﻣﺎم رﺿﺎ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، می‌داﻧ‬ﻨﺪ‬ درﺻﻮرتی ﻛﻪ اﺷﺘﺒﺎه ﻛﺮده اﻧﺪ. ﻣﻌﺮوف ﻛﺮخی در زﻣﺎن ﺧﻮدِ ﺣﻀﺮت ﺑﻪ واسطهٔ ﻓﺸﺎر‬ و ازدﺣﺎم ﻣﺮدم در ﺑ‬ﻐﺪاد ﻛ‬ﻪ ﻫ‬ﺠﻮم می‌آوردﻧﺪ ﺑ‬ﺮای زﻳ‬ﺎرت ﺣ‬ﻀﺮت، ﺑ‬ﺮای‬ دﺳﺖبوسی ﺣﻀﺮت، او ﺧﻮدش را ﺳﭙﺮ ﻛﺮده ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﻀﺮت آسیبی ﻧﺮﺳﺪ. ﺑ‬ﻪ‬ اﺳﺘﺨﻮان ﺳﻴﻨﻪاش ﻓﺸﺎر آﻣﺪ و تقریباً ‬ﻓﺮو رﻓﺖ، ﺑﻌﺪ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪ. ﺣﻀﺮت ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ‬ ﺗﻮ ﺑﻤﺎن، ﺧﻮب ﻛﻪ ﺷﺪی ﺑﻴﺎ، ﺧﻮدت را ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺮﺳﺎن. ولی ﻣﺮﺿﺶ رﻓﻊ ﻧﺸﺪ و در‬ ﺑﻐﺪاد از دﻧﻴﺎ رﻓﺖ ﻛﻪ ﻣﺰارش ﻫﺴﺖ. و ﺗﻌﺠﺐ اﻳﻦﺟﺎﺳﺖ ﻛ‬ﻪ بعضی او را سنّی می‌داﻧﻨﺪ، از ﺟﺎیی ﻛﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﻌﺾ اﺷﺘﺒﺎﻫﺎت واﺿﺢ ﺑﺎﺷﺪ، دﻟﻴﻠﺶ ﺑﺎ ﺧ‬ﻮدش ﺑ‬ﺎﺷﺪ. ‬ ﻣﻌﺮوف ﻛﺮخی ﻛﻪ ﻣﻌﻴﻦ اﺳﺖ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮت آﻣﺪ، ﺧﺎدم ﺣﻀﺮت ﺑﻮد و ﻫﻤﻪﺟﺎ در‬ ﺧﺪﻣﺖ ﺑﻮد و ﺣﻀﺮت ﻓﺮﻣﻮدﻧﺪ: ﺑﻤﺎن و بعداً ‬ﺑﻴﺎ. ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻌﺮوف را ﻣﺎ می‌ﺧﻮاﺳﺘﻴﻢ‬ در آن ﺳﻔﺮ اول ﺑﻪ زﻳﺎرت ﻗﺒﺮش ﺑﺮوﻳﻢ، می‌ﮔﻔﺘﻨﺪ: اﻳﻦﺟﺎ ﻧﺮوﻳﺪ. ﺑﺮای ﭼﻪ؟! ﺑﺮای‬ اﻳﻦﻛﻪ اﻳﻦﺟﺎ اﻫﻞ تسنّن می‌روﻧﺪ. ﺧﻮب، ﻣﮕﺮ سنّی ﻛﻪ رﻓﺖ ﻣﺎل او می‌ﺷﻮد؟! ﺑﻠﻪ، ﺑﺎ‬ اﻳﻦﻛﻪ می‌داﻧﻴﻢ ﻛﻴﺴﺖ و ﭼﻴﺴﺖ. اﻻن ﻫﻢ ﺷﻴﻌﻪ ﻛﻤﺘﺮ می‌روﻧﺪ ولی از ﭘﻴﺸﺘﺮ، ﺑﻬﺘﺮ‬ ﺷﺪه اﺳﺖ؛ ولی ﺑﺎز ﻫﻢ ﻛﻤﺘﺮ ﺑﻪ زﻳﺎرﺗﺶ می‌روﻧﺪ. ‬
ﻳﺎ ﺑﺎز دﻳﺪﻳﻢ ﻛﻪ یکی ﮔﻔﺘﻪ و حتی ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﻛ‬ﻪ در ﻣ‬ﻨﺒﺮ ﮔ‬ﻔﺘﻪ ﺑ‬ﻮد ﻛ‬ﻪ اﻳ‬ﻨﻬﺎ‬ می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ: اﻣﺎم ﻣﺤﻤﺪ تقی، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، ﻛﻮﭼک ﺑﻮد و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﻬﺖ، ﺑ‬ﻪ ﻣ‬ﻌﺮوف‬ واﮔﺬار ﻛ‬ﺮده ﺑ‬ﻮد. ولی ﻣ‬ﻌﺮوف را ﻛ‬ﻪ ﮔ‬ﻔﺘﻴﻢ ﭘ‬ﻴﺶ از رﺣ‬ﻠﺖ ﺣ‬ﻀﺮت رﺿ‬ﺎ، ‬ ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، از دﻧﻴﺎ رﻓﺘﻪ اﺳﺖ. در ﺗﺎرﻳﺦ ﺗﻮﻟ‬ﺪ ﺣﻀﺮت اﻣ‬ﺎم ﻣ‬ﺤﻤﺪ ﺗ‬ﻘی (ع) ﻫ‬ﻢ اﺧﺘﻼف اﺳﺖ و آﻧﭽﻪ را ﻛﻪ اﻻن ﮔﻔﺘﻴﻢ و ﺑﻌﺾ ﻛ‬ﺘﺐ ﻧ‬ﻮﺷﺘﻪاﻧ‬ﺪ در مجلسی ﻛ‬ﻪ‬ ﺣﻀﺮت را وﻟﻴﻌﻬﺪ ﻗﺮار دادﻧﺪ، ﻣﺄﻣﻮن ﻳک دﺧﺘﺮ ﺑﻪ ﺣﻀﺮت داد و دﺧﺘﺮ دﻳﮕﺮش را‬ داد ﺑﻪ اﻣﺎم ﻣﺤﻤﺪ تقی، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم. دﺧﺘﺮ را ﻛﻪ ﺑﻪ بچهٔ ﻛﻮﭼک ﻫﻔﺖ ﻫﺸﺖ ﺳ‬ﺎﻟﻪ‬ نمی‌دﻫﻨﺪ، ﺧﻮب اﻟﺒﺘﻪ نسبتاً ‬ﻛﻮﭼک ﺑﻮد ﻛﻪ ﻳک ﻋﺪه می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ: اﮔﺮ ﻫﻢ ﻗﻮلِ ﻫﺸﺖ‬ ﺳﺎﻟﻪ از ﺑﺰرگی رﺳﻴﺪه ﺑﺎﺷﺪ، ﺳﺎل ایمانی اﺳﺖ ﻧﻪ ﺳﺎل سنّی، ﻧﻪ ﺳﺎل ﺗﻮﻟﺪ ﻇﺎﻫﺮی و‬ اﮔﺮ ﻫﻢ ﺳﺎل ﻇﺎﻫﺮی ﺑﺎﺷﺪ ﻧﺰد ﻣ‬ﺎ ﻫ‬ﻴﭻ اﺷﻜ‬ﺎلی ﻧ‬ﺪارد، ﭼ‬ﻮن اﻣ‬ﺮ آن ﺑ‬ﺰرﮔﻮار‬ ﻓﻮق اﻟﻌﺎده اﺳﺖ، ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ علی، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، ﻗﺒﻞ از ﭘ‬ﺎﻧﺰده سالگی اﺳ‬ﻼم آورد و‬ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ ﻳﺎ درﺑﺎرهٔ عیسی، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، در ﻗﺮآن اﺳﺖ ﻛﻪ در ﮔﻬﻮاره ﻓﺮﻣﻮد: ‬ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ [۵] ﻳﺎ ﺣﻀﺮت ﻳﻮﺳﻒ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، در ﻫﺸﺖ سالگی ﻧ‬ﺒﻮت‬ ﻳﺎﻓﺖ و ﺣﻀﺮت ﺟﻮاد ﻫﻢ در ﻫﺸﺖ ﺳﺎﻟﮕی ﺑﻪ ﻣﻘﺎم اﻣﺎﻣﺖ رﺳﻴﺪ و ﺣﻀﺮت ﻫﺎدی‬ ﻧﻴﺰ ﻛﻮﭼک ﺑﻮد و ﺣﻀﺮت حجت، ﻋﺠﻞاﷲ ﻓﺮﺟﻪ، ﻧﻴﺰ در ﭘﻨﺞ سالگی ﺑﻪ ﻣﻘﺎم اﻣﺎﻣﺖ‬ رﺳﻴﺪ. ‬
در ﻫﺮ ﺣﺎل اﻳﻨﺠﻮر اﺷﺘﺒﺎﻫﺎتی بعضی می‌ﻛﻨﻨﺪ، ﻳک اﺷﺘﺒﺎهی می‌ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﻌﺪ روی‬ آن، ﺑﻨﺎ ﺑﻪ اﻳﺮاد ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻳﺎ ﺑﺪﮔﻔﺘﻦ ﻳﺎ اﻣﺜﺎل اﻳﻨﻬﺎ می‌ﻛﻨﻨﺪ و ﻧﺴﺒﺖ می‌دﻫﻨﺪ ﻛﻪ اﻳ‬ﻦ‬ دﺳﺘﻪ از دراوﻳﺶ ﻣﻨﻜﺮ اﻣﺎﻣﺖ ائمه ﺑ‬ﻌﺪ از ﺣ‬ﻀﺮت رﺿ‬ﺎ، ﻋ‬ﻠﻴﻪاﻟﺴ‬ﻼم، ﻫﺴ‬ﺘﻨﺪ‬ درﺻﻮرتی ﻛﻪ اﻳﻦ دروغ و ﺗﻬﻤﺖ اﺳﺖ. اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ از آن ﺑﺰرﮔﻮار، از ﺣﻀﺮت‬ رﺿﺎ، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، ﻃﺮﻳﻘﺖ اﻧﺘﺸﺎر ﻳﺎﻓﺖ و ﻣﻌﺮوف ﻫﻢ از اول ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺷﺪهٔ دﺳﺖ آن‬ ﺑﺰرﮔﻮار ﺑﻮد و از ﺟﺎﻧﺐ او اﺟﺎزه داﺷﺖ و او ﺧﻮاﻫﺮ‌زادهٔ ﺧﻮدش ﺳَﺮیّ سقطی را‬ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻛﺮد و ﻻﻳﻖ ﻫﻢ ﺑﻮد ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣﻘﺎمی رﺳﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﻘﺎم ﻣﻌﺮوف را ﺑﻌﺪ از او، اﻣ‬ﺎم‬ وﻗﺖ ﺣﻀﺮت ﺟﻮاد دادﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮی سقطی و ﺳﺮی ﺳﻘﻄی ﻫﻢ ﺟﺰء ﭘﻴﺮوان اﻣﺎم ﺑﻮد، ‬ﺧﺪﻣﺖ اﻣﺎم ﺑﻮد و از ﺟﺎﻧﺐ آﻧﻬﺎ اﺟﺎزه داﺷﺖ. ولی ﺣﺎﻻ ﺑﻌﻀﻴﻬﺎ ﺧﻴﺎل ﻛﺮده اﻧﺪ ﻛﻪ‬ اﻳﻨﻬﺎ ﻋﻘﻴﺪه دارﻧﺪ ﺑﻪ اﻳﻦﻛﻪ اﻣﺎم ﻣﺤﻤﺪتقی، ﻋﻠﻴﻪاﻟﺴﻼم، اﻣﺎم ﻧﺒﻮده، اﻟﻌﻴﺎذ ﺑﺎﷲ! ﻧﻪ، بلکه اﻳﻨﻬﺎ می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﻫﺮکسی ﻛﻪ ﺷﻴﻌﻪ اﺳﺖ قائل ﺑﻪ اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﻴﭻ دوره‌ای ﺑﺪون‬ اﻣﺎم نمی‌ﺷﻮد. اﻳﻦ ﻫﻢ ﻛﻪ اﻣﺎم دوازدﻫﻢ را ﻫﻢ ﻛﻪ می‌ﮔﻮﻳﻴﻢ و قائلیم ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ‬ اﺳﺖ، ﭼﻮن ﻣﺪّعی ﻧﺪارد و دﻳﮕﺮی ادﻋﺎ ﻧﻜﺮده. اﻳﻦ اﺳﺖ ﻛﻪ اﻣﺎم دوازدﻫﻢ غائب‬ اﺳﺖ. واﻻ ﺗﺎ آنﺟﺎ ﻫﻴﭻ ﮔﻔﺘﮕﻮیی و ﺣﺮف ﻧﺒﻮده و ﻧﻴﺴﺖ. ولی ﺧﻮب، می‌ﮔﻮﻳﻨﺪ! ‬ ﺑﻠﻪ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ آﺧﺮ! ﺑﺎﻳﺪ نسبتی ﺑﺪﻫﻨﺪ و ﭼﻴﺰی ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ و ﺑﺮای بهانهٔ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ و‬ دشمنی، دروغی ﺟﻌﻞ ﻛﻨﻨﺪ؛ درﺻﻮرتی ﻛﻪ دراوﻳﺶ ﺷﻴﻌﻪ اﻓﺘﺨﺎر می‌ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ دوازده‬ اﻣﺎمی و ﭘﻴﺮو ﺣﻀﺮت حجت ﺑﻦ اﻟﺤﺴﻦ اﻣﺎم غائب، ﻋﺠﻞاﷲ ﻓﺮﺟﻪ، می‌ﺑﺎﺷﻨﺪ.

[۱]) دِعْبِ خُزاعی: از شعرای مشهور عرب (۱۴۸-۲۴۶ هـ. ق) و مداح اهل بیت که در مدح امام رضا (ع) قصیده‌ای غرّاء سروده و به جهت آن از امام صِله گرفت.
[۲]) از شعرای مشهور عرب (۳۸-۱۱۰ هـ. ق) که نسبت به اهل بیت ارادتی تام داشت و داستان برخورد او در کعبه با هشام بن عبدالملک و مدیحی که به‌‌ همان مناسبت دربارهٔ امام چهارم (ع) سروده، از قصاید معروف است.
[۳])… فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلَائِکَةُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِی: خدا یاور اوست و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته و فرشتگان از آن پس یاور او خواهند بود (تحریم/۴)
[۴]) انگشت کوچک
[۵]) همانا من بندهٔ خدا هستم که به من کتاب داده است. (مریم/۳۰)