مجلس صبح شنبه ۱۵-۱۱-۹۰ (اصل تصوف الهی است- آقایان)

بسم الله الرحمن الرحیم
می‌بینیم اگر یک پدیده تازه‌ای یا یک چیز تازه‌ای پیدا بشود مثلا «یک قطعه سنگی بیاید، سنگ را از کره ماه آورده‌اند یا از یک جایی، فیزیکدان از نظر تخصص خودش فیزیک نگاه می‌کند، همه‌اش می‌رود روی اینکه این سنگ چه طوری در کره ماه مانده؟ کره ماه که جاذبه ندارد یا خیلی کمتر از کره زمین دارد. چرا در موقع تشکیل کره ماه و زمین این به ماه چسبیده؟ خوب در این راه از هیأت دان‌ها هم کمک می‌گیرد، چند هیأتی هم می‌گویند بله ما دیدیم و این‌ها. شیمیدان تجزیه می‌کند که چه‌ها دارد؟ بعد نگاه می‌کند آن چیز‌ها در کره زمین هست یا نیست؟ آن وقت از آن مثلا» نتیجه می‌گیرد که این سنگ یک وقتی که در هوا معلق بوده چون به اصطلاح آنجاذبش در کره ماه بوده جذبش کرده است. هیچ کدام از این‌ها نمی‌گویند آن کسی که هست خوب حق هم دارند برای اینکه زمینه کارشان نیست، آن کسی که این سنگ را آفریده، کره ماه هم آفریده، کره زمین را هم آفریده، آن شخص از اول هر شئ‌ای را سر جای خودش قرار داده است. در مورد شمس و قمر در قرآن هست که طبق امر الهی گردشی می‌کنند، برابر با حساب و به سمت (۱) (لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا…) (آیه ۳۸ سوره یس)، به جایی می‌روند که، به سمت آرامگاه خودشان می‌روند. یک تعبیر است، حالا این به اصطلاح هم در علوم طبیعی و هم در علوم انسانی هست. خوب انسانی که آن طوری فکر می‌کند وقتی می‌آید مجلس درویشی یا کتاب‌های تئوری درویشی را می‌خواند بعد می‌بیند با تورات که خوانده یک شباهت‌هایی دارد، می‌بیند با انجیل، انجیل‌‌ همان قدری که مانده شباهت‌هایی دارد، قبل از آن‌ها می‌بیند با زرتشت و کتاب‌های زرتشت شباهت‌هایی دارد، حیران می‌ماند بگوید این عرفان، تصوف از این است یا از آن است. هیچکدام نمی‌آیند بگویند از اول که خدا گفته عرفانی باشد، چیزی باشد، این‌ها هر کدام به جای خودش است، همه صحیح می‌گویند، همه هم نادرست می‌گویند، بشری را که خدا آفریده از آن اول که همه چیز یادش نداده است، البته به فرشتگان در آن آخر از همه پرسید، از خلقت‌هایی که من کردم این چیست؟ گفتند والله ما اطلاع نداریم، تو خودت کردی، تو هم فقط آن چیزهایی که به ما می‌گویی ما می‌دانیم، آن‌های دیگر هم از آدم پرسیدند، آدم همه چیز را گفت، به فرشتگان گفت دیدید من می‌گویم که چیزهایی می‌دهم که شما نمی‌دانید، خوب این برای این بود که آن‌ها را در سجده کردن آرام کند. ولی آن اسماء در آخر است در عالمی که زمان ندارد، اول و آخر ندارد، در آن وقت این کار را کردیم ولی بعد خداوند آنچه که در زمین هست و این‌ها را مقید به زمان و مکان کرد. بعد آن وقت آنهایی که آمدند تحقیق کنند (۲) (وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا…) (آیه ۳۱ سوره بقره)، در واقع بدون اینکه بگویند ما به این آیه معتقدیم همه اعتقاد داشتند، الان هم بشریت اعتقاد دارد منتها می‌گوید، ما می‌گوییم که همه را خداوند تعلیم داد، آن‌ها می‌گویند که بشر به واسطه جیمز وات، به واسطه نمی‌دانم آن یکی دیگر، همین طور کم کم یاد گرفت، فرقی نمی‌کند هر دو یکی است منتها ما آن علت اصلی را می‌بینیم آن‌ها علل دم دست را که هست می‌بینند.
در مورد خود تصوف و عرفان هم آن بشر اولیه تا آنجایی که آثاری از آن‌ها هست که ما می‌توانیم بفهمیم رگه‌هایی از عرفان و تصوف داشته است، در قضیه نوح و طوفان نوح، خوب اعتقاد به خدا کاملا «روشن است. این اعتقاد به خدا از اول، خلقت بشر تا آخر، اگر انقراض بشر باشد یا انقراض جهان باشد، خواهد بود. بنابراین نمی‌توانند بگویند مذهب یهود، توحید را از مذهب زرتشتی گرفت، نه، هر دو از یک جا گرفتند، منتها آن در زمان، مقدم بود بعدش این بود، نه اینکه این از آن گرفته باشد. بنابراین این حرف‌هایی که می‌زنند که تصوف چنین و چنان است همه‌اش کج دیدن است، یک آینه‌هایی هست که باریک نشان می‌دهد یا یک آینه‌ای هست که چاق نشان می‌دهد، با یکی از این آینه‌ها در چشمشان، یک همچین آینه‌ای هست نگاه می‌کنند والا همه این‌ها یکی است.
ایراد می‌گیرند آن آقایی که خودش نفهمیده معنیش را، می‌گوید که:
چون که بی‌رنگی اسیر رنگ شد
موسی یی با موسی یی در جنگ شد
گر که این رنگ از میان برخاستی
موسی و فرعون کردند آشتی
خوب این را علامت کفر گرفته که این آقا کفر گفته، که این منظورش از رنگ، وجود و هستی‌ای است که خداوند القا کرده. خداوند این هستی را که القا کرده است، هستی‌اش را بردارد، همه مثل هم هستند. رنگ یعنی آن چیزی که بر این هستی عارض می‌شود. این منتها یک درس فلسفی است، این را حالا می‌گویند از فرض کنید مکتب نو افلاطونی گرفتند یا از هر چیز گرفتند، نه. این‌ها فقط حالا می‌بینیم موسی یی با موسی یی در جنگ است ولی از خدا می‌خواهیم این موجبات جنگ را بردارد. جلوهٔ این جنگ، در معنوی، جنگ ظاهری است که می‌بینیم الان همه دنیا را گرفته، ما را هم که اهل صلح هستیم باید پرچمدار صلح باشیم. همه مسائل دنیا هم به جای اینکه به سمت صلح برود به سمت جنگ رفته است. حالا اینکه می‌گویند در آخرالزمان حفظ ایمان مشکل‌تر از این است که در یک روز و شب بارانی و طوفانی، شمع روشنی را کسی از این سر دنیا بخواهد به آن سر دنیا ببرد، خوب این می‌تواند شمع را ببرد؟ نگه داشتن ایمان هم خیلی سخت است. همه این لطمه‌ها، هم به ایمان می‌خورد. آن می‌گوید که اگر مکتب ما از یهود گرفته پس ما این مکتب را نمی‌خواهیم. مکتب ما، اعتقادات ما را از خداوند گرفتیم،‌‌ همان منبعی که هر چه هست از او گرفته می‌شود خوب و بد، ما تبدیلش می‌کنیم به خوب یا بد مثل آب، آب را ما یک وقت تبدیل می‌کنیم به یخ، آب سرد را شربت می‌کنیم در تابستان می‌خوریم، یکبار تبدیل می‌کنیم به آب جوش، چایی دم می‌کنیم صبحانه می‌خوریم و امثال این، یکبار هم در دریا‌ها از این آب می‌بینیم نمی‌خوریم برای اینکه شور است. این ما هستیم که خوب و بد را تقسیم بندی می‌کنیم.
(۱) وَالشَّمْسُ تَجْرِی لِمُسْتَقَرٍّ لَّهَا ذَلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿۳۸﴾
و خورشید به [سوى] قرارگاه ویژه خود روان است تقدیر آن عزیز دانا این است (۳۸) سوره ۳۶: یس
(۲) وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿۳۱﴾
و [خدا] همه [معانى] نام‌ها را به آدم آموخت‏سپس آن‌ها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود اگر راست مى‏گویید از اسامى این‌ها به من خبر دهید (۳۱) سوره ۲: البقرة

Tags