روز درویش و شرط عشق

روز درویش

روز درویش چو منصوب به درویشان شد
روزدرویش تظلم طلبی بود ولی
روزدرویش چنان بود که دیدیم همه
روزدرویش چو ثبت است به عالم همه عمر
روز درویش چنین بود فغان فقرا
روز درویش نبودست به جز حق طلبی
روز درویش سوال همه بود از قانون
روز درویش ندادند جوابی به کسی
روز درویش ببستند صدا را به گلو
روز درویش نصیب همه درویشان
روز درویش که شد پنجه ظالم ظاهر
روز درویش به بند و ستم و ظلم و فشار
روز درویش صدا در همه عالم پیچید
روز درویش بماند و تو نمانی ظالم
روز درویش همه متحد القلب شدند
روز درویش بگفتند به گرگان و سگان
روز درویش شعار همه اینست که ما
روز درویش بگوییم که در صلح و صفا
روز درویش همه ساله ز ره می آید

 

گوئیا خار به چشم ودل بی دینان شد
شاکی اینجا به غلط متهم و زندان شد
دادخواهی زفعال دوسه اهریمان شد
تاابد خاطره اش ننگ بنی انسان شد
به صفاهان زچه روخانه ما ویران شد
دربروجرد چرا بیت حسین آن سان شد
که به قم قلع حسینیه و صد قرآن شد
همچو کبکان به ته برف سر ایشان شد
دادخواهی سبب خشم ستم کیشان شد
ضرب و شتم از طرف تفرقه اندیشان شد
بر گلوی فقرا چنگ گلوگیران شد
یک هزاران تن ما راهی زندانان شد
که چنین ظلم گران در حق درویشان شد
زآه مظلوم حذر کن که چو آن سوهان شد
اتحادی که چو خون در رگشان جریان شد
دور باشید که جان متحد جانان شد
به دفاعیم چو خاراکه بر این فرمان شد
همچو آبیم زلال، این سخنِ پایان شد
سرفرازیش ز لطف شه مجذوبان شد

 

&&&

شرط عشق….

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد…
نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از دردچشم خود نالید…
بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند…

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت. و از درد چشم می نالید…
موعد عروسی فرا رسید…
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود…
همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد …
چند سالی بعد از ازدواج زن از دنیا رفت! مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود !
همه تعجب کردند و مرد گفت:  من کاری نکردم فقط ” شرط عشق” را به جا ی آوردم! من عاشق سیرت او بودم نه صورتش