مجلس صبح چهارشنبه 2-6-90( عزای حضرت علی (ع)…)

به اطلاع عموم مخاطبین و عزیزان ایمانی می رساند: از این پس متن پیاده شده فرمایشات حضرت آقای مجذوبعلیشاه برای استفاده عموم و نیز آن دسته از کسانی که امکان شنیدن فایل های صوتی این فرمایشات را ندارند، در همان روز روی سایت قرار خواهد گرفت.

مدیریت سایت مجذوبان نور – پایگاه خبری و فرهنگی دراویش نعمت اللهی گنابادی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هو

121

 

به اطلاع عموم مخاطبین و عزیزان ایمانی می رساند: از این پس متن پیاده شده فرمایشات حضرت آقای مجذوبعلیشاه برای استفاده عموم و نیز آن دسته از کسانی که امکان شنیدن فایل های صوتی این فرمایشات را ندارند، در همان روز روی سایت قرار خواهد گرفت.

مدیریت سایت مجذوبان نور – پایگاه خبری و فرهنگی دراویش نعمت اللهی گنابادی

 

 

مجلس صبح  چهارشنبه 2-6-90 (عزای حضرت علی (ع)- مهریه)

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

عزا یا ماتمی که برای انسان رخ می دهد اولش خیلی شکننده است و بعد در اثر مرور زمان تعدیل پیدا می کند. به این معنی که به آن حدت اولیه نمی ماند، چون اگر بماند اصلاً بشر نمی تواند دیگر زندگی کند.

ما خودمان پدر و مادر داریم، پدر و مادرمان پدر و مادر داشتند و همین جور… اگر قرار باشد پس از چهار نسل پیش زاده، هر کدام که پدر و مادرشان رحلت کرد تا ابد یادشان باشد، نتیجه این می شود که تمام عالم همیشه سیاه پوش باشند. نه، خداوند ما را آفریده است که هم زندگی کنیم هم به یک موجوداتی زندگی بدهیم. زنده کنیم. فرزندان ما، یعنی همه وجود ما، از همین ذرات زمین، خاک، زمین، آب و این چیزها ساخته شده است، سلولهایشان… منها خلقناکم… (طه – 55)

اما یک عزاهایی هست که تمام نمی شود. خدا برای اینکه ما را تقریبا مجبور کند عزاهای معمولیمان را زود به هم بچینیم و به جلو بگذاریم عرف مردم را جوری کرده است که سه روز را کافی می دانند می گویند سه روز.

البته یک عزاهایی هست که خوب چون مسلما بیشتر تاثیر دارد مثلاحضرت صالح علیشاه وصیت کردند گفتند که بعد از چهل روز از فوت من دیگر عزاداری نکنید. البته گو اینکه آن چهل روز خیلی بیشتر شد و برای خیلی ها، برای ماها، برای خود من تا آخر عمر هست. ولی خوب یک مدتی است باید تمام بشود.

اما این عزایی که ما این هفته، این چند روزه به آن مشغول بودیم عزایی است که هر چه می گذرد دردش بیشتر می شود. مثل یک زخم. خوب همان اول درد هم که می کند خونابه هم می دهد. کم کم اول دردش خفیف می شود خونابه نمی دهد بعد رویش را یک چیزی می گیرد تا بالاخره خوب می شود. انگار نه انگار هم که زخمی بوده. البته زخم های معمولی. ولی یک وقت هست این زخم کوچک و معمولی ما، ما می گوییم آب برداشته. چون آب ها معمولا تمیز نبوده اینجوری می شود. به صورت دمل می شود. چرکی می شود. هر کار کنیم خوب نمی شود. مرکوکروم می زنیم. نمی دانم آن یکی دیگر را می زنیم، هر چی و گاهی تا سرش را باز می کنیم نگاه می کنیم بیشتر درد می گیرد.این عزاهایی که ما امروز، دیروزها دیدیم از آن قبیل است.

ظاهرا علی (ع) شهید شد، دو تا فرزند برومندش بودند هر دو امام ها عزاداری کردند. تمام مسلمین جهان عزاداری کردند در همان روزها. بعد مدتی گذشت دیگر آن هایی که در آن تاریخ نبودند که خوب فراوان اصلاً علی را ندیده بودند که یادشان بیاید. آن های دیگر هم کم کم یادشان رفت اما جامعه یادش نمی رود، یعنی مجموع اینها. هر وقت فرض کنید آن حجاج بن یوسف یک حکم قتلی، یک چیزی می داد آن صاحبان عزا می گفتند ای وای جای علی خالی. البته می گوییم یا علی بیا اما جان ما آن شمشیرت را رو به ما نگیر. ما را ببخش. آن شمشیرت را بگیر به گردن اینهایی که ما را اذیت می کنند. آن شمشیر علی زنگ نزده. زنگ نمی زند. همیشه برّاست. مواظب باشید دم شمشیر قرار نگیرید. دسته شمشیر را بگیرید تا به شما نیرو بدهد. هر که را می خواهید نه آنکه هوای نفس، آن هایی که نوع این نیستند. حتی در خواب هم. می گویند نادرشاه در خاصان یک جا اول خوب اسمش را گذاشته بود طهماسب قلی. قلی یعنی دوستدار، طهماسب قلی یعنی دوستدار و مرید شاه طهماسب. به فرضیه ای که درست کرده بود. بعد در آن جا به فکرش رسید حالا نمی دانم بعدش خواب دید یا پیش، به نظر قاعدتا پیش خواب دید. خواب دید که علی (ع) آمدند کمرش را بستند و شمشیر به او دادند، با یک اطمینانی همه جا می رفت، جنگ می کرد. البته جنگ هایش هم به جا بود، جنگ امروزی نبود که مثلا کی با انقلابیون درافتاد که نه. جنگ، جنگ واقعیت.

یک کتابی اتفاقا مهدی آذر یزدی که اسمش را شنیده اید همه. هفت، هشت تا کتاب نوشته جالب است کتابهایش، بد نیست. این کتاب هشت داستان یک اشعاری انتخاب کرده، یکی از این اشعار مربوط به نادرشاه است. که نادر در یک جایی اتراق کرد. گفت که این ده که اینجا هست باید سور و سات لشکر من را بدهند. همه گفتند آقا این ده که به اندازه این لشکر جمعیت ندارد و از کجا بیاورد. نادر گفت خیلی خوب، یک نفر را بگویید بیاید من سوالاتی از او می کنم اگر خوب جواب داد می روم از اینجا، معافتان می کنم. جمع شدند یک پیرمرد فهمیده ای، نه پیرمرد دکتری یا دکتر پیرمردی نه، پیرمرد فهمیده ای داوطلب شد گفت من می روم. من می روم جوابش را می دهم. آمد. نادر گفت که خوب، از تو سه، چند تا سوال می کنم. بگو من بالاترم یا رستم ؟ این گفت که شما بالاتری، تو بالاتری. گفت چرا؟ گفت به دلیل اینکه همان زور و نیروی رستم را دارید به اضافه اینکه در خدمت دیگری نیستید. رستم فرمان برد ولی قهرمان فلان پادشاه بود. گفت خیلی خوب، خوب گفتی. دوم اینکه من بالاترم یا شاه عباس؟ شاه عباس صفوی وقتی آمد، دید مملکت شلوغ است منظم کرد و قدرت را گرفت. گفت شما. تو بالاتری. گفت چرا؟ گفت شاه عباس یک سلطنتی نصیبش شد با هرج و مرج و شلوغی، آن هرج و مرج را جدا کرد مملکت را مستقل کرد و به قدرت رسید. گفت خیلی خوب، سوال سوم، من بالاترم یا امام علی؟ پیرمرد اینجا ناراحت شد. گفت که خودت را همسر دیگری کن، تو را چه به این چیزها، آن هم حضرت امام علی تو همان بچه امام قلی. خیلی توپید به نادر. از اینکه خودش را همچین همسر کرده بود. خوب لشکریان فکر کردند نادر با عصبانیت الان پا می شود شمشیر می کشد آن را می کشد. دیدند نادر پا شد، آمد دهان این را بوسید، بغلش کرد، گفت احسنت. اگر توی اینهایی که بودند –  اشاره به درباریانش –  یک نفر آدم مثل تو پیدا می شد، هرگز من به این دیوانگی دچار نمی شدم، به این جنون. آخر جنونی گرفت در واقع. یک جایزه ای هم به او داد و گفت این منطقه را من از مالیات معاف کردم. حالا این با همین اعتقاد، البته اعتقادش عمیق بود به دلیل اینکه به یک خوابی که علی را در خواب دید، برایش قدرت ایجاد شد و آمد گرفت. معتقد بود به هر جهت. همین یک وقت پا شد، گفته بود که من دیگر دورانم تمام شد. گفت خواب دیدم علی(ع) آمد کمربندی را که خودش بسته بود باز کرد، شمشیر هم برداشت، رفت. گفت فهمیدم دیگر آن ماموریت علی تمام شد. باید بروم.

البته این جور اشخاص، تک تک در بین مردم هستند ولی جامعه، جامعه ای شده که مثل حجاج بن یوسف را می پسندد و می گیرد. حجاج بن یوسف می گفت حکم خلیفه. خلیفه اش کی بود؟ عبدالملک بن مروان. می گفت حکم خلیفه از شرع بالاتر است. هر چه خلیفه گفت باید انجام داد، به شرع کار نداشت، بعد اگر مجال کردید، شرع هم انجام بدهید. آن جامعه ای که علی را پروراند، حجاجی هم آفرید. به این جهت بود که و به این جهت هست که عزای علی همیشگی است برای ما. در سه روز تمام نمی شود، یعنی عزای علی، عزای درونی خودمان است. عزای خودمان است. عزای آن علی است که باید در درون ما، همه افراد یک جامعه وجود داشته باشد و افرادی باشند که به آن علی منتظرش باشند و بخواهند که شمشیرش را بدهد به دستشان. ولی آن علی در درون ما مرده. سعی کنیم که در این عزای دنیایی که ما می گیریم یادی از آن علی بکنیم. یا علی ما را لایق گردان که شمشیرت را بدهی به ما. ما را لایق گردان که آن صبر و شفقت و بزرگواریت را در مورد ما رفتار کنی. انشاءالله.

در آمریکا و جاهایی که نفت خیلی مهم است. دو تا چاه نفت که دارد سنگ پر می کند، این دیگر ورشکست شده، از بین رفته یا بلعکس، یکی دارد شخم می کند، می خورد به یک چیزی، نفت می پرد بالا. این هست، ما هیچ خبر نداریم ولی مع ذلک باید یک حسابی در زندگی خودمان هم وضع حالایمان و آتیه مان داشته باشیم. البته این در مسأله، در امور اعمالمان، در اقداماتمان باید باشد. گفتم آن یکی از عرفا به محاسبی، اصلاً برای او لقب شد حارث محاسبی، معتقد بود. می گفت هر شب باید بنشینی کار و روزت را محاکمه کنی، ببینی چه بدی دارد، چه خوبی دارد قیاس کنی. حالا غیر از آن. حالا لغات هم عوض شده. یک وقت خیلی پیش یکی آمد گفت چنین و چنان. به من فلان مبلغ وام بلاعوض بدهید. وام بلاعوض. من فهمیدم چه می خواهد ولی وام بلاعوض!

حالا همه می گویند وام. خیال می کنند وام همین قدر که گرفتند تمام است، نه. پس دادن دارد. این مسأله چه در زندگی شخصی چه در تجارت خانه های آمریکا. در زندگی شخصی ما جایی که خیلی برخورد می کنیم، روزنامه نوشته بود چند هزار نفر، سه چهار هزار نفر برای بدهکاری مهریه زندان هستند. خوب چرا از اول مهریه آنقدر قبول کردی. اگر بپرسی، می گویند خوب زن هم راضی نمی شد کمتر از این. گفتم خوب وقتی زن راضی نمی شود تو هم نمی توانی، باید ترک کنی این را. فکر این ضرب المثل هستی که مهریه را کی داده و کی گرفته. یعنی بله آن دوران قدیم این جوری بود حالا یا زور یا ستم یا اطاعت یا هر چی بود هرگز زن ها تقاضای مهریه نمی کردند، حتی خوب در گناباد ما خود مردم که حسابشان را داشتند حتی خود زن ها، همسرها که مهریه شان چیست. معمولا یک چند فنجان آب بود و زمین زراعتی و باغ و این ها. همه می آمدند خدمت حضرت صالح علیشاه و قبل از ایشان هم … دفتری داشتند می نوشتند. حالا همه مردم یعنی همان کاری که دفتر اسناد رسمی می کند. الان هست دفترش. هست و خیلی جاهایش به خط خود ایشان هست. مثلا شوهری می خواست یک آبی چیزی بفروشد نگاه می کردند و می گفتند این را مهر زنت کردی قبلا. مال اوست، جلویش را می گرفتند. در واقع کار، خود آن ها هم نمی خواستند، نمی دانستند اصلاً. مهریه هم من فکر می کنم ولی حالا این جور شده خوب تقصیر خود مرد است. آن موقع مهریه را جزو بدهیش حساب نمی کند. مهریه در عقد ازدواج، همان اول که عقد گفتند، همان اول مهر می شود مال زن. بعد اگر عروسی نکرده طلاق گرفتند نصف آن مهری که گرفته باید پس بدهد. نه آنکه از اول نصف بگیرد. از اول همه اش سهم اوست، نصفش را بعد باید پس بدهد. این یک حق مالی است که شرع برقرار کرده. حالا آن کسی که بدون توجه به این، یک مهریه سنگینی به گردن می گیرد، خوب باید منتظر عواقبش باشد.

حتی هم در شرع و هم در قانون وقتی که اگر مرد مثلا رفت، می خواستند اموالش را تقسیم کنند یا تاجر بود بر وجه تصدیق شهود این مهریه ای را که تعیین کرده جدا می کنند. همان اول جدا می کنند، بعد اگر چیزی ماند مال وارث یا مال قرباست، طلبکاران است. مهریه بدهی است که از هر بدهی دیگری مقدم تر است . این توجه وقتی داشته باشیم، دیگر گله نمی کنیم چرا زن ها، شما که نه، خطاب به یک مرد، چرا زنم اجرایی صادر کرده البته این علامت این است که با هم نمی سازند ولی این کارش، کار خطایی نیست. بعضی شکایتی که می رسد از این قبیل است. انشاءالله البته یک مقداری اوضاع اجتماعی یک کسی مثلا ازدواج می کند در آن موقع قدرت دارد که مهریه بدهد تقبل می کند، بعد ورشکست می شود نمی تواند بدهد. اینجا وظیفه اخلاقی زن است که از مهریه اش هم بگذرد. وظیفه اخلاقی، نه وظیفه شرعی را نمی گوییم. ولی اگر هم نگذشت، نه ازدواج به هم می خورد، نه برایش گناهی هست.

 

  • مجلس صبح چهارشنبه 2-6-90 (عزای حضرت علی (ع)- مهریه – خانم ها)  پیاده شده توسط سایت مجذوبان نور

 

Tags