رهایی دین از سیاست!

 

علیرضا دلیری 

 

آزادی و عقلانیت از جمله شاخصه‫هایی هستند که در تعرفه دین مبین اسلام بصورت بسیار نمایانی چشم گیرند.

شاید از جمله حکمتهای الهی در اختیار سرزمین حجاز به عنوان مهد رسالت توحیدی نیز در این باشد که صحرای حجاز با آزادی انس داشت. هر فرد در میدانی تعریف نشده از آزادی فکری و بینش و تصرفات حسب میل خود حرکت می‫کرد، بر خلاف ملتهای متمدن آنروز – فارس و روم و مصر و حبشه و غیره – که در زیر تازیانه دیکتاتورها سر خم کرده بودند، و زیر تازیانه بندگی و بردگی شاهان مستبد شخصیت انسانی و کرامت خویش را در محک انتهاکها و تجاوزهای بسیار پست ضایع کرده بودند.

پیامبر اکرم (صلی الله علیه وسلم) در مرحله اول دعوت خویش، پیروان و شاگردان خود را از تنگ نظریهای قبیله‫ای و عشیره‫ای به جهانگرایی و مصلحت عمومی رشد داد. بعدها هضم مفکوره ” تداول قدرت” – در باور آنها بخوان: تحمل بار سنگین مسئولیت – برای شاگردان مکتب رسالت بسیار راحت بود. 

پس از رحلت رسول اکرم بصورتی بسیار ابتدائی و ساده خلفای چهارگانه بنا به قاعده شورای اسلامی با تشخیص افراد ذی صلاح جامعه کاندید یا معرفی ‫شدند و از سوی مردم آزادانه انتخاب گشتند. چهار خلیفه اول که به “خلفای راشدین” در تاریخ اسلام مشهورند در جذر و مدهای بسیار سنگین ابتدای تأسیس امپراطوری اسلامی؛ از ستیز با اولین شعله‫های نظامی دعوت به لادینیت و شعارهای جدایی دین از سیاست گرفته تا مسئولیت رساندن پیام الهی به ملتهای زیر اسارت ظلم و استبداد دیکتاتورها، و تا فتنه و آشوبهایی که جامعه اسلامی را بشدت متزلزل ساخت، و تا اختلافهای تند و تیز در کادر مدیریت و تا تلاشهای صلح و آرامش… گویا همه این تغییر و تحولات عصر راشدین برای این بود تا مناره‫ای روشن شود از یک تجربه و درس که شاگردان طراز اول مکتب رسالت برای بشریت الگو نهند، و همواره ملتها در مراحل مختلف تاریخ از دولتها می‫خواهند آن الگوی نمونه را در زندگی شخصی خود، و در ازمات و مشکلات مشابه تکرار کنند.

پس از آن با گسترش روز افزون جهان اسلام، و انضمام قبیله‫ها و عشیره‫هایی که درک مفهوم شورا برایشان آسان نبود نظام اسلامی از سلطه و مشارکت مردمی به سلطه پادشاهی تغییر یافت.

چون سلطه پادشاهی پس از یک مرحله قدرت و اعتزاز و فخر شخصیتی و هویتی اسلامی بدنیا آمد همیشه سلطان در قیاس با گذشتگان زیر سؤال قرار می‫گرفت. مردم از پادشاهان اموی و عباسی و عثمانی و سایرین انتظار داشتند در زهد و تقوا و پرهیزگاری چون خلفای راشدین باشند که این از توان آنها بدر بود. و بدون شک ضعف هویتی پادشاه زیردستان ناتوان و دست اندرکاران مشابه را در پی دارد.

آنچه بدان باید اعتراف کرد، این است که در تمامی مراحل تاریخی جهان اسلام دو سلطه و قدرت در کنار هم فعالیت می‫کردند. سلطه دولت که یک سلطه نظارتی بر نظام بود و سلطه جامعه مدنی از علما و اندیشمندان که رهبریت فکر و فرهنگ و عقیده و تعلیم و تربیت جامعه را بر عهده داشت. پادشاه یا دولت با قدرت نظامی‫ای که در اختیار داشت در کنار حفاظت از عرش شاهی خود، برای کسب حمایت مردمی و مؤسسه‫های جامعه مدنی – بخصوص علما و اندیشمندان – و در بسیاری موارد زیر فشار آنها، مجبور بود برای رساندن پیام اسلام و رهایی ملتهای دیگر با نظامهای مستبد و دیکتاتوری جهان شاخ به شاخ شود.

بدون شک حضرت امام حسن (رضی الله عنه) روزی که از منصب یا مسئولیت خلافت که اختیار شورای مردم بود، برای رسیدن به وفاق ملی و وحدت صف اسلامی به نفع نظام پادشاهی تنازل کرد، بخوبی از دایره قدرت نظام شاهی، و میزان اختیارات مردمی و نفوذ جامعه مدنی آگاه بود. آن حضرت در واقع در کنار رفتن از مسئولیت مدیریتی حاکم در فضایی که اختیارات جامعه مدنی آن بسیار بالا بود هیچ احساس خطری نمی‫کرد.

پس از این مراحل انسجام فکری جهان اسلام زیر پاهای اسبان استعمارگران درهم شکست. پس از مرحله نظامهای اشغالگر، ملتهای مسلمان زیر سلطه دیکتاتورهای مستبد که در واقع از سوی نظامهای سلطه‫جو و استعماری بر جامعه‫های اسلامی تحمیل شدند، سر خم کرد.

در سایه‫ نظامهای استبدادگر اسلام و مفاهیم والای آن در قفس اتهام افتاد. و فرهنگ و عقل و فطرت انسانی بکلی مسخ شد. سیاه سفید و استبداد و زورگویی و قلدری اکسیژن هوا که بدون آن زندگی محال است، نام گرفت!

در نظامهای استبدای معاصر که با شعار وارداتی “جدایی دین از سیاست” خودنمایی می‫کرد، دین به اسارت دولت یا سیاست درآمد. سلطه مدنی اندیشمندان و روحانیت که به نوعی استقرار و امنیت جامعه و تعلیم و تربیت و اخلاق و دعوت اصلاح‫گرایانه و حتی رفاه آنرا بر عهده داشت از بین رفت و روحانیت به یک کارمند ساده و کم درآمد و فاقد کلیه اختیارات بدل گشت. 

سلطه در نظامهای معاصر بطور کلی در دست نظامهای استبدادی درآمد، و مؤسسه‫های جامعه مدنی بکلی ضایع شد. از قضاوت ودادگستری گرفته تا تعلیم و تربیت، و از نماز و عبادت گرفته تا روابط زناشویی را دولت با قلدری تمام به تصرف خود درآورد!

در سال 57 کاسه صبر ملت ایران لبریز شد و در برابر استبداد قیام کرده، با خون خود آزادی را خرید. اما گویا ملت ما تنها در زمینه انقلاب عاطفی و قلدر ستیزی رشد کرده بود، و از رشد کافی در زمینه ساختاری اجتماعی و سیاسی، و سربریدن شهوت دیکتاتوری در فرد، بهره‫مند نبود!

و صد البته ساختن یک جامعه نوین و پایه‫ریزی کردن مبادی و اندیشه‫های سازنده و اصلاحی، و رشد و تکامل تا رسیدن به مرحله همزیستی و تحمل و گذشت، از مچاله کردن دیکتاتورهای مستبد به مراتب دشوارتر است.

جزائریها با هزینه هنگفت دو ملیون شهید فرانسه را از کشورشان بیرون راندند، و در پی آن استبدادگری به مراتب بدتر از استعمارگر اجنبی بر عرش شاهی نشست!

در کشوری چون لیبی قهرمانانی چون عمر مختار به مبارزه برخواستند، و پس از راندن اشغالگر، فرعونی استبدادگر به شراست قذافی سلطه را بدست گرفت.

افغانهای پابرهنه با نعره “الله اکبر” پوزه روسیه بزرگترین امپراطور نظامی جهان را به خاک مالیده از زمین خود راندند. و در پی آن چون از فقر فکری و تربیتی و از تنگ نظری رنج می‫بردند، و مفاهیمی چون همزیستی مسالمت آمیز، درک درست واقعیتهای تلخ، و پایه‫های بنیادین یک جامعه مدنی برایشان گنگ بود، به جان همدیگر افتادند. هر یک خود را حق مطلق دانست و دیگری را باطل مطلق و طی یک دوره جنگهای خانمانسوز کشور را به ویرانه تبدیل کردند. استعمار روسیه را راندند تا استعمار آمریکا را بر خود مسلط کنند.

و امروز که بار دگر موفق شده‫اند کمر استعمارگر جدید را نیز بشکنند، اندیشمندان و دلسوزان افغان از مرحله پس از فرار استعمارگر بشدت در هراسند!

حکایت در ایران ما چکیده همین مرحله استبدادگری است. دولتی که شخصیت ملی و هویت ایرانی را در دایره بسیار تنگ مذهبی و در تطرف و افراط خودی و ناخودی تعریف می‫کند. سیمای خود را در؛ ستیز با ملت، و دشمن تراشی در سطح جهانی، و احتکار کامل قدرت، ضایع ساختن کرامت انسانی ملت به نمایش می‫گذارد. قانون الهی “لا إکراه فی الدین” – در پذیرش دین هیچ اجبار و اکراهی نیست – چه رسد به مذهب (!) را زیر پا نهاده، با تهدید قیچی پارچه‫ای بر سر زنها می‫گذارند، و با تهدید به قطع روزی مردم را به نماز عقیدتی سیاسی روز جمعه می‫کشاند، بجای اینکه ملت را از کفر به ایمان دعوت کند آنها را از کافر بودن به منافقت که به مراتب از کفر بدتر است سوق می‫دهد!

شاید این نسخه استبدادگری با تخلف عقل بشری نیم قرن پیش جواب می‫داد، ولی امروزه پس از آنکه انسان معاصر نحوه‫های مختلف مدیریت و نظامهای گوناگون را تجربه کرد، و پس از آنکه مفاهیم والای اسلامی از دایره اتهام بیرون جست، و رشد فکر جوامع بشری به حدی رسیده که مفاهیم آزادی و سیستمهای اقتصادی و سیاسی اسلام را به عنوان راهکارهای نوین و روشهای سازنده و نجات بخش جوامع انسانی مطرح می‫سازد، و اسلام بجای اینکه از شرق به غرب صادر شود، در غرب روشنفکر و پیشرفته و عقلانی و آزاد فهمیده شده، برای شرق متخلف و اسیر شرح داده می‫شود، به هیچ عنوان عمر استبدادگر طولانی نخواهد بود.

جامعه ما برای رسیدن به ایرانی نوین، قبل از اینکه آتش افروزان بتوانند منطقه را بار دیگر با فتیله جنگی با همسایگان به ویرانی کشند، نیاز به حرکتی همگانی به منظور آزاد ساختن دین از سلطه دولت دارد. تا در جامعه سلطه در دو محور تعریف گردد، و یا به عبارت دیگر تعادل جامعه با دو کفه متعادل برقرار شود؛ سلطه مدیریتی دولت، و قدرت ناقدانه و اصلاح‫طلبانه و سازنده مؤسسه‫های جامعه مدنی.