پیغمبر دزدان

نیروی روحانیت که در بطون جامعه ریشه داشت و به هر حال تا آن حد قوی بود که حکام مقتدر را تحت تأثیر قرار می داد و داستانهای آقا نجفی و ظل السلطان و ناصر الدوله و افضل الملک کرمانی و بالاتر از همه مناسبات شاه و آیت الله قمی یا آخوند ملا علی کنی ،نمودار همین اصطکاک قوا به شمار می رود.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

الهی،قفلِ غفـــــلت را کلیدی          یزید نفــــــــسِ ما را بایزیدی

خداوندا به عشقم رهبری کن          خدایی کرده ای پیغمبری کن

مقدمه

پیغمبر دزدان اثر استاد محمد ابراهیم باستانی پاریزی، که با سبک خاص استاد نگاشته شده است. اکثر آثار استاد پر است از نکته های تاریخ اجتماعی ایران که در دکان هیچ بقالی یافت نمی شود. کتاب پیغمبر دزدان در مورد ” شیخ محمد حسن سیرجانی (زید آبادی) ملقب به «صفا علی»” که خود را پیغمبر دزدان (نبی السارقین) می نامیده است. این کتاب نخستین بار در سال 1324 چاپ شده و در سال 1382 به چاپ هفدهم رسیده است. کتاب حاوی نامه های متعددی است که جناب پیغمبر دزدان نگاشته است و در جای جای نامه ها عبارات بسیار خواندنی یافت می شود که البته با حواشی استاد باستانی پاریزی بسیار خواندنی تر می شود. نکته جالب دیگر  اینست که پیغمبر دزدان پیروانش را خود انتخاب میکرده و انصافا چه انتخاب های به جایی، این مرد بزرگوار که در زمان تسلط رضا شاه پهلوی بر ایران در روستای زید آباد از توابع سیرجان می زیسته است ، در آن اوضاع وانفسای اجتماعی و سیاسی و در آن دوران دزدی و غارت ، خود را وقف کمک به محرومترین اقشار اجتماع خود نموده ؛ با طنز شیوای خود و با قدرت اجتماعی و سیاسی که در « مدینه النبیِ » خود یعنی زید آباد کسب نموده بود ، ضمن زیر سوال بردن سیاستهای عمال حاکم رژیم در ایالتهای کرمان و فارس عملا انتقاد خود را متوجه افرادی می کرد که در این شرایط کنج خلوتی گزیده بودند و به زعم خود به عباداتی مشغول بوده و خود را از مردم جدا کرده بودند. همچنین شیخ محمد حسن معروف به پیغمبر دزدان ضمن نگارش نامه به حکام ایالات کرمان و فارس از حقوق پایمال شده انسانهای مظلومی که بی گناه متهم می شدند دفاع می کرده است.
پیغمبر دزدان ضمن گرفتن سهم المال خود از امّت سارق خود! که عموما در گردنه گیریها و غارت کاروانهای تجاری انجام می شد؛ هم با بیان طنز خود به اوضاع وانفسای دزدی و هرج و مرج دزدان در آن برهه زمانی سرو سامانی داد و توانست حتی عده ای را در آن شرایط مجاب کند که حتی دزدی هم مرام مردی و مردانگی خاص خود را دارد و به افراد بی بضاعت نباید کمترین تعرضی شود؛ و هم ضمن توزیع بی دریغ آن اموال بین افراد مستحق و محروم و با کمک کردن به مردم تهیدست در آن شرایط و اوضاع نابسامان کشور از خود شخصیتی محبوب در قلوب مردم زمان خود به جای گذاشت . او خود را با پیامبر اسلام ، البته به گفتار طنز مقایسه می نمود و در این راستا گویا معراجی هم داشته است!
پیغمبر دزدان همچنین در مرامنامه غیر مکتوبی که برای حمایت از دزدان باشرافت داشته است ، افرادی را که بی رحمانه حتی به کاسه چوبین پیرزنی رحم نمی کرده اند ، از امت خود ندانسته و بیان می کند که در جهنم با ما محشور نخواهند شد!
پیامبر دزدان هنرمندی ماهر در هنر خوشنویسی و به خصوص خط شکسته بود و قلمی فوق العاده شیوا در طنز نویسی و شعر سرایی داشت. او تمامی نامه های خود را مهمور به مهر « پیغمبر دزدان » می کرد.

پیشنهاد میکنیم این کتاب ارزشمند را با دقت مطالعه نمائید تا شاید پیروان امروزی ایشان را بتوانید در میان اهالی ثروت و قدرت بجویید.

 

گفت پیغمبر که شیخ رفته پیش       چون نبی باشد میان قوم خویــــش

مگســــــل از پیغمبرِ ایام خویش        تکیه کم کن بر فن و بر گام خویش

 

از اواخر عصر فتحعلیشاه تا اواخر عصر ناصرالدین شاه در سالهائی که پیغمبر دزدان به دنیا آمد و نشو و نما کرد و مُرد تعارض سه نیروی بزرگ زیر در جامعه روز بر کار بود :

نخست نیروی دولتی که در قالب سازمان اداری والیان و حکام و نایب الحکومه ها و مستوفی ها و عسس ها و گزمه ها و قشون تظاهر می یافت.

دوم نیروی روحانیت که در بطون جامعه ریشه داشت و به هر حال تا آن حد قوی بود که حکام مقتدر را تحت تأثیر قرار می داد و داستانهای آقا نجفی و ظل السلطان و ناصر الدوله و افضل الملک کرمانی و بالاتر از همه مناسبات شاه و آیت الله قمی یا آخوند ملا علی کنی ،نمودار همین اصطکاک قوا به شمار می رود.

سوم نیروهائی که خود جوش بودند و متأسفانه اغلب مورد سوء استفاده قرار می گرفتند، این نیروها در شهر ها به صورت طبقات داش مشدی و عیاران و لوطی مسلکان جلوه گری می کرد، و در روستاها و دهات به صورت نیروهای عشایری و طبقه بندی ایلی و ایلیاتی و گاهی به صورت راهداری و راه زنی و گردنه گیری تجلی می کرد.

پیغمبر دزدان زائیده چنین محیطی است ، او در این احوال، لباس روحانیت بر تن دارد و در عین حال در سه جبهه نبرد می کند :

1-او با احکام مستبد طرف است و ظلم آنها را تخطئه می کند.

2-او عشایر و قبایل را می خواهد در طریق سداد بکشاند.

3-او از روحانی نمایان بی پرهیز و از عالم نمایان حامی ظلم و تعدی به تنگ آمده ، در لباس و زبان خود آنها ، آنها را به باد انتقاد می گیرد ، و طریق آنها را خلاف حکم خداوندی و رای پیامبر می شمارد. سلاح این مرد درین مبارزه چیست؟ نه تفنگ دارد، نه توپ:نه چماق دارد و نه چوب!

او سلاح تازه ای کشف کرده ، سلاح معنوی و روحانی همراه ذوق و ادب. او خود را پیامبر جناح شر و تاریکی بشمار آورده، از زبان شر و اهریمن ، نیروهای الهی و خاصه های یزدانی و اهورائی را برجسته و چشمگیر می سازد. حاکمی را که ظالم است، مرید و پیرو خود می داند، و بنابراین همه مظالم خود را از دید شخصیت پیغمبری خود – که پیغمبری دزدان است – می ستاید، در واقع با برهان خلف ، قضیه خلاف را ثابت می کند. تو ظالمی و پیرو منی ، پس دزدی و این مزایا را داری (البته در عالم دزدی)، و فلانی متقی است و نماز خوان است و صالح است و ظالم نیست، پس امت پیغمبر دیگری است، و جایش در بهشت است. که آنجاست ماوای هر کور و زشت!

نکته لازم به تذکر آنست که روحانیت عصر گذشته را با روحانیت بعد از انقلاب بالکل باید از هم تفکیک کرد. در آن عصر در مقام حاکمیت نبود، و اکنون درین مقام است . در آن روزگار بعض سازش ها داشتند و مفاسد در کار راه پیدا می کرد و کم و بیش اذهان بدان نقص ها متوجه می شد ، و بالنتیجه منتقدان آن طبقه – حتی در میان خودشان – بی امان به روحانیت – البته روحانی نمایان می تاختند،و پیغمبر دزدان هم از آنجمله بود.

وقتی پسر شریعتمدار شیراز ، آقا میرزا محمد علی مجتهد، در کوچه و بازار مست می کند و او را می گیرند و به خانه جناب مشیر الملک می برند که از پدرش پوشیده بماند، پدرش می شنود و می خواهد هم خودش و هم پسرش را بکشد، و جمعی حاضر بودند نگذاردند، معلوم است که پیغمبر دزدان از فرزندان بعضی روحانیون و حتی خودش، بی تفاوت نمی گذرد.

البته در برابر آن، از روحانیون واقعی ، و آنها که در خدمت خلق، و کناره گیر از رعونت حکام بودند، همین پیغمبر دزدان بهترین مدافع است، و البته باز در جلد خود و سبک خود – که نبوت دزدان باشد- و در عبارتی که مربوط به دستگاه کبریائی خداوند خواهد شد.

به همین دلیل است که شیواترین نامه های پیغمبر را خطاب به شیخ عبدالحسین لحسائی – روحانی عالیقدر سیرجانی- می بینیم که باز در عالم معراج است :

« . . . دیشب هنگام عروج به سدرة المنتهی ، و صعود به قاب قوسین او ادنی، از دست تو شکایت بردم ، و عرض بی جهت کردم: بارالها ! هر چه می خواهم امر دزدی را افشاء کنم و دین محمدی را حاشا، این شخص]مقصودش شیخ عبدالحسین است [که گوهر عقیده اش تابناک، و دامنش از لوث معاصی پاک است نمی گذارد. من مردم را به دزدی و عیاری تشویق کرده، او به تقوی و پرهیزکاری . من آنها را به فقر و فلاکت انداخته و به دزدی تربیت ساخته ام، او به زراعت و فلاحت دلالت می کند. من می گویم نماز نخوانید، او می گوید بخوانید، من می گویم روزه نگیرید، او می گوید بگیرید. . . چه شد که در فارس و کرمان و آذربایجان،چنان دینم نفوذ کرده . . . که یک نفر نیست که ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للسرقه نگوید و راه کفر و زندقه نپوید ، ولی اینجا که پای تخت و دارالملک پیغمبر (یعنی سیرجان) است،به شر این شیخ دچار شده، و من، چون شبی در برابر روز ، یا خزانی در مقاب نوروز گرفتار آمده ام . . .»

 

زندگی پیغمبر دزدان

پیغمبر دزدان همانطور که از نوشته هایش بر می آید نامش با مسمّی بوده زیرا در کرمان زمین عموماً دزدان را بنام (حسن) میخوانند و خود در این موضوع گفته:

منــــــــــــم پیمبرِ دزدان و همچو امت خود

خوشم که رو سیهی دل سفیدم و حسنم

نامش شیخ محمد حسن و از طرف جناب رحمتعلی شاه بلقب «صفا علی» مفتخر شده و نسبت او به طایفه مشهور به حیدری که در رفسنجان مسکن داشته اند می رسیده و بازماندگان و اقوام او هنوز در رفسنجان مسکن دارند. در کتاب «طرائق الحقایق» تألیف مرحوم حاجی نایب الصدر شیرازی در باب او چنین آمده است:

«الشیخ محمد حسن السیرجانی الکرمانی المتخلص به قارانی اخلاق نیکو داشت و لقب خود را نبی السارقین نهاده سجعِ مُهرِ زوجه اش این بود :

من از اینروی اُمّ السارقینم       که با پیغمبر دزدان قرینم

هر وقت حکام میخواستند کسی را که نسبت دزدی به او داده بودند نسق یا یسق کنند، ناله و فریاد او بلند می شد و میگفت: تا محقق نشود نمی گذارم به امت من صدمه و آزار وارد آید- و گاه بود که تهمت زده بودند . . . »

سال وفات پیغمبر دزدان آنچنان که در کتاب سدید السلطنه صریحاً بیان شده یکهزار و سیصد و ده بوده است.

باید دانست که پیغمبر دزدان چنانکه گفتیم مسلک درویشی داشته و از جانب رحمتعلی شاه بلقب صفا علی مفتخر بوده.

او از دنیا بجز مهرِ علی چیزی بر نگزید و مافیها را بدزدان بخشید و خود گوید :

علم و حلم و ورع و زاهدی و تقوی را

آنچه جز مهرِ علی بود به دزدان دادم

شیخ محمد حسن مردی عارف و وارسته و درویش و بی نیاز بوده، و زندگی خود را از روضه خوانی و موعظه می گذرانده و مجالست او با حکام،بیشتر از جهت احتیاج روحی بوده که خود حکام به مجلس او علاقه داشته اند. علاوه بر آن داستان های بسیار هست که او در این مجالس همیشه فریادرس دادخواهان و شفیع درماندگان بوده است.

نکته ای که بر استغنای پیمبر دلالت دارد آنست که به طوریکه از یکی از مکتوبات او معلوم میشود، او نامه ای به ظل السلطان نوشته بوده است و ظل السلطان اعتنائی نکرده و گویا جواب داده بوده است که فلانکس، یعنی پیغمبر، قصد دریافت پولی و تکدی دارد، این حرف به پیغمبر سخت گران آمده است، و نامه ای منظوم به مطلع :

منوچهر چهرا جهانت به کام . . .

برای او فرستاده و در آن ، بسیار استادانه تأکید کرده که نه تنها قصدِ او تکدی نیست بلکه بسیار بی نیاز است و علاوه بر آن ،همه اطرافیان ظل السلطان را از نمونه مریدان خود می داند، و به خود ظل السلطان هم اشاره و کنایه دارد. سبک شعر او در اینجا آدم را به یاد هجونامه فردوسی می اندازد که حامل پند های لطیف هم هست:

تو ظلّ شهی،شـــــــــــــاه ظلِّ اله       دگـــــــــــــر ظلّ ها را تو ظل و پناه

بزرگ ار کسـی را به اکرام خواست       ره جــود بستن بر او نارواست . . .

بلی هر کســـــــــی را به غارتگری       ز راهـــی است بر مال مردم سری

نه تنهاست دزد آن که در ملک شاه      بـــــود کفش از پا و از سر کلاه . . .

یکی راست دزدی به وقـــــــت نماز       ز تحــــت الحنکهای پهن و دراز . . .

یکــــــی دام دزدیش در منبر است        که این گفتِ من گفتِ پیغمبر است

یکـی دزدد از دل حضورِ صلوة  یکی       خُـــــــمس و آن دیگری از زکوة . . .

ولی با این همه صفت،خوش دلند        که از امــــــــــــتِ احمدِ مُرسل اند!

بگـــــــــردند و گویندهی ده به ده        علـــــی را زما شیعه ای نیست به!

دو صـــــد شکر کز دیگران ما بهیم         ز دزد امــــــــــــتِ این پیمبر نه ایم

کســـــــــی را که آئین چنین بایدا         نبایــــــــــد که ننگش ز ما آیدا . . .

 

قبر پیغمبر در زیدآباد(از توابع شهرستان سیرجان-استان کرمان) است، یک وقتی مرحوم شیخ یحیی (رئیس فرهنگ کرمان) بفکر تعمیر آن افتاده بوده ولی انجام نگرفت.

یکی از معمرین فرهنگی شنیدم که مرحوم  حاج غلامرضا زیدآبادی وقتی نذر کرده بود که نعش پیغمبر را به عتبات عالیات نقل کند و ظاهراً سی سال بعد از مرگش می خواسته اند نعش را بردارند، عده ای از وجوه پاریز و زیدآباد حضور داشته اند،پدر من-مرحوم حاج آخوند پاریزی- پس از آنکه نعش را دیده بود که همچنان صحیح و سالم مانده و حتی رنگ حنای ریشش هم چنان باقی بود، رو به حاج غلامرضا کرده و گفته بود :«اگر این نعش را از زیدآباد منتقل کنی، همین امروز بالای منبر خواهم رفت ترا لعن خواهم کرد!!این مرد مایه ی برکت و فخر و مباهات زیدآباد است، هر چه خرج حملِ نعشِ او خواهی کرد، خرج تعمیر مقبره و آب انبار زیدآباد کن!»

بهر حال حاجی نیز از این کار منصرف شد و دوباره جسد را به خاک سپردند. که گفته اند گوشت و پوست مؤمن بر مار و مور حرام است.

 

ایرادی که به مکتوبات پیغمبر می توان گرفت اینست که در بعض جاها رعایت عفت قلم را ننموده و هرچه می اندیشیده بی پروا و بی پیرایه و صریح به قلم آورده است. اما این نکته نیز باید دانست که این نوشته ها اصولاً بصورت مکتوبات و بین الاثنین بوده و علاوه بر آن کیست که از این رهگذر نرفته باشد،خان و حاکم و امیر و وزیر همه درین قضایا هستند و همچو دزدان«نعلِ وارونه می بندند»، بقول شاعر :

هیچکس بی دامن تر نیست در عالم و لیک

خلق مــــی پوشند و ما بر آفتاب افکنده ایم

و امیدوارم از این جهت نیز ،چماق تکفیر مخالفین بجان پیغمبر نیفتد و انصاف را اهل قلم از کف ننهند.

متأسفانه مکتوبات پیغمبر دزدان آنچه باقی مانده زیاد نیست و همان هم که هست از دستبرد تغییر و تبدیل و کم و زیاد شدن محفوظ نمانده، با همه ی اینها آنچه هست خود دلیلی بر قدرت قلم آن روحانی شریف است. امتیاز دیگری که این مکاتیب دارد، آنست که محتوی است بر مقدار زیادی اصطلاحات و ترکیبات خاص جنوب ایران مخصوصاً آنچه مربوط به راهزنان و راهزنی است.

این نکته را هم باید اضافه کنیم که پیغمبر ما، پیغمبرِ دزدانِ خانگی نیست که از بام مردم بالا روند و گنده دزدی کنند، او پیغمبر دزدان کوه و بیابان و مُنادی «کربکش های گداری» است . . .

مکتوب به جناب رحمتعلی شاه

در این نامه مخاطب پیغمبر حاج نایب الصدر شیرازی رحمتعلی شاه است که از پیشوایان تصوف به شمار میرفته است و او پدر حاج میرزا معصوم نایب الصدر شیرازی صاحب طرائق الحقایق (مولف بسال 1318 هـ/ 1900 م) بود که از بهترین کتب در شرح حال عرفاست و از اینجا پیداست که پیغمبر دزدان در طریقت پیرو رحمتعلی شاه بوده است.

تصدقِ حضورِ آفتاب ظهورِ مبارکت شوم، نه خطِ من خطِ شفیعا و میر است، و نه انشاءِ سحبان و جریر، ولی چون منظورم اظهار بندگی و وداد بود نه ابراز خط و سواد – با اینکه عباراتم سر تا پا مغلوط است و پا تا سر نا مربوط – محض یادآوری، بهمین خط که توانستم دو صفحه را چون دل خود سیاه کردم،استدعا دارم که رسم رأفت را از دست نداده و یادم را بر طاق نسیان ننهاده پس از این از لوحِ نظرِ مبارک مُنطمس و محوّم نفرمایند. بنده ی درگاه،قارانی.

در مدح جناب رحمتعلی شاه

این قصیده را به قول صاحب طرائق ، ضمینه ی نامه ای خدمت رحمتعلی شاه فرستاده است.چنانکه گفتیم، جناب رحمتعلی شاه زین العابدین میرزا کوچک از بزرگان سلسله نعمت اللهیه(متوفی 1278 هـ)بود که به دلالت زین العابدین شیروانی، دست ارادت به جناب مجذوبعلی شاه داد و پس از جناب شیروانی مقتدای صوفیه گردید. محمد شاه او را لقب نایب الصدر داد. صفی علیشاه از مریدان او بود و درین باب گوید:

گر ببخشد جرم عالم را صفی برجاست،چون

بنده ی رحمتعلی شه بـــــــوده ام تا بوده ام

جناب رحمتعلی شاه پدر صاحب طرائق الحقایق بود. این قصیده را بنده در یک نسخه ی خطی (جُنگ) متعلق به مخدوم مکرم جناب آقای دکتر نور علی تابنده گنابادی دیدیم که به خط پیغمبر دزدان برای مرحوم رحمتعلی شاه نوشته شده است و با تشکر از جناب دکتر تابنده، عکس آن نیز عیناً گراور می شود.

شبـی من بودم و شمع و شراب و شاهد و ساقر

خیال موی و روی و شکّرین لــــــــــب،نرگسِ دلبر

بیاد تُرک مســــــــتِ چشمِ شهر آشوبِ جادویش

گهی در خواب و بیداری و گه هشیار و مست اندر

ز مستی نغمه ی چنگ و رباب و ارغنــــــون و نی

ز سوئی نالـــــــه ی بلبل، زجائی صوت  سار و تر

همی از یاد خــط وحُسن و آن شیرین دهان دیدم

هــــــــــــــــوای جنت و غلمان و حور و نشأة کوثر

ولی با این هــــمه ساز و نواز و عیش،حالم چون؟

غمم افزون دلم پر خون دهانم خشک و چشمم تر

هنوز از ساغر چشــــــــــمش ننوشیده دلم صهبا

کـــــــــــــه در بگشود و آمد ناگهان دلدار من از در

نگاهی کرد بر من،دید میگریـــــــــــــــد و میسوزد

به حالم دیده ی سنگ و بر اقبالم دلِ کــــــــــــافر

به مـــــن گفت: از دهان و نطق میریزی و میباری

بگاه نظم آرائی،از آن شکّر و زین گـــــــــــــــــوهر

چــــــــــــرا از جام عشرت باده ی اندوه مینوشی

سرورت کار،عیشــــــــت یار،دلداری چو من در بر

کرم از حق،شفاعت از نبی،امداد از حیــــــــــــدر

نوا از مطرب و من ساقیِ نوخیزِ مـــــــــــــــی آور

بنوشیم و بپوشیم و بکوشیم و به رقـــــــص آئیم

می و سنجاب و قاقم،در معاصی،مرد و زن یکسر

به عهد دولت رحمتعلی شـــــــــــــاه آن ولی الله

تغزلهای قارانی یکایک را بخــــــــــــــــــــــوان از بر

چو از دلدار بشنیدم نویدِ وصــــــــــــــــــل را،در دم

سپند آسا ز جا جستم کشیدم شعــــــله چون آذر

دویدم تا در آرم دست در گردن لبــــــــــــش بوسم

نگاهی کرد بر من از غضب، آن یــــــــــــار مه منظر

که ای ناخوانده درسِ علم فرهنگ و ادب هــــــــرگز

به آن گوساله ای مانی که خوردی سیر شیر از خر

برو در آینه بنگر ، ببین عکس هیـــــــــــــــــــــولا را

به هیأت مرده ای مانی که آئی در صــــــفِ محشر

به قد و عقل و روی و لب به موی و صــــوت داودی

کج و مجنون و زشت و دشت و کوته،زاغ وش حنجر

به هر چیزی،که جز انسان بود،در جثه می مـــانی

به غول و مول و کلموژ و هیلش و جَندِ بیدســـــــتر

به هیأت هر کسی را مانده، وصل من مـــــحال آید

اگر از قیروان تا قیروان گردد جهان لشــــــــــــــــکر

اگر مــــــــــی خواستم نیروی رستم، بُد اسیر من

غـــــــــــــــلام ار بودمی در کار،کمتر بنده بُد قیصر

فصاحت ور بدم منظور در شیراز می رفتیــــــــــــم

که آنجا بود دارای سخن دان و سخــــــــــــــن پرور

بسی هستند در آنجا که می ریزند و مـــی سازند

چو یاقوت از بنان خط و ،چــو سحبان از دهان گوهر

به چشمِ مست گر دل دادمی،میبود در کــــــرمان

هزاران چشــــــــــمِ مستِ جادوی شهلای غارتگر

به چین و روم و هند و ترک و ترکستـــــــان مرا باید

نه عیش سنجرستانی و نی سنجار و نی ســـنجر

کمال و ملک و حُسن و عاشقی کردن چــه کار آید

اگر وصـــــــــل مرا خواهی،نثارم ساز سیم و زر

کزو ملـک است زو دولت،کزو جاه است زو عزّت

کزو مهر است زو الفت،کزو حسن است و زو زیور

ز ساحــــــــات بدخشان و یمن لعل و عقیق آرد

شکر از هند و بنگاله،نگار ساده از کشــــــــــمر

ز چین نقاش و مشک از ناف آهوی ختن گــــیرد

خمار مستی از کـرمان(؟) می شعرا وش از خُلّر

نوازد در سریر سلطنت سلــــــــــــــطان ایران را

کشد قاضی و مُفتی را ز روی تخــــــت مستکبر

مــــــــــــــــرا تا دامن از وی پُر نسازی از برای تو

نخواهد شد میسر وصل من تا دامنِ محــــــــشر

نه هــر صاحب کلاهی را] بخوان اسکندر و دارا؟[

نه هر جا بخشش و ملکست میدان حاتم و قیصر

شکــــــــــــــــوه نادر و نیروی رستم شعر قارانی

سخاوت . . . زیباست در کشـــــــــــــــــــــــــــور

حضورش . . . عهد شباستی که از هــــــــــــمت

گرفته صیت جود او به خشک و تر،به بحــــــر و بر

سلیمان وش ز بخت ارجمـــــــــندش هر زمان آید

جهان زیر نگینش بی معین و لشــــــــــــکر و یاور

پس از فیض حضورش رسمِ جودش ار بدست آری

ز هند و روم و چین و ملک ایــــــران سر بسر بگذر

نه شه را بین نه مفتی را،عطا خـواهی ثنایش گو

به هر شهر و دیار و مسجد و محراب و هـــــر منبر

اگر گوید که مال فارس از دزدی اســـــت «قارانی»

بگو که جمله دزدان امت اند و بنــــــــــــده پیغمبر

نــــــــــــــــدزدد تا پدر گندم،پسر کی دزدِ جو گردد

نخستین آدم و حّوا شــــــــــــــدند این راه را رهبر

نه این قانون دزدی در دیار فـــــــــــــــــارس افتاده

جهانی سر بســـــــــــــــــر دزدند بر ارغام یکدیگر

یکی تیر و یکی مژگان،یکی کـــــــفر و یکی ایمان

یکی زلف و خط و خال سیه از یار ســــــــیمین بر

یکی قوس و یکی آهو،یکــــــی چشم و یکی ابرو

یکی سیب و یکی غبغب،یکـــی لعل و یکی شکّر

یکی خط و یکی خضرا،یکی جام و یکی صـــــــهبا

یکی ســـــــــرو و یکی بالا،یکی جوی و یکی کوثر

عَرَض را تا به جوهر هست قارانی قـــــــــــیام آخر

الهی مُلک شاه و بخشش او گـــــــــــــردد افزونتر

این قصیده را پیغمبر، در جنگ و کتاب اختصاصی مرحوم جناب رحمتعلی شاه نوشته و در کنار آن به خط خوش،این عبارت را آورده است :

«حسب الفرمایش آقای بزرگوار و پیر عطوفت مدارم به سرعت تمام،محض مُسودّه،در شهر ربیع الاول تقدیم کرده،شیخ محمد حسن قارانی،سنه 1276»

 

منبع : کتاب پیغمبر دزدان تألیف پدر تاریخ ایران آقای دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی

تهیه و تنظیم : وبلاگ تجلی نور