مجلس صبح یکشنبه 20-09-90 – درک مفاهیم و مراحل عرفان-بیعت- خانمها

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

چند بار این صحبت شده است که مسائل معنوی، ولو از چیزهای کوچک و مهم را نمی شود به زبان آورد. برای اینکه زبان که ما می گوییم یک چیز وضعی است ، قراردادی است. من و شما و شما و شما همه قرار داد داریم که وقتی اسم این را بگذاریم چای، هندی که اینجور نمی گوید،انگلیسیهاهم این جور نمی گوید، فرانسه که این جور نمی گوید این قرار دادِ ماست. این حالت معنوی آیا قرارداد ماست؟! ما خودمان به هم قرار داد بستیم که امروز که می آییم هوا چون خوب است سر حال باشیم؟ نه! قراردادی نیست، بنابراین اصلا از دو دریای جداگانه هستند،ترجمه می خواهد یعنی وقتی شما می خواهید با یک فرانسوی با یک انگلیسی با یک روسی حرف بزنید ترجمه می خواهد یا یک مترجم هستید یا قبلا درس خوانده باشید. همین جور معنویات را بخواهید ،یک ترجمه می خواهد وقتی مثلا بچه کَم کَمَ دقت کنید این هایی که بچه کوچک دارند یادشان هست دقت کنند،می خواهید چیزی به بچه یاد بدهید، خودتان اینجا درس نخوانده اید که چه جوری به بچه یاد می دهید. فطرتاً شما را هدایت کرده است به اینکه یک جوری از آن عالم بیاوریدش به این عالم، بچه نمی داند چه چیزی هست، وقتی که همه اش شیر می خورد و شیرینی می خورد یک چیز ترشی به او بدهید یک مرتبه یک جوری می شود. بعدا شما به او می گویید آن ترشی این جوری است یاد می گیرد که این را می گویند ترشی. یعنی از عالم معنا ترش، شیرین و شور اینها همه یک چیزی است در عالم معنا،طبیعی نیست. نمی شود به شوری دست زد یا حس کرد، یک چیزی شور است.
وادی عرفان و زندگی مادی هم دو تا دنیایی است که مترجم می خواهد، حالا در طی تاریخ چه در بین ملت مسلمان، مسلمین و چه در بین سایر مذاهب یک کسانی پیدا شدند حالا اسمش را بگذارید مترجم، آن حالت را از آن دنیا خواستند به این دنیا بفهمانند ترجمه اش کردند. مثلاً یک وقتی دیدند کسی به هیچ وجه قدم بر نمی دارد هر چه به آن می گویند چنین کن چنان کن می گوید نه نمی شود، نمی شود. این حالتِ آمدن ، اسمش را یأس گذاشتند. یک وقت به یک کسی می گویید برو کاری بکن ،نمی داند سرگردان است به این حالت حیرت می گویند. ما می گوییم حیرت، یک فرد عرب ممکن است یک چیز دیگری بگوید، یک روسی یک چیز دیگر. این تقسیم بندی هایی که کردند همین جور است. یعنی در حالات کاملا مشخص را یک اسم گذاشتند یک وادی گفتند، از این وادی باید رد شویم فرض کنید مثلا دیدند دو نفر یک نفر خیلی فعال است می گوید هر کاری، بله، شدنی است می رود می شود، من می کنم. یک نفر دیگرکار خیلی ساده ای را می گوید نه نمی شود این دو حالت کاملا با هم متضاد است با هم جور در نمی آید،اسم گذاشتند حال حیرت و حال حرکت ،حال هیجان، نه اینکه یک حد فاصلی هست بعضی ها گاه این جورهستند و گاه آن جور. حد فاصل ندارد ،حد فاصل همان حالتی است که ما تشخیص می دهیم بنابراین وقتی می گویند هفت وادیِ عرفان ، نه اینکه فقط 7 تا است و همچنین مشخص است مثل مرزهای گمرکی سیم خاردار گذاشته اند که از این طرف به آن طرف نروید. نه اصلا همه این قواعدی که ما در این عالم برای خودمان آفریده ایم همه در آنجا کار نمی کند برای اینکه ما این را بفهمیم چه جوری می شود یک عالمی باشد که زمان و مکان در آن موثر نباشد، برای اینکه ما خودمان هر حرفی بخواهیم بزنیم و هر کاری بکنیم می گوییم کیِی و کجا؟ کِی و کجا بدون کی و کجا نمی شود.خوب ما چه جوری باور کنیم یک عالمی خداوند بعد که ما را می برد یک عالمی که کی و کجا ندارد تمام گذشته،حال و آینده یکی است،تمام مکان ها یکی است نمی توانیم چنین چیزی را باور کنیم. مثال خیلی ساده ای که بخواهیم بگوییم یک فیلم سینمایی که مثلا حضرت یوسف، که داستانش را همه شما می دانید. وقتی یک فیلمی شنیدید پهلوییِ شما خیلی حرف می زند،می گویید حرف نزن، آهسته که من بشنوم چه می گوید. می دانید چه می گوید تمام داستانش را خودتان می دانید ولی می ایستید آنجا. همه زمانها و مکانها در یک چیزجمع شده است. البته این فیلم ها باز یک خورده از زمان و مکان دور نیست ولی به عنوان نمونه به شما گفته نشان داده که همه ی زمانها این طوری است همه در یک تکه جا می شوند. همین طور مکانها ،خواب هم یک فیلم است. خواب هم همین طور است در خواب می بینید مثل اینکه روز شنبه است، بعد می گویید دوشنبه است. همه این زمانها مرزش برداشته می شود، همین جور همه مکانها. خواب می بینید هم در اینجا هستید هم اینجا پاریس هست، اینجا مسکو هم هست و اینجا مکه هم هست. در همه حالات مخلوط می کنید مراحل عرفان هم همین طور است مراحلی که مشخص باشد ندارد. وقتی از اینجا رفتید دیگر تو آنجا نیستید نه ممکن است در عین حال اینجا باشید آنجا هم باشید. آن وقت هر کسی به سبک خودش و به نحوی که خودش دیده تقسیم بندی می کند یکی می گوید صد مرحله است حتی بیشتر هم گفته اند یکی می گوید مراحل عرفان چهل مرحله است ، هر کدام هم البته اسنادی دارند،می گویند چون چهل وجود کمال است،بنابراین چهل مرحله است. که مشهور این است هفت مرحله یا به استنباطِ از کتاب منطق الطیر شیخ عطار سی مرحله است .بنابراین در عین حال شما می توانید از یک کاری مأیوس هم باشید ولی برای آن فعالیت هم بکنید. مجموع حالات است. فقط عرفان کاری که می کند این وسط می خواهد شما خودتان تا جایی که می شود آن را مشخص کنید. گفته اند مثلا در وادی حیرت نمانید نه اینکه به میل خودتان است که آنجا قهوه خانه ای است و نشستید چایی می آورند و سر را هم است ولی خودتان دقت کنید که حیرت جای ماندن نیست از همان جا مثل اینکه سر چند راهی هستید وقتی می روید به یک چند راهی می رسید آنجا دیگر نمی شود همیشه بایستید که نمی دانم کجا بروم یک راهی باید انتخاب کنید بروید. منتها عرفان به شما کمک می کند که کدام راه را انتخاب کنید. راهی را که به سوی خدا می رود و راهی را که نزدیک ترین به سوی خداست. این هم کمک می کند کمکش از لحاظ کتاب هایی که نوشته شده  صحبت هایی که شده، دیدارها و بحث های مجالس سایر مؤمنین خود اینها راه به انسان نشان می دهد. در زندگی معمولی هم دیده اید این جوری است. بنابراین توقع اینکه در هرمرحله ای هستید دیواری کشیده شده شما را از مراحل دیگر جدا کند،نیست. یک صحرای وسیعی است همه جای آن یک جور است شما  بالا ایستادید همه ی آن را می بینید ولی در هیچکدام نیستید کاری که عرفا در اینجا می کنند همین است. همه ی این مناظر همه ی منازل این صحرا را به شما گفته اند. منتها خودتان نگاه می کنید دیگر راههش را باید انتخاب کنید این نباید موجب حیرت باشد بلکه باید موجب این باشد که از حیرت بیرون بیاید، در حیرت نمانید.خوب از حیرت بیرون بیایید برای اینکه شما در واقع متعهد هستید که یک وظایفی انجام بدهید و علاقه مندید که نتیجه این وظایف آنچه باشدکه اصطلاحاً می گویند بهشت. بهشت هم اینجاست هم آنجا.

بهشت آنجاست که آزاری نباشد                           کسی را با کسی کاری نباشد

بنابراین ما در بهشت هستیم انشاءالله.
برای اینکه خوب شما می خواهید راه به سوی خدا پیدا کنید نزدیک ترین راه در واقع در دل، بشر اولیه خودش می گفته خدایا من اشتباه کردم ولی لااقل تو گفتی اشتباه را می بخشم پس من را ببر به سوی خودت. که آدم هم همین حرف را زد.«رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا وَإِن لَّمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (آیه ی23-سوره ی اعراف){ پروردگارا ما بر خويشتن ستم كرديم و اگر بر ما نبخشايى و به ما رحم نكنى مسلما از زيانكاران خواهيم بود} بعد خداوند می فرماید که یک رشته ای در بین شما فرستادم، برقرار کردم هر کس به آن رشته دست بزند، بنابراین شما می خواهید به خیال خودتان و زرنگی خدا را هم متعهد کنید. می گویید خدایا من متعهد هستم این کارها را بکنم تو هم تعهد کن که من را برسانی، خدا هم می گوید خیلی خوب با شما قرارداد می بندد. شما این جور باشید «بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ» (آیه ی111-سوره ی توبه) در مقابلش بهشت را به شما می دهد وقتی این بیعت را داشتید آن وقت، البته به شرایطی اگر شما فرض کنید قرارداد بستید با کسی راجع به هر چیزی، راجع به ساختمانی، راجع به زراعتی، بعد آن شخص رفتار نکرد می تواند توقع داشته باشد از شما که مزد من را بدهید؟! نه! بنابراین شما اگر رفتار کنید با آن مسلماً بهشت یعنی همه ی این چیزها که اسمش حالا گذاشتیم این بهشتی را که خودمان هستیم همه اینها به نظرتان نمی آید این را  اصطلاحاً بیعت می گویند. حالا می شود گفت لغت پیمان لغت فارسی آن، در واقع پیمان می بندید بعد چون بشر از آن عالم غیب آمده است، اول که اینجا نبود اول در بهشت بود می گویند در بهشت بود، خداوند هم یک باغبان می خواست گفت تو بیا باغ من را باغبانی کن در آنجا بود. بعد از آنجا آمد بیرون به یک مرحله ی دیگری رسید و به این دنیا آمد،در این دنیا یک مرتبه یادش آمد که چه نعمتی از دست داده است. نعمتِ بی نیازی در آنجا به هیچ چیز نیاز نداشت، نعمتِ شادی همیشگی، دوری از غم و غصه در آنجا بود ،اینجا نیست. یادش آمد این همه نعمات را که خداوند مفت و مجانی در اختیارش داده بود از دست داده آن وقت ناراحت شد فهمید که گفت « رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنفُسَنَا » (آیه ی23-سوره ی اعراف)بنابراین بیعت کرد بیعت هم این جسارت را نکرد که با خدا بگوید بیا تو هم تعهد کن. خودِ خدا گفت،گفت  تو اگر تعهد کنی من هم تعهد می کنم. بنابراین بیعت از آن شخصی، از آن طرفی که ناز می کند راضی نیست، بیعت از طرف او به هر نحوی ابراز شود قبول نیست. یعنی اکثریت ما همیشه بیعت را از خدا باید قبول کنیم بنابراین که آن روز هم من گفتم امام حسین گفت بیعت را از گردن شما برداشتم بیعت دنیایی بود، امام حسین خودش از دربانان و مالکین حجره ای در بهشت بود. محتاج به اینکه ما بگوییم بیعت داشت نبود خودش بود نیست. علی(ع) گفته بود به ابن عباس یک جفت کفش نعلین داشت که هزار تا وصله داشت گفت دنیای شما خلافت بر شما ،از این کفش ها برای من بی قیمت تر است. زنهار این توجه را بکنید که این نه تنها منظور خلافت است، منظور خدای نکرده ممکن است بی اهمیتی ما هم باشد وای آن روز که شما یعنی آن قدر بی اهمیت هستید که بیعت با شما چیزی نیست. ولی به هر جهت این بود. آن وقت چطور به امام حسین(ع) می گویند که این می خواست حکومت به دست بیاورد آخر حکومتی که علی(ع) داشت گفت بیایید مال شما آمدند بیعت کنند با علی(ع)، علی(ع) قبول نکرد گفت بروید حالا یکی را پیدا کنید یک دیگر من کمک کارش می شوم از روز اول اگر علی(ع) می خواست ، این علاقه داشت به خلافت،خوب یک شمشیر بلند می کرد می گفت همه مردم چه کسی هست جرات کند در مقابل. آن وقتی که آنها آن نامه ها را نوشتند امام حسین(ع) نامه ها را خواند قبول کرد، این بیعت بود. آنها بیعت کردند این هم بیعت کرد خوب یک عده ای از آنها بیعت قبلی هم داشتند با امام یا امام حسن(ع) با امام علی(ع) ادامه ی همان بیعت عرفانی بود،بیعت معنوی بود. این است که این بیعت که شکسته شد بیعتی بود به نامه ها ، نامه هایی که به من نوشتید وتعهد کردید که به من کمک کنید این تعهدی که کردید من این تعهد را از شما برداشتم. اما تعهدی که در مقابل خدا دارید که این را برنداشتم ،برنمی دارم دلیلش هم این است که همان هایی که ماندند، کسانی بودند که آن بیعت به گردنشان بود می دانستند امام این بیعت را بر نمی دارد یعنی در واقع نمی تواند بردارد،چون به نمایندگی خدا کرده است.دید آنها کسانی بودند که مقامات خودشان را دیدند یعنی آن بیعت بس است و «وَأَوْفُواْ بِالْعَهْدِ» که می گوید هر کس به عهدش وفا کند. و «بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بَايَعْتُم بِهِ» (آیه ی111-سوره ی توبه)به آن بیعتی که کردید تعهد کنید آنها از آن قبیل بودند. این است که همه آنها بیعت کردند، چرا حضرت عباس مثلا نرفت حضرت عباس اصلا می دانست که این بیعت، این فرمایشی که امام کرده است روح او را که عوض نمی کند روح او نوکر آقاست.