مجلس صبح یکشنبه ۱۸-۴-۹۱ (صورت ملکوتی وفعلیّت اخیره سالک- حرکت جوهریه-خانم‌ها)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

 

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم

یک اصطلاحاتی هست که در فلسفه یا به اصطلاح فلسفه ی زیست شناسی یا هر فلسفه ای به کار می برند، آنهایی که درس خواندند، در اینجا برایشان عادی شده و به کار می برند و حال آنکه ما که نخواندیم بلد نیستیم،یادمان می رود. یک مورد، مسئله فعلیت اخیره که می گویند، یعنی چه؟ یعنی هر موجودی و حتی هر صفتی، سفر می کند و سیر دارد. که خُب بعضی ها می گویند که ماهیت شیء عوض نمی شود ولی عوارضش عوض می شود. یعنی به طور مثال یک حیوانی که شما تربیت می کنید تربیتش عوض می شود. گربه یا کبوتر اینها اطراف ما هستند و بشر به اینها می پردازد. مثلاً گربه، خُب اگر گربه جوجه ای ببیند، بخصوص مرغ بزرگی اگر جرأت کند حمله می کند، ولی جوجه که ببیند می پرد که جوجه را بگیرد و بخورد. آن شعر را در دوران ابتدایی خواندیم که مادری به جوجه اش سفارش کرد که بزرگ هم که شدی به هیچ وجه با گربه رفاقت نکن. این جزء فطرتش است.
مرحوم شیخ محمد یزدی،بُه بُه مشهور بود. شیخ محمدِ بُه بُه؛ برای اینکه همیشه در مجالس کله اش را می جنباند و بُه بُه می کرد، خدا رحمتش کند. گربه ای داشت، جوجه هم پرورش می داد. گربه از جوجه می ترسید، اصلاً نه تنها حمله نمی کرد بلکه می ترسید. این فطرتِ اصلی گربه نیست. (یک اصطلاحی هم هست،من لغت یادم می رود، خب همان بهتر که یادم می رود برای اینکه بر مشکل شما یکی اضافه نمی شود.) البته این گربه اگر به شهر دیگری می رفت یا پیش اشخاص دیگری نگه داری می شد، عوض می شد، همان خصلت اولیه اش را در پیش می گرفت،این حرکت را حرکت جوهریه می گویند. تفاوت این حالت با حالت قبل را هم اسمش را سفر یا حرکت گذاشتند. چون حرکت فقط این نیست که مثلاً ما از این منزل بیرون بیایم، سوار ماشین بشویم که جای دیگری برویم. این حرکت در درون ما هم هست یعنی این تغییر از اینجا به آنجا رفتن از این حالت به حالت دیگری رفتن، اینها هست. می گویند حرکت در جوهرِ مسائل، یعنی آن ماهیت واقعی مسائل دخالت ندارد یعنی این تغییری که این گربه در اثر تربیت کرده است که به جای اینکه به جوجه حمله کند از جوجه می ترسد، این را اگر رها کنند یعنی تکیه رو آن تغییر کنونی اش نکند، مدتی به هیچ کارش نگیرند تمام می شود خودش به خصلت اولیه اش برمی گردد. آن جوهرش، جوهر یعنی اساس و ذاتش، آن جوهرِ گربه عوض نشده است.
بعضی فلاسفه می گویند حرکت در جوهر نیست. در قدیم عده کمی از فلاسفه می گفتند حرکت جوهریه هم ممکن است. در انسان مثال می زنند، می گفتند جوهر همه انسان ها خوب است. همین بحثی که به نظرم دیروز هم داشتیم، که اصل چه هست؟ خوبی است یا بدی؟ ما نمی توانیم آن اصلیت گربه را عوض کنیم برای اینکه ما گربه را خلق نکردیم. در زندگی گربه تا همان حدی که دارد ما در وجودش نگذاشتیم، بنابراین ما نمی توانیم در گربه تصرف کنیم و عوضش کنیم. به این جهت می گویند حرکت جوهری وجود ندارد. اما انسان را خدا آفریده است، خدا می تواند عوضش کند. البته غیر از آن اصلِ کلی که خدا هر کار بخواهد می تواند بکند. در این مورد هم (مورد خاص)، به این جهت می توانیم بگوییم. بنابراین حرکت جوهری یعنی ماهیت انسان را عوض می کند. البته این حرف صحیح است می بینیم خیلی اشخاصی که تمام عمر دزدی کرده اند، فکر دزدی بوده اند، امرار معاش آنها از راه دزدی بوده است، چه واقعه ای اتفاق می افتد که این شخص یک مرتبه عوض می شود؟ می گویند بنابراین جوهرش عوض شد، حرکت جوهریه را در او می بینند. اما خُب آنهایی که معتقد نیستند می گویند انسان را خداوند خلق کرده، خیلی خوب اصلاً می تواند دنیا را كُن فَيَكُونُ کند. ولی چون فطرت انسان خوبی است بنابراین اصلش خوبی است. از خوبی نمی تواند بدی بشود بنابراین آنهایی هم که خوبی دارند، البته ما نمی توانیم بگوییم خوبیِ آنها عارضی است ولی خُب ممکن است باشد. این در مورد حرکت جوهریه بود.
در مورد فعلیت اخیره، فرض کنید شما تصمیم به دنیا گردی بگیرید و هر شهری هر جایی می روید چند سال زندگی کنید. خُب یک وقتی که شما در قم هستید اگر با یک افرادی آشنا باشید آنها می گویند ایشان قمی هستند. اما اگر چند سال سبزوار زندگی کنید آنجا می گویند سبزواری هستند و حال آنکه ممکن است هیچ کدام از اینها نباشید. از شهریار رفتید یک مدت اینجا یک مدت جایی دیگر زندگی کردید، ولی وقتی شما را بخواهند بشناسند، در این ایامی که در قم بودید می گویند همان آقا یا خانمی که قمی است. یعنی این وضعیت فعلی شما را ملاک قرار می دهند. الان قم زندگی می کنید می گویند قمی است و حال انکه تا دو سه سال پیش می گفتند ایشان اصفهانی است، هیچ کدام از اینها اصالت شما نیست. اصالت شما این است که اهل شهریار هستید. اما در مورد فعلیت یک شیء، وقتی می خواهند بگویند ایشان چه کاره است وضع فعلی را می گویند، آن فعلیتی که الان دارید (اخیره یعنی الان) نمی گویند آن آقا یا خانمی که از شهریار به خوزستان رفت و بعد به اصفهان رفت و حالا قمی است،می گویند قمی، این فعلیت آخر شما را می گویند. بنابراین هر چیزی به فعلیت آخر شناخته می شود.
اینجا هم می گویند صورت ملکوتی، فعلیتِ آخر آدم است منظورش این است که انسان ها در اصل صورتی ملکوتی دارند نه این صورتِ ظاهری! صورت ملکوتی یعنی جنبه روحیِ آن شخص. می گویم که هر انسانی هر چند بد باشد اگر در مسیر تحرکِ فکری باشد بالاخره به انسانیت بر می گردد. آخرین وضعیتش (وضعیت فعلیش) همین صورت ملکوتی انسانیت است که ظاهر می شود، منظورش این است.
اما امروز اینجور مباحث به آزمایشگاه کشیده شده است به این معنی که بگویند که هر جسمی از اتم هایی ساخته شده (اتم در لغت یعنی غیر قابل تجزیه) این اتم مثل یک منظومه شمسی است، یک هسته دارد و ستاره هایی دورش، الکترونها دورش می چرخند. حالا آمدند دیدند که، مثلاً در مس یا سرب این الکترونهایی که دور هسته می چرخد، این اعدادش با هم فرق می کند. مثلاً طلا ۱۱۰ تا الکترون(یا قمر) دارد که دور هسته می چرخد، آن یکی ۴۰ تا. مشاهده کردند اگر این عدد را عوض کنند، یعنی مثلاً آن که 40 تا الکترون(یا قمر) دارد یکی از قمرهایش را دو تکه کنند که ۴۱ قمر بشود تبدیل به یک شیء دیگر می شود. حالا مس است ولی اگر این کار را بکنند تبدیل به یک شیء دیگر می شود. و دیدند اگر هسته ای که در مس هست تعداد زیادی بشکنند که زیاد بشود تبدیل به طلا می شود. (طلا ساختن) ولی این طلا سازی چون خیلی گران تمام می شود رها کردند، الحمد الله توسعه پیدا نکرد. فقط این حرف به درد ما درویش ها می خورد که آقا شما بشر که مس را به طلا تبدیل می کردید، خدا نمی تواند بکند؟ خدا هم می تواند بکند! اما در علوم جدید هم، هر قدمی که برداشته می شود، خودِ آن علم بیانی ندارد. علما خیلی عده کمی از آنها چون می پردازند به این کار و بعد هم که این کار به یک نتیجه ای رسید باز هم می خواهند دنباله بدهند یک چیزهای دیگری بفهمند، مجال اینکه به همین قدری که فهمیدند روی آن یک شرحی بدهند ندارد ولی ما این شرح را می دهیم، می گوییم شما بشر که مخلوق خداوند هستید می توانید مس را تبدیل به طلا بکنید. بنابراین خداوند مس وجود شما را می تواند به طلا تبدیل کند. تردید نکنید وسوسه نشوید. هر قدمی که برداشتیم یک چیز تازه ای می فهمیم. این علوم به این درد می خورد.
یکی از نقاطی که برای ما دشمن ایجاد می کند همین مسئله است. دستوراتی که از جانب بزرگان ما داده شده است یا مسائلی گفته شده اینها همه را با هم در یک لحظه باید در نظر داشت. مثلاً می گویند این آب یخ است، آب یخ نخورید اذیتتان می کند، بگذارید یک قدری گرم بشود. از آن طرف می گویند آب اگر خیلی داغ بشود، جوش می آورد. آن آب جوش را اگر هم می توانید نخورید، آب زلال هر چه می توانید بخورید ما یک آب زلالی می گیریم، مثلاً داریم یک جا زندگی می کنیم می گذاریم در معرض آفتاب. مرتب این آب را می خوریم داغ داغ شده ولی ما باز هم می خوریم یکی می گوید آقا چرا می خوری؟ بگوییم دستور دادند که آب زلال هر چه می توانید بخورید. یا می رویم در سیبری همین آب یخ به زور می خوریم که دهانمان یخ می بندد. می گوییم چرا این را می خوری؟ می گوید که چون فرمودند آب زلال بخورید. بله! آب زلال بخورید ولی این یک دستور است، یک دستور دیگر هم در کنارش است که آب جوش نخورید، آب منجمد و یخ هم نخورید. این ها حدی دارد باید همه را با هم اجرا کرد حالا این مثالی بود که زدم. یعنی خب حالا ببینید ما می گوییم :

گر چه وصالش نه به کوشش دهند / در طلبش هر چــه تــوانی بکــوش

اول بار که این شعر را برای ما بخوانند نمی فهمیم چه کار باید بکنیم، یعنی اگر هم در طلبش خواستی بکوشی، آن کوشش نتیجه داد یا نداد باید انجام دهی یعنی این زحمتی که باید بکشی این را باید انجام بدهی نه به قصد اینکه به وصالش برسی به قصد اینکه، در راه این کار کوشش می کنیم. وعده نکرده که حتما اگر یک قدری بکوشی وصالش دست می دهد، نه! گفته تو باید این کار را بکنی. البته گاهی اوقات وصالش که می گوید یعنی اتصال معنوی، گاهی بی خود، حیران نشوید، مثالی که مثنوی زده این است که دو تا ماهی در آب در دریا شنا می کردند. یکی به آن یکی دیگر گفت آقا این آب چه هست؟ برای اینکه من از همه تعریف آب را شنیدم ولی هر چه گشتم نفهمیدم که چه هست، گفت تو خودت در آب هستی، اینها همه آب است. منتها آب با آب فرق می کند، یکی آب شور است. «وَمَا يَسْتَوِي الْبَحْرَ‌انِ هَـٰذَا عَذْبٌ فُرَ‌اتٌ سَائِغٌ شَرَ‌ابُهُ وَهَـٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ» (فاطر/۱۲) دو دریا یکی نیستند، یکی شورِ شور و یکی هم خوشگوار است اینها پهلوی هم هستند، خدا آنها را قاطی نمی کند، نمی گذارد قاطی بشوند. هر کسی به اندازه استعداد خودش به وصالش می رسد. هرکسی به اندازه وسعت خودش درک عظمت و قدرت خدا را می کند شاید به همین اندازه ای که ما الان درک داریم، استعدادِ فعلیِ ما همین قدر است همین قدر می توانیم بشناسیم. کما اینکه به یک شاگرد دبیرستان که یک کم درس خوانده است که می داند اتم چه هست می خواهید به او شکافتن اتم را بگویید، نمی داند. اگر خودتان بدانید، چه طوری می گویید؟ به اندازه فهم او. به قول مولوی:

آنچه می گویم به قدر فهم توست / مُـردم انـدر حسـرت فهــم درسـت

بنابراین فعلاً در این حدی که هستید این کوشش را بکنید، کوشش چه هست؟ خودتان هم نمی دانید. در راهی که می روید، می دانید شخص دیگری راهنمای شماست و دستتان را گرفته به او اعتماد دارید، کوشش این است که هر چه او می گوید انجام بدهید ولی آن معنایش را هم نفهمید، معنایش خودش خواهد آمد. مثل اینکه در منزلتان هستید، می گویید هوا خیلی گرم است، شما حالا همه می دانید، یک نفر از جاهای خیلی دوری، انسانْ ندیده می آید می گوید منزل شما خیلی گرم است، می گویید آن دکمه را فشار بده. می گوید آقا دکمه را فشار بدهم چه ربطی به این گرمی هوا دارد؟؛ تو دکمه را فشار بده گرمی هوا خودش رفع می شود سرما خواهد آمد. دستوری که به تو می دهند انجام بده اثرش بخواهی یا نخواهی حاصل خواهد شد.

Tags