مجلس صبح پنجشنبه ۲۳-۶-۹۱ (فهم کتاب وسنت-آقایان)

 پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

بِسْمِ‌اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

یک بار صحبت شده است که مبانی مذهب اسلام و بخصوص فقه آن که آقایان خیلی به آن تکرار دارند و تصور می‌کنند که تمام اسلام همان احکام و فقه است. مبانی آن چهار تاست. قرآن و سنت و اجماع و عقل، در قرآن حرفی نیست. تقریباً می‌شود گفت در قرآن هیچ حرفی نیست. اشکال و اشتباهی که در این‌جا پیش می‌آید. مسأله‌ی تفسیر قرآن و استنباط از قرآن است در آیه‌ای آمده است: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيْسِرُ وَالأَنصَابُ وَالأَزْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ»(مائده/۹۰) شراب و قمار و بت‌ها و تيرهاى قرعه پليدند از عمل شيطانند پس از آن‌ها دورى گزينيد. و در آیه‌ی دیگری: «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِر»(بقره/۲۱۹) درباره‌ی شراب و قمار از تو مى‏پرسند لغت خمر، خمر در قرآن تحریم شده است. و رسماً اعلام شده است. در تفسیرش بعضی‌ها می‌گویند چون در آن تاریخ خمر به شراب خرما گفته می‌شد. ولی چون در قرآن نگفته که سایر چیزهای الکلی حرام است این استنباط بعضی از آقایان خلفای قدیم می‌کردند. می‌گویند در مجلسش شراب خورد، خلیفه‌ی مسلمین بود. اولاً این در هزاران کار بد او، می‌گفت من خمر (شراب) نمی‌خورم من آب جو و امثال این را می‌خورم، ولی شیعه و استنباط صحیح این است که منظور از خمر همه نوع مسکرات است. همین بحثی که در تفسیر بیان‌السعاده فرموده‌اند که نظر ما و اکثریت شیعه و دانشمندان هم همین است، شاید دلیلی هم بشود گفت که در جای دیگر شروع به تحریم خمر یک‌باره نبود. تدریجاً بود، برای این‌که مردم عادت کنند. آن‌وقت‌ها در عرب انواع شراب خیلی متداول بود. در آن آیه‌ای که خداوند به مسلمین دستور فرمود. هنوز تحریم کامل نبود می‌فرماید: «لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَهَ وَأَنتُمْ سُكَارَى» (نساء/۴۳) در حال مستى به نماز نزديك نشويد. یک چیزی که مستی برای شما بیاورد نخورید و به نماز نزدیک نشوید. در حالی که مست هستید. چون مسلمین با علاقه‌ی تمامی که به اسلام داشتند، و جان‌شان را برای اسلام می‌دادند و می‌دانستند نماز عمود دین است. و چون پنج نوبت جداگانه نماز می‌خواندند. ناچار بودند اصلاً مشروب نخورند. به علاوه در دنباله‌ی این آیه می‌گوید چرا این دستور را دادیم، می‌فرماید: «حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ» (نساء/۴۳) تا زمانى كه بدانيد چه مى‏گوييد. بنابراین هر چیز دیگری هم اگر بخورید و نمی‌فهمید چه می‌گویید آن حرام است. به این طریق استدلال می‌کردند. منظور از خمر همه‌ی مواد مسکر است. دلایل دیگری هم برای این موضوع وجود دارد.
این مسأله در علم حقوق هم مسلم شده و امروز هم استدلال می‌کنند و مثال می‌زنند و می‌گویند که آن قوانین جزایی که نوشته شده مال چندین سال پیش است که برای دُزدی مجازات تعیین کرده است؛ اما بعد که برق اختراع شد، خیلی‌ها برای سوءاستفاده از برق همسایه یا کوچه سیم روی آن می‌اندازند و استفاده می‌کنند. این یک نحوه دُزدی است. اوایل می‌گفتند ما تعریفی که از دُزدی داریم، رُبودن مال دیگران را دُزدی می‌دانستند. این‌جا مالی نیست که بگوییم مالی را برده‌اند. به همین استدلال گفته‌اند. چون منظور از این سرقت، مایملک آن است نه مال مادی. این مقدمه‌ای بود برای مطلبی که می‌خواهم بگویم. این درباره‌ی قرآن بود و اما سنت، سنت می‌گویند گفتار و کردار پیامبر که خیلی بحث دارد. مثلاً بعد که خیلی دنباله پیدا کرده است. آن‌هایی که البته خیلی علاقه‌مند و مشتاق بودند. این را تسرّی می‌دهند به همه‌ی چیزها، مثلاً شعر در دیوان شمس مولوی، می‌گوید:

دوش چه خـــورده‌ای بگو ای بـت همچو شــکرم
تا همه عمر بعد از این من شب و روز از آن خورم

نمی‌شود روز و شبان از یک چیز خورد. این شدت علاقه را گفته است. یعنی شدت علاقه من به تو این است که آنچه حتی می‌خوری و خوراک توست دوست داری، من دوست دارم. یکی از ائمه فرمودند من دوست ندارم پنیر را تنها بخورم. می‌خواهم با مغز گردو بخورم،‌ گفتند پنیر مکروه است، حالا این یک بحث فقهی است. من نمی‌خواهم وارد بشوم. می‌گویند به تو مربوط نیست. آیا این صحیح است یا نه؟ البته بعضی‌ها آمدن به خیال خودشان خدمتی کنند، شاید هم همین‌طور باشد که گفتند پنیر چون پروتئین و اسیداوریک زیاد دارد، مضر است! ولی اصلش این است که چون شیعیان خیلی ائمه را دوست دارند. و ائمه را دنباله‌ی پیغمبر می‌دانند. نه این‌که مستقل هستند. این هم یک امر فقهی است و فقها باید بگویند و به همین دلیل هم عملاً این مسأله زیاد رواج پیدا نکرده است. خیلی از این مستحبات و مکروهات از این قبیل است ولی این‌ها می‌گویند سنت و این سنت را باید رعایت کنیم.
در رفتارهای پیغمبر و رفتارهای جامعه‌ی اسلامی یعنی زمان خود پیغمبر و حتی بعد، چون خلفای راشدین را هم دارای سنت می‌دانند. بخصوص که در خلفای راشدین علی(ع) از لحاظ ما تنهاست و از لحاظ آن‌ها یکی از آن چهار نفر است. در زمان پیغمبر، پیغمبر دو مرحله داشت. یک مرحله پیغمبر در مکه تشریف داشتند و در آن‌جا آیات و سوره‌هایی نازل شد. سوره‌ها و آیاتی که بر پیغمبر نازل شده، مکی است نگاه کنید و مطالعه کنید. یک ذره از حکم شرعی سرقت و زنا و … را ندارد. البته بد بودن آن آشکار بود، ولی این‌که چیکار کنند ندارد. مثل یک مکتب فلسفی اخلاقی، حتی در این آیات وقتی خداوند می‌گوید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» منظور مؤمنین هستند، یعنی آن‌هایی که کاملاً به اسلام ایمان دارند. مسلمان شدن آش و پلو نداشت، مسلمان شدن شکنجه داشت. مثل بلال حبشی نوک زبانش را قیچی کردند. و دست از الله برنداشت مثل یاسر و سمیه پدر و مادر عمار که خودشان از بزرگان و مؤمنین بودند، زیر شکنجه در راه اسلام شهید شدند. مسلمان شدن سخت بود. بنابراین هر جا در این آیات فرموده است: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ» یا ایمان گفته است منظور ایمان و اسلام یکی است؛ اما در مدینه حضرت حکومت تشکیل دادند و بنا به اقتضای حکومت باید دُزد را مجازات می‌کردند. باید جرم را قصاص می‌کردند. پیغمبر یک دستور می‌دهند: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاهٌ يَاْ أُولِيْ الأَلْبَابِ» (بقره‌/۱۷۹) و اى خردمندان شما را در قصاص زندگانى است. «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفّهةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ» (توبه/۳۶) با مشركان بجنگيد، چنان‌كه آنان همگى با شما مى‏جنگند، اما در مکه صحبت جنگیدن نبود. صحبت کشته شدن بود. بنابراین سنت‌هایی که در زمان پیغمبر در مدینه به وجود آمد. این‌ها برای ما سنت است یعنی باید از آن پیروی کنیم. استنباط ما از سنت درست نیست.
بعد از رحلت حضرت پیغمبر(ص)، علی(ع) از همان اول می‌فرمود من جانشین پیغمبر هستم. همه می‌دانستند و هنوز هم می‌دانند که علی هرگز دروغ نگفت. در حکومت هم که خیلی در دنیا، دروغ و ریا و ظلم رسم حکام است. علی یک مسلمان و مؤمن کامل بود، با این‌که حضرت به گفته خودش اعتماد داشت و ما هم می‌دانیم. شاید هم خلفا می‌دانستند، ولی بهانه می‌آوردند و در تعبیر آن علی می‌فرمود. پیغمبر صریحاً گفته ‌است. «من کنت مولا فهذا علیٌ مولا» علی دیگری نه، همین علی، می‌گفتند منظور از علی در این‌جا یعنی دوست! منظور جانشین نیست و ما هم علی را دوست داریم. به همین دلیل هم کسی که علی را دوست نداشته باشد می‌گویند از اسلام خارج است. راجع به یکی دیگر از صحابه نمی‌گویند راجع به علی(ع) این را می‌گویند. در ظواهر حکومت به حرف خلفا هر چه می‌گفتند انجام می‌داد. روزهای آخر عثمان شلوغ بود. علی را خواست و گفت یا علی این‌ها به اتکای تو دارند علیه من شورش می‌کنند، علی فرمود این‌طور نیست. عثمان گفت برای این‌که معلوم بشود و این‌ها هم آروم شوند، چند وقتی از شهر بیرون برو. درواقع مثل تبعید محترمانه! علی(ع) قبول نمود که این‌ها سنت است.
بعد از شهادت حضرت امام حسین(ع) به حضرت سجاد(ع) خیلی‌ها فشار آوردند و طعنه زدند، حضرت گوش ندادند. آن‌وقت مصلحت این بود. گفته شد که بعد از شهادت امام حسین در واقع خداوند اعلام فرمود که دیگر این حکومتی که بر مردم حکومت ظاهری کند، کار شماها نیست، به طوری‌که امام حسین از آن جمعیت فراوان مسلمین که چند صد هزار نفر تا آن تاریخ شده بودند، فقط هفتاد و دو نفر حاضر شدند. درواقع جان‌شان را در این راه خدا بدهند. مؤمنین و مسلمین دیگر بودند. درجات پایین‌تر که حاضر به فداکاری نبودند، ولی فداکاران حضرت هفتاد و دو نفر بیشتر نبودند، این‌که حضرت فرمودند من صحابه‌ای مثل صحابه‌ی خودم ندیدم. بعد تا زمان زید بن علی بن حسین، زید هم از فرزندان حضرت زین‌العابدین بود و خیلی هم ارادت به حضرت باقر داشت و مرد بزرگی بود. امام هم تسلیم بود و آمد خدمت حضرت و گفت: برادر این‌ها خیلی دارند به ما و خانواده‌ی ما و به اسلام توهین می‌کنند. چرا کاری انجام نمی‌دهید. حضرت باقر فرمودند: در سرنوشت الهی این نیست که حکومت به ما برسد. باز این حرف را تکرار کرد و فرمودند: صبرکن و حوصله کن. گفت: من نمی‌توانم صبر کنم و قیام می‌کنم. حضرت فرمودند: قیام کنی، کشته می‌شوید و به جایی هم نمی‌رسید. عرض کرد: حاضرم، نمی‌توانم با این‌ها زنده بمانم. گفتند: پس برو. زید قیام کرد و کشته شد و مکتب زیدیه پیدا شد.
در زمان حضرت رضا(ع) وقتی حضرت رضا ولایت‌عهدی را قبول فرمودند، مأمون مجلس جشنی گرفت و همه آمدند. با حضرت همان‌طور که با مأمون بیعت کرده بودند، با حضرت هم بیعت می‌کردند. حضرت دیدند یک نفر از شیعیان خیلی خوشحال است، حضرت صدایش زدند و فرمودند: چرا این‌قدر سرحال هستی؟ گفت بله! چرا نباشم خلافت دارد به اهلش می‌رسد، حضرت فرمودند: نه! جز زمان قائم آل محمد که بعداً خواهد آمد، حکومت به اهلش نمی‌رسد، این سنت بوده مثل این‌که خداوند خواسته است حکومت بر دل‌ها را جدا کند. از حکومت از بدن‌ها و جسم‌ها، خداوند به تمام انسان‌ها عقل داده است، ولی از آن روح خودش که دمید روح انسان، روح الهی می‌فرماید: «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي» از روحم در او دمیدم. این انسان عقل دارد و خداوند این همه انشعاباتی در شیعه به وجود آمد. خیلی‌ها نوشته‌اند برای این‌که عقل ما به کار بیاید‌. حکومت بر دل‌ها را خداوند نظر از آن برنمی‌دارد و همیشه چشم دارد. برای این‌که خداوند می‌خواهد بشر را به سوی خودش راهنمایی کند، ولی حکومت بر دل‌ها را به اختیار خودشان گذاشته، به دست بیاورند یا به دست نیاورند، مربوط به خودشان است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
این است که ما می‌گوییم در سیاست دخالت نمی‌کنیم، این سیاست است. سیاست دروغ و دغل که متناسب با حکومت بر گِل‌ها است. حکومت بر دل‌ها همان حکومتی است که خدا می‌دهد. دو جای قرآن در مورد موسی(ع) می‌گوید از جانب خودم محبتی در شما گذاشتم که هر کس ببیند محبت پیدا می‌کند، این را خداوند توجه دارد.

Tags