مجلس صبح جمعه ۲۳-۴-۹۱ (ای گروه مؤمنان شادی کنید-خانم‌ها)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

 

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِچيم

راجع به مرحوم ابوالحسن خان مصداقی قبلاً صحبت کردم، هر چند وقت یکبار خدمت حضرت صالحعلیشاه می آمد. محل کارش تهران بود، می آمد بیدخت و بر می گشت. یک روز که نشسته بودم، آمد خدمت حضرت صالحعلیشاه و بعد از مصافجه و احوالپرسی گفت وقتی خدمت شما می آیم خیلی ها به من مطالبی می گویند که باید خدمت شما عرض کنم، اینجا که می آیم یادم می رود، ایشان فرمودند همان بهتر که یادتان می رود و همه چیز را فراموش می کنید. نظیر همین سؤال را من یک بار گفتم. آمدم خدمتشان و گفتم خیلی ها توسط من سلام می رسانند و من هم اسامی آنها یادم می رود، حضرت صالحعلیشاه فرمودند: آنها همان روزی که به تو می گویند به من می رسد. البته جواب در حدود درک مخاطب است.
منظور هر چه فکر کردم، یادم نیامد که چه بگویم .حتی یک مدتی است یادداشت می کنم که چه مسائلی را مطرح کنم،ولی یادم رفت. حالا فکر کردم هیچ چیز یادم نیامد، یک شعر که یادم آمد برایتان بخوانم. شعری که از شعرای خیلی مشهور باشد، نیست ولی بیدخت می خواندند:

ای گـــروه مؤمنـــان شــادی کنید       همچو سرو و سوسن آزادی کنید
کیــــســت مــولا آنــکه آزادت کند       بنــد رقیـــــــــت ز پـــایت وا کــنــد

رقیت یعنی بندگی.خیلی از شعرها را هم یکی در میان می خوانم، یادم نیست

زان سبــب پبغمبـر با اعتقاد       نام خود ، نام علی مولا نهاد

برای چه؟ برای آنکه کیست مولا آنکه آزادت کند/ بند رقیت زپایت وا کند. برای اینکه ما یک بند یعنی سلسله و ارتباط داریم، هر بشری دارد و آن این است که آن بشر از یک پدر و مادری زائیده شده است و آن پدر و مادر از پدر و مادری دیگر و … ؛و همه از خلقت خداوند است. پس سرِ نخِ این سلسله به دست خداوند است. و چون آن یک دلبستگی و بند (از لحاظ اتصال) که هر بشری دارد همان را اگر بتواند صیقل بدهد و تمیز کند کافی است. و دیگر هیچ رقیت دیگری نپذیرد. حالا نمی دانم این حرف امروز به دردتان می خورد یا نه! چون حرفی است که بدون تعقلِ قبلی گفتم در آن منطق و عقل نیست و همینطوری فی البداهه چیزی گفتم. این نوع حرف زدن را در گناباد کِلّه فریاد می گویند. مثل چوپان ها که بعضی اوقات از خودشان چیزی می گویند و فریاد می زنند، در زندگیشان لحظاتی هست که فقط خودشان هستند و خدا، هیچ چیز دیگر را نمی بینند، در آن لحظات کِلّه فریاد می زنند.

Tags