سخنی دیگر در‌باره مفهوم استقلال

مسئولیت اخلاقی روشنفکران است كه ذهنیت  جامعه و دولتمردان را نسبت به مفهوم استقلال اصلاح نمایند.

 

جناب آقای دکتر مهاجرانی زیر عنوان “تاملی در مفهوم استقلال” درسايت جرس مورخ سوم فروردین 1390 توضیحاتی درباره نوشته اينجانب: ” مفهوم استقلال یک ملت چیست؟” داده اند که مسلما به روشن شدن این بحث کمک خواهد کرد و جای سپاسگزاری دارد. از انجا که بنظر من این بحث نگرش مردمان به مقوله “استقلال” با اوضاع اجتماعی و نابسامانی های جامعه ما، ونیز جوامع خاورمیانه، ارتباط مستقیم دارد پیگیری موضوع ، وظیفه ای ملی است. آنچه از نوشته آقای دکتر مهاجرانی در مورد استقلال برمی آید، اینست که ایشان استقلال را دارای چند وجه می دانند و تعریف مرا كه ” استقلال یک کشور فقط در حاکمیت ملت برسرنوشت خود، و لزوما توام با آزادی آن ملت معنا و مفهوم پیدا می کند، نه در استقلال دولت به تنهائی “، یکی از تعاریف از استقلال قلمداد و آنرا “موجه” خوانده اند، اما بنظر ایشان قول مشهور بر اینست که مبرا بودن یک دولت از نفوذ و اراده دولتی دیگر (بدون اینکه لزوما ملت آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خود داشته باشد) استقلال آن کشور/ ملت است.
آقای دکتر مهاحرانی تعاریف دیگر غیر از “استقلال دولت” را بحث “کتابخانه ای” که با واقعیت سازگار نیست دانسته اند. سخن ایشان درست است كه “قول مشهور”، “استقلال دولت” را برای مفهوم استقلال کشور/ ملت می شناسد. اما این روایت مربوط به شرایط دوران قدیم تا پایان جنگ جهانی دوم بود و امروز بکلی دگرگون شده است .
هدف نويسنده از اين نوشته، نه برای “محاجه”با نظر آقای دکتر ( که می دانم برای آزادی اهميت قائل بوده و برای تحقق آن در جامعه بسیار تلاش نموده اند ولی نمی دانم چرا با این وجود، تعریف سنتی استقلال را برای امروز نیز معتبر می دانند)، بلکه به این دلیل است که اولا در جهان امروز در جوامع آزاد ملت ها هستند که سخن می گویند و حکم می رانند نه پیشواها و امپراتورها و پادشاهان قدر قدرت دیکتاتور. بنابراین، “استقلال ملت” مطرح است و نه استقلال دولت مستبد سرکوبگر. ثانيا، بر این باورم که مفهوم “استقلال ملت” وتعریف و درک درست آن به جای “استقلال دولت” امروزه دیگر نه مسئله اي منحصر به محافل اکادمیک یا بحث های نظری محض، بلکه ضرورت اجتناب ناپذیر برای ملت های امروز است.
چرا استقلال مردم، و نه صرفا استقلال دولت مهم است. پاسخ کوتاه اینکه استقلال تنها با رهایی از هرگونه سلطه، چه داخلی و چه خارجی، معنی دارد.
زندگی در آغاز قرن بیست و یکم بسیار پیچیده تر و دارای ابعاد وسيع تر از اوائل قرن بیستم است. انسان ها فوق العاده آگاه تر به حقوق خويش، ازجمله به آزادی اند و به حاکمت بر سرنوشتشان دلبسته ترند . در جهان پیچیده امروز نیاز به عقل جمعی در اداره امور انکارناپذیر است.
در حالیکه هنوز در بعضی از کشور های جهان در حال رشد ، مردماني به زندان می افتند، تا سر حد مرگ شکنجه می شوند، برای به دست آوردن آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خود قیام مي كنند و كشته مي شوند، اما حکومتهای استبدادی به اصطلاح مستقل آنهارا متهم به جاسوسي براي بیگانه و تهدید برای استقلال مملکت (در حقیقت سلطه خود حکومت گران) معرفی و سرکوب و مجازات را توجیه می کنند. این نکته شایان توجه بسیار است که بهانه و ابزار اتهام برای سرکوب “استقلال” است که در کشور استبدادی همان استقلال دولت است. لذا تا مفهوم استقلال معنای واقعی و مناسب زمان خود را در اذهان مردم هر کشوری پیدا نکند این وضع ادامه خواهد داشت. به همین دلیل است که دموکراسی یک ضرورت جهانی شده و دموکراسی جز حاکمیت ملت بر سرنوشت خود معنا یی ندارد.
تحولات افریقا و خاور میانه امروز نمایانگر صحنه این نوع تلاش هاست. به همانگونه که از اواخر قرن ۱۸ و اوائل قرن ۱۹، اروپا در اثر تحولات حاصل از پیشرفت دانش و صنعت و تکنولوژی و رشد فکری مردم، صحنه قیام ها و تحولات شد تا آزادی و دموکراسی جانشین حکومت های استبدادی گردید. امروز مردم جهان در حال رشد نیز دیگر افراد کشور های مستعمره نیستند و در جهان صنعتی امروز و شرایط آن زندگی می کنند. اگرگمان كنيم استقلال دولت کافی است، مگردر بسیاری از این کشورها دولت استقلال ندارد؟ آیا کسی می تواند ادعا كند سوریه، يمن، ليبي و… استقلال ندارند؟ در همه این کشور ها دولت ها مستقل شناخته می شوند ولی ملت ها اسیر سلطه حکام می باشند و مشارکتی در اداره جامعه ندارند .
نگارنده قصد دارد در حد توان، ادله و شواهد دیگری برای مدعای خود که امروز: “استقلال یک ملت فقط و فقط در حاکمیت مردم بر سرنوشتشان معنا و مفهوم پیدا می کند”، به گونه ای که مردم برای تغییر زمامداران، نه مجبور به اعمال فشار و خشونت شوند و نه ناگزیر به تحمل فشار و خشونت، بلکه بتوانند با رای آزادانه خود آنرا انجام دهند، مطرح کند. چه بسا این گفتگو بتواند برای خوانندگان ابعاد مختلف هر یک از تعاریف را روشنترنماید.
از آنجائي كه در مقاله “مفهوم استقلال یک ملت” به مناسبت بحث هایی که شده بود، مقایسه ای بین نظام سلطنتی سابق و نظام جمهوری اسلامی کنونی صورت گرفته بود، لازم می دانم نخست برای رفع هر سوء تفاهمی توضیح دهم نگارنده ازسالها قبل از انقلاب، نظام سلطنتی را، نه به علت شخص فرمانروا (شاه) خوب، یا بد، بلکه به علت ساختار مادام العمری و موروثی، مضر برای کشور می دانستم و هنوز هم مخالف چنان سیستمی هستم. زیرا علاوه بر مطالعه تاریخ، مشاهداتم نیز نشان می داد که چگونه افراد سودجو گرد حاكم دائمي جمع می شوند و هرچقدرهم آدم خوبی باشد، با بت سازی او را در مسیر خواست های خود قرار می دهند و او نيز به علت انسان بودن، حتی اگردر آغاز هم نیت خیر داشته باشند، در چنين دامي گرفتار مي شود.
با توجه به نکات فوق ذیلا موارد و شواهد زیر را از نظر می گذراند:
1- تفاوت نظر آقای دکتر مهاجرانی با دیدگاه من، در مفید و متناسب دانستن مفهوم سنتی استقلال (فقط استقلال دولت)، با ساختار های جهان امروز و خواستهای ملت ها است . به نظر من زیر سلطه یک دولت مستبد و سرکوبگر خودی بودن، فرق چندانی با سلطه يك حکومت اشغالگر ندارد . در سابق استقلال دولت غرور ملی را ارضاء و نوعی احساس حرمت نفس در فرد ایجاد می كرد، ولی امروز مردم کشورهای استبدادی از اینکه ملت های دیگر آزادی و حاکمیت بر سرنوشت خویش دارند و خود اسیرند، احساس شرمندگی و حقارت می کنند. آنان از اینکه در سرنوشت خود و کشورشان نقشی ندارند و فقط ابزاری هستند که سلطه حاکمان را به قیمت اسارت خود تامین کنند، احساس ناتوانی وخشم می کنند و بسیار مسائلی دیگر از این قبیل.
تغییرات و تحولات عظیمی در همه جنبه های زندگی در نیم قرن اخیر پدید آمده که ابعاد و تاثیرآن از مجموع تحولات قرون گذشته فراتر رفته است. این تحولات، بینش و فهم آدمی نسبت به خود و جهان پیرامونش را تغییر داده است. حقوق طبیعی که امروز بصورت منشور حقوق بشر به تصویب سازمان ملل رسیده، مقبوليت جهانی یافته است. درک انسان از معنا و هدف زندگی و مسئولیت نسبت به دیگران و حقوق آنها بسیار عمیق تر و گسترده تر و متفاوت شده است. در نتیجه، بسیاری از تعاریف و مفاهیم و حتی ارزش ها و مفهوم واژه ها، تدریجا تغییراتی اساسی یافته اند.
مفهوم واژه استقلال در جهان امروز چه از جهت تحولات در نظام معیشت، ابزار تولید و نحوه زندگی، روابط انسانها و وسائل ارتباطات جدید، وچه از جهت فهم و درک انسانها از خود و جهان ومعنای زندگی، نمی تواند چیزی جز “استقلال ملت” که حاکمیت آنها برسرنوشتشان را تامین می کند، باشد.
پذیرش عمومی یافتن اصول حقوق بشر و تعین ضوابط برای انتخابات منصفانه و آزاد از طرف سازمان ملل، گواهی صادق و آشکار بر این مدعاست. حتی ملت های پیشرفته که تا جنگ جهانی دوم به دنبال مستعمره ساختن بودند، امروز به این درک رسیده اند که دیگر سلطه بر سرزمین ها و ملل دیگر ممکن نیست. انسانهای امروزی مشکلاتشان از نداشتن استقلال و آزادی و زیر سلطه بودن است. همچنین آنها به این باور رسیده اند که صلح و سلامت و امنیت در جهان مهم تر است و منافع آنها و همه دیگر ملتها را نیز بهتر تأمین می کند. بنابراین، همگان باید کمک کنند که دموکراسی و آزادی در همه کشور های جهان تحقق یابد.
آیا در چنین جهانی باز می شود گفت که استقلال دولت به تنهائی كافي و موجب رضايت ملت هاست؟ هرچند هنوز بخش هایی زیاد از مردم جهان درحال رشد به علت ذهنیت فرهنگی، در همان مفهوم”استقلال دولت” باقی مانده اند. انتظار می رفت بعد از پیروزی انقلاب و شکل گیری جمهوری اسلامی، که پایه گذاران یا نویسندگان اولین پیش نویس قانون اساسی كه درک درست و متناسب زمان از مفهوم استقلال داشتند و آنرا در اصل نهم صورت بندی نمودند و آزادی و استقلال را از یکدیگر تفکیک ناپذیر دانسته و مردم نیز به آن رای مثبت دادند، چنین مفهومی را مبنای استقلال و پایه کارها، رفتارها و گفتار شان بدانند. اما متاسفانه هنوز چنین مفهومی، آنگونه که باید، در جامعه جا نیفتاده است و به استقلال دولت دل خوش کرده اند. از این جهت یعنی تلقی مردم از استقلال حق به جانب آقای دکتر مهاجرانی است. اما مسئولیت امثال ایشان است که این درک نادرست را که در تضاد با خواستهای خود مردم نیز می باشد اصلاح نمایند .
2- بعید است امروزه کسی بتواند منکر ضرورت دموکراسی شود. در دموکراسی یعنی استقلال ملت و حاکمیت مردم بر سرنوشتشان، استقلال دولت از نفوذ و مداخله بیگانه به نحو قدرتمندتری تامین و تضمین است.
آیا جز اینست که اگر دولت مستقلی رعایت آزادی ها و حاکمیت مردم بر سرنوشتشان را نکند در آن جامعه حکومت استبدادی (جباران) حاکم است و مردم یعنی ملت استقلال ندارند ؟
افراد بسیاری، استقلال دولت را استقلال آن ملت می دانند و مخالف مقید کردن مفهوم استقلال به آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشتشان می باشند. در عین حال سخت طرفداری از آزادی و بر قراری مردمسالاری می کنند، و برای آن تلاش مجدانه و مبارزه می نمایند . آیا نتیجه و معنای تلاش برای برقراری دمو کراسی، گرفتن استقلال از دولت و دادن حاکمیت به ملت نیست؟ یعنی آزادی و حاکمیت مردم بر سرنوشتشان که “استقلال ملت” می باشد؟ باید تلاش کرد این واقعیت را دولتمردانی که دائم نگرانی از استقلال را مطرح می کنند نیز بپذیرند و به آن عمل کنند.
اروپائیانی که پایه گذار ملی گرائی بودند و برای منافع اقتصادي، به بهای خون فرزندانشان به یکديگر حمله مي كردند، امروزه همه محدودیت های مرزي را برداشته اند و ملی گرائی معنای تازه ای برای آنها پیدا کرده و استقلال مفهومی بکلی متفاوت یافته است و اینان بیش از جوامع سایر نقاط از استقلال واقعی برخوردار هستند. استقلال برای تامین آزادی و امنیت و آرامش وفراهم کردن امکانات ترقی و پیشرفت در زندگی مردم، خواستنی و ارزشمند، تا حد جان فشانی است، نه بخاطر خاک پرستی . شکی نیست که علاقه عاطفی و احساس غرور و نظائر آن، نقش قابل توجهی دارند، اما تماما تابع همان اصل است.
3- باید پرسید اساسا چرا استقلال کشور آنقدر مهم و ارزشمند است که دولتی که در حفظ آن کوشیده باشد بايد امتیازی برایش قائل شد؟
مسلما سرزمين یک کشور ذاتا ویژگی خاصی نسبت به ساير سرزمين ها ندارد که آنرا ارزشمند یا مقدس کند . این ویژگی را، که برای حفظ آن جانفشانی می شود، مردمی که این محدوده را خانه خود می دانند، به آن داده اند. لذا اگر دولتی که قدرت را در اختیارش گذاشته اند، آن ایمنی و آزادی و آرامشی را که لازمه در خانه بودن است فراهم نکند، و حاضر نشود رفتارش را تغییر دهد یا جایش را به افراد دیگری بدهد، که می توانند بهتر خواست ها و منافع آنها را تامین کند، همان مردم “ضحاک” بیگانه را می آورند تا “جمشید” خودی را بیرون کند. این طبیعت انسان است ( به لیبی و تایید مردم جهان نگاه کنید).
“توکویل” پس از سفر مطالعاتی خویش در سال ۱۸۳۰ به آمریکا نوشت كه جهان، یا حداقل کشورهای غربی، چه حکومتها بخواهند یا نخواهند، به طرف دموکراسی پيش خواهد رفت، مقاومت دولتها فقط نزاع را شدیدتر و هزینه را بیشتر می کند. ” آگوست کنت” نیز در حدود سال ۱۸۵۰ نوشت: جهان در اثر پیشرفت دانش وارد عصر جدیدی شده است، کشیشان والامقام که سازنده و هدایت کننده جهان بینی و نحوه روابط انسانها در زندگی بودند و نیز نظامیان که اداره جامعه و امنیت انرا بعهده داشتند، هر دو گروه وظیفه و نقش خویش را ایفا نموده و به بشریت خدمت کرده اند، اما اینک عصر جدیدی آغاز شده و باید جای خویش را به دانشمندان و مدیران متخصص بدهند، یعنی جامعه “الهی / نظامی” باید جایش را به جامعه “علمی / صنعتی” بدهد و این تغییر در همه جهان اجبارا روی خواهد داد. تحولات همراه با تتنش هایی خواهد بود، اما جهان ، و اروپای غربی زودتر، به سوی تحولات جدید پیش خواهند رفت.
آیا وقتی همه شواهد نشان می دهد که چنین روندی، خواهی نخواهی در جامعه ما نیز پیش خواهد آمد و می بینیم درک نادرست از مفهوم “استقلال” که در ذهنیت دولتمردان نیز وجود دارد یکی از مشکلات اساسی در راه تحقق سلامت این روند بوده و تنش های دردناکی ایجاد نموده است ، نباید کمک به اصلاح مفهوم استقلال بنمائیم تا مردم و حکومتگران مفهوم درست آنرا که حاکمیت مردم برسرنوشتشان میباشد درک و به آن عمل کنند؟
آیا مسئولیت و وظیفه روشنفکران، که واقعیت این تحولات را درک و مشاهده می کنند، نیست که دولتمردان ومردم را به طرف انتخاب معقول، که ناگزیر خواهد بود سوق دهند؟ دولتمردان را متوجه کنند که تفاوت بسیار است بین پذیرش اصول و روش هايی با انتخاب و پذیرشی که شرایط تحمیل می کند . در اولی سلامت و سازگاری است و در دومی درگیری و جدال و آسیب.
4- تصور می کنم توجه به این نکته مهم است که نزد اکثر مردم ایران، ، جمال عبدالناصر یک قهرمان است، اما انورسادات یک خیاتتکار. ناصر کسی است که در مبارزه برای قدرت علیه ژنرال نجیب، که فاروق پادشاه مصر را برانداخت و سلطنت نیز پس از مرحله کوتاهی برچیده شد، کودتا کرد و نجیب را به نقطه دورافتاده ای در مصر تبعید نمود. به درستی مدعی شد دولت مستقلی است. البته ملت کماکان اسیر بود و هنوز هم در تلاش برای آزادی است .
ناصردر سال ۱۹۶۷ با رجز خوانی های بسیار از دبیر کل سازمان ملل خواست که نیروهای سازمان را که در مرزهای کشور جدید التاسیس اسرائیل، برای جلوگیری از جنگ و تصادم نیروهای طرفین مستقر بودند، فراخواند و خارج کند . ساعت /ساعاتی پس از خروج نیروهای سازمان ملل، جنگ معروف ۱۹۶۷بین اعراب و اسرائیل آغاز شد . در اين جنگ اعراب شکست فاحشی خوردند. مصر بخش هایی از سرزمین خود، ازجمله صحرای سینا را از دست داد، سوریه و اردن نیز بخشی از خاک خود را از دست دادند و بخش های مهمی از فلسطین نیز به باد رفت . حدود ۴۵ سال است که اعراب مطالبه زمین های خویش را می کنند؛ وسعت خاک اسرائیل چندین برابر شده است.
سادات که پس از مرگ ناصر رئیس جمهور شد، به فکر رهائی مصر از نیرو های اسرائیل افتاد و بالاخره موفق شد سرزمین های از دست رفته مصر را پس بگيرد . در این راه علاوه بر پرزیدنت کارتر، که کوششهای موثری انجام داد، شاه ایران نیز فشارهایی به اسرائیل، تا حد قطع قرار دادهای خرید اسلحه و … وارد آورد که باعث کدورت جدی در روابط با اسرائیل شد. روابط طرفین روز به روز سردتر شد و به تيره گی انجامید. سادات به جرم! این خدمت مورد خشم بنیادگراها قرار گرفت و ترور شد. سادات هنوز هم در کشور ما منفور است.
آنچه از ظاهر امور برمی آید، اگر سادات آن روز سرزمین های از دست رفته را پس نگرفته بود، امروز بسیار مشکل تر بود و امتیاز بیشتری باید می داد. چرا ناصر برای ما قهرمان است، با وجود آن همه آسیب و خسارت كه به مصر و فلسطین وارد کرد؟ او تنها نیست؛ کاسترو، چه گوارا، هوشی مینه و نامداران زیاد دیگری نیز قهرمان می باشند. کسانی که به راستی برای نجات کشور خود از استعمار دول غربی و به دست آوردن استقلال مبارزه کردند اما متاسفانه استقلال را برای دولت خود خواستند نه ملت . چون نخواستند سهم استقلال ملت را بدهند مدام نگران از دست دادن قدرت خود بودند و زیر پوشش خطر برای استقلال جز ستیزه، کشتار و سرکوب برای ملتهایشان چیزی نیاوردند. با وجود دهه ها استقلال دولت هايشان ، ملت ها هنوز فقیر و عقب مانده اند، اگر اینان وقتی استقلال را به دست آورده بودند، ملت ها را نیز سهیم می کردند قهرمانان واقعی بودند.
در مقابل افرادی نظیر: “کنراد آدنائر”، اولین صدر اعظم آلمان شکست خورده بعد از جنگ جهانی دوم است . کشور استبدادزده و به کلی ویران شده خود را که در اشغال چهار کشور فاتح بود، با درایت و تلاش بازسازي و آباد کرد و از همان آغاز دنبال برقرای دموکراسی و مشارکت مردم بود . طی حدود پانزده سالي که در انتخابات پیروز می شد، کشورش را در عداد کشور های پیشرفته و آباد و دموکرات جهان، با نیروی اقتصادی شگفت درآورد، همچنين: “یوشیدا و ایساکو ساتو” (اگر نامش رادرست نوشته باشم) و… نخست وزیران اولیه ژاپن بعد ازجنگ دوم که کشور شکست خورده و ویران شده با بمب اتمی خود را كه تسلیم بدون قید شرط آمريكا شده بود دوباره آباد کردند و نظام دموکراتیک پایداري برقرار نمودند و از همه فاتحین جنگ، به جز آمریکا، پیشی گرفتند. اين ها نزد هیچ کس در ایران و شاید بسیاری از کشور های جهان سوم قهرمان نیستند . من واقعا ندیده ام هیچ روشن فکری در ایران آنها را الگو ونمونه مدیریت و زمامداری معرفی نموده باشد. اما به کرات دیده ام که با وجود گذشت بیست و سه سال از پایان جنگ ایران و عراق هنوز هم همه شکست ها ،ناکامی و…گردن آن جنگ می گذاریم نه عوامل دیگر.
در جامعه ما حتی “جواهر لعل نهرو”، با همه خدماتی که به هند کرد، هرگز احترام “هوشی مینه” ، “ناصر” و “چه گوارا” و امثال آنها را ندارد . علت همه اینها ، نوع تفکر و ذهنیتی است که ما از استقلال پیدا کرده ایم و بدون اینکه فکر کنیم آنرا به چه دلیل و برای چه خواستاریم، فقط حفظ اش را در ستیزه دائم می بینیم و می جوییم . اگر کسی مملکت را بهشت هم بکند، ولی عاقلانه و بدون دشمنی، مورد قبول و دلچسپ ما نیست. کسی نمی اندیشد که آیا ژاپن و آلمان از مواهب استقلال بیشتر بهره مندند، یا ویتنام، کامبوج و مصر زمان ناصر و نظایر آنها ؟
به دلیل چنین شواهدی است که قانع نشده ام که امروز بتوان استقلال دولت را استقلال آن ملت به حساب آورد و اسارت مردم زیر سلطه را ندیده گرفت در حالیکه آسیب هایش به همان اندازه نفوذ بیگانگان در هر کشوری می باشد.
می توان پذیرفت که دولتمردان ما نیز که از همین فرهنگ و همین مردم هستند، حداقل بعضی از آنها، به راستی از نگرانی استقلال مملکت دست به سرکوب می زنند. زیرا آنها نیز فکر می کنند ما توانسته ایم کشور را از نفوذ ابرقدرتها حفظ کنیم ، هر کس مخالف ماست حتما عامل دشمن است.
اگر این استدلال درست باشد، دراينصورت مسئولیت اخلاقی روشنفکران است كه همه کوشش خود را بکار برند تا ذهنیت مردم جامعه و دولتمردان را نسبت به مفهوم استقلال و اینکه استقلال منحصرا در آزادی و حاکمیت مردم برسر نوشتشان تامین می شود، و در فقدان آن ، استقلال دولت در حقیقت اسارت ملت در دست گروهی خودی است، روشن نموده و اصلاح نمایند. با اطمینان می توان گفت اگر این مسئله در باور عمومی جای گیرد، رفتار بعضی از همین دولتمردان نیز تغییر خواهد کرد و چه بسا خود کمک به روند تحقق حاکمیت واقعی مردم برسرنوشتشان، یعنی تحصیل استقلال ملت بنمایند.
5- در خاتمه ، این سخن آقای دکتر مهاجرانی که آزادی (البته با مسئولیت) خود می تواند استقلال و حاکمیت ملت را تامین کند، سخن کاملا درستی است. اما تصور می کنم لزومی ندارد که عدالت و… را به آن پیوند زد تا معنای استقلال را بیان کنیم . اول باید استقلال ملت، که توام با آزادی یعنی حاکمیت مردم بر سرنوشتشان است، تامین شود، آنگاه دولت منتخب مردم، عدالت قضائی و عدالت اجتماعي را با تدوین قوانین مناسب که نیاز درجه اول هر کشور و مهمترین عامل و فلسفه به وجود آمدن دولت هاست برقرار مي كند.