شهد شهادت

 

هنگامی که منادی حق از جبروت اعلی ندای ارجعی سر داد،زلزله ای در جان عالم هستی افتاد چنانکه خفتگان غفلت را بیدار و بیداران عشق را به وجد آورد .معشوق روی بنمود و عروج عاشق میسر ساخت .اما این معراج ممکن نبود جز به ریختن خونی بدست شقیعی که در ظلمت جهل و نادانی به کمین نشسته و کمان شقاوت به تیر عداوت و زهر جهالت آبداده.غافل از اینکه خونی که می طلبد عین حق است و مظلومیت ، و  نعره ای که  میکشد  عین  ظلمت است و  جاهلیت .ای کاش

پرده دار عالم هستی حجاب از رخ میگشود تا پندار کوردلان به نور تجلی وی می درید و انانیت منعدان در هم میشکست .اما جمال ملکوتی او جز به چشم بینای روشن دلان میسر نیست و رخ نمودن وی در شب کوردلان امری است محال.

اما هر مطاعی را بهایی است که مردان خدا نه مفت می خرند و نه ارزان می فروشند .دیدار دوست به بهای جان می خرند و به ثارالله می فروشند .ولی دزدان این مطاع گرانقدر  که راهزنان کهدان شقاوتند بدانند که این گوهر کم بها در گنجینه ای نهفته است که دست یازیدن بدان غیر ممکن و شناخت آن محال است ،زیرا حضرت دوست مهر قهر بر دلهاشان و پنبه غفلت در گوششان و پرده معصیت بر چشمشان نهاده و چون موریانه در تاریکی و ظلمت و دور از نور معرفت به دور خود چنان حصار جهل و نادانی کشیده اند که مبادا نوری از هدایت چشمان کور بین آنان را بیازارد.حضرت دوست آنان را مامور ساخته تا شهد شهادت  در کام تشنه شاهدان حقیقت ریخته و آنان را بدین جرم مکافات کند .اما این عمل چنان در نزد ایشان شیرین است که کام تشنه آنان را سیراب کرده و بدنبال شاهدی دیگر به نخجیر نشسته اند تا بار دیگر این شقاوت را به نهایت رسانند و گلی دیگر از گلزار معرفت پرپر کنند و چون کودکان به خنده و بازی بنشینند .