مجلس صبح یکشنبه ۱۷-۲-۹۱ (حسن وعشق-جذب و سلوک-خانم‌ها)

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ


در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد          عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

این شعر فلسفه دارد ولی در دوران امروز ما اینقدر گرفتاری هایمان زیاد است که به عشق و این مسائل نمی پردازیم. این است که زیاد برای ما ضروری نیست و ما اینجا صحبتش را کمتر می کنیم. در مورد این شعرِ “در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد” در کتابی به نام آیات حُسن و عشق نوشته اند،یک دو تا کتاب از فقرای خودمان هم در همین مورد است که اخیراً نوشته است، اشعار جالبی هم دارد. امیدوارم زمانی زندگی ما مجدد مثل اول اینقدر منظم بشود،که به این معانی بپردازیم. ولی خُب از معانی دور نشدیم و معانی را رها نکردیم،معانی ما را رها کرده است. یعنی ما در زندگی ناچار شدیم که به مادیاتِ زندگی و ادامه حیات بپردازیم. از کجا نان بیاوریم بخوریم؟! شغلمان چه هست؟! هیچ کدام اینها تأمین نیست،این است که ما ناچاریم فکرمان در آنجا باشد. وقتی فکر ما در اینجاها بود جنبه معنوی ما را رها می کند می گوید پس برو همانجا. این نه اینکه طرد است ،سرنوشت الهی است که اینطور باشد.
مثل اینکه بشر امروز را مستعد و قابل یا لایق شنیدن مسائل معنوی نمی داند واِلا در این زمینه بحث های خیلی مفصلی از قدیم بوده است. البته معمولاً شعرای غیر عارف وقتی از حُسن و عشق می گویند، همینی است که عوامانه در نظر می گیرند،ولی چون مراحل شبیه به هم است همین ها جنبه معنوی هم دارد. یک بحث پیش آمد که آیا چون حُسن می آید (منظور از حُسن یعنی زیبایی) عشق را به دنبال خودش می کشاند؟! خب این یک مسئله طبیعی و معمولی است، بعضی ها می گویند چون عشق می آید حُسن را می کشاند. یعنی وقتی عشقی به مطلبی یا شخصی یا زنده ای پیدا کرد در نظر او این عشق همه ی محاسن را برای او می گذارد، پس عشق است که حُسن را به وجود می آورد. بعضی ها می گویند حُسن است که عشق را به وجود می آورد. این شعر نشان دهنده ی آن است که حُسن اول است و حُسن عشق را به وجود می آورد.”در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد” مگر اینکه حُسن الهی را تجلی کند که ما بفهمیم. و اِلا حُسن چیزی است که با چشم دیده نمی شود مگر اینکه تجلی کند. بعد از اینکه این تجلی کرد و روز اول که خلقت کرد،آنوقت عشق الهی پیدا می شود. وحشی بافقی (وحشی بافقی مشکوک است که آیا جنبه عرفانی داشته است یا نه! ولی اشعار خوبی دارد) می گوید:

اول آن کس که خریدار شدش، من بودم         باعث گرمی بازار شدش،من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او          داد رسوایی من شهـرت زیبایی او

به هر صورت اصلاً ما مجال پیدا نمی کنیم که به این مسائل بپردازیم. لطیفه ای است می گویند که شخصی در خیابان به زحمت بود و می دوید برای اینکه می خواست دستشویی پیدا کند. یکی از دوستانش از روبرو آرام آرام می آمد،به او رسید سلام کرد و گفت که بگو درد گرسنگی بیشتر اذیت می کند یا درد عشق؟! دست دوستش را رها کرد و در رفت،گفت: تَنگت نگرفته که درد هر دو را فراموش کنی. حالا ما همینطور هستیم. همه درد ها جز درد ادامه حیاتمان را فراموش کردیم، یعنی می خواهیم به همین زندگی ادامه بدهیم.چه طوری؟! به چه طوری اش کاری نداریم و این در بشر امروز یک نقصی است. مثل اینکه خداوند یک مقداری فهم یا بگوییم عقل یا هر چه بگوییم مخصوص بشر آفریده،وقتی عده زیادتر شدند این بین عده زیادی تقسیم می شود،اگر عده کمتر بودند بین عده کمتری تقسیم می شود و سهم هر کدام بیشتر می شد،مثل اینکه حالا که چون جمعیت زیاد است،سهمی که به هر کدام می رسد خیلی کمتر است. ولی البته در همین شرایطِ بد است که از وسط خاکستر ها مثل بیشتر کسانی که در تاریخ اختراعاتی داشتند یک شعله هایی بیرون می آید، ،آنها آدمهای خوبی بودند انشاالله مورد توجه خدا هم بودند برای اینکه این موهبت را فقط با درس به دست نیاوردند خدا هم هدایتشان کرد. خُب مشهور است نیوتن که قانون جاذبه را کشف کرد ،زیر درخت خوابیده بود دید که سیبی از درخت افتاد، فکر کرد این سیب چرا افتاد،چرا رو به هوا نرفت؟! آنوقت فهمید که زمین اینرا جذب کرده و این نظریه را پیدا کرد.
خُب قبل از او همه ی بشر دیده بودند که سیب از درخت می افتد ولی هیچ کس اینطور توجهی نکرد که جریان چه است؟ اینکه خداوند این لیاقت و این الهام را به او می دهد که اینچنین کشفی کند، این موهبتی است و البته این دیگر درسی نیست. حالا بزرگانِ مذهبی و اجتماعی،همه از یک همچین وضعیتی زاییده شدند. در حالات تذکره الاولیا که نوشته بخوانید همه شان مدتی سیر و سلوک آرامی داشتند ،یک مرتبه یک جهشی کردند،این جهش هم جهش معمولی بود. فُضِیلِ عَیاض ،بُشرِ حافی، ابراهیم ادهم اینها همه از این موارد بودند. ابراهیم ادهم امیر و حاکم جایی بود ولی خُب در سیر و سلوک که وارد شد،پیشرفت کرد. یک روز دید که شخصی در روی پشت بامش راه می رود،تعجب کرد چون امیر بود، قبلاً خیلی احتیاط ها را کرده بود که دزدی یا قاتلی نیاید، تعجب کرد گفت که هستی که آنجا راه می ری؟! یکی خیلی خونسرد و عادی گفت منم. ابراهیم گفت آنجا چه کار می کنی؟! گفت : شترم را گم کردم دنبالش می گردم ،ابراهیم گفت : مرد مگر شتر پشت بام می رود که تو پشت بام را می گردی؟! گفت : بله در دورانی که خدا را در لباس امارت و امیر بودن می خواهند، خُب شتر هم اینجا می آید،همین حرف در ابراهیم ادهم اثر کرد. از این حرفها خیلی بوده است لابد خوانده که آمده و وارد سلوک شده است. این یک حرفی که کسی مستقیم به او گفت و در او اثر کرد که امارت را رها کرد و به سیر و سلوک پرداخت.
اینطور عشقی وقتی پیدا می شود حُسن را بعد می بیند. یعنی اول عاشق می شود،اول کارهای خدا را می بیند، چیزهایی که خداوند آفریده را می بیند،از این کارها، عاشقِ تنظیم کننده اش یعنی عاشق خداوند می شود و در این وادی می افتد،این نحوه جذب است. یک نحوه،نحوه ی سلوک است که تدریجاً طی می شود، بسیاری از عبادات همینطور است. و این تقسیم بندی سلوک و جذب در همه جا هست. حتی در بعضی ائمه همین حالات متفاوت جذبه و سلوک دیده می شود،ولی در ائمه همه حالات وجود دارد،چون جامع اند و باید معلم همه باشند. خُب مثلاً حضرت امام حسین(ع) جنبه ی جذبه داشت، جنبه ی حضرت امام صادق(ع) از لحاظ علم و صحبت و این موراد بود البته هر دو اینها را خداوند قبلاً برگزیده بود، بعد این راهشان را نشان داده بود. غیر از آن مواردی است که از اول راه مختلف است. راه افرادی که اسم بردیم راهشان مختلف نیست، راهشان هر دو به یک جا می رسد. منتها یکی راهشان آسفالت است و یکی خاکی است ولی دو طرف درخت دارد،هر کدام یک جایی است.
به هر جهت این مسئله ی حُسن و عشق که گفتیم در ائمه که می بینیم همه، هم حُسن و هم عشق را حس می کنند. حالا نمی دانم، از این سفره ی گسترده و نعماتی که دارند انشاالله به ما هم بهره بدهند.

 

Tags