مجلس صبح پنجشنبه ۲۱-۲-۹۱ (عشق الهی عشق مجازی -آقایان)

پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه 

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

لغت در زبان ها و حتی خودِ زبان یک امر قرار دادی است، ولی قراردادی است که گاهی اوقات اینقدر قوی می شود که جزء فطرت می شود. فرض کنید مثلاً لغت “خدا” در فارسی به موجود مافوق همه چیز گفته می شود این لغت دیگر جزء فطرت انسانها شده است ولی آنهایی هم که به خدایی معتقد نیستند این لغت را بکار می برند. درست است که لغت را مردم وضع کردند و بین خودشان قرارداد(یعنی قرارداد عملی) بستند ، و علی القائده مجموعه ی ملتی که در لغت توافق کردند ممکن است در تغییر خودش یا تغییر معنایش هم توافق کنند، از این قبیل هم در لغات و زبان ها است. مثلاً یک لغتی است که اخیراً تقسیم بندی شده است عشق افلاطونی و عشق معمولی. البته افلاطون خیلی قدیم بوده است ،بیشتر نظر به نئو افلاطونیان دارند نه آن افلاطون مشهور! البته بعضی ها هم می گویند افلاطون مشهور هم در همین زمینه بوده است ولی به هر جهت،می گویند عشق افلاطونی. در کتب قدیم که نگاه کنید تقسیم بندیِ این لغات نیست ،عشق وقتی می گفتند هر کسی یک معنایی در نظرش می آمد غالباً هم عشق مجزا و جدا از عشق جنسی گفته می شد. به طور مطلق همه رقم عشق را می گفتند عشق.
درست است در قدیم این اصطلاحِ عشق افلاطونی متداول نبوده است با وجود اینکه افلاطون خودش خُب خیلی قبل زندگی می کرده است ولی مع ذالک از این لغت استفاده کرده اند،برای چه؟! برای اینکه عشق را جز عشقی که افلاطون در کتابها و نوشته هایش گفته است نمی شناختند. ولی در این دو قرن اخیر یک مکتبی پیدا شد که از آن عشق یک زائده ای را قبول کرد در تقسیم بندی که کرد برای اینکه اشتباه نشود، لغت عشق افلاطونی متداول شد. در کتب معمولی وقتی در مورد عشق می گویند امروزه به عشق عادی و عشق جنسی تعبیر می شود، قدیم بدون اینکه بگویند، عشق الهی تفسیر می شد. خودِ این تقسیم بندی و ایجاد یک نوع عشق جدید نشان دهنده حرکت جامعه به یک سمت است و این حرکت محتاج به تنظیم است. به این جهت مصلحین بزرگ، پیغمبر ما به این مسئله توجه کردند و برای اینکه نظم بر قرار بشود حتی در قرآن یک سوره ای به نام سوره نساء تقریباً مختص این مسئله ذکر شده و در سایر آیات قرآن هم به همین شکل ذکر شده است.
خُب البته آنچه که به نظر می رسد عشق واقعی، جزء عشق الهی مصداق پیدا نمی کند برای اینکه در روانشناسی درجات مِهر و محبت را تقسیم بندی می کنند می گویند یکی انس است،انس درجه اول است که از بی طرفی به سمتی می آید و جهت می گیرد. اول انس بعد علاقه و بعد مِهر و محبت است. عشق را اینگونه تعریف کرده اند گفتند عشق عبارت است از یک محبتی که به حد اعلاء می رسد که تمام محبت های دیگر مقدم بر همه ی آنها می شود. خُب چنین تعریفی جز به عشق الهی گفته نمی شود برای اینکه هیچوقت در زندگیِ بشر هرگز دیده نشده است که عشق بشری یک موردی را بر همه چیز ترجیح بدهد. آن چیزی که انسانها به طور فطری بر همه چیز ترجیح می دهند همان عشق الهی است. به این معنی که بشر از اول به وجود یک خدایی یا یک موجودی که حالا اسمش را هر چه بگذاریم خدا ، الله و… به همچین موجودی معتقد شده است. برای اینکه به طور طبیعی اگر فرزند شما که تازه در حال یادگیری لغت و معنا است، بیاید از شما بپرسد من از کجا بوجود آمدم؟! می گویید پدر و مادرت تو را بوجود آوردند،می گوید خُب پدرم خودش از کجا بوجود آمده است؟! او هم که مثل من است،می گوید او هم از پدر و مادرش. به همین شکل اگر سؤالات را تکرار کند به جایی می رسد که نمی داند اگر پدر خدا نشناس باشد، می گوید معلوم نیست دیگر این همه مخلوق به چه شکل بوجود آمده است. ولی ذهن وقاد و نقاد بشر دنبال این می گردد که این جواب مبهمی که پدرش داده است را پیدا کند.
در اینجا به یک وجودی می رسد که همه این وجودهای ظاهری دیگر از او زاییده شده اند،اسمش را خدا می گذارد اگر جای دیگر باشد اسمش را الله می گذارد،به هر جهت بعد که به معنا پی برد برای آن لغت درست می کند. منتهی دشمنان، مخالفین آنهایی که به این مسئله معتقد نیستند، چون به حساب اینکه فکر کردند و معتقدند که عشق الهی معنی ندارد عشق را فقط به عشق جنسی تعبیر کردند و چون این در اذهان مردم سهل القبول تر است، همه مردم همین را قبول کردند. این است که الان چه عارف و چه عامی لغت عشق را که بکار می برند منظورشان هم اگر عشق الهی باشد، چاره ای جز لغات جدید ندارند. همه این نکات در اشعار شعرا مندرج می شود که از اشعار شعرا می شود فهمید که این شاعر عرفانی است و به عشق الهی معتقد است که یک عشق الهی وجود دارد یعنی در مقابل خداوند می گوید جز عشق الهی نیست. به این جهت این لغت از معنای متداولی که در قدیم داشت منحرف شده و از معنایی هم که اول بار روانشناسان برای این حالت گفتند از این معنا هم دور شده است. واِلا اشعاری که مثلاً مولوی بخصوص در مقدمه دفتر اولش گفته است،در مورد عشق الهی است.

جسم خاک از عشق بر افلاک شد          کوه در رقص آمد و چالاک شد

از این شعر می فهمیم که این شاعر عارف است و به عشق هم معتقد است. ما اگر تا قبل از این شعر عارف نباشیم و نفهمیده باشیم که وای بر ما! ولی از لحاظ آقایان محققین که می خواهند از لحاظ ادبیات و تاریخش بررسی کنند. جزءِ چه عشقی است که از جسم خاک بر افلاک بشود؟! یا کوه در اثر آن به حرکت در بیاید؟! کوه که این عشقی را که می گویند ندارد. یا همین اشعاری که دنباله این است راجع به همین عشق است. این است که در تفسیر اشعار شعرا و انتخاب اشعار شعرا اگر در اشعارشان دقت کنیم فهمیده می شود که عارف هستند یا عارف نیستند. البته بعضی از شعرا که عارف هم نیستند اصلاً از عرفان چیزی نمی دانند یا اُدبایی که ادیب هستند چون متداول شده است،لغت عشق را بکار می برند ولی به معنای واقعی اش توجه ندارند. بنابراین ما هم خواننده ایم از آن شاعری که فکر می کنیم خواندن کتابهایش ارزش دارد که از اشعارش فهمیده بشود. البته خُب یک روانشناسی وقتی می خواهد در عشق جنسی هم مطالعه و بررسی کند بحث دیگری است. ولی ما در اینجا برای آن عشقی است که مولوی می گوید،می خواهیم ببینیم این چه طور عشقی است که می گوید:

جســم خاک از عشــــق برافلاک شـد          کوه در رقص آمد و چالاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما          ای طبیـب جمـله علتــهای مــا

و امثال این اشعار.لغت برای معنا آفریده شده ولی بعد کم کم معنای خودش هم به همین شکل توسعه پیدا کرده است.

Tags