مجلس صبح پنجشنبه ۱۴-۲-۹۱ (اختلاف زبان و شیطان -آقایان)

 پیام دوست - بیانات مکتوب حضرت مجذوبعلیشاه

 

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ

همانطوری که در اول پند صالح مرقوم فرموده اند مؤمن خدا خواه و خدا جوست یعنی هم دلش همیشه میخواهد و هم جستجو می کند یعنی بیکار نیست که همینطور بگوید که دلم می خواهد کارهایش را انجام می دهد و بدنبال این اعتقادش هم می رود. پیغمبران هم ببینید همه ی آنها خُب یک وقت به مناسبت اداره کردن جامعه دخالت می کنند و می گویند. ولی اساسِ برنامه ی کارشان توحید،نبوت و معاد است یعنی خدا یکی است. البته بعضی از پیغمبران به مناسبت موارد دیگری از اعمال می گویند و اضافه می کنند. یکی حضرت لوط است ،که می دانید چه گفت! یکی حضرت شعیب است که به مردم می گفت کم فروشی نکنید یعنی به این اندازه این مسئله جامعه ی آنها را به هم ریخته بود که حضرت شعیب این حرف را زد. حالا حضرت نوح چون در واقع اولین پیغمبر صاحب کتاب بود،تکیه اش روی وحدانیت خدا و اطاعت از خودش و پرچمش بود. این است که می گفت هر کسی می خواهد نجات پیدا کند به سفینه کشتیِ من متوصل بشود. نوح یک زمان از مردم خیلی ناراحت شد خُب از لحاظ بشری حق هم داشت برای اینکه یازده دفعه اینقدر او را کتک زدند و ناراحتش کردند که در حال کما رفت و او را انداختند ،گفتند خودش خواهد مرد او را رها کنید،خدا خواست حالش خوب شد. باز مرتبه دوم به همین شکل ،بعد از یازده دفعه خدا به او مأموریت داد که دیگر نگو، همین ها اطرافیانت هستند و بعد حتی از نوح باز خواست کرد من که گفتم نگو ، مریدانت فقط همین ها هستند چرا از پسرت پرسیدی؟! که نوح عرض کرد خُب پسرِ من است دلم می سوخت ،عرض کرد من را ببخشید،که در قرآن سوره ای هم به نام نوح است.
تورات معتقد است می گوید خداوند از دست این مردم و بشر آنجا به ستوه آمده بود ولی ما می بینیم که نوح از مردم آن زمان ناراحت شده بود و شاید خداوند خواست دیگر برای او کافی باشد گفت کافی است ولی می بینید که در همان جا از یک سؤالی که نوح پرسید خداوند عصبانی شد،ما از این سؤالات صد تا می پرسیم و از این قبیل سؤالات به صورت اعتراض هم حتی به خداوند می گوییم آخر خدایا ما چه گناهی کردیم که وضعیتمان این است؟! ولی نوح در مقامی بود که جز این مورد چیزی نداشت به هر جهت. به قول تورات،گفت که باید کاری کنیم که دیگر با هم دعوا نکنند ،هر کدام را یک لغت داد یعنی به قول آنها سه زبان مختلف روی کره زمین پخش کرد،اینکه تفاوت بین مؤمنین مسلمان و مؤمنین یهودی و یا مؤمنین دیگر برقرار می کند که با هم صحبت کنند این قضیه است سابقه اش از قدیم است. یکی هم اینکه در مسئله تظاهر از همان وقتی که لغت ایجاد شد و آمد،اگر مردم یک مطلب احساساتی می خواستند بگویند لغت نداشتند از همان لغات قدیم استفاده می کردند می گفتند و موجب سوء استفاده هایی می شد. به این طریق کم کم ریا کاری در بین ملتها ایجاد شد. البته از این قبیل صفات را معلمی که خداوند معین کرده بود به ما درس داد و او شیطان است،دروغ و ریا را شیطان یاد داد. پیش حوا آمد چون دید اینجا این دیوار رخنه ای بیشتر برمی دارد،آمد گفت که راست است که خدا گفته از آن درخت نخورید؟! گفت بله! و ما نمی خوریم،شیطان گفت نه اینطور نیست آن درخت که گفته است به شما یا درخت حیات ابدی است و یا درخت علم و معرفت است،خدا نمی خواهد که شما اینطوری بشوید. تا آن تاریخ آدم و حوا برای خودشان وجود مستقلی قائل نبودند که من اینطور میخواهم و خدا طور دیگری می خواهد،نه! امر الهی اجرا می شد. از آن تاریخ سعی کرد یک استقلالی در بشر ایجاد کند. این استقلال بود تا مؤمنین بعدی،مؤمنینی که در کره زمین بعداً بودند همه سعی شان بر این است که آن اضافه ای که شیطان درست کرد،اینکه خدا چنین و چنان است و نمی خواهد شما علم و معرفت یاد بگیرید آن اضافه را حذف کنند. یعنی ما می گوییم که شیطان نگفت و متوجه نشد که آخر اگر حساب کنی باغ مال خدا است خدا خودش گفته این مخلوقی که به نام آدم آفریده، به او گفته از همه جاها بخورد،خودش گفته به این درخت دست نزنید،ولی شیطان اینطور گفت! خُب شیطان خیر بشر را که نمی خواهد. به قول میلتون نویسنده انگلیسی که نابینا هم بود شیطان در واقع با خدا در افتاد و گفت تو بیافرین من اذیتشان می کنم از راه به در میکنم. تقریباً این مطلب از آیه ی قرآن هم یک مقداری فهمیده می شود که شیطان از روی لجاجت و به عنوان انتقام امر خدا را اطاعت نکرد.
آیه قرآن از قول شیطان به خداوند می گوید «قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ» (سوره حجر-آیه ۱۶) شیطان به خدا می گوید به پاداش اینکه من را گمراه کردی من چنین خواهم کرد. یک نفر از این مخلوقت را نخواهی دید که شکر گذار باشد و حمد تو را بگوید. البته شیطان این حرف را زد خودش هم فهمید که چه کسی اغوایش می کند هر چه است خدا می کند گفت «… فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي …» (سوره حجر-آیه ۱۶) سر راهشان می نشینم مانع می شوم و بعد لشکر کشی کرد سعی کرد که بشر را گمراه کند و خُب عملاً دیدیم همیشه چه بسا پیروان شیطان بیشتر از پیروان خدا باشند ولی نیرو،نیروی الهی است همان شیطان هم اگر نیرویی داشته باشد از نیروی الهی است،حالا ما خودمان را فکر کنیم خدا ما را در کدام گروه گذاشته است؟! در گروهی که حرف شیطان را باور کرد؟! مثل اینکه خیلی اوقات اینطوری فکر می کنیم یا در گروهی که حرف شیطان را باور نکرد؟! که همه امیدواریم اینطور باشیم،چون نیرویی که شیطان دارد خداوند به او داده است یعنی از اول وقتی می خواستند بیرونش کنند گفت که بواسطه اینکه من را گمراه کردی بشر را گمراه می کنم. البته تورات مطالبی که اصلاً قابل نوشتن نیست به نوشتن در آورده است مثلاً در همین قصه شیطان. ما هر چه دیگر بخواهیم مأخذش را بگیریم باید اول به این داستان شیطان رجوع کنیم،بعد یکی یکی خصایص و مِلاک هایی که شیطان دلش می خواست در انسان پیدا شد بررسی کنیم. اولش حسد است و حسد آنقدر مهم است که خداوند در سوره ای از قرآن فرستاده است که « قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» … « وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (سوره فلق- آیات اول و پنجم) اینقدر شر حسود مهم است. بعد خداوند نفرین کرد و در واقع تردش کرد. قابیل که هابیل را کشته بود آن زنی را که می خواست گرفت و فرار کردند و رفتند. حضرت آدم خیلی ناراحت شد. خداوند گفت دیگر از نسل تو هیچ کس نباید با نسل قابیل تماس داشته باشد این اصل را هم، همه ی پبغمبران بعدی به مردم یاد آوری می کردند منتهی به نظرم در زمان جد نوح بود که دیگر این موضوع را یاد آوری نکرد شاید فکر کرد که مردم همه می دانند،مردم هم توجه نداشتند و رفت و آمد شد،از رفت و آمد شدن با این قبیله ی قابیل مجدد افکار ناراحت کننده بروز کرد. و این اثری است که در معاشرت است که وقتی گفته اند که به من بگو معاشرینت چه افرادی هستند من بگویم خودت چه طور آدمی هستی؟! اینطور است. در معاشرت بدون اینکه کسی خودش هم بخواهد،همان حرف مؤثر است.
بنابراین به تدریج تمام خصوصیات شیطانی در این بشر آفریده شد یعنی همانطوری که خداوند فرمود «…إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً…» (سوره بقره-آیه ۳۰) مثل اینکه به شیطان هم اجازه داد که او هم خلیفه ای تعیین کند منتهی شیطان یک خلیفه تعیین نکرد. حالا این داستانی از تورات بود که عمده ای از آن، که منظور من بود اختلاف زبان است، که در زبان اختلاف افکند برای اینکه مردم به هم نزدیک نباشند. بنابراین شمای بشر اگر بخواهید که اختلافی نباشد باید این اختلاف زبان را بردارید چون زبان نشان دهنده فکر و روح است. انشاءالله خداوند ما را در راه خیر ثابت قدم نگه دارد.

Tags