مجلس صبح جمعه ۱۰-۶-۹۱ (فلسفه برخی از احکام در اسلام-شفاء -معرفت به نورانیت امام)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه 

بِسْمِ‌اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

پرسیده‌اند پیغمبر ما پیغمبر رحمت است و همه جا مهربانی و عطوفت به کار برده است، در جایی می‌فرماید: «وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَهُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا» (بقره/۳۸) دست‌شان را به عنوان كيفرى از جانب خدا ببريد.
یا و جای دیگر خشونت را به کار برده و می‌گوید، همه‌ی آن‌ها را بکشید. شاید یک مقداری از نقص اعتقاد ماست. یا عده‌ای خواستند این علم را برای خودشان نگه دارند و هیچ‌کس دیگر نداند و این انحصار در تاریخ هم خیلی دیده شده است. پیغمبر بسیاری از آیات قرآنی را که فرموده است در واقع قانونی بوده که برای آن زمان مقرر و تصویب کرده است. دستوراتی قبل از حکومت پیغمبر بود، پیغمبر وقتی به مدینه آمدند حکومت داشتند. هم مقننه، هم مجریه و هم قضائیه با ایشان بود. ناچار بودند برای محاکماتی که می‌شود، برای گرفتاری‌های مردم یک مقداری برحسب گذشته رفتار ‌کنند. مثلاً حج را نگفتند چگونه انجام دهید. چون حج از قدیم بود، فقط در یک‌جا پیغمبر فرمود این که شما انجام می‌دهید و سر و صدا می‌کنید و دور و بر کعبه می‌گردید، حج نیست، ولی مردم طبق گذشته حج می‌کردند فقط سعی بین صفا و مروه (سعی یعنی دویدن، عجله داشتن) انجام نمی‌دادند می‌گفتند این صحیح نیست و کفر است.
پیغمبر فرمودند: نه سعی بین صفا و مروه را هم انجام بدهید. در مورد حج و موارد دیگری از این قبیل بود. بسیاری از این احکام هم مربوط به همان دوران است. کار متخصصین و مطلعین و آن‌هایی که تحقیق و پژوهش می‌کنند این است که جدا کنند که این‌ها چه کاری هستند. همان رسومی که در جامعه برقرار بود، منظم اجرا می‌شد. یک مقرراتی از دین یهود و نصارا آمده بود که آن‌ها انجام می‌دادند و حکم الهی هم بود که در قرآن هم بسیار ذکر شده است. می‌گوید که این‌ها حکم الهی است. برای چه زمانی! برای آن زمان است. بنابراین خیلی از این گفته‌ها دستور پیغمبر نیست، ولی ما هر چه متخصصین بگویند قبول می‌کنیم، به گردن آن‌ها! خیلی از این امور و بحث‌ها هست. مثلاً دُزدی که در آن ایام دُزدی‌ می‌کرده، پیغمبر آمده آن را منظم کرده است. اولاً این‌که گفته‌اند دستش را قطع کنید یک معناش هم این است که از کار برش دارید. دُزدی که از بیت‌المال می‌شود باید دستش را قطع کنند و این کار را ــ بیت‌المال ــ به او ندهند. این معنای دیگری دارد، که معنای اصلی‌ آن هم هرگز از بین نمی‌رود یا کسانی را که مزاحمش هستند باید دفاع کرد و کشت. ترحم در همه جا بر همه کس جایز نیست. می‌گوید: ترحم بر پلنگ تیز دندان ستمکاری بود بر گوسفندان.
اگر قصاص نباشد بسیاری از افراد دیگر ترسی از جنایت و تعرض ندارند. باید یک ترسی از جنایت و تعرض داشته باشند. قصاص قبلاً قبیله‌ای بود. پیغمبر فرمودند قصاص ــ جرم ــ شخصی است و قبیله‌ای نمی‌شود. یک نفر از قبیله‌ای کشته می‌‌شد، از قبیله‌ی قاتل همه مسؤول بودند و اگر می‌توانستند ده نفر از آن‌ها را می‌کشتند. حکم آمد که اولاً قصاص را شخصی کرد نه قبیله‌ای، به‌علاوه با شرایط بسیار سنگینی. می‌گوید اگر یک خُرده بیش‌تر از آنچه که مورد قصاص هست انجام بدهید خودتان مجرم و گناهکارید، باید شما را هم قصاص کرد. در این زمینه داستان‌هایی هم وجود دارد. قرآن کلیّات را گفته است، و بسیاری از احکامی که در قرآن نیست، ولی بعداً موردش را معین کرده است. در قرآن گفته شده است دیه‌ای باید بدهید. جریمه‌ای است که در محاکمات رسمی هم ضرر و زیان معنوی می‌گویند یک چیزی هم می‌تواند بگیرد. بعضی‌ها یک تومان می‌نویسند برای این‌که وارد دعوا بشوند. قرآن فقط همین قدر ذکر کرده است. دیه چیست؟ را نگفته است. حالا آمدند می‌گویند دیه‌ شتر است، شتر از کجا بیاورند. بعداً دیدند که یک نفر شتری گرفت و آورد به دادگستری، گفت من را به دیه یک شتر محکوم کردند، این هم یک شتر. در دادگستری گفتند ما که نمی‌توانیم شتر را در جایی نگه داریم، گفت به من مربوط نیست خودتان محکوم کرده‌اید. از آن زمان قیمتش را تعیین کردند. خود این باز برخلاف مقررات است. برای این‌که نمی‌شود، دیه هر چی بود پولش را نمی‌تواند بدهد، باید خود دیه را پرداخت کرد. خیلی از احکام باید تصفیه شوند. تصفیه نه! تشریح شوند. به نحوی که مردم همه متوجه شوند.
سؤالی رسیده که می‌گوید شنیده‌ام که نفس شما شفا می‌دهد؟ کی گفته هرکی هم گفته خیلی اشتباه کرده است. بیخود آمده این‌جا، ولی حالا شاید نفس این مؤمنین شفا بدهد. درباره‌ی ائمه و خیلی از بزرگان یک چنین چیزهایی گفته‌اند، ولی آن نفس‌شان این نفس نیست، نفسی است که از درونش مطلب در می‌آید. نفسی است که فهم و فکر و احساس شما را برمی‌انگیزد. چون نفس و صحبت کردن هم یک نفسی هست. این نفس مثل سیم برق است که شوک به مغزتان می‌دهد شوک نه این‌که همه‌ی شوک‌ها بد است. شوک یعنی یک ضربه! همه‌ی این داستان‌هایی از بزرگان راجع به واقعه‌ای می‌شنویم، این اسمش شوک است، ولی آن شوک هم تا وقتی که طرف فکرش متناسب نباشد اثر نمی‌کند. این است که بی‌خود در این فکر نباشید و هر گونه بیماری را باید دنبال درمانش باشیم. دنبال درمانش هم اطبا هستند. این طبیب نیست که شفا می‌دهد. دوا هم نیست که شفا می‌دهد. گاهی اوقات، نفس دکتر است که شفا می‌دهد. گاهی اوقات هم هست اصلاً آن نفس آتش را بدتر می‌کند. دیده‌اید شما این نفس، یکی به درد روشن کردن آتش می‌خورد، فوت می‌کنید، شعله‌ور می‌شود. یکی هم به درد خاموش کردن است. این را باید از آن خالق نفس خواست.
لغت امام که خیلی هم متداول شده است. امام به معنی پیشواست. امام جماعت می‌گویند، یعنی کسی که پیش نماز است و نماز می‌خواند. در مسجد جمع می‌شوند، می‌گویند منتظر امامیم. نه او امامی که منتظرش باید باشیم. منظور امام جماعت است. همین لغت امام که الان متداول است. در اروپا هم وجود دارد. درجاتی برای خود آن امام است در مأمومین اثر ندارد. در امامت هم همین‌طور است. یعنی اگر فرض کنیم در زمان حیات امام بود، به امام رضا مراجعه می‌کرد و دستوراتی به او می‌دادند و هدایت می‌شد. این با کسی که حالا هم هدایت می‌شود فرقی ندارد. هدایت هر دو یک، یک‌جور است. منتها تفاوتش این است که امام رضا خیلی درجه‌اش بالاتر از این شخص است. برای آن تفاوت می‌کند. مردم و مامومین و همه‌ی بندگان خدا از اول خلقت تا آخر خلقت برای همه یک اندازه‌اند، مورد توجه خداوند هستند.
یکی هم معرفت و نورانیت است. فرض این است، کسی را که می‌شناسید، معرفت دارید. این معرفت یک وقت به جسم خود این آقا یا این خانم است. انسانی است که گوش و چشم و حلق و بینی و دست و زبان و همه‌ی این چیزها را مثل خود شما دارد. که پیغمبر هم فرمود: «انا بشر مثلکم» اگر وقتی پیغمبر فرمود: «انا بشر مثلکم» شما شنیدید می‌گویید دیگر ما زحمتی نداریم. اگر او را دیدیم احترامش می‌کنیم. این معرفت نیست. این معرفت به وجودش است. معرفت به نورانیت این است که این شخص چه وظایفی دارد و آن وظایف از طرف کیست و چقدر دیگران را روشن می‌کند. برای این‌که معرفت به نورانیت، در تعریف‌هایی که از نور می‌کنند. گفته می‌شود: «نور ظاهر به ذاته و مظهر لغیره» نور عبارت است از این‌که خودش ظاهر و آشکار است، دیگران و چیزهای دیگر را هم آشکار می‌کند.
وقتی می‌خواهید کسی را به نورانیت بشناسید. یعنی این کسی است که هم خودش به وجود خودش ظاهر است. لازم نیست چیز دیگری او را معرفی کند و هم خودش دیگران و چیزهای دیگر را آشکار می‌کند. این معنی معرفت به نورانیت است. بنابراین معرفت به نورانیت الآن مثلا ائمه کتاب‌هایی در شرح حالات‌شان نوشته‌اند. خوب بخوانید وقتی فکر کنید. این امام چقدر زجر و زحمت از دیگران کشیده به حالات او آشنا می‌شوید و معرفت پیدا می‌کنید. آن هم نه آن‌طور معرفتی که در فیلم سینما پیدا می‌کنید. معرفتی که به درد خودتان هم می‌خورد و آن معرفت شما را جلوتر می‌برد.

Tags