مجلس صبح شنبه ۲۱-۵-۹۱ (عرفان در اقتصاد – آقایان)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

بشر را که خداوند خلق کرده است، جزء حیوانات اجتماعی تلقی می شود، البته نه مثل سایر حیوانات اجتماعی، تفاوت های زیادی دارند، مثلاً زنبور عسل و موریانه اجتماعی هستند منتهی تفاوت هایی دارند. یک تفاوت عمده اش این است که مثلا زنبور عسل، از ابتدایی که به دنیا می آید وظیفهٔ آینده اش مشخص است، مثلاً زنبور کارگر یک شکل و زنبور ملکه یک شکل خاصِ دیگری دارد و از همان اول هم مشخص است، اما در بشر شاید ،شاید که می گویم برای اینکه استنباط ما است واِلا معلوم نیست خداوند چه نظری دارد. چون خداوند گفته است که إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً (بقره/۳۰)، این خلیفه نباید مثل موتور و ماشین باشد، یک وظیفهٔ مشخصی انجام بدهد، بتواند یک کمی از ماشین بودن خارج بشود، این است که در بشر، از اول خلقت این جور نیست، البته عملاً خیلی از کشورها یک هنر خاصی دارند، ولی به طور کلی وظیفه و شغل هر انسانی در ضمنِ اجتماع تعیین می شود و اجتماع تعیین می کند. اما در حیوانات اینطور نیست. این خصوصیت، محاسنی دارد که برای ما محسوس است. بشر می تواند کار و کوشش کند، یک شغل مهمی می تواند داشته باشد و تمام سِمت ها را بگیرد و امثال اینها. اما در نتیجهٔ این، چون بشر یک قدری غیر از حیوانات، آزادی دارد و از این آزادی هم نوع های خودش، ممکن است استفاده کنند و این مسئله در جوامعِ امروزی که خیلی بزرگتر از جوامع قدیم است کاملاً مشهود است. البته با آن هوشیاریی که نسبت به سایر جانداران دارد، می گردد و راه هایی را که بیشتر مفیدتر دانست را انتخاب می کند اگر چه اینکه به ضرر دیگران باشد، این مَثَل در تمام جزئیات زندگی و اجتماع دیده می شود.
الان این دستمال کاغذی که اینجاست یک جوری ساخته اند که اگر من بخواهم یک برگ دستمال بردارم دو تا هم خراب می شود، اگر بخواهم خراب نشود باید وقت زیادی صرف کنم،یعنی آهسته بردارم. می گویید مگر مجبور هستیم دستمال کاغذی به کار ببریم،نه! از اول که به دنیا آمدم که دستمال کاغذی مصرف نمی کردم چه کسی من را مجبور کرده است؟ عرف و عادت و اجتماع. اینجاست که جامعه من را مجبور کرده است، حالا من نمی گویم به ضرر من است، ممکن است به ضرر من هم نباشد، ولی بیشتر به نفع آن کسی است که این دستمال کاغذی را می سازد. برای ساختن این دستمال کاغذی خیلی هزینه های فکری و هزینه های مالی صرف شده است، آنوقت مسئلهٔ علم اقتصاد پیش می آید. اصلاً بیشترِ علوم، علم هایی که مربوط به انسان است محتاج به تعلیم نیست اگر یک بشر مطابق با فطرت رفتار کند هیچ محتاج به تعلیم نیست. در یک مورد،مسئلهٔ امتحان منطق که داستانش را شنیده اید که استادی به شاگردانش منطق درس می داد بعد که درسش تمام شد به یکی از شاگردها که برای اتمام درسش (مثل دیپلم) گواهی می خواست، فرمود برو بازار (هیچ کاری من ندارم و خودت هم کاری نداری) از اول بازار تا آخر بازار پیاده برو و برگرد تماشا کن و بیا، شاگرد تعجب کرد ولی چون استاد گفته بود رفت این کار را انجام داد و برگشت، آمد خدمت استاد ،استاد پرسید رفتی؟ گفت :بله، گفت چطور بود؟ گفت آقا چیزی نبود این مردم از منطق چیزی نمی دانند، استاد گفت : تو نفمیدی، مجدد دورهٔ دیگرِ منطق را شروع کرد، باز این دورهٔ درس هم که تمام شد همان امتحان را تکرار کرد، شاگرد رفت و همان ها را دید و همان جواب قبلی را تکرار کرد با این تفاوت که گفت آقا، مثل اینکه بعضی از این مردم درس منطق را خوانده اند برای اینکه در صحبت هایشان، حرف های منطقی می زدند، باز استاد گفت که نفهمیدی! دور سوم را شروع کرد، این دفعه را که تمام کرد همان امتحان را گذاشت، شاگرد رفت بازار و برگشت، پیش استاد که آمد، گفت آقا چی به ما درس داده ای! آمدم پیش تو سه دور درس منطق خواندم و حالا می روم بازار می بینم که همهٔ مردم منطق بلد هستند، اینها کجا درس خوانده اند! گفت: حالا فهمیدی منطق چی هست. منطق از طرز کار و فکرِ انسان است اگر می بینید که آن آقایان همه منطق بلد هستند آنها اسیرِ منطق هستند، بنابراین اگر یکی سفسطه کند، گول می خورند می گویند بله منطقی است، اما تو که درسِ منطق را خوانده ای، منطق اسیر توست و هر جا بخواهی استفاده می کنی.
مثالی که در همه جا خیلی گفته شده است، مربوط به داستان قبلی نیست ولی مثل آن داستان است، عمار یاسر زمانِ پیغمبر که از صحابه بود در مسجد که همه از پیر و جوان کار می کردند یک کلنگ به سنگ بزرگی زد که بتوانند بردارند تا زمین صاف بشود و نتوانست، در دلش فکر کرد که دارم پیر می شوم و آهی کشید، یکی از جوان ها به عنوان شوخی (هرگز نسبت به آن بزرگان جسارت نمی کردند) گفت پیرمرد، خدا تو را بکشد این چه جور کلنگ زدنی است، عمار آمد خدمت رسول الله و جریان را گفت، گفت معلوم می شود که من دیگر به درد نمی خورم ،مؤمن هم گفت که خدا تو را بکشد، فرمودند نه! برو کار کن و عمر طولانی داری، کسی که تو را به کشتن می دهد خدا او را می کشد. این داستان به اندازه ای شایع بود که همه مسلمانها (چه مسلمانهای تازه وارد و چه قدیمی) می دانستند، این سالها گذشت تا زمان علی -علیه السلام- در جنگی که علی با معاویه می کرد عمار پیرمرد بود، صدایش نزده بودند و خودش به جنگ آمد علی (ع) هم قبول کرد، نمی شد گفت که برگرد، این زمزمه در همه لشکر (چه این لشکر و چه لشکر دشمن) پیدا شد، که پیغمبر فرمود کسی که تو (عمار) را بکشد خدا او را بکشد، عمار آمده و ما می خواهیم عمار را بکشیم ما بر حق نیستیم، معاویه دید که خیلی کار سخت می شود، به عمر و عاص متوصل شد، گفت چه کار کنیم؟ عمر و عاص همهٔ قشون را دعوت کرد، بالای بلندی رفت و گفت که برادرها همه این حدیث را از پیغمبر شنیدید که هر کس عمار را بکشد، خودش کشته می شود، همه گفتند بله شنیدیم، گفت ببینید عمار در قشون علی است، دیگر عَمْر از خودش این حرف ها رو میزد که، عمار پیرمردی است که در خانه نشسته بود و استراحت می کرد، علی رفت عمار را در جنگ آورد که به کشتن بدهد، علی عمار را به کشتن داد نه ما، همه دست زدند، این سفسطه است. پیدا کردن ایراد بر آن، خیلی مشکل است. سفسطه ها هم، زیاد است در کتب نوشتند، بد نیست ببینید و بخوانید. برای اینکه جلوی سفسطه را بگیرند یک ضد سفسطه گذاشتند که از لحاظ اقتصادی ضد سفسطه را، می شود ضد اقتصاد مصرف گفت.
به هرجهت همه مکرها را زدند و به قول خداوند هم وَمَكَرُواْ وَمَكَرَ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ (آل عمران/۵۴) با خدا مکر می کنند، خدا هم مکر می کند، ولی خدا بهترین مکرکنندگان است، منظور از مکر همین استدلال منطقی است، یا مثلا در اصطلاح ادبی که نوشته اند ترور فکری (ترور سفید) یعنی کسی جرأت نمی کند بگوید آقا چرا اینقدر دستمال کاغذی می سازید! می گویند عجب آدم نفهمی است، دستمال کاغذی برای پاکیزگی است، همه اینها درست، یا اگر در غذا سعی کنید که هیچ چیز هدر نشود می گویند عجب آدم خسیس و گدا طبعی است، ممکن است بگویند ولی این گفته را شایع می کنند بنابراین هیچ وقت گول این جور چیزها را نخورید فقط مطیع وجدان مذهبی خودمان باشیم، اینها همه عرفانِ در دنیای امروز است یعنی اگر انسان راه هایی را که پیش پایش گذاشتند بشناسد، عرفان می شود.

Tags