مجلس صبح شنبه 05-6-90 (تعلیم اسماء به بشر)

بشر نمی تواند به کنه حکمت الهی پی ببرد. سعدی می گوید – در مورد کنه ذاتش، چون هیچ یک از  حکمتهای الهی، رحم، شفقت،… و همه اینها،  از ذات خدا جدا نیست.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

بشر نمی تواند به کنه حکمت الهی پی ببرد. سعدی می گوید – در مورد کنه ذاتش، چون هیچ یک از  حکمتهای الهی، رحم، شفقت،… و همه اینها،  از ذات خدا جدا نیست. یک خدایی وجود دارد و یک رحم و شفقتی. گاهی رحم می کند، گاهی نمی کند! نه.  صفات الهی جزء وجود خودش است، یعنی خدایی که رحیم نباشد نداریم، استغفرالله. خدا رحیم بودن جزء ذاتش است،  می گوید:

به کنه ذاتش خرد برد پی         اگر رسد خس به قعر دریا

یک کاه، یک خس بیندازید توی دریا، هر کار بکنید این خس، این کاه، به ته دریا نمی رسد، برای اینکه  خیلی سبک است، از همه چیز سبکتر است، همه چیزها از آن سنگین تر و جلو فرو رفتن آنرا می گیرد.

به کنه ذاتش خرد برد پی        اگر رسد خس به قعر دریا

اما به قول آن مثل مشهور، چیزی را که تمامش را درک نمی کنی، اندکی را هم اگر درک می کنی، باید استفاده کنی. ما کنه حکمت الهی را نمی توانیم،  بفهمیم. این همه خلقت،این همه ستاره ها، این همه جانداران، اینها را چرا خلق کرده؟  نمی دانیم. اصلا خود ما را چرا خلق کرده؟ ولی مع ذلک باید کوشش کنیم آنچه می فهمیم از حکمت الهی، آن را مورد نظر قرار بدهیم. در حکمت الهی،می بینیم در خلقت –  البته ولو به تکامل کسی معتقد نباشد یا باشد فرق نمی کند- در این کره زمین که ما می بینیم همه رقم موجودات هست از میکروب یا ویروس گرفته، که یک دانه سلول است به زحمت ما می توانیم ببینیم، ولی وجود دارد. خدا آن را آفریده، ما نگاه می کنیم تمام علایم حیات و زندگی در آن هست. موجودات دیگر هم همینطور هستند. ماهی در دریا زندگی می کند اگر بگذاریدش در خشکی، می میرد. ما در خشکی زندگی می کنیم اگر ما را بگذارند آن جایی که ماهی هست می میریم. چه حکمت هایی در این هست؟ خدا می داند. یک مقداری خودمان خوب می فهمیم. این نظریه تکامل هم که پیدا شده در واقع خواسته اند  ببینند حکمت خلقت این موجودات چیست؟ می گویند حکمتش این است که تکامل پیدا کند، تا برسد به انسان. یعنی انسان اشرف مخلوقات است در درجه آخر تکامل. خود خداوند هم فرموده که (و کرمنا بنی آدم و حملناه فی البر و البحر…)

بنی آدم را ما محترم کردیم و برخوردار  کردیم. البته بعضی ها مثل یکی از زیست شناسان جهان، یک کتابی هم نوشته که بر اساس آزمایشاتی که کرده گفته است ، بشر الان به نظر من سرحلقه تکامل جانداران است ولی معتقدم که دیگر تکامل تعطیل شده، از بشر بالاتری نخواهد آمد. حالا صحیح یا سقیم، ما کاری نداریم ولی الان که ما هستیم، فکر می کنیم که از همه بالاتریم، یعنی به این خیال باید وظیفه مان را انجام بدهیم. اگر یک روزگاری این خیال غلط درآمد، همان روز تکلیف دیگری خواهد بود، ولی الان می گوییم که انسان بالاترین موجود زنده است. معتقدات دینی هم این را تأیید می کند، می گوید خداوند انسان را به عنوان خلیفه خودش در زمین آفرید. یعنی مسلط بر همه  چیز. این نظریه را مذهب هم تأیید می کند. می گوید (سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض و سخر لکم الشمس و القمر و نجوم المسخرات بامره…). همه اینها می گوید مسخر شماست. خوب حقش هم همین است. اگر انسان خلیفه خدا در زمین شمرده بشود باید بر همه اینها مسلط باشد. مسلط هم هست. اما  آیا الان آن کسی که فرض کنید خیلی ساده، من خودم دوچرخه سوار نمی شوم ، بلد نیستم یا آن روستایی که موتورسواری یا اتومبیل سواری بلد  نیست، آیا آن روستایی همان کسی است که خدا گفته ستارگان را مسخر تو قرار دادیم؟ نه، این نیست مسلما”.  آیا آن روستایی با یک نفر عالم ربانی، نه اینهایی که اسمشان عالم است،عالم ربانی، خداشناس و روحانی بزرگی- خداوند این که فرموده شما را کرامات دادیم- هر دو را یک جور کرامات داده است؟ مثال روشنتری بزنم. شمر و امام حسین(ع) هر دو بشر هستند . آیا خداوند هر دوی اینها را یک جور کرامت کرده؟ نه. خود خداوند یک جا فرموده (لا ینال عهد الظالمون…).  ظالمون –  چه آنهایی که ظالمند به نفس خود، چه آنهایی که ظالمند  به غیر- خداوند قدرت الهی به آنها نمی دهد. این قدرت هم از علم ناشی می شود، یعنی اینکه خدا  قدرت دارد و علم دارد به قدرت خودش. بنابراین خدا برای اینکه این تشخیص و این کرامت بنی آدم، بتواند به سر انجام برسد، همه چیز را یادش داده.( و انما آدم الاسماء کلها…). خداوند اسم ها را، همه را به او یاد داده، تعلیم داده. آخر این اسماء این چیزی نیست که ما، به این می گوییم بادبزن، به این می گوییم کاغذ.خوب یک انسان دیگری، خیلی هم مؤمن ممکن است باشد، مثلا در انگلیسی یک چیز دیگری می گوید . پس  چطوری یادش داده است این اسم را؟ اسماء یعنی آن وجودی که اشاره به ماهیتشان دارد. همه موجودات را بر انسان آشکار ساخته، اما چطوری؟الان که ما نمی بینیم. ما الان نمی بینیم همین کاغذ از چی ساخته شده؟ چطور خدا می گوید همه چیز را یادش دادیم. تدریجی است یعنی به مجموعه بشر، خداوند نگاه می کند، یکی می بیند. وقتی می گوید بنی آدم را مکرم داشتیم یعنی این مجموعه انسانها را یک واحد محسوب کرده است. به تدریج تعلیم دادیم، چطوری تعلیم دادیم؟ سیل آمد مثلا عده ای از بین رفتند آن عده ای که ماندند یاد گرفتند آب از سرازیری می آید و از این کوه می آید ودر این مسیر خرابی می رساند. بعد از آن خانه هایی که می ساختند دیگر در مسیر سیل نبود. اینطوری یادشان داد. اینها این را یاد گرفتند و به نسل بعد از خودشان سپردند. بعدی ها دیدند که گاهی شبها ی ابری آسمان برق میزند و در بیابان  خیلی ها می میرند، کشته میشوند، فهمید این برق یک نیرویی است که کشنده است. از آن دوری جست و رفت دنبال این قدرت، اینکه ببیند از چیست که برق میزند. در روزنامه خواندید یا شنیدید خیلی ها را در خیابان، در بیابان که برق می گیرد. این قدرت چیست؟ و چطوری بشر  باید به نفع خودش از آن استفاده کند؟ البته خداوند که یاد می دهد، اینگونه تعلیم می دهد. نمی آید پشت میز بنشیند و  او معلم باشد و ما شاگرد او باشیم . اینطوری یاد نمی دهد. این بشر به اینجا که رسیده اینچنین همه چیزها را یاد گرفته است و همه ما از نسل همان آدم هستیم و حوا. که اول  آنها نمی دانستند لخت هستند. عیبی هم نمی دیدند. بعد اول چیزی که فهمیدند این بود که نباید لخت باشند. خدا لباس برایشان آفرید،  برای آنها لباس فرستاد که خودتان ببینید، اینطوری لباس درست کنید و بپوشید ، نسل ما از همان آدم و حواست که هیچ نمی دانستند. حالا! چه اندازه می دانند. همه چیزها را که می دانستند ، مثلا” قند شیرین است، نمک شور است، خیار سبز است، همه اینها را و  چیزهایی که ما به شوخی حالا می گوییم، این مطالب برای آنها علم شد. کم کم آمدند و به همین طریق بشر بر علم خود می افزاید. البته در هر حال باید شکرگزار رحمت الهی باشد که این وسایل را برایش فراهم کرده است بعد به بشر که گفته،  خلیفه من در روی زمین هستی( و جعلنا خلیفه فی الارض…) به این بشر گفته. گفته تو خودت برو، در حال اینها تحقیق کن. من که خودم آفریدم می دانم چیست،  کمکت میکنم، برو خودت تحقیق کن. بشر میرود تحقیق میکند فی المثل،  زنبور عسل و موریانه را می بیند و در مورد آنها تحقیق می کند. می بیند از همان اول که زنبور عسل به دنیا می آید،  بعضی هایشان پایشان مثلا” یک کیسه دارد و بقیه ندارند. فکر می کند، این انحرافی  در خلقت است، نگاه می کند می بیند، نه، می فهمد که این برای آن است که از بیرون گرده گل میگیرد  و در این کیسه  میگذارد. یک عده ای می بیند قوی تراز دیگرانند. چرا؟ اینها باید دم دربایستند که اگر دشمن وغریبه ای بیاید مانع شوند. یعنی از روز اول که به دنیا می آیند  هر کدام وظیفه ای دارند. یک کارگر نمی تواند وظیفه آن  دربان را انجام دهد. دربان هم وظیفه این کارگررا.. بعد می گوید اینها با هم زندگی می کنند، یکی میرود آب می آورد، یکی دیگر میرود غذا می آورد، آنهای دیگر هم مراقب هستند هر یک وظیفه ای دارد. انسان می آید حیوانات بالاتری می بیند مثلا” میمونها. یک جمعی هستند با هم شکلشان فرق ندارد. در آنجا که ما دیدیم زنبور عسل شکلش فرق داشت. زنبوری که کارگر بود با زنبور دیگر فرق داشت ولی در اینجا فرق ندارد. اما هر کدام یک وظیفه خاص دارند که نمی توانند وظیف خود را تغییر دهند. یک نوع اجتماع خاصی دارند. بعد بشر فکر می کند می گوید خوب من خودم چه؟ نگاه می کند می بیند، هر بشری از اول یادش نمی آید تنها زندگی کرده باشد، اینطور نبوده که یک بشر یا یک زوج یا یک جفت بشر تنها باشند. همیشه در اجتماع بوده. می گوید اینها هم پس اجتماعی هستند ولی نگاه می کند می بیند هیچ فرقی با هم ندارند. زن و همه زنها، مرد و همه مردها یک جور هستند، این هم می شود یک نوعش.

می آید حول این مسئله که ببیند بشر مدنی الطبع یا انفرادی است؟ می رویم بالاتر. در همه این تحقیقات، خداست که  او را می کشاند. که الان به اصطلاح در این قسمت هستیم، چون هنوز بشر نرفته به بحث دیگری، منتها تفکر کنید. خداوند انسانها را وادار به تفکر می کند و می کشاند به اینکه چیزهای دیگری را بفهمد و وظیفه خودش  را بداند.

مجلس صبح شنبه 05-6-90 (تعلیم اسماء به بشر -خانمها )

پیاده شده توسط سایت مجذوبان نور