کتاب هفت آسمان – تالیف: مهرداد مصوری – قسمت سوم

 

نکته 43

صاحب ذكر خفي نور جلي                 حضرت سلطانعلي شاه ولي

در حقيقت كي توان او را شناخت     جز كسي كاندر پيش ده اسبه تاخت

اين تمنا هم نه اندر خورد ماست            اين مقام شير مردان خداست

قطره كي گردد ز عمان كامياب                  ذره كي بيند جمال آفتاب

قرنها زين پيش پير معنوي                 خوش اشارت كرده اندر مثنوي

واقعا در حقيقت سفته است                مولوي در وصف اين شه گفته است

( جمع صورت با چنين معناي ژرف       مي نيايد جز ز سلطان شگرف )

بارالها حق آن سلطان راد                  از وصال او بده ما را مراد

مرحوم آخوند ملا علي لنجاني (بهمن علي )

نکته 44

(خضر زمان)
پس بـه هـر دوری ولیـّی قـایمســت      تــا قیــامت آزمـایش دایـمســت
پس امــــام حــیّ قــایم آن ولیســـت     خواه ازنسل عمر، خواه ازعلیست
مـهدی و هـادی ویسـت ای راه جـو     هم نهــان و هـــم نشسـته پـیش رو
او چو نورست و خرد جبریل اوست   وان ولیّ کــم از او قنــدیـل اوست
وآنکه زین قندیل کم مشکات ماست      نــور را درمـــرتبه تـرتیبهــاسـت
زآنکه هـفصـد پـرده دارد نــور حق     پـرده های نــور دان چــندین طـبق
از پـس هــر پــرده قـومی را مقام   صف صف اند این پرده هاشان تا امام
اهل صفّ آخرین ازضعف خویـش     چشمشـان طـاقـت نـدارد نــور پیش
وآن صـف پیش از ضعیـفیّ بـصر       تـــاب نـــارد روشنــایی پــــیشتر
روشــنیّی کـــــو حیــــات اوّلسـت      رنـج جـان و فـتنۀ این احــولسـت
احولـیهـــا انـدک انـدک کـــم شود      چون ز هفصد بگذرد، او یـم شود
قابـل تغـییر اوصــاف تـن اســت         روح باقـی آفــتاب روشن اسـت
اوســت بــی تغــییر لا شـرقــیة          نـی ز تــبدیـلی کـه لا غـربـــیة
نـــور حسی میکشد سوی ســرا        نـــور حقش میبرد سوی عـــــلا
نـور حس را نور حق تزئین بود        معنی نـــورٌعلـی نـــور ایـن بود
نــور حـق ظاهر بـود انـدر ولی        نیـک بین باشــی اگــر اهـل دلـی
ظـلّ او اندر زمین چون کوه قاف      روح او سیمرغ بس عــالی طواف
دستگــــــیر و بــندۀ خاص الــه        طـالـبین را میبرد تــا پیشــــــــگاه
گــر بگویم تــا قیامــت نـعت او       هــیچ آن را مـقطـع و غــایت مــجو
آفتـــــاب روح نـــی آن فلـــک       که ز نــورش زنده اند انس و ملک
در بشر رو پوش گشتست آفتاب      فهــــم کـــن والله اعلـــم بــالصواب

مثنوی معنوی – حضرت مولانا

نکته 45

شاه اقليم ولايت مؤمنين راپير و سلطان
نابغه علم و عرفان مقتداي  اهل ايمان

عالم علم شريعت عارف علم طريقت
فاني بحر حقيقت پيشواي انس و هم جان

صاحب نص ولايت هادي راه هدايت
واصل حق و شهادت مجمع البحرين عرفان

حضرت سلطانعليشاه مرشد مردان آگاه
قطب راه نعمت الله كامل عصر خضر دوران

عارفان را كعبة جان سالكان را قلب وجانان
مؤمنان را مير ميران صاحب تفسير قرآن

بعد او پير دل آگاه نورالانور  نورعليشاه
بعد او صالح عليشاه شد امير اهل ايقان

از برای مومنان او کرد انشاء پند صالح
نیست بهتر زو رساله در طریق شاه مردان

شد معین از پی حق بعد او تابنده خورشید
حضرت رضاعلیشاه باقرالعلم عین الانسان

کرد آنشه جانشینش حضرت محبوب علیشاه
آنکه میکرد با نگاهی دردها را جمله درمان

چونکه او رفت زین سراچه در مقام قرب یزدان
شد خلیفه جانب الله نور علی تابنده ی   جان

حضرت مجذوبعلیشاه پیر و مولای دل آگاه
جان ببخشداز دم خود صد خزان را چون بهاران

عارفان را او گلستان عاشقان را باغ و بستان
صوفیان را آب حیوان قطب الاقطاب  شاه امکان

خضر وقت عیسای دوران آدم ونوح زمانه
دم ز جمله انبیاء دارد به لطف حی سبحان

چون بود نور حق و نور علی مجذوبعلیشاه
نور در نور و علی نور است این خورشید تابان

18 ذیحجه 1425 عید سعید غدیر خم
10 بهمن ماه 1383
مهرداد مصوری

نکته 46

گر توئی از پار و دم سائیده های مدرسه
پاچه ورمالیده کوی خراباتیم ما
فانی سمنانی (درویش ظفرعلی)

نکته 47

حقیقت و ماهیت نفس را بنور کشف و یقین دانستن جز عارفان را نصیب نیست، و لهذا افشای سر روح نفرموده اند،” قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا”
ماهیت علم را مجوئید                             از بوقلمون سخن مگوئید
هر لحظه بصورتی برآید                             هر دم بحقیقتی  گراید

(ملاصدرا_رساله سه اصل _ ص 54)  

نکته 48

(آیین مستان)

من ارزآنکه گشتم به مستی هلاک
به آيين مستان بريدم به خاک
به تابوتی از چوب تاکم کنيد
پس آنگاه بر دوش مستم نهيد
به راه خرابات خاکم کنيد
به آب خرابات غسلم دهيد
مريزيد در گور من جز شراب
مياريد در ماتمم جز رباب
مبادا ای عزيزان که در مرگ من
بنالد به جز مطرب و چنگ زن

نکته 49

(( من یک بودایی هستم و تمام تعالیمی که ارائه می‌دهم برمبنای تعالیم بودا دارما قراردارد، گرچه من از تجربیات خود می‌گویم، به این باورم که هیچ کس حق ندارد نظر خود را بر دیگری تحمیل کند. نمی‌گویم که راه من بهترین راه است و تصمیم‌گیری در مورد آن با خود شماست. اگر متوجه نکته‌ای شدید که مناسب شما باشد پس آن تجربه را خودتان عملی سازید و اگر آن را فاقد سود و فایده یافتید آنگاه می‌توانید آن را به کناری بگذارید. ))          دالایی لامای چهاردهم

نکته 50

عرفاء محققین از اشراقیه اسلام اند.

(حاج ملا هادی سبزواری _ اسرار الحکم _ص 231)

نکته 51

الامام اصله دائم ، و نسله دائم.
هزار و یک کلمه جلد 1 صفحه 53 کلمه 38 – علامه حسن زاده آملی .

نکته 52
(سلسله الاولیاء)
معيار صحّت و بطلان امورات دينيّه الهيّه اذن و اجازه است كه مايه توسّل و وجهه توجه آنست، و رسم نبود كه بدون اجازه بزرگان خبري را روايت كنند چه جاي آنكه دستگيري يا تلقين ذكر و فكر يا امر و نهي و فتوي نمايند، و نشستن در مناصب الهيّه بدون اجازه شقاوت و اضلال و ضلالت است، و سلسله اجازه مشايخ روايت و بيعت و هدايت معنعن و مسلسل است تا حضرت آدم (ع).  
و سلسله فقري حضرت حاج دكتر نورعلي تابنده ملقّب به مجذوبعليشاه به جناب حاج علي تابنده ملقّب به محبوبعليشاه به جناب حاج سلطانحسين تابنده ملقّب به رضاعليشاه ثاني به جناب حاج شيخ محمد حسن بيدختي ملقّب به صالحعليشاه به جناب حاج ملا علي ملقّب به نورعليشاه ثاني به جناب الشّهيد حاج ملاسلطان محمّد ملقّب به سلطانعلي شاه مي‌رسد
و آنجناب خليفه شيخ زين‌ الدّين حاجي آقا محمّد كاظم اصفهاني ملقّب به سعادت عليشاه، و آنجناب خليفه حاجي ميرزا زين‌العابدين آقا ميرزا كوچك شيرازي نائب الصّدر ملقّب به رحمتعليشاه، و آنجناب خليفه حاجي ميرزا زين‌العابدين شيرواني ملقّب به مستعليشاه، و آنجناب خليفه حاجي مّلا محمّد جعفر كبودرآهنگي همداني ملّقب به مجذوبعليشاه، وآنجناب خليفه شيخ محمّدحسين اصفهاني ملّقب به حسينعليشاه، و آنجناب خليفه ملاّمحمّدعلي اصفهاني ملّقب به نورعليشاه، و آنجناب خليفه سيد معصوم عليشاه، و آنجناب خليفه رضا عليشاه دكني، و قطبيّت پس از رضاعليشاه به حسين عليشاه رسيد، زيرا كه درحيات رضاعليشاه سيد معصوم عليشاه كه خليفة الخلفاء بودند در ايران و پس از ايشان نورعليشاه رحلت نمودند و خليفه نورعليشاه كه حسينعلي شاه بودند خلافت بالاستقلال رضاعليشاه يافتند، و رضاعليشاه خليفه شيخ شمس الدّين دكني، و آنجناب خليفه شيخ محمود دكني، و آنجناب خليفه ميرشاه شمس الدّين ثالث، و آنجناب خليفه ميرشاه كمال الدّين عطيةالله ثاني، و آنجناب خليفه ميرشمس‌الدّين ثاني، و آنجناب خليفه ميرشاه حبيب‌الدّين ثاني، و آنجناب خليفه ميرشاه شمس‌الدّين اول، و آنجناب خليفه ميرشاه برهان‌الدّين ثاني، و آنجناب خليفه ميرشاه كمال الدّين عطيّة الله اول، و آنجناب خليفه ميرشاه حبيب‌الدّين اول، و آنجناب خليفه ميرشاه برهان‌الدّين، و آنجناب خليفه والد خود شاه سيّدنعمةالله وليّ كرماني، و آنجناب خليفه عفيف‌الدّين شيخ عبدالله يافعي، و آنجناب خليفه شيخ صالح بربري، و آنجناب خليفه شيخ كمال‌الدّين كوفي، و آنجناب خليفه شيخ ابوالفتوح،  و آنجناب خليفه شيخ ابي‌مدين مغربي، و آنجناب خليفه شيخ ابومسعود اندلسي، و آنجناب خليفه شيخ ابوالبركات، و آنجناب خليفه شيخ ابوالفضل بغدادي، و آنجناب خليفه شيخ احمدغزالي، و آنجناب خليفه شيخ ابوبكر نسّاج، و آنجناب خليفه شيخ ابوالقاسم گوركاني، و آنجناب خليفه شيخ ابوعثمان مغربي، و آنجناب خليفه شيخ ابوعلي كاتب، و آنجناب خليفه شيخ ابوعلي رودباري، و آنجناب خليفه سيّد الطّائفه و امّ السّلاسل شيخ جنيد بغدادي، و آنجناب خليفه شيخ سَريِّ سقطي، و آنجناب خليفه شيخ معروف كرخي، و آنجناب در روايت كانَ يَأْخُذُمِنَ الصّادِقِ (ع) لكن بدعوت وطريقت منصوب و امّ السّلسله است از جانب امام ثامن ضامن عليّ بن موسي الرّضا (ع)، و دربان بودن و نوشتن او بدريا و قسم دادن وخبر اُقْلُلْ مَعارِفَكَ خطاب به ايشان معروف است، و كرامات مزار ايشان بسياراست و اگرچه اول اين سلسله حضرت معروف است لكن اول اقطاب جنيد بود و اوصاف او در«روضات الجنّات» مذكور است. و جنيد خلافت سَريّ داشت لكن معروف و سَريّ در حيات ائمّه (ع) و ظهور آنها بودند و جنيد پس از رحلت امام حسن عسكري (ع) و غيبت حيات داشت لهذا قطب ظاهر گشت، و وكلاء اربعه خلافت نداشتند بلكه سفارت بود و دستگيري نمي‌نمودند. و خبر كافي در عدم ورود شيئي از حجّت در جنيد پس ورود نفي آنست، و از احتجاج معلوم مي‌شود عزل سايرين چون مميزي و هلالي و بلالي و حلاجي بلكه لعن آنها، و بدون حيّ ظاهر يُعرف طريقت بقاء نيابد، و نصّ درباره غيرجنيد و خلفاءِ او ادّعا نشده، و الآن در اصفهان هركس خواهد بحضرت قائم (ع) عريضه نويسد و حاجتي خواهد مي‌نويسد و ازعقب ديواري در آبي مخصوص اندازد كه جنيد برساند و حاجت او برآورده مي‌شود وگويند جنيد مي‌رساند. و بس است در فضل او آنكه او را دركودكي نزد معلم بردند و نزد مادر آمد و گفت من بندگي دو شخص نتوانم نمايم مرا بخدا بخش، و بهر علمي كه خواست بخواند گفت: هذا عِلْمُ الْكَسائي وَ هذا عِلْمُ سِيَبِوَيْهِ وَ هذا عِلْمُ ‏ُ‘فُلانٍ تا نزد سَريّ آوردند گفت: هذا فِقْهُ اللهِ و كرامات از آنجناب بسيار نقل نموده‌اند.
و امام آخر حضرت حجّت (ع) خليفه امام حسن عسكري (ع)، و آن حضرت خليفه امام عليّ النّقي (ع)، و آن حضرت خليفه امام محمّدتقي (ع)، و آن حضرت خليفه امام عليّ‌بن موسي الرّضا (ع)، وآن حضرت خليفه امام موسي كاظم (ع)، و آن حضرت خليفه امام جعفر صادق (ع)، و آن حضرت خليفه امام محمّد باقر (ع)، و آن حضرت خليفه سيّد سجّاد (ع)، و آن حضرت خليفه سيّدالشّهداء (ع)، و آن حضرت خليفه امام حسن (ع) مجتبي، و آن حضرت خليفه ‌شاه اولياء عليّ بن ابيطالب (ع) بود.
و اهل سنّت گويند كه آن حضرت خليفه چهارم بود و اهل تشيّع خليفه بلافصل دانند و آيه: اِنَّما وَلِيُّكُمُ الله و يا اَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغَ وقصّه مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ و آيات و اخبار بسيار ديگر مستند نمايند كه در كتب كلاميّه مسطوراست، و آنچه راقم گويد اينست كه مقصود ما سلطنت ظاهريّه نيست و سلطنت معنويّه و طريقت در هيچ سلسله فقر از سنّي و شيعه نسبت بغير آن حضرت داده نشده و تمام را مستند به آنحضرت دانند، و نقشبنديّه به صادق (ع) رسانند و اگرچه بعض آنها گمان دارندكه از ابي‌بكر به آن حضرت رسد و اهل طريق را همين كفايت است.
و هكذا علماء منسوبند به آن حضرت علماء شيعه معلوم است، و علماء اهل سنّت نيز ابوحنيفه از حضرت صادق (ع) اخذ نموده و از معروف كرخي، و امام احمد حنبل از شافعي و شافعي از مالكي و او از ربيعه و او ازعكرمه و او از ابن عبّاس و ابن عبّاس از علي (ع).
و معلوم شدكه خليفه بايد منصوص باشد و نصّ درباره غيرعلي (ع) ابداً ادّعا نشده، و آن حضرت خليفه محمّد، بن عبدالله، بن عبدالمطلّب، بن هاشم، بن عبدمناف، بن قصي، بن كلاب، بن مرّة، بن لوي، بن غالب، بن فهر، بن مالك، بن النضر، بن كنانة، بن خزيمة، بن مدركة، بن الياس، بن نضر، بن نزار، بن معد، بن اود، بن اود، بن اليسع، بن الهميسع، بن سلامان، بن نبت، بن حمل، بن قيدار، بن اسماعيل، بن ابراهيم، بن تارخ، بن ناحور، بن شروع، بن ارغو، بن قالج، بن عامر، بن شالح، بن ارفحشد، بن سام، بن نوح، بن لامك، بن متوشلخ، بن اخنوخ، بن بارد، بن مهلائيل، بن قينان، بن انوش، بن شيث، بن آدم (ع). و اين نسب موافق مذكور در اخبار است و بعضي رشته خلافت را نيز موافق دانسته‌اند.
و از بعض اخبار تواريخ چنان استفاده مي‌شود كه آن حضرت خليفه ابوطالب است، و آن حضرت خليفه، عبدالمطّلب خليفه، هاشم خليفه، عبدمناف خليفه، فهر خليفه، غالب خليفه لوي خليفه قصي خليفه كنانه خليفه، مدرك خليفه، الياس خليفه، مضر خليفه، نزار خليفه، معد خليفه، ‌عدنان خليفه، اود خليفه، نبت خليفه، قيدار خليفه، اسماعيل خليفه، ابراهيم خليفه، تارخ خليفه، ناحور خليفه، شارع خليفه، ارغو خليفه، قانع خليفه، عامر خليفه، ارفحشد خليفه، سام خليفه، لامك خليفه، متوشلخ خليفه، اخنوخ خليفه، بارد خليفه، مهلائيل خليفه، قينان خليفه، شيث خليفه، آدم (ع).
وَ في مَنْ لايَحْضُرُهُ الْفَقيهُ، قالَ النَّبيُّ (ص) اَوْحَي اللهُ اِلي آدَمَ اَنَّي اَكْرَمَتُ الْاَنبيا بِالنَّبُوَةِ ثُمَّ اَخْتَرَتُ خَلْقي وَ جَعَلْتُ خِيارَهُمُ الْاَوْصياء، ياآدمُ لابُدَّ لِكُلُّّ نَبّيٍ مِنْ وَصيٍٍّ، ياآدَمُ اَوْصِ اِلي شيثٍ وَهُوَ هِبَةُ اللهِ، وَهكَذا اَوْصي شِيْثٌ بِاَمْرٍ‌اللهِ اِلي اِبْنِهِ‌ شَبانْ،‌ وَ شَبانُ اِلي مَخَلَتْ، وَ مَخَلَتْ اِلي مَحُوقٍ، وَ مَحُوقُ اِلي غَثْميثا، وَ غَثْميثا اِلي اَخْنُوخ وَ هُوَ اِدْريس، وَ اِدْريسُ اِلي ناحورٍ، ‌وَ ناحُورُ اِلي نُوحٍ، وَ نُوح اِلي سامٍ، وَ سامُ‌ اِلي غَثاسٍ،‌ وَ غَثاسُ اِلي بَرْغيشاسا، وَ هُوَ ‌اِلي يافِثٍ، وَ هُوَ اِلي بره، وَ هُوَ اِلي جُفْنَه، وَ هُوَ اِلي عِمْرانٍ، وَ هُوَ ‌اِلي ابراهيمٍ وَ هُو اِلي اِسْماعيلٍ‌، وَ هُو ‌اِلي اسْحاقٍ، وَ هُو اِلي يَعْقُوبِ، وَ هُوَ اِلي يُوسُفَ، وَ هُوَ اِلي بِشْرِيا، وَ هُوَ اِلي شُعَيْبْ، وَ هُوَ اِلي مُوسي، وَ هُوَ اِلي يُوشَعْ، وَ هُوَ اِلي داوُدْ، وَ هُوَ اِلي ‌سُلَيْمانْ، وَ هُوَ اِلي آصِفْ، وَ هُوَ اِلي زَكَريّا، وَ هُوَ اِلي عيسي، وَ هُوَ اِلي شَمْعُونَ، وَ هُوَ اِلي يَحْيي، وَ هُوَ اِلي مُنْذَرَ، وَ هُوَ اِلي سَليمَه، وَ هُوَ اِلي بَرْدَه، قالَ رَسُولُ اللهِ (ص) وَ دَفَعَها اِلَيَّ بَرده، وَ اَنَا اَدْفَعُها اِلَيْكَ ياعَليّ.
و خبر احتجاج صريح است كه ودايع انبياء (ع) نزد ابيطالب (ع) بود پس قطب او بود و تمام سلاسل منتهي بحضرت رسول شد و بعضي برده را ابوطالب دانسته‌اند.
برگرفته از رساله شريفه صالحيه – مندرج در سایت تصوف ایران

نکته 53
این دو ( عرفان عملی و عرفان نظری ) به منزله دو بال انسانند که انسان باید با این دو بال پرواز کند و اوج بگیرد.

(حاج ملا هادی سبزواری _ اسرار الحکم)

نکته 54

نامه و شعر به زبان عربی از آقای عباس معاویه ابو صالح که از کشور اردن هاشمی به مولانا المعظم حضرت آقای حاج دکتر نور علی تابنده (مجذوبعلیشاه) ارواحنا فداه که توسط حقیر مهرداد مصوری تقدیم معظم له گردید:

هو
121

جئتك سيدي من سفر بعيد
بالصوت الضعيف و الجسم النحيل    

جئتك سيدي بالحال العجيب
والقلب الكسير و الحمل الثقيل

جئتك سيدي بنور العشق
و صدق الحب و كنت الدليل

جئتك سيدي بواو يا سين
و ناي داوود و بيت الخليل

جئتك سيدي بقميص يوسف
و عصي الكليم و بدن العليل

جئتك سيدي ولي رغبه
بلطف محمد و المولي الجليل

جئتك سيدي اياك مستحلفا
بذات ذاتك و حبي الاصيل

ان تقضي بحق جلال الخضر مطلبي
و ان تهدني علما و صبر جميل

فانت الكريم الاكرم المكرم
و الطمع فيما عندكم هو الشئ القليل
عباس ابو صالح

نکته 55

فضل پدر

گيرم پدر تو بود فاضل                       از فضل پدر تو را چه حاصل

از آنجا كه محققين علوم ژنتيك و روانشناسي امروز در بررسيها و كاوشهاي خود به اطلاعات تازه اي دست يافته و توانسته اند براي اظهارات پيشينيان ما كه در كتب ديني و غيره مذكور است دلائل علمي پيدا نموده و راهي را كه آنان بدون داشتن تجهيزات و امكانات امروزي يك شبه طي نموده اند را ثابت كنند و اين كه اجداد وآباء آدمي چقدر نقش مهمي در احوالات نسلهاي بعد از خود بر جاي ميگذارند و اجداد ثمانيه و زمان و مكان و احوالات ابوين در حالات شخصي و خصوصي و مهمتر در هنگام انعقاد نطفه و توجهات آن لحظه براي توليد نسل چقدر اثرات مثبت و يا منفي دارد به اين فكر فرو رفتم كه از چه و از كه و در كجا و در چه احوال و با چه نيات و چه آباء و اجدادي پاي در اين عالم گذاشته ایم با استعانت از درگاه صورتگر عالم هستي و دمنده به كالبدهاي خاكي آدميان و حيات بخش تمام موجودات از او می خواهیم اگر غفلتی رفته معذور دار و خود این بنیادهای رفته ز غفلت را از ظلمت شب رهایی داده و با نور خود آشنایی بخشد.
فلذا بیان آنکه فرموده اند:
“الولد سرّ ابیه” بیانی سخت محکم و متقن است و تاثیر ابوین در طفل ولا تحد و لا تحصی میباشد پس مسلما از فضل ابوین نصیب فرزند هم خواهد گردیده و “السعید السعید فی بطن الامه و الشقی الشقی فی بطن الامه” جدای از معنای حقیقی و باطنی آن که همانا “فی بطن الولایه” باشد کلامی با برهان و دلیل است و سعادت و شقاوت هر کس به نوعی از نخست پدیدار است و کلام خواجه عبدالله انصاری را در ذهن متبادر میسازد که فرموده اند:
الهی همه از آخر ترسند و عبدالله از اول کار
البته اثر وضعی اعمال و بازتاب آن و کنش و واکنش رفتار آدمیان و اثرات لقمه حلال و حرام خود مطلبی بسیار مهم در تعیین سعادت و شقاوت است که در آیاتی از قرآن کریم هم بدان اشاره گردیده است.
مولانا نیز در کتاب مستطاب و شریف مثنوی معنوی اثرات لقمه حرام و حلال را اینگونه بیان نموده است:

طفل جان از شیر شیطان باز كن      بعد از آنش با ملك انباز كن
تا تو تاریك و ملول و تیره ای      دان كه با دیو لعین همشیره ای
لقمه ای كان نور افزود و كمال      آن بود آورده از كسب حلال
روغنی كاید چراغ ما كشد      آب خوانش چون چراغی را كشد
علم و حكمت زاید از لقمۀ حلال      عشق و رقت آید از لقمۀ حلال
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام      جهل و غفلت زاید، آن را دان حرام
هیچ گندم كاری و جو بر دهد؟     دیده ای اسبی، كه كرۀ خر دهد؟
لقمه تخم است و برش اندیشه ها      لقمه بحر و گوهرش اندیشه ها
زاید از لقمۀ حلال اندر دهان     میل خدمت عزم سوی آن جهان
زاید از لقمه حلال ای مه حضور     در دل پاک تو و در دیده نور

مهرداد مصوری

نکته 56

پيام‌ آية‌ الله‌ بروجردي‌ به‌ علاّمه‌ طباطبائی و جواب‌ ايشان‌
چنانكه‌ آن‌ فقيد سعيد (علامه طبا طبائی) فرمودند: من‌ وقتي‌ از تبريز به‌ قم‌ آمدم‌ و درس‌ «أسفار» را شروع‌ كردم‌، و طلاّب‌ بر درس‌ گرد آمدند و قريب‌ به‌ يكصد نفر در مجلس‌ درس‌ حضور پيدا مي‌كردند؛ حضرت‌ آية‌ الله‌ بروجردي‌ رحمة‌ الله‌ عليه‌ اوّلاً دستور دادند كه‌ شهريّۀ طلاّبي‌ را كه‌ به‌ درس‌ «أسفار» مي‌آيند قطع‌ كنند.
و بر همين‌ اساس‌ چون‌ خبر آن‌ بمن‌ رسيد، من‌ متحيّر شدم‌ كه‌ خدايا چه‌ كنم‌؟
اگر شهريّۀ طلاّب‌ قطع‌ شود، اين‌ افراد بدون‌ بضاعت‌ كه‌ از شهرهاي‌ دور آمده‌اند و فقط‌ ممرّ معاش‌ آنها شهريّه‌ است‌ چه‌ كنند؟
و اگر من‌ بخاطر شهريّۀ طلاّب‌، تدريس‌ «أسفار» را ترك‌ كنم‌ لطمه‌ بسطح‌ علمي‌ و عقيدتي‌ طلاّب‌ وارد مي‌آيد!؟
من‌ همينطور در تحيّر بسر مي‌بردم‌، تا بالاخره‌ يكروز كه‌ بحال‌ تحيّر بودم‌ و در اطاق‌ منزل‌ از دور كرسي‌ مي‌خواستم‌ برگردم‌ چشمم‌ بديوان‌ حافظ‌ افتاد كه‌ روي‌ كرسي‌ اطاق‌ بود؛ آن‌ را برداشتم‌ و تفأّل‌ زدم‌ كه‌ چه‌ كنم‌؟ آيا تدريس‌ «أسفار» را ترك‌ كنم‌، يا نه‌؟ اين‌ غزل‌ آمد:
من‌ نه‌ آن‌ رِندم‌ كه‌ ترك‌ شاهد و ساغر كنم 
محتسب‌ داند كه‌ من‌ اين‌ كارها كمتر كنم‌
من‌ كه‌ عيب‌ توبه‌ كاران‌ كرده‌ باشم‌ بارها
توبه‌ از مِي‌ وقت‌ گل‌ ديوانه‌ باشم‌ گر كنم‌
چون‌ صبا مجموعۀ گُل‌ را به‌ آب‌ لطف‌ شست
كج‌ دلم‌ خوان‌ گر نظر بر صفحۀ دفتر كنم‌
عشق‌ دُردانه‌ است‌ و من‌ غوّاص‌ و دريا ميكده 
سر فرو بردم‌ در آنجا تا كجا سر بر كنم‌
لاله‌ ساغر گير و نرگس‌ مست‌ و برما نام‌ فسق
داوري‌ دارم‌ بـســـي‌ يا ربّ كــرا داور كنم‌
بازكش‌ يكدم‌ عنان‌ اي‌ تُرك‌ شهرآشوب‌ من‌ 
تا ز اشك‌ و چهره‌، راهت‌ پر زر و گوهر كنم‌
من‌ كه‌ از ياقوت‌ و لعلِ اشك‌ دارم‌ گنجها 
كي‌ نظر در فيض‌ خورشيد بلند اختر كنم‌
عهد و پيمان‌ فلك‌ را نيست‌ چندان‌ اعتبار
عهد با پيمانه‌ بندم‌ شرط‌ با ساغر كنم
من‌ كه‌ دارم‌ در گدائي‌ گنج‌ سلطاني‌ بدست‌ 
كي‌ طمع‌ در گردش‌ گردونِ دون‌ پرور كنم‌
گر چه‌ گردآلودِ فقرم‌، شرم‌ باد از همّتم‌
گر به‌ آب‌ چشمۀ خورشيد دامن‌‌تر كنم‌
عاشقان‌ را گر در آتش‌ مي‌پسندد لطف‌ دوست
تنگ‌ چشمم‌ گر نظر در چشمۀ كوثر كنم‌
دوش‌ لعلش‌ عشوه‌اي‌ ميداد حافظ‌ را ولي  
من‌ نه‌ آنم‌ كز وي‌ اين‌ افسانها باور كنم‌
باري‌، ديدم‌ عجيب‌ غزلي‌ است‌؛ اين‌ غزل‌ مي‌فهماند كه‌ تدريس‌ «أسفار» لازم‌، و ترك‌ آن‌ در حكم‌ كفر سلوكي‌ است‌.
و ثانياً يا همان‌ روز يا روز بعد، آقاي‌ حاج‌ أحمد خادم‌ خود را به‌ منزل‌ ما فرستادند، و بدينگونه‌ پيغام‌ كرده‌ بودند: ما در زمان‌ جواني‌ در حوزۀ علميّۀ اصفهان‌ نزد مرحوم‌ جهانگير خان‌ «أسفار» مي‌خوانديم‌ ولي‌ مخفيانه‌؛ چند نفر بوديم‌، و خُفيةً بدرس‌ ايشان‌ مي‌رفتيم‌، و امّا درس‌ «أسفار» علني‌ در حوزۀ رسمي‌ بهيچوجه‌ صلاح‌ نيست‌ و بايد ترك‌ شود!
من‌ در جواب‌ گفتم‌: به‌ آقاي‌ بروجردي‌ از طرف‌ من‌ پيغام‌ ببريد كه‌ اين‌ درس‌هاي‌ متعارف‌ و رسمي‌ را مانند فقه‌ و اصول‌، ما هم‌ خوانده‌ايم‌؛ و از عهدۀ تدريس‌ و تشكيل‌ حوزه‌هاي‌ درسي‌ آن‌ برخواهيم‌ آمد و از ديگران‌ كمبودي‌ نداريم‌.
من‌ كه‌ از تبريز بقم‌ آمده‌ام‌ فقط‌ و فقط‌ براي‌ تصحيح‌ عقائد طلاّب‌ بر اساس‌ حقّ، و مبارزۀ با عقائد باطلۀ مادّيّين‌ و غيرهم‌ مي‌باشد. در آن‌ زمان‌ كه‌ حضرت‌ آية‌ الله‌ با چند نفر خُفيةً به‌ درس‌ مرحوم‌ جهانگيرخان‌ مي‌رفتند، طلاّب‌ و قاطبۀ مردم‌ بحمدالله‌ مؤمن‌ و داراي‌ عقيدۀ پاك‌ بودند؛ و نيازي‌ به‌ تشكيل‌ حوزه‌هاي‌ علني‌ «أسفار» نبود؛ ولي‌ امروزه‌ هر طلبه‌اي‌ كه‌ وارد دروازۀ قم‌ مي‌شود با چند چمدان‌ (جامه‌دان‌) پر از شبهات‌ و اشكالات‌ وارد مي‌شود!
و امروزه‌ بايد بدرد طلاّب‌ رسيد؛ و آنها را براي‌ مبارزۀ با ماترياليست‌ها و مادّيّين‌ بر اساس‌ صحيح‌ آماده‌ كرد، و فلسفۀ حقّۀ اسلاميّه‌ را بدانها آموخت‌؛ و ما تدريس‌ «أسفار» را ترك‌ نمي‌كنيم‌.
ولي‌ در عين‌ حال‌ من‌ آية‌ الله‌ را حاكم‌ شرع‌ مي‌دانم‌؛ اگر حكم‌ كنند بر ترك‌ «أسفار» مسأله‌ صورت‌ ديگري‌ بخود خواهد گرفت‌.
علاّمه‌ فرمودند: پس‌ از اين‌ پيام‌؛ آية‌ الله‌ بروجردي‌ ديگر بهيچوجه‌ متعرّض‌ ما نشدند، و ما سالهاي‌ سال‌ بتدريس‌ فلسفه‌ از «شفاء» و «أسفار» و غيرهما مشغول‌ بوديم‌.
و هر وقت‌ آية‌ الله‌ برخوردي‌ با ما داشتند بسيار احترام‌ مي‌گذاردند، و يك‌ روز يك‌ جلد قرآن‌ كريم‌ كه‌ از بهترين‌ و صحيح‌ترين‌ طبع‌ها بود بعنوان‌ هديّه‌ براي‌ ما فرستادند.
‎مهر تابان ص 103 الی 106

نکته 57

«در دنيای اسلامی، عرفان قوی ترين پادزهر افراطگرايانی است که همچنين بيادگرايان اسلامی ناميده می شوند. عرفان در عين حال مهمترين منبع برای پاسخ به چالشهايی است که نوگرايی مطرح می کند.»
پرفسور سيد حسين نصر، استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه جرج واشينگتن در شهر واشينگتن
نکته 58
«نفوذ آن بی کران است. عرفان به جای آنکه تعاليم خشک و سخت اخلاقی بدهد، کيفيت های درونی اخلاقيات و فضيلت روحانی را زنده نگاه داشته و نيز امکان دسترسی به اطلاعات واقعی دررابطه با عالم غيب و هستی را در اختيار بشر قرار می دهد، که به نوبه خود ديگر جوانب زندگی انسان را نيز تحت تاثير قرار می دهد.»                                                       پرفسور سید حسین نصر
نکته 59
«برخی از بزرگترين جنبش های اصلاحگرايانه در قرن نوزدهم ميلادی توسط عرفا و افراد اهل تصوف ايجاد شد. عبدالاقادر قهرمان ملی الجزاير يک مرشد عارف بود.»                                                        پرفسور سید حسین نصر

نکته 60
بعضی کلمات از فرمایشات قطب العارفین و سلطان العارفین و برهان المحققین حضرت آقای حاج ملا سلطانمحمد بیدختی گنابادی سلطانعلیشاه اعلی الله مقامه الشریف به نقل از کتاب مستطاب ” نابغه علم و عرفان ” اثر مولانا المعظم حضرت آقای رضا علیشاه اعلی الله مقامه:
جناب آقاي شيخ اسدالله ايزد گشسب درويش ناصر علي در كتاب بدايع الاثار مينويسند كه :
وقتي حضورش عرض نمودم كه در حين ذكر، حروف ذكر را بسيار بزرگ مي بينم كه گويا عالمرا فرا گرفته بود فرمود: ‹‹ كل حرف في اللوح اعظم من جبل قاف ››
‹‹‌ ما خيال مي كنيم كارها باختيار مااست . نه ، باختيار ما نيست حتي حركات جزئي هم باختيار ما نيست  باختيار جان است و جان باختيار جانان است . ››
آقاي ايزد گشسب در بدايع الاثار مينويسند: و از سخنان بلند او است كه مفاد آيه شريفه  ‹‹ من اعتدي عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليكم ›› براي ناقصين است و عفو و مدارات هم خالي از نفاق نيست بايد برفق و صفح كه تطهير دل است با خلق رفتار كرد و مواظب بود كه بغض في الله برحب في الله غلبه نكند ››.
‹‹ وهم آنجناب فرموده : بر جور و اذيت دشمنان بايد صبر نمود كه  ‹‹ ولتسمعن من الّذين اوتو الكتاب اذيً كثيراً ››‌ هر كفشي كه بر سر شما زنند كشفي براي شما رخ مي دهد . ››
‹‹ كسي كه بشما آزار رساند يا چيزي از شما بدزدد او را نفرين نكنيد بلكه احسان كنيد و درباره او دعا كنيد زيرا ممكن است شما بر اثر خلافي مستحق مجازات شده و خدا اورا مأمور تربيت شما نموده باشد. ››‌
‹‹ براي بدكردار همان بدي او بس است ديگران بايد او را دعا كنند نه آنكه نفرين نمايند يا انتقام كشند .››
‹‹ فقير نبايد باين خيال باشد كه در منزل بنشيند و دست از كار بكشد بلكه بايد كار كند و حركت مذبوح داشته باشد و در ادامه فرموده اند : حركت مذبوح اين است كه زمين حاضر و آب حاضر و تخم حاضر وگاو حاضر تو بايد شيار كني و تخم بپاشي و آب بدهي بقيه را از خدا بداني . ››

نکته 61
با چه كساني دوست نشويم
امام علي (ع) به فرزندش امام حسن مجتبي (ع) مي‎فرمايد: “فرزندم ! از دوستي با اين افراد دوري بجوي :
1 – نادان ; چرا كه مي‎خواهد به تو سود برساند ولي زيان مي‎رساند.
2 – بخيل ; زيرا او هنگامي كه به چيزي سخت نيازمندي، آن را از تو دريغ مي‎دارد.
3 – فاجر; زيرا او تو را به چيز اندكي مي‎فروشد.
4 – دروغگو; چرا كه او همانند سراب است، دور را به تو نزديك و نزديك را به تو دور مي‎نماياند.
در جاي ديگري آن حضرت مي‎فرمايد: “از دوستي با افراد سست رأي و كج انديش و زشت كار بر حذر باش ; چرا كه فرد را با دوستانش مي‎سنجند.”
و نيز مي‎فرمايد: “با دشمن دوستت دوست نباش ; تا دوستت را دشمن نباشي.
از رسول خدا(ص) نقل شده است : “كل المسلم علي المسلم حرام دمه و ماله و عرضه”
“بر هر مسلماني خون و مال و آبروي مسلمان ديگر حرام است .”
امام صادق (ع) فرمود: “به طولاني بودن ركوع و سجده كسي نگاه نكنيد، زيرا چه بسا اين كاري است كه شخص ممكن است به آن عادت كرده و اگر ترك كند موجب وحشتش شود; وليكن به راستگويي و امانتداري او نگاه كنيد.”

پيامبر(ص) فرمودند: “الخيانة تجلب الفقر”
“خيانت [به مال ديگران ] فقر را به دنبال مي‎آورد.

کتاب: اسلام دين فطرت – زیر نظر حضرت آيت الله منتظری
صفحات: 372-373-379-400-415-546-  

نکته 62

‎اي برادر تو همه انديشه اي             ما بقي چون استخوان و ريشه اي
‎گر بود انديشه ات گل گلشني                  ورنه خاري و هيمه گلخني
‎(مثنوي مولانا)
كلمات حاوي بارهاي عظيمي بر روي سيستم مغز و انديشه آدمي هستند و خواندن يا شنيدن سختي مثبت يا منفي اثرات بسياري بر روحيه آدمي چه شاد و چه حزن انگيز مستولي مي سازد . پس كلمات مثبت بر سلسله افكار اثري پربار خواهد گذاشت و ضمير ناخودگاه آدمي را به سوي همان كنش مثبت ميكشانند ، علي الخصوص اگر اين كلام از شخصي صادر شده باشد كه خود كاملاً مثبت انديشي ومثبت گوئي وكردار مثبت را اعمال كرده باشد صد درصد  اثرش بر شنونده و يا خواننده افزونتر خواهد بود. كلامي كه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند ودر قرآن مجيد نيز به آن اشاره شده است ، مي فرمايند : اي كساني مي گوئيد ، چرا خود عمل    نمي نمائيد ، دليل آن است كه قرآن ما را به اين اشارت رهنمون مي سازد كه يكي از اثرات  منفي آن كه گوينده قبل از عمل به ديگران بگويد عدم تكمين واجراي آن معروف توسط شنونده خواهد بود فلذا اثر نخواهد گذاشت ، و اين مطلب كه از سيره حضرت رسول (ص) به ما رسيده است نيز اين مطالب را روشن مي سازد ،كه به آن طفل كه مادرش تقاضا كرده بود كه حضرت (ص) به او بفرمايند رطب نخورد ، فرمودند برو و فردا بيا كه فرداي آنروز وقتي مادر آن طفل دليل مراجعه روز بعد را از حضرت (ص) سؤال نمود حضرت (ص) فرمودند : كه ديروز خود رطب خورده بودم فلذا كلامم اثر نمي كرد ولي  امروز رطب ميل ننموده ام ، فلذا كلام توام با عمل اثرمي نمايد . كلماتي كه مثبتند و ما را به سوي موفقيت هاي فرد ي و اجتماعي رهنمون مي سازند بر طبق روشي كه اساتيد فن تكنولوژي فكر فرموده اند مي بايست هر روز تكرار ومد نظر قرار گيرد تا در ضمير نا خودآگاه جاي گرفته و بر اثر ممارست فکر و اندیشه توام با عمل به منصه ظهور و فعلیت برسند.
‎مهرداد مصوری

نکته 63

كسي كه از خدا نمي ترسد، انسان از شرش در امان نخواهد بود. اگر دوستي با كسي بر پايه ايمان و صداقت نباشد، مطمئنا پايدار نيست و آن شخص به هنگام نياز، انسان را تنها مي‎گذارد.
در قرآن آمده است : (فأعرض عن من تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحياة الدنيا) “از كسي كه از ياد ما روي گردان شده و چيزي جز زندگي دنيا را نمي طلبد روي بگردان .”