ولایت از نگاه مولوی در مثنوی

ولایت از نگاه مولوی در مثنویموضوع «ولایت» از مهم‌ترین و بنیانی‌ترین موضوعات مطرح شده در عرفان اعم از عملی و نظری – است. عمده‌ترین مباحث عرفان، حول مبحث انسان و انسان‌شناسی و خود‌شناسی می‌چرخد، چرا که هدف ریاضت و تهذیب نفس و تعلیم و تعلم و سیر و سلوک باطنی، شناخت خداوند است.

به بیان دیگر، معرفت حق، هدف آفرینش انسان، بلکه تمامی موجودات عالم غیب و شهادت است. عارفان برای این معنی از مضامین برخی آیات و روایات، بخصوص از حدیث قدسی «کنز مخفی» استفاده می‌کنند که می‌فرماید: کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف «(فروزانفر، ۱۳۶۱، ۲۹).» من گنج پنهانی بودم، دوست داشتم که شناخته شوم؛ پس موجودات را آفریدم تا شناخته شوم «. در این سخن گهربار، ارتباط بین محبت و خلق و معرفت کاملاً مشهود است. بنابراین؛ چون هدف آفرینش معرفت شهودی حق، و انسان بزرگ‌ترین، کامل‌ترین، ارجمند‌ترین و شگفت انگیز‌ترین موجود خلقت و روشن‌ترین آیت برای شناخت خداوند است؛ انسان‌شناسی و خودشناسی- که مقدمه خدا‌شناسی است- از جایگاه بسیار بلندی در جهانی بینی عرفانی برخوردار است. به همین سبب،» ولی «، که انسان کامل و مظهر اسماء و صفات الهی است، نقش مهمی در رساندن فیض وجود و هدایت و رحمت الهی به دیگر انسان‌ها دارد و واسطه‌ای می‌شود برای دستگیری انسان‌ها و هدایت آنان از عالم خاک به سوی اصل و مبدأ خویش در قوس صعودی. بدین سبب، موضوع» ولایت «از اساسی‌ترین مباحث جهان بینی عرفانی می‌شود.
مولانا در کتاب گران سنگ مثنوی، بیش از هر موضوعی، به انسان و اصناف آدمیان، بخصوص کاملان و اولیای حق پرداخته و جایگاه، اهمیت و ارزش و صفات ظاهری و باطنی آنان را به وضوح، یا در قالب تمثیل و حکایت بیان کرده است. او از اولیای الهی در مثنوی به نام‌های» قطب «،» ابدال «،» شیخ «،» پیر «،» کامل «،» عاشق «،» عارف «و» ولی «یاد می‌کند. مولوی به سبب آنکه اولیاء را مظهر صفات حق می‌داند، به سالکان و مخاطبان همواره توصیه می‌کند که خدمت به اولیای حق را فرونگذارند (مولوی، بیتا، د۵، ابیات ۲۳۳۹- ۲۳۳۴) و چنگ در دامن هدایت و ارشاد آن‌ها زنند (ه‌مان، د۵، ابیات ۷۴۱- ۷۴۲) و هرگز- چه در ظاهر و چه در باطن- آنان را انکار نکنند و رعایت ادب را در پیشگاه ایشان و در ضمیر و نهان داشته باشند (همان، د۲، ابیات ۳۲۱۸- ۳۲۲۰) تا مشمول انفاسی قدسی آنان و در نتیجه، رحمت و عنایت حق گردند.
فنای صفات اولیاء در صفات حق: اولیاء انسان‌های کاملی هستند که به سبب ریاضت و خودسازی و تهذیب نفس و سیر و سلوک باطنی، به هدایت یک پیر کامل راهدان و عنایت حق، پس از سال‌ها تحمل سختی و مرارت، به قدر استعداد خویش، وجود خود را از صفات بشری و نفسانی و وابستگی‌های دنیوی و جسمانی پاک کرده‌اند و به صفات حق آراسته شده‌اند. چنین کاملانی در حقیقت از خود فانی و در حق باقی گشته‌اند. در این صورت، تمامی گفتار و کردار آنان عین صواب و راستی است و اجرای دستورات ایشان بر دیگران واجب.

آنکه از حق یابد او وحی و جواب
هرچه فرماید، بود عین صواب

(همان، د۱، بیت ۲۲۵)

به نظر مولانا، اولیای حق از هرگونه خطا و لغزشی در اندیشه و عمل مصون هستند، ولی اگر به ظاهر لغزشی هم از آنان پدیدار شود، در پیشگاه خداوند از طاعت دیگران بر‌تر و در برابر کفرش، ایمان اهل ظاهر بی‌ارزش است. بنابر قاعده» حسنات الابرار سیئات المقربین «، ترک اولای مقربان درگاه حق به معنی نادیده گرفتن امر ارشادی است که ممکن است به ندرت از آنان سر زند، نه فرمانی از امر مولوی که موجب عقوبت اخروی می‌شود. اینان چون از خود فانی گشته‌اند، گویی هر دم به معراج می‌روند و چشم دل آنان به روی ملکوت و باطن آسمان‌ها و زمین گشوده می‌شود (همان، د۱، ابیات ۱۵۸۸- ۱۵۹۲).» ولی «و پیر و کامل در قوس صعود به مرتبه‌ای از کشف و کمال می‌رسد که هیچ فعلی را به خود نسبت نمی‌دهد و به اصطلاح عرفا به مرتبه» فنای افعالی «راه می‌یابد. در این مرتبه است که فعل او، فعل خدا و سخن او، سخن حق می‌شود.
مولوی در نخستین بیت دفتر اول مثنوی، سخن خود را از زبان» نی «آغاز می‌کند، و» نی «استعاره از انسان کامل و عاشق فانی است. او در ابتدای سخن، به مخاطب خویش می‌گوید که ابیات مثنوی، اگر چه از زبان من صادر می‌شود، ولی در حقیقت از من نیست، از استاد ازل و گوینده باطنی است که در نای وجود من می‌دمد و از عمق جانم برمی خیزد؛ همانگونه که صدا و نوای نی از خود او نیست، از نای زن است.

من چه گویم، یک رگم هشیار نیست
وصف آن یاری که او را یار نیست

(همان، د۱، بیت ۱۳۰)

عاشق و» ولی کامل «از آن جهت که وجود حقیقی ندارد؛ و وجود او سایه وجود مطلق است، عدم به شمار می‌رود، و در حقیقت» نیست هست نماست «.
مولانا وجود» ولی فانی «را‌گاه به نی و‌گاه به چنگ و‌گاه به نفش شیرهایی مانند می‌کند که بر روی پرچم‌ها نقش می‌کنند. هرچند که آن شیرهای منقوش، هر لحظه به جنبش و جهش درمی آیند، ولی حمله آنان نه از خود، که از وزش باد است، و وزش باد از» بادران کو می‌راندش «.

ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی
زاری از ما نی، تو زاری می‌کنی

ما چو ناییم و نوا در ما ز توست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز توست

ما چو شطرنجیم اندر برد و مات
برد و مات ما ز توست‌ای خوش صفات

ما که باشیم‌ای تو ما را جان جان
تا که ما باشیم با تو در می‌ان؟

(همان، د۱، ابیات ۶۰۲- ۶۰۶)

وحدت اولیاء: به باور مولانا، روح انسان وطن در عالم وحدت و بی‌رنگی داشته و اوصاف خود را از آن عالم گرفته. همین روح وقتی که از جایگاه نخستین، به امر حق هبوط می‌کند و با جسم تعلق می‌یابد، دچار حجاب و کثرت و تفرقه می‌شود. به بیان دیگر، از مرتبه روح انسانی تنزل کرده، به مرحله روح حیوانی سقوط می‌کند. غفلت و خودفراموشی و در نتیجه، خطا و لغزش و تباهی و گناه و تفرقه به سبب وابستگی به روح حیوانی است (ه‌مان، د۱، ب ۳۰). آن‌گاه که کسی از خواب غفلت بیدار شود و به هدایت یکی از اولیاء و عنایت حق به معرفت رسد، بندهای وابستگی به دنیا و تن و نفس را از هم می‌گسلد و به جایگاه نخستین خویش- که عالم وحدت است- باز می‌گردد. این رهیدگان از بند‌ها و حجاب‌ها، اولیاء و کاملان هستند، که اگرچه جسمشان متعدد و متفرق است، ولی روحشان یکی است و با یکدیگر وحدت حقیقی دارند.» وحدت «که صفت اصلی روح انسانی است در اولیای حق جلوه می‌کند. تفرقه‌ای که به ظاهر در میان آن‌ها مشاهده می‌شود، ناشی از تعدد روزن بدن‌های آنان است. خورشید جان ها- که روح کلی است-» ولی «را، که مظهر کمال انسانی است، از تفرقه و جدایی دور می‌کند و به عالم وحدت می‌رساند.

چون از ایشان مجتمع دیدی دو یار
هم یکی باشند و هم ششصد هزار

بر مثال موج‌ها اعدادشان
در عدد آورده باشد بادشان

مفترق شد آفتاب جان‌ها
در درون روزن ابدان‌ها

چون نظر در قرص داری خودیکی است
و آنکه شد محجوب ابدان درشکی است

تفرقه در روح حیوانی بود
نفس واحد روح انسانی بود

(همان، د۲، ب ۱۸۴- ۱۸۸)

سبب اصلی تفرقه و تنازع و تخاصم انسان‌ها در زمین، اتصاف آن‌ها به روح حیوانی و عدم معرفت به اصل و مبدأ خویش است.‌‌ همان گونه که» جان گرگان و سگان هر یک جداست «، جان انسان‌های جاهل و ناقص نیز از یکدیگر جداست. این‌ها ساکنان دنیا، و اولیاء سالکان عالم معنا هستند. ساکنان دنیا با یکدیگر برخورد منافع پیدا می‌کنند و به یکدیگر به چشم خوراک می‌نگرند، در حالی که سالکان عالم معنا، به سبب قلع و قمع هوای نفسانی، هیچ انگیزه‌ای برای تنازع ندارند.

این جهان و ساکنانش منتشر
و آن جهان و سالکانش مستمر

این جهان و عاشقانش منقطع
اهل آن عالم، مخلد مجتمع

(همان، د۳، ب ۳۱- ۳۲)

به گفته امام خمینی (ره)، اگر فرعون هم به مانند موسی (ع) از زنگار وابستگی به نفس و دنیا آزاد می‌بود، جدال و ستیزی در میان آنان روی نمی‌داد. اگر تمامی پیامبران و اولیای الهی در یک جا گرد هم آیند و با هم زندگی کنند، هرگز میان آنان تفرقه و جدایی و جدال پیش نخواهد آمد. (امام خمینی، ۱۳۶۸، ۱۱۳).

چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد
موسی‌ای با موسی‌ای در جنگ شد

چون به بی‌رنگی رسی، کآن داشتی
موسی و فرعون دارند آشتی

(مولوی، بی‌تا، د۱، ب ۲۴۷۸- ۲۴۷۹)

اولیاء واسطه فیض و کمال انسان‌ها؛ به نظر مولانا، بسیار به ندرت اتفاق می‌افتد که کسی بدون پیر و راهنمایی یکی از اولیای حق، خودسر و بی‌راهنما به سر منزل کمال برسد. اولیاء و کاملان،‌‌ همان گونه که واسطه رساندن فیض وجود به دیگر انسان‌ها و موجودات هستند، واسطه کمال و هدایت آنان نیز می‌باشند. به نظر او پیوند و اتصال با» ولی کامل «عین کمال است و سرمنزل نهایی سالک، وصول به همین مقام اتصال است، چرا که ولایت و اتصال به» ولی کامل «عین اتصال به حق و فنای در او، عین فنای در حق می‌باشد. به سبب اهمیت چنین پیوندی است که مولوی» پیر «را» عین راه «می‌خواند و می‌گوید:» پیر را بگزین و عین راه‌دان «(همان، د۱، ب ۲۹۵۱)
» ولی کامل «در میان مردم، مانند نبی در میان امت است.‌‌ همان گونه که نبی واسطه کمال و هدایت انسان هاست، کامل هر زمان نیز نسبت به مردم، چنین مرتبه و وظیفه‌ای را بر عهده دارد.

چون بدادی دست خود در دست پیر
پیر حکمت کو علیم است و خطیر

کو نبی وقت خویش است‌ای مرید
تا از او نور نبی آید پدید

(همان، د۵، ب ۷۴۱- ۷۴۲)

گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش
چون نبی باشد میان قوم خویش

(همان، د۴، بیت ۵۴۲)

اینجاست که در مکتب مولوی،» انسان کامل پرستی «عین» خداپرستی «می‌شود و عشق و ارادت به انسان کامل، عین عشق و ارادت به حق و استهلاک و فنای در او، در حقیقت فنای در حق است. پیر نردبان کمال به شمار می‌آید، که سالک هرگز بدون اتصال به او نمی‌تواند درجات کمال را بپیماید و بر بام مقصود عروج کند.

گر بپیوندی بدان شه، شه شوی
سوی هر ادبیر تا کی می‌روی؟

همنشینی با شهان چون کیمیاست
چون نظرشان کیمیایی خود کجاست

(همان، د۱، ب ۲۷۹۸- ۲۷۹۹)

مگسل از پیغمبر ایام خویش
تکیه کم کن بر فن و بر کام خویش

(همان، د۴، بیت ۵۴۲)

دیدگاه مولانا در این امر، با نظر شیعه در موضوع ولایت به هم نزدیک است. شیعه هم اعتقاد دارد که بدون اتصال به اولیای خاص خداوند، امکان هدایت و کمال وجود ندارد. اما تفاوت این دو دیدگاه یکی در این است که شیعه ولی کامل هر زمانی را که» حجت «نامیده می‌شود، امام آن عصر و زمان می‌داند، که یکی بیش نیست؛ و آن ولی به واسطه از فرزندان پیامبر اکرم (ص) و امام معصوم است؛ در صورتی که مولوی اولیاء و اقطاب را منحصر به اهل بیت رسول (ص) نمی‌داند و بر این باور است که ولی کامل هر زمان که» قطب «نامیده می‌شود و یکی بیش نیست، از هر نسلی می‌تواند باشد. او حدیث غدیر را این گونه تأویل می‌کند:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت هر کاو را منم مولا و دوست
ابن عم من، علی، مولای اوست

کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند

چون به آزادی نبوت هادی است
مؤمنان را از انبیاء آزادی است

(همان، د۶، ب ۴۵۵۲- ۴۵۵۵)

البته شیعه نیز» ولایت «را منحصر در معصومین (ع) ندانسته، برای غیرمعصوم نیز ولایت قائل است؛ اما دایره ولایت هر» ولی «را به نسبت درجه قرب و مقام معنوی وی می‌داند و بر این باور است که بالا‌ترین درجه ولایت، که فوق درجه انبیاء، بجز خاتم پیامبران است، به اهل بیت رسول (ص) تعلق دارد، زیرا ولایت آن‌ها متصل و منطبق بر دایره ولایت پیامبر (ص) است، و چون مرتبه ولایت خاتم الانبیاء فوق همه پیامبران و برگزیدگان الهی است، ولایت اولیای محمّدی (ع) نیز بر ولایت همه انبیاء برتری دارد.
مولانا طبقه انبیاء و اولیای حق و ولی امر و قطب کامل هر زمان را مظهر تام و تمام اسماء و صفات خداوند می‌داند و برای سایر افراد بشر چنین مرتبتی قائل نمی‌شود. افراد بشر تنها بر اثر همنشینی با اولیاء و ارادت و محبت به آن‌ها و تسلیم و تواضع در مقابل آنان، بلکه استهلاک اراده و فنای در انسان‌های کامل، به سعادت و کمال می‌رسند.

سایه یزدان بود بندهٔ خدا
مرده او زین عالم و زندهٔ خدا

دامن او گیر زو‌تر بی‌گمان
تا رهی از آفت آخر زمان

کیف مدّ الظّل، نقش اولیاست
کو دلیل نور خورشید خداست

اندرین وادی مرو بی‌این دلیل
لا احب الآفلین گو چون خلیل

(همان، د۱، ب ۴۲۶- ۴۲۹)

پیر باشد نردبان آسمان
تیر، پران از که گردد؟ از کمان

(همان، د۶، ب ۴۱۳۸)

پیروان عرفان نظری می‌گویند: انسان کامل، که بر‌ترین مصداق آن، حضرت ختمی مرتبت است، از نظر حقیقت وجودی و روحی، نخستین جلوه‌گاه فیض وجود و اولین مخلوق و واسطه آفرینش، بل هدف خلقت است. انسان کامل دو وجه دارد، او واسطه و می‌انجی و حلقه پیوند میان حق و خلق است و حق در آینه وجود او بر خود و بر غیر تجلی می‌کند. عین ثابت انسان کامل، جلوه حقیقت اسم «الله» است.
در حقیقت، باطن اسم «الله» متحد با ذات و عین ذات الهی است و صورتش» حقیقت محمدیه «است. باطن حقیقت محمدیه نیز صورت اسم «الله» و صورتش عقل کل است. بنابراین، زیربنای آفرینش و مربی و پرورش دهنده همه موجودات عالم غیبت و شهادت می‌باشد. پس می‌توان نتیجه گرفت که حقیقت انسان کامل نسبت به همه عوالم، در حکم نفس ناطقه نسبت به بدن مادی است. از این رو، می‌توان او را جان جهان نامید.
»‌‌ همان گونه که بدن و قوای مادی آن به منزله ظل و فرع نسبت به نفس ناطقه است و جمیع افعال، اعم از اختیاری و اضطراری و طبیعی و مادی بدن، ناشی از نفس ناطقه است، و قوای عینی و ظاهری نفس تشأن و ظهور نفس ناطقه انسانیه است. عالم وجود نسبت به مبدأ خود، که مقام کلی ولایت مطلقه باشد، همین حکم را دارد. به همین جهت، عالم خالی از حجت کامل و ولی تام الوجود نمی‌باشد. حقیقت محمدیه، که مقابل باطن ولایت حضرت رسول (ص) است، همیشه در عالم تجلی و ظهور دارد «(آشتیانی، ۱۳۷۰، ۷۹۲)
اگر مقام روحانیت و ولایت مطلقه پیامبر (ص) نمی‌بود، هیچ موجودی شایستگی وساطت فیض وجود را از مبدأ به موجودات پیدا نمی‌کرد و نور هدایت در هیچ یک از عوالم ظاهر و باطن نمی‌تابید (امام خمینی، ۱۳۷۷، ۱۷۳)
انبیاء و اولیای الهی همگی به ولایت حضرت ختمی (ص) متمسک می‌شوند و به واسطه او فیض عنایت و هدایت حق را دریافت می‌کنند. آن‌گاه که از عالم ظاهر، بر اثر موت اضطراری، به عالم باطن منتقل می‌شوند، باز هم فیض باطنی عالم را می‌گیرند و فیض رسانی در عالم ظاهر را به» ولی زنده «وا می‌گذارند.
منبع: نشریه تخصصی مولانا پژوهی