میلاد حضرت عیسى (ع) – دکتر حاج نورعلى تابنده «مجذوبعلیشاه» (قسمت اول)

میلاد حضرت عیسى (ع) - دکتر حاج نورعلى تابنده «مجذوبعلیشاه» (قسمت اول)این ایّام در بین بسیارى از جوامع مصادف با تولّد حضرت عیسى (ع) تلقّى مى‏شود. تاریخ تولّد آن حضرت در پرده‏اى از ابهام است. دقیقا معلوم نیست که ایشان در چه تاریخى متولّد شده است، از این‏رو درباره آن شک و تردید بسیار شده است.
دنیاى امروز دنیاى شک و تردید و وسوسه و وسواس شده، البتّه نه اینکه این امر مختصّ به عصر جدید است و در دنیاى قدیم نبوده باشد، بلکه در زمان ما این صفات، خصوصیّت و قدرت بیشترى پیدا کرده است، مثلاً در مورد نویسندگان بعضى کتاب‏هایى که در گذشته منتشر شده اخیرا عدّه‏اى تردید کرده‏اند. چنان‏که در مورد کتاب‏هاى عطّار یکى دو جا دیدم که گفته‏اند فلان کتاب اثر وى نیست و متعلّق به شخص دیگرى است. مثال دیگر در مورد تواریخ است. تولّد پیغمبر خود ما طبق آنچه که در اصول کافى نوشته شده دوازدهم ربیع‏الاوّل است. [۱] اهل سنّت نیز همین را مى‏گویند، ولى اخبار دیگرى داریم که در هفدهم ربیع‏الاوّل است. خوشبختانه تفاوتش زیاد نیست و پنج روز است که آن را هم در سال‏هاى اخیر به هم وصل کردند و به‏نام «هفته وحدت» نامیدند که بسیار کار خوبى است. با اینکه این موضوع ربطى به شیعه و سنّى بودن ندارد ولى رسم شده که اگر کسى بگوید تولّد پیغمبر دوازدهم ربیع‏الاوّل است او را سنّى بدانند و اگر یک سنّى بگوید تولّد پیغمبر هفدهم ربیع‏الاوّل است، مى‏گویند شیعه شده است.
در مورد تولّد حضرت مسیح نیز الآن هم این اختلافات موجود است. حال در اینجا من در جزئیاتش کاملاً وارد نمى‏شوم ولى مثلاً در ایران، ارامنه یک روز را به‏عنوان میلاد مسیح جشن مى‏گیرند و آشورى‏‌ها روزى دیگر. امّا عرف معمول همین ایّام است [۲] و تقریبا اکثریّت مسیحیان، این ایّام را جشن مى‏گیرند؛ ولى براى ما که متأسّفانه از دستورات معنوى ایشان و پیامبر خودمان پیروى نمى‏کنیم در اصل قضیّه فرقى نمى‏کند؛ زیرا ما مسلمانان، در واقع مسیحى هم هستیم، مسیحىِ مسلمانیم؛ به‏دلیل آنکه مطیع کسى هستیم که عیسى مسیح بشارت به‏ ظهورش داده بود؛ ولى به‏عنوان یک مسیحىِ مسلمان، آن مهر و محبّتى که عیسى گفت در ما نیست، آن گذشت و بخششى که گفت در ما نیست؛ گفت که اگر عبایت را بردند قبایت را هم بده، اگر این طرف صورتت را سیلى زدند آن طرف را هم پیش بیاور. [۳] ما هم در اسلام چنین دستورى داریم منتها حفظ مراتب مى‏کنیم؛ از همه نمى‏توان چنین چیزى را توقّع داشت. در ابتدا و مرتبه اوّل و براى عموم در قرآن مى‏فرماید: وَ لَکمْ فِى الْقِصاصِ حَیوةٌ یا اُولِى الاَْلْبابِ، [۴] ولى در مراتب بالا‌تر مى‏فرماید: وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ وَاللّه‏ُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ [۵] که در مجموع چهار مرتبه مى‏شود.
به هر جهت براى ما که به وجهه معنوى امور بیشتر از جزئیات تاریخى توجّه داریم، چه تولّد مسیح در ۲۰۰۰ سال پیش باشد، چه در ۱۷۸۰ سال پیش و چه چند سال پیش، در حالِ فعلىِ ما فرقى نمى‏کند. این است که فقط چون اکثریّت، تولّد حضرت عیسى را در این ایّام مى‏دانند ما هم‌‌ همان را ملاک مى‏گیریم یعنى در واقع اجماع و به‏اصطلاح توافق عدّه زیادى بر اینکه این روز بوده ــ آن توافق و آن اجماع ــ به این روز اهمیّت مى‏دهد. خداوند مى‏فرماید: وَ ذَکرْهُم بِاَیامِ اللّه‏ِ. [۶] همه روز‌ها روز خداست، ایّام‏اللّه‏ است ولى روزهایى که خداوند نعمتى به ما ارزانى داده، آن روز‌ها را به‏نام ایّام‏اللّه‏، تعظیم و تکریم مى‏کنیم و امیدواریم مسیح باطنى در درون ما متولّد شود.
این روحیّه تردید یا وسواس را که در ابتدا بیان نمودم، آن‏قدر توسعه دادند که حتّى بعضى‏‌ها گفتند وجود حضرت عیسى یک تخیّل است، توهّم است، اصلاً عیسایى نبوده است. این حکم را ما صریحا رد مى‏کنیم. اینجا دیگر مثل مسأله تاریخ تولّد نیست که بگوییم فرقى نمى‏کند چه تاریخى بوده است، این را ما رد مى‏کنیم، به این دلیل که بیرون از همه اسناد تاریخى، یک منشأ و سند قوى‏ترى وجود دارد و آن سندى است که مستقیما خالق عیسى گفته است: اِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَاللّه‏ِ کمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهْ کنْ فَیَکونُ [۷]؛ پس مورّخان هر چه مى‏خواهند بگویند. ما مى‏گوییم واقعا عیسایى بوده ــ چنان‏که آدمى هم بوده است ــ و از عیسى کلماتى به یادگار مانده که عمدتا در اناجیل نقل شده است. بنابراین تا اینجا بر ما مسلّم است که عیسایى بوده که مورد احترام ما مسلمانان هم هست به‏دلیل اینکه در قرآنکه براى ما سندیّتش از هر چیز بیشتر است اسمش برده شده است. تعلیماتى هم منتسب به آن حضرت به ما رسیده است.
در اسلام وحى الهى، قرآن است که عین عبارات و کلام آن را خداوند فرموده است. احادیثى هم وجود دارد که مکالمه یا رابطه مستقیم بین خداوند و پیامبر است که خداوند به‏عنوان متکلّم وحده سخن مى‏گوید، ولى پیامبر اجازه نشر آن را به‏عنوان جزئى از قرآن نداشته است. به این احادیث، «احادیث قدسى» مى‏گویند. جدا از این‌ها اخبار و احادیثى هم منقول از حضرت رسول (ص) مى‏باشد. ولى در عهد قدیم و عهد جدید چنین تفکیکى وجود ندارد. یعنى اقوال حضرت عیسى و قصّه‏هایى که در آن نقل مى‏شود و تعالیم و کلام الهى با هم آمده
و قابل تفکیک نیست. ولى به‏هرحال کتاب مقدّسى است و خواندنش براى ما مفید است.
اناجیل اربعه‏اى که فعلاً موجود است به شکل سیره است. چهار سیره از زندگى حضرت عیسى (ع) که البتّه در همه آن‌ها کلمات عیسى به‏صورت متفرّق آمده است ولى بیشترش به‏نحو قصّه‏گویى است. قرآن هم قصّه دارد که هر کلمه‏اش عبرت و تذکر است. مثلاً در مورد قصّه حضرت یوسف که مى‏فرماید: نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْک اَحْسَنَ الْقَصَصِ، (یوسف/۳) ما به بهترین وجهى برایت قصّه‏گویى مى‏کنیم. قصّه‏گویى یعنى چه که بهترین وجه باشد؟ یعنى ما نقّالیم؟ نه! بهترین وجه یعنى اینکه چیزهایى را مى‏گویم که هر گوشه‏اش براى شما عبرت باشد، اینجا دیگر داستان به‏معناى مصطلح لفظ نیست. در جاهاى دیگر هم مى‏گوید که بسیارى دیگر از پیغمبران بودند که قصّه‏شان را براى تو نخواندیم، یعنى لزومى نداشته است.
عیسى (ع) از نظر تاریخى هم، مقام خاصّى دارد. یهودى‏‌ها هم، منتظر مسیح بودند، مسیح یا به‏اصطلاح خود آن‌ها «ماشیح» [۸] لقب موعود آن‌ها است. خداوند به آن‌ها وعده داده بود که یک سلطان یهودى خواهد آمد که همه دنیا را مى‏گیرد. قوم بنى‏اسرائیل از آنجا که برحسب‌نژاد و قوم یا برحسب وراثت همه‏چیز را به‏معناى ظاهرى و دنیوى‏اش معنى مى‏کنند، تصوّر مى‏کردند که این پادشاه یا سلطان مثل حضرت داود یا سلیمان است که سلطنت ظاهرى خواهد داشت و با قهر و غلبه ظاهر خواهد شد چنان‏که از این وعده اکنون‌گاه از لحاظ سیاسى سوءاستفاده مى‏کنند. درحالى که سلطان در معناى الهى آن بود یعنى کسى که سلطه الهى دارد. مثل آنکه ما درباره ائمّه اطهار، مانند حضرت رضا، مى‏گوییم: السلطان على بن موسى الرّضا.
البتّه آن‌ها هم اگر زیر بیرق مسیح جمع مى‏شدند آن سلطنت و تفوّق را داشتند. چنان‏که به پیروان حضرت مسیح وعده داده شده است که بر دیگران مسلّط خواهند بود. البتّه منظور از پیروان، شامل ما مسلمانان نیز مى‏شود چون ما از کسى پیروى مى‏کنیم که خود حضرت عیسى (ع) بشارت به آمدن و دستور به‏متابعتش را داده بود. به‏همین جهت مِن حیث‏المجموع اکنون قدرت معنوى بر جوامع بشرى با مسلمانان و مسیحیان است، حتّى اگر قدرت ظاهرى و مادّى در دست یهودیان باشد، ولى باز هم آنان محتاج به کمک مسلمانان و مسیحیان هستند. البتّه چنین وعده‏اى تقریبا شبیه وعده حکومت مهدى قائم (عجّ اللّه‏ فرجه) است که ما منتظر ظهورش هستیم.
در آن ایّام یحیى پیغمبر که پسرخاله حضرت عیسى بود با بزرگوارى‏‌ها و کرامات خاصّ خود ظاهر شد و بعضى‏‌ها فکر کردند که آن مسیح موعود شاید یحیى باشد. از حضرت یحیى پرسیدند، فرمود: من مبشّر او هستم، من آمدم که به ظهور او بشارت بدهم ولى مسیح به‏زودى خواهد آمد که بعد عیسى (ع) آمد.
یهودى‏‌ها در آن موقع در منطقه بیت‏المقدّس و بیت‏اللّحم جمع بودند. شاید هم، چون منتظر پیغمبرى بودند که ظهور کند، همه آنجا جمع شده بودند. کما اینکه بعد‌ها هم در زمان ظهور پیغمبر ما منتظر پیغمبرى بودند یعنى از‌‌ همان راهى که ظهور پیغمبرى را حدس زدند از‌‌ همان راه هم، همین حدس بود که پیغمبر موعود در این منطقه ظهور خواهد کرد. از این‏رو یهودیان بسیارى به آنجا آمده بودند، با آنکه آنان از ابتدا به امور مادّى نظر داشتند، چرا به مکه و مدینه یعنى منطقه بیابانى که ساکنان زیادى ندارد، مى‏آیند؟ اگر چنین مسأله‏اى نبود حتّى یک نفر هم نمى‏آمد.
در زمان حضرت عیسى نیز چنین بود که یهودیان منتظر ظهور مسیح بودند. در آن ایّام دو حکومت مقتدر بودند: یکى ایران، دیگرى روم. حکومت روم این منطقه را گرفته بود و فرماندارى را برایش تعیین کرده بود. با وجود آن فرماندار، قدرت مردمى با‌‌ همان خاخام‏هاى یهودى بود. رجال مذهبى یهودى هم‏چون دیگر مردم یهود به مسائل مادّى کشانده شده بودند. روحیه عیسى (ع) درست ضدّ این بود البتّه مقتضاى آن روزگار این امر را مى‏طلبید. همه پیامبران متناسب با مقتضاى زمان و روزگار خودشان بودند؛ جز پیغمبر ما که براى تمام زمان‏‌ها و مکان‏‌ها است. حضرت موسى مأموریّت عمده‏اش نجات بنى‏اسرائیل بود و لذا به مسائل دنیوى نیز رسیدگى مى‏کرد. حضرت عیسى اصلاً به دنیا کارى نداشت. درست مثل اینکه در فنجان چاى داغى که دست را مى‏سوزاند، یک تکه یخ بیاندازید. وقتى که یخ آب شود، چاى سرد مى‏شود و این‌ها به هم نزدیک مى‏شوند. گویى خدا مى‏خواست یک تکه یخ در آن آتش یهودى‏‌ها بیاندازد. طریقه عیسى (ع) درست ضدّ یهودیان بود که حتّى مى‏گویند در مورد سکه‏اى که مى‏خواستند به جزیه به قیصر بدهند، از عیسى پرسیدند: با آنچه‏کار کنیم؟ فرمود: مال قیصر را به قیصر بدهید و مال خدا را به خدا. سکه که مُهر قیصر دارد، به خودش بدهید امّا دل را که مال خداست، به خدا بدهید. [۹] عیسى (ع) به مسائل مالى اصلاً اعتنایى نداشت. مسیحى‏هاى بعدى نیز در این حالت آن‏قدر جلو رفتند که به رهبانیّت کشید. قرآن مى‏فرماید: رَهْبانِیَّةَ ابْتَدَعُو‌ها ما کتَبْنا‌ها عَلَیْهِمْ اِلاَّ ابْتِغاءَ رِضْوانِ اللّه‏ِ، (حدید/۲۷) رهبانیّتى را که آغاز کردند ما بر آن‌ها مقرّر نکردیم مگر به‏جهت کسب رضاى الهى. چنان‏که مى‏بینیم خداوند به‏نحوى این رهبانیّت را تأیید مى‏کند.
وقتى که جهان و طرز فکر بشریّت براى ظهور دین اسلام مساعد شد، اسلام این وضعیّت را تعدیل کرد. اسلام بین این دو است و حدّ معتدلش است، نه آن و نه این. در اسلام، به اصطلاح، ما دو شعار داریم. یکى مى‏گوید: مَنْ لا مَعاشَ لَهُ لا مَعادَ لَهُ، براى کسى که معاش ندارد معاد هم نیست؛ چنان‏که در مَثَل گویند: شکم گرسنه دین و ایمان ندارد. [۱۰] توجّه به مادّیات باید باشد تا توجّه به معاد محفوظ باشد. ولى آیا این قول بدان معنا است که ما فقط باید به‏دنبال معاش برویم؟ چنین نیست زیرا در مقابل آن، در قرآن مى‏فرماید: اِنَّ الاِْنْسانَ لَیَطْغى اَنْ رَاهُ اسْتَغْنى، (علق/۶و۷) انسان اگر خودش را غنى ببیند طغیان مى‏کند. استغنا هر نوع مى‏تواند باشد ولى یکى از مهم‏‌ترین آن‌ها استغناى دنیوى و مالى است. بدین‏قرار، اسلام هم به این کفّه فشار مى‏آورد هم به آن کفّه تا هر دو را متعادل نگهدارد.
پیغمبر اسلام دنیا و آخرت را با هم جمع کرد و بنا به‏دستور خداوند فرمود: رَبَّنا آتِنا فِى‏الدُّنْیا حَسَنَهً و فِى‏الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النّارِ، (بقره/۲۰۱) خداوندا هم در دنیا حسنه و هم در آخرت حسنه به ما بده. استنباط من از آیات اوّل سوره تین که مى‏فرماید: وَالتّینِ وَالزَّیْتُونِ وَ طُورِ سینینَ وَ هذَا الْبَلَدِ الاْمینِ، (تین/۳-۱) یعنى قسم به تین و زیتون و طور سینا و این سرزمین امن؛ این است که تین (انجیر) و زیتون مربوط به حضرت عیسى است، بعد قسم مى‏خورد به طور سینا که مکان حضرت موسى است و بعد به این زمین پاک و امن، یعنى زمینى که پیغمبر ما است؛ به این ترتیب قرآن این سه درجه را با هم مى‏آورد.
به هر جهت عیسى (ع) در ایجاد این تعادل که در اسلام بود، سهم اساسى داشت. فداکارى‏هایى هم که پیروان مستقیم حضرت عیسى کردند بالاخره موجب شد که کنستانتین امپراطور عظیم بزرگ روم که خودش مسیحى‏‌ها را اذیّت و آزار مى‏کرد، در قرن چهارم میلادى مسیحى شود و از آن به‏بعد مسیحیّت آشکار شد و قدرت ظاهرى یافت. خداوند اینجا قدرتش را نشان داد که‌‌ همان دشمن سرسخت مسیحیّت، طرفدار مسیحیّت شده بود. ولى در عوض ایمان مؤمنین مسیحى کم شد. مسیحیّت شاید از جهاتى ضرر کرد ولى مسیحى‏‌ها بهره بردند زیرا امنیّت پیدا کردند. البتّه اساس مسیحیّت‌‌ همان تعالیم عیسى (ع) بود که پایدار بود. تعالیم عیسى (ع) در واقع همگى شرح این عبارت حضرت صادق (ع) است که: هَلِ الدّینُ اِلاّ الْحُبُّ؟ [۱۱] آیا دین غیر از محبّت است؟ اساس عمده دین، محبّت است. این حقیقتى است که به‏صورتى دقیق‏‌تر در این روایت آمده که دین اسلام بر پنج رکن استوار است: نماز و زکات و روزه و حجّ و ولایت و هیچ‏کدام هم‏شأن ولایت نیست. [۱۲] خداوند در مورد چهار مورد اوّل تساهل و تسامح مى‏کند امّا در مورد ولایت چنین نمى‏کند. در مورد ولایت حکم خداوند قطعى است. ولایت‌‌ همان حبّ است، حبّ الهى است. حضرت جعفرصادق در این فرمایش خود، به‏نحوى عمومى‏‌تر سخن گفتند تا بفهمیم که امر ولایت در مقام بالاترى است. اقوال عیسى (ع) بیشتر در همین دوست داشتن خداوند و دلبستگى و محبّت به خلق‏اللّه‏ خلاصه مى‏شود. چنان‏که حضرت عیسى (ع) در جواب یکى از فقهاى یهودى که از او سؤال کرده بود که کدام حکم در شریعت بزرگ‌تر است، فرمود: اینکه خداوند خداى خود را به همه دل و تمامى نفس و تمامى فکر خود محبّت نما، و دوم مثل آن است؛ یعنى همسایه خود را مثل خود محبّت نما. [۱۳]

*اصل این مطلب به‏مناسبت میلاد حضرت عیسى در تاریخ ۱۵/۱۰/۱۳۸۴ بیان شد.
[۱]) اصول کافى، کلینى، ترجمه حاج سیّد جواد مصطفوى، ص ۳۲۳: وُلِدَ النَّبِىُّص لاِثْنَتَىْ عَشَرَةَ لَیْلَةً مَضَتْ مِنْ شَهْرِ رَبیعِ الْأوَّلِ….
[۲]) در مورد تاریخ فعلى نیز، اکنون غالبا به این نتیجه رسیده‏اند که در واقع این روز، روز تولّد مهر، ایزد باستانى ایرانیان، است و پس از آنکه کنستانتین، امپراطور روم که در ابتدا پیرو آیین مهر بود، مسیحى شد، او این تاریخ را در قرن چهارم میلادى برگزید.
[۳]) انجیل متّى، باب پنجم، ۳۹ و ۴۰.
[۴]) سوره بقره، آیه ۱۷۹: اى خردمندان، شما را در قصاص کردن زندگى است.
[۵]) سوره آل عمران، آیه ۱۳۴: و خشم خویش فرو مى‏خورند و از خطاى مردم درمى‏گذرند. خدا نیکوکاران را دوست دارد.
[۶]) سوره ابراهیم، آیه ۵: و روزهاى خدا را به یادشان بیاور.
[۷]) سوره آل عمران، آیه ۵۹: مَثَل عیسى در نزد خدا، چون مَثَل آدم است که او را از خاک بیافرید و به او گفت موجود شو، پس موجود شد.
[۸]) کلمه ماشِیَح در لغت به‏معناى کسى است که با روغن مقدّس تدهین شده است.
[۹]) انجیل متّى، باب بیست و دوم، ۲۱ ـ ۱۹.
[۱۰]) الکافى، شیخ کلینى، تصحیح على‏اکبر غفّارى، ج ۲، چ ۴، نشر دارالکتب الاسلامیّه ـ آخوندى، قم، ۱۳۶۵، ص ۳۰۷: کادَ الْفَقْرُ اَنْ یَکونَ کفرا.
[۱۱]) الخصال، شیخ صدوق، تصحیح على‏اکبر غفّارى، قم، ص ۲۱.
[۱۲]) بُنِى الاسلامُ عَلى خمسٍ: الصلوةِ والزکاةِ والصّومِ والحَجِّ والولایةِ و لَمْ یُنادِ بشى‏ءٍ کما نودِىَ بالولایةِ اصول کافى، ج ۳، ص ۳۳.
[۱۳]) انجیل متّى، باب بیست و دوم، ۴۰ ـ ۳۵.