با کریمان کارها دشوار نیست

چگونه می توان بین خودمختاری اخلاقی و سرسپردگی به باورها و ارزشهای دینی همنشینی ایجاد کرد؟

 

یادداشت حاضر معطوف به کنکاش در این مساله است که چگونه می توان بین خود مختاری اخلاقی (moralautonomy) – به مثابه گوهر اخلاق مدرن- و سرسپردگی به باورها و ارزشهای دینی همنشینی ایجاد کرد؟ می دانیم که در میان روشنفکران بومی ما کوششهای در جهت امتناع این همزیستی صورت گرفته است؛ اگر چه پاره ای از آنها با تاکید بر جمع عقلانیت و معنویت، در واقع، امکان جمع بین روشنفکری (عقلانیت) و گوهر عرفانی ادیان (معنویت) را بلامانع تلقی می کنند. در این یادداشت، به مدعیات آنها پرداخته نشده، اما مبانی نظریه ای که سازگاری بین سرسپردگی دینی و خود مختاری اخلاقی را منطقا ناممکن می داند، مورد چالش و نقد قرار گرفته است.
مهمترین برهان اخلاقی که در دوران معاصر علیه خداپرستی توحیدی اقامه شده است مبتنی بر عدم سازگاری منطقی بین التزام دینی (یا اطاعت از امر الهی) و خود مختاری اخلاقی انسان است. این برهان متضمن این مدعاست که اگر آدمیان به لحاظ اخلاقی موجوداتی خودمختارند از این رو، آنها مکلف به اطاعت بی چون و چرا از احکامی که از سوی خداوند (یا هر عامل دیگری) صادر می شوند نیستند. بنابراین، خدای سزاوار پرستش با فاعل انسانی خودمختار منطقا قابل جمع نیست.
صورت ساده برهان اخلاقی مذبور را می توان به قرار زیر تقریر کرد:
1. اگر خدای سزاوار پرستشی وجود داشته باشد لاجرم باید تسیلم محض او بود.
2. اما یک فاعل اخلاقی خودمختار (=انسان) نمی تواند تسلیم بی چون وچرای موجود دیگری باشد.
3. بنابراین، خدای سزاوار پرستش وجود ندارد.(1)
در ادامه یادداشت حاضر، با تبیین کذب مقدمه دوم برهان مذبور نشان می دهیم که برای یک فاعل اخلاقی خودمختار، نامعقول نیست که تسلیم محض اراده برخی موجودات دیگر باشد. هدف ما در اینجا تحلیل نقائص براهین اخلاقی علیه وجود خداوند نیست، بلکه غرض، تبیین نارسایی برهان مذبور از این حیث است که جمع بین دینداری و خود مختاری اخلاقی (و عقل خود بنیاد) را امری ناممکن می داند و ارائه نظریه ای که از همزیستی آنها دفاع می کند. در اینجا کوششی صورت گرفته است تا در چهارچوب نظریه اخلاق مبتنی بر امر الهی که مطابق با روایت سنتی آن، تکالیف اخلاقی آدمیان بر آمده از فرامین الهی است، و با تبیین مفهوم خودمختاری اخلاقی، راه حل معقولی برای این مساله که چگونه ممکن است که یک فاعل اخلاقی خود مختار از اراده موجود دیگری اطاعت بی چون و چرا کند (یا تسلیم محض خواست موجود دیگری باشد) ارائه شود.
در دهه های اخیر، پاره ای از فیلسوفان مسیحی معاصر قرائت های قابل دفاع و دلنشینی از نظریه اخلاق مبتنی بر امر الهی(Divine Command Theory of Ethics) به دست داده اند.(2) برخی از آنها بطور اخص ضمن تحلیل انتقادی برهان مذبور نشان می دهند که این برهان نمی تواند عدم همزیستی بین وجود خداوند و فاعل اخلاقی خودمختار را اثبات کند. برای مثال، فیلیپ کوئین در پاسخ به مقاله ریچلز (Rachels) می گوید که دست کم دو وضعیت ممکن (دو مثال نقض) را می توان فرض کرد که همزیستی بین آندو امکانپذیر است: اولین مثال نقض، مفروض گرفتن جهان ممکنی است که در آن خدای قابل پرستشی وجود دارد اما احکامی صادر نمی کند. مثال دوم، فرض جهانی است با خدای قابل پرستشی که تنها احکامی صادر می کند که از سوی کنشگر اخلاقی خودمختار پذیرفتنی باشد.(3)
پیش از تبیین و تحلیل هر گونه راه حلی برای نشان دادن همزیستی میان سرسپردگی دینی و خودمختاری اخلاقی، لازم است که مفهوم خودمختاری یا خودآئینی را بیشتر بکاویم. به دلیل اینکه در کثیری از براهین اخلاقی از جمله در برهان پیشین، مفهوم خود مختاری از نظریه اخلاقی کانت اخذ شده است، بیایید دیدگاه کانت را در این باب بررسی کنیم.
کانت –در فلسفه اخلاق خویش – عمل (یا کنش) را از ارزش اخلاقی آن متمایز می سازد. یک عمل می تواند عملی خوب تلقی شود (مانند دادن صدقه) حتی اگر این عمل فاقد ارزش اخلاقی باشد (مانند وقتی که انگیزه اعطای صدقه، تحت تاثیر قرار دادن نظر مردم نسبت به شخص اعطا کننده است). مطابق نظریه کانت، جهت احراز صحت اخلاقی یک عمل نه تنها باید عمل مذبور، خوب یا شایسته باشد بلکه فاعل (کنشگر) باید به دلیل صحیحی (یعنی بر اساس خواست خوب یا اراده معطوف به خیر) به آن دست زند.
به بیان دقیقتر، کانت می گوید هنگامی یک کنش، واجد ارزش اخلاقی است که بر وفق وظیفه انجام شود. اما کنش مبتنی بر وظیفه دارای شروطی به قرار زیر است: اگر کنشگر، یک قاعده کلی maxim)) برای عمل خود داشته باشد، اگر قاعده مذبور یک اصل اخلاقی باشد، و اگر کنشگر آگاهانه مطابق با اصل اخلاقی عمل کند. به بیان دیگر، یک فاعل اخلاقی نخست باید دریابد که کدام قواعد کلی می توانند متضمن وظیفه اخلاقی باشند. تنها در پرتو چنین شناختی است که می توان گفت که فاعل اخلاقی بر وفق قانون اخلاق عمل کرده است. کانت می افزاید که یک اراده اخلاقی خوب همواره باید اینگونه باشد. چنین اراده ای که به لحاظ عقلی توانایی کشف چه باید کرد را داشته باشد مستقل و آزاد است. بعلاوه، اراده مذبور یک اراده آزاد است به دلیل اینکه قادر است مطابق با حس وظیفه شناسی عمل کند.(4)
با توجه به نکته اخیر می توان ادعا کرد که تعارضی بین خودمختاری اخلاقی و سر سپردگی دینی وجود ندارد. زیرا، بنا بر عموم نظریه های اخلاق مبتنی بر امر الهی، آدمیان مکلف به کشف فرامین خداوند هستند و مطابق با پاره ای از این نظریه ها، آدمیان از اراده آزاد برخوردارند و لذا مجبور به اطاعت از خواست خداوند نیستند مگر خود آنها چنین بخواهند.(5) از این نقطه نظر، اگر چه کنشگران به لحاظ عقلی مکلفند که بدانند خواست خداوند چیست اما در عمل، مستقل و آزاد هستند که بگونه ای متفاوت (یا بر وفق اراده خویش) عمل کنند. با در نظر گرفتن این مدعیات، مطابق نظریه کانت می توان گفت که یک کنشگر می تواند تسلیم خواست خداوند گردد و در عین حال، به لحاظ عقلی مستقل و آزاد باشد.
اما طرفه این جاست که تفسیر مذبور از خودمختاری اخلاقی، نظریه کانت را به طور دقیق و کامل توضیح نمی دهد. کانت صرفا نمی گوید که کنشگر اخلاقی کسی است که مسئولیت عقلانی برای کشف یا استنتاج قانون اخلاق بر عهده دارد، بلکه او تاکید می کند که کنشگر خودمختار، قانونگذار یا واضع قانون اخلاق است.(6)به این ترتیب، اصول و قواعدی که کنشگر اخلاقی رفتارش را بر وفق آنها انجام می دهد باید از سوی خود آن شخص تنظیم شده باشد. به بیان دیگر، وضع کننده قانون اخلاق باید شخص کنشگر اخلاقی باشد. از این رو، خودمختاری در فلسفه کانت با وضع یا ابداع قانون اخلاق سروکار دارد.(7)
بنابراین، اگر قواعد اخلاقی حاکم بر رفتار آدمیان معلول وضع یا ابداع توسط خواست و اراده آنها است، می توان گفت که مناقشه و نزاع بین یک انسانگرای پیرو کانت که تاکید می کند ما تنها مکلف به اطاعت از قانونی هستیم که توسط اراده انسانی وضع شده باشد، و یک خداپرست موحد که قائل است که وضع یا قانونگذاری اخلاق تنها به خداوند تعلق دارد، اجتناب ناپذیر خواهد بود. نزاع از اینجا ناشی می شود که هنگام ناسازگاری و تعارض بین ایندو، کدامیک باید حاکم و مسلط باشد؟ در شرایع ادیان توحیدی (یهود، مسحیت، و اسلام) همواره اشخاصی را که اراده شخصی خویش را در مقابل خواست خداوند قرار می دهند گناهکار محسوب می شوند. در حقیقت، چنین خودپسندی را از مقوله شرک می دانند. از این رو، ظاهرا سنن دینی مذبور خودمختاری اخلاقی را به رسمیت نمی شناسند.
اما باید خاطر نشان ساخت که مطابق نظریه کانت، خودمختاری اخلاقی یک قابلیت بالقوه در آدمیان است که آنها می توانند انتخاب کنند که آنرا به فعلیت برسانند یا نه. به بیان دیگر، مفهوم خودمختاری اخلاقی ناظر است به توانایی یا قابلیتی که یک فاعل اخلاقی ممکن است از آن بخوبی استفاده کند یا نکند. بنابراین، مساله ای که با آن مواجه هستیم این است که آیا هر فردی این حق را دارد که همواره بر بکارگیری خودمختاری اخلاقی (یا وضع قانون اخلاق برای خویش) پافشاری کند؟ گفتیم که بنا به آموزه های دینی، اولویت دادن و اتکاء ورزیدن بر خواست شخصی در برابر اراده خداوند گناه عظیمی است، اما هدف ما تحلیل آموزه دینی در باره گناه نیست. هدف یادداشت حاضر ارائه استدلال غیر دینی در دفاع از این نظریه است که فاعل اخلاقی ممکن است آگاهانه تصمیم بگیرد که از اتکاء به خود مختاری اخلاقی خویش اجتناب ورزد.
بدون تامل چندانی می توان دریافت که پافشاری بر خود مختاری اخلاقی در پاره ای از حوزه های مرتبط با قوانین موضوعه انسانی عملی مناسب و شایشته نیست. برای مثال، ممکن است که ما در وضع یا تدوین قوانین رانندگی نقشی نداشته باشیم ولی خود را مکلف به اطاعت از آنها می دانیم، در چنین وضعی اگر بر خودمختاری اخلاقی (که صرفا اطاعت از قوانین معلول اراده شخصی را ضروری می داند) بخواهیم اتکاء بورزیم در اینصورت، نباید هیچ گونه تکلیف اخلاقی یا حقوقی جهت اطاعت از قوانین رانندگی را بر عهده خویش احساس کنیم. از این رو، اگر ما بر بکار گیری خودمختاری در چنین موقعیتی پافشاری کنیم، عملی غیر اخلاقی مرتکب شده ایم. این مثال، دست کم نشان می دهد که در پاره ای از موارد، ما اخلاقا مکلف به اطاعت از خواستی غیر از خواست خودمان هستیم. به این اعتبار، می توان گفت که رفتار بر اساس خودمختاری اخلاقی همواره چیزی نیست که ما موظف به انجام آن باشیم.
بعلاوه، از فرضیات اساسی نظریه اخلاقی کانت این است که هر ذات خردمندی که واضع قوانین اخلاق است، در واقع همان قوانینی را وضع می کند که دیگر ذات های خردمند (یا کنشگران عاقل) وضع می کنند. اساسا تفکر اخلاقی کوششی است به منظور دستیابی به توافق در باره یک مجموعه از قوانین حاکم بر رفتار افراد. با وجود این، همواره ممکن است که افراد عاقل، آزاد و برابر در موارد خاصی اختلاف نظر پیدا کنند. اصولا، خودمختاری تنها وقتی می تواند وجود داشته باشد که اختلاف نظر امکانپذیر باشد. اما اگر عدم حصول توافق معلول پافشاری هر شخص بر وضع قانون اخلاق برای خویش بدون تصدیق مشروعیت قانونگذاری دیگران باشد، این امر با کارکرد اصلی فضیلتهای اخلاقی مغایرت دارد. فرض بر این است که هدف عمده قواعد اخلاقی تنظیم رفتارهای ما با دیگران بر اساس توافق متقابل است. بنابر این، کنشگر اخلاقی همواره در جستجوی توافق است. هدف کنشگر اخلاقی معطوف به آن چیزی است که کانت مملکت غایات (Kingdom of Ends) می خواند؛ وضعی که تمام کنشگران بر اساس قواعد منصفانه پذیرفته شده متقابل به تعامل می پردازند.(8) پافشاری بر اعمال خودمختاری اخلاقی از سوی همه کنشگرانی که قابلیت انجام آن را دارند، به جای اینکه به تنوع مطلوب دیدگاهای اخلاقی منتج شود، می تواند به هرج و مرج (anarchy) اخلاقی بیانجامد. با وام گرفتن از فلسفه اخلاق کانت می توان گفت که اگر همه کنشگران به اعمال خودمختاری اخلاقی خویش بپردازند امکان دست یابی به قانون کلی (جهانشمول) ممتنع خواهد بود.
بدینسان، برای یک خداپرست موحد این امکان فراهم خواهد شد که بگوید که عمل کردن مطابق با خواست خداوند بسیار معقول است تا جاییکه آن خواست مجموعه ای از قوانین اخلاقی را بنا نهد که قادر باشد توافق همه کنشگران را جلب کند. به نظر می رسد که در اینجا به توافق به معنای هابزی کلمه دست می یابم: جوامع دینی می توانند بر معضل هرج و مرج اخلاقی از طریق توافق بر این اصل که خداوند تنها واضع و قانونگذار اخلاق است فائق بیایند. البته حاکمیت مطلق خداوند با قدرت سلطان جائر هیچ نسبتی ندارد. آموزه های دینی (مطابق با منابع دست اول یعنی وحی) به ما می گویند که خداوند عادل، کریم و بخشایشگر است. از اینرو، توکل و اعتماد به چنین خدایی به مثابه قانونگذار اخلاق، امر موجه و معقولی است.(9)
بدیهی است که غرض از این استدلال متقاعد کردن ناباوران به وجود خداوند و قبول احکام الهی نیست. بلکه هدف ما تبیین این نکته است که تصدیق فاعل خود مختار اخلاقی بالقوه با باور به اخلاق دینی مبتنی بر امر الهی سازگار است. این استدلال که خود یک دلیل اخلاقی است صرفا می خواهد به مدافعان خود مختاری اخلاقی نشان دهد که یک دیندار در باور خود مبنی بر تسلیم بی چون و چرا به خواست خدواند کار خلاف عقلی مرتکب نشده است (یا نامعقول نیست که یک انسان مومن، تسلیم مطلق در مقابل خواست خداوند باشد). اگر خداوند واجد اوصافی باشد که مومنان (دینداران) ادعا می کنند که او متصف به آنهاست، احکام و اوامر چنین خدایی می تواند غایت و مقصود عموم کنشگران اخلاقی را تامین کند: مجموعه قوانین اخلاقی عینی، جهانشمول، و قابل پذیرش متقابل.
می دانیم که برای تصدیق اقتدار ((authority یا گردن نهادن به حکم کسی، باید آن شخص واجد اوصافی باشد مانند قدرت؛ کسی که از قدرت قانونی برای تحمیل یا پیش برد اراده اش را داشته باشد دارای نوعی اقتدار است. یا دانش و اطلاعات؛ ما تصدیق می کنیم افرادی را که از دانش کافی در حوزه تخصصی شان برخوردارند در چهارچوب دانش شان می توانند حکم صادر کنند. سومین منبع اقتدار، منش و فضیلت اخلاقی است. شکی نیست که ما برای اقتدار ناشی از فضایل اخلاقی، حرمت و اعتبار بیشتری قائل هستیم تا اقتدار بر آمده از قدرت محض یا حتی دانش. کسی که صرفا دارای قدرت یا اقتدار حقوقی هست ولی فاقد منش اخلاقی است نمی تواند احترام ما را نسبت به خویش برانگیزد و خواستار تسلیم بی چون وچرای ما باشد.
اما خداوند واجد همه این اوصاف سه گانه است. او قدرت مطلق، علم مطلق و خیر محض است. او خالق ما و این جهان است و ما را در مقابل رفتارهایمان مسئول ساخته است. او شناخت جامعی از ما و این جهان دارد و بخوبی می داند که چه چیز برای تعالی ما لازم است. او خیر مطلق است و جز خیر و نیکی برای بندگانش نمی خواهد و راه رستگاری و رهایی را نشان داده است. هرگونه غرض ورزی، علم ناقص، و سوء استفاده از قدرت و یا احراز نابجای آن، در مورد خداوند قابل تصور نیست. بنابراین، عقل حکم می کند که اقتدار اخلاقی خداوند را تصدیق کنیم. جزئی از این تصدیق، گردن نهادن به احکام و فرامین اوست، مگر اینکه ما دلیل قانع کننده ای برخلاف آن داشته باشیم؛ اگر چه به نظر می رسد که با حضور یک موجود متعالی مطلق، هر گونه دلیل برای سر پیچی از فرمان او ناموجه است.
استدلالی که در این یادداشت تقریر شده است را می توان اینگونه تلخیص کرد: در نظریه اخلاقی کانت قانون اخلاق محصول وضع یا تصمیم گیری کنشگر خود مختار اخلاقی است. همچنین گفته شد که بیش از یک دستگاه اخلاقی معقول وجود دارد، اما هدف اساسی اخلاقیات تنظیم یک مجموعه قوانین اخلاقی عینی و جهانشمول است. با در نظر گرفتن این پیش فرض، دلیل خوبی برای یک کنشگر خودمختار فراهم می آید که از اعمال خودمختاری خود اجتناب کند. گفتیم که کنشگران اخلاقی خودمختار در باره اینکه کدام قانون باید وضع شود اختلاف نظر دارند. اگر توافق میان کنشگران خودمختار امکانپذیر نیست (یا احتمال آن اندک است) از این رو، آنها می توانند این معضل اساسی در فلسفه اخلاق را با توافق بر یک قانونگذار مشروع حل کنند. بنابراین، یک خداپرست موحد می تواند یک استدلال اخلاقی متقاعدکننده ارائه دهد مبنی بر معقولیت این ادعا که (جهت نیل به توافق) فاعل اخلاقی خودمختار بالقوه باید از اعمال این قابلیت امتناع ورزد.
به این ترتیب، نیازی به این پیش فرض نیست که خداوند ما را به چشم پوشی از قابلیت خودمختاری فرمان می دهد، بلکه ممکن است دلایل اخلاقی موجهی ما را به این چشم پوشی فراخوانند. بدون شک، در جهان ممکنی که خدا از اوصاف عدالت و رحمانیت بی بهره است، معقول نیست که از فرامین او اطاعت کنیم. اما این فرض رافع الزام اخلاقی ما در تسلیم مطلق به خواست خداوند در جهان عینی نیست: با در نظر گرفتن یک جهان واقعی که در آن از یکسو، توافق بین کنشگران اخلاقی خود مختار نامحتمل است و از سوی دیگر، خالقی عادل، محبوب و کریمی وجود دارد که با او کارها دشوار نیست. (10)
______________________________________
پی نوشتها:
1. JamesRachels, “God and Human Attitudes,”
Religious Studies, vol. 7 (1971), 325-337
2. برای نمونه نگاه کنید به کتب و مقالات زیر:Robert Adams, “A Modified Divine Command Theory of Ethical Wrongness,” in G. Outkaand J. Reeder, Jr., eds., Religion and Morality (Garden City, NY: Anchor, 1973): 318-47;
Richard Swinburne, TheCoherence of Theism (Oxford: Clarendon Press, 1977);
Philip Quinn, Divine Commands and Moral Requirements(Oxford: Clarendon Press, 1978);
EdwardWierenga, “A Defensible Divine Command Theory,”
Noûs, Vol. 17, No. 3 (Sep., 1983), pp. 387-407;
Robert Adams, Finite and Infinite Goods: A Framework for Ethics (Oxford University Press, 2002);،
Stephen Evans, Kierkegaard’s Ethic of Love: Divine Commands and Moral Obligations(Oxford University Press, 2006);
David Baggett andJerryWalls, Good God: The Theistic Foundations of Morality (Oxford University Press, 2011).
3. Philip Quinn, “Religious Obedience and Moral Autonomy,” Religious Studies, vol. 11 (1975), pp. 52-54.
فیلیپ کوئین همچنین ضمن ابراز تردید از وجود کنشگران اخلاقی بشری مطلقا بی نیاز و خودبسنده، می گوید که در اغلب اوقات رفتارهای آنچنان بی پروا و بی مرام (بر خلاف آدب و اصول) از ما سر می زند که بههیچوجه مورد تایید وجدان اخلاقی (یا نهانخانه دل) ما نیست.
4. برای فقرات بالا نگاه کنید به: ایمانوئل کانت، بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق، ترجمه حمید عنایت – علی قیصری (تهران، انتشارات خوارزمی، 1369(، صص 18-25 .
5. البته باید در نظر داشت که همه نظریه های اخلاق مبتنی بر امر الهی به اراده آزاد آدمیان باور ندارند. در تاریخ کلام اسلامی، متکلمان معتزلی بر استقلال عقل از وحی و همچنین اراده آزاد بشری تاکید می ورزند، اما سنت کلامی اشاعره که بر قرائت خاصی از اخلاق مبتنی بر امر الهی بنا شده است، به نفی استقلال عقل و اراده انسانی می انجامد.
6. نگاه کنید به MeroldWestphal, “Commanded Love and Moral Autonomy,” Ethical Perspectives, vol. 5 (1998) 2, pp. 263-265.
7. بیان این نکته حائز اهمیت است که تفکر اخلاقی سنتی ماخوذ از فلسفه افلاطون و ارسطو که خیر اخلاقی را واقعیتی عینی می داند در تقابل با تلقی مذبور از خود مختاری قرار می گیرد. در فلسفه سنتی، تفکر اخلاقی )یا حکمت عملی( عبارت است از علم به نیکی و تعیین ابزارها و راههای نیل به آن. در چهارچوب این سنت فکری، کنشگران خوب اخلاقی کنشگران خودمختار به معنای کانتی نیستند. مطابق با این سنت، کنشگر اخلاقی واضع قانون اخلاق نیست بلکه صرفا کاشف آن است. از این رو، هرنظریه اخلاقی که در چهارچوب این سنت قرار میگرد ناگزیر نظریه اخلاق مبتنی بر امر الهی را نفی می کند، زیرا این اصل را که قواعد اخلاقی محصول یک اراده است را نمی پذیرد. اما به دلیل اینکه نظریه اخلاقی کانت، از این حیث که قانون اخلاق را امری وضع شده و مخلوق اراده تلقی می کند با نظریه اخلاق مبتنی بر امر الهی قرابت و مشابهت دارد. چنانچه چارلز لارمور در کتابThe Morals of Modernity (Cambridge University Press, 1996), p. 22, می گوید که فلسفه اخلاق کانت و بطور کلی فلسفه حق محور مدرن از نظریه اخلاق مبتنی بر امر الهی در الهیات مسیحی (که توسط فیلسوفانی مانند اسکاتس و اکام صورتبندی شده بود) عمیقا متاثر شده است.
8. کانت، بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق، صص 90-91.
9. نگاه کنید به Chan L. Coulter, “Moral Autonomy and Divine Commands”
Religious Studies, Vol. 25, No. 1 (Mar., 1989), pp. 117-129
در اینجا خوب است که به تفاوت فاحش میان سنت اخلاقی معتزلی که مطابق فلسفه کلاسیک قائل به کشف قوانین اخلاقی است، و مفهوم خود مختاری در اخلاق مدرن که ناظر بر وضع قانون اخلاق است، توجه کنیم. شاید به این دلیل است که می توان گفت که با توسل به عقلانیت معتزلی، امکان سازگاری و همزیستی بین سرسپردگی دینی و خودمختاری اخلاقی ممتنع است و هر گونه کوششی در این جهت باید از درون عقلانیت مدرن سر برآورد. علیرغم این، مهمترین مولفه اخلاق معتزلی مبنی بر اینکه معرفت اخلاقی مستقل از مرجعیت دینی و قابل دستیابی به عموم اشخاص عاقل و با وجدان است، واجد اهمیت فراوانی می باشد و شرح و بسط این نکته می تواند به تحکیم اخلاق مدرن در فرهنگ جوامع مسلمان بیانجامد.
10. “تو مگو ما را بدان شه بار نیست   با کریمان کارها دشوار نیست” مثنوی مولانا، دفتر اول، بیت 221. همچنین نگاه کنید به: David Baggett andJerry Walls, Good God: The Theistic Foundations of Morality, chap. 6: “Divine Command Theory”.