انسان آمده تا عاشق و عارف شود

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، اين برنامه با حضور دكتر محمدرضا ريخته‌گران، استاد فلسفه دانشگاه تهران و دكتر علي‌محمد صابري، دكتراي فلسفه كه دبيري اين برنامه را برعهده داشت، در سراي اهل قلم برگزار شد.

 

 

 

در سراي اهل قلم مطرح شد

انسان آمده تا عاشق و عارف شود

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، اين برنامه با حضور دكتر محمدرضا ريخته‌گران، استاد فلسفه دانشگاه تهران و دكتر علي‌محمد صابري، دكتراي فلسفه كه دبيري اين برنامه را برعهده داشت، در سراي اهل قلم برگزار شد.

در ابتداي اين برنامه دكتر علي‌محمد صابري، نويسنده و استاد فلسفه و عرفان، با اشاره به آياتي از قرآن كريم به بيان برخي از نمونه‌هاي تمثيلي شب و روز پرداخت و اظهار داشت: مومنان كساني‌اند كه سحرها و شب‌ها بيدارند و استغفار مي‌كنند. همچنين در جاي ديگري از قرآن كريم و روايات آمده كه مومن شب‌ها را گريه مي‌كند و روزها خندان است.

وي سپس با بيان مختصري از زندگاني خواجه عبدالله انصاري، بخشي از رسالات و آثار او را معرفي كرد و بيان كلمات مختصر و ساده را از ويژگي قلم خواجه عبدالله انصاري برشمرد؛ به‌گونه‌اي كه در ادوار بعدي حتي سعدي نيز از عبارت‌هاي وي بهره‌هاي فراواني برده است. 

دكتر صابري يادآور شد: خواجه در آثارش از معرفت رسمي و دين فرياد مي‌كرد. او آگاه بر جامع علوم زمان خود بود و از همه آنها شكايت داشت و مي‌خواست بنده خدا باشد. هدف نهايي او تكامل نفس و جان و رستن از خود و غايت او، پيوستن به حق و برگزيدن دوست بود. در نگاه اين عارف شب و روز سمبل و نماد معاني خاصي بودند.

در ادامه، دكتر محمدرضا ريخته‌گران، استاد فلسفه و عرفان دانشگاه تهران، از خواجه عبدالله انصاري به عنوان يكي از عارفان به‌نام كشور ياد كرد و تاكيد داشت: نبايد عارف را با اديب يكي بدانيم. با وجود آن كه عرفا نيز قلمشان سحّار بود و قدرت نگارش داشتند، اما بالاتر اين كه از سلسله صوفيه زمان خود بودند. آنان روش و سلكي از جمعي داشتند و با مشايخي بيعت كرده بودند كه آنها نيز با قطبي بيعت داشتند و در نهايت به پيامبر(ص) مي‌رسيدند. بنابراين ورود به انديشه اين افراد، ورود به يك سنت است. در بررسي انديشه‌هاي خواجه عبدالله انصاري و عرفا، نبايد اين تصور ايجاد شود كه با فرد خوش ذوقي مواجهيم كه مناجات‌ها و كتاب‌هايي داشته است.

وي افزود: ادب در نزد صوفيه، ادب نسبت به خداوند، نسبت به خود و نسبت به عالم(جامعه) است كه با معناي امروزي آن تفاوت دارد، چرا كه كلمات اين بزرگان صرف لفظ و حرف نيست و «جُرح» به شمار مي‌آيد، به اين معنا كه جراحت در دل ايجاد مي‌كند، سينه را مجروح و پاره مي‌سازد.

دكتر ريخته‌گران با اشاره به اين كه شب و روز در تعبير نجومي مربوط به حركت وضعي زمين است، به تفاوت‌هاي معنايي آن در نگاه و آثار عارفان توجه كرد و گفت: روز در انديشه اوستايي ريشه در واژه «رئوچه» به معناي روشن دارد كه در فارسي جديد معناي روشنايي يافته است. خواجه عبدالله انصاري معتقد بود «شب» از دو حرف «ش» و «ب» تشكيل شده، شين او شفقت و باي او بركت بسم‌الله الرحمن الرحيم است.

وي افزود: اگر از عالم حس، جسم و جسمانيت منصرف شويم و در دلمان به عالم روح روي آورد، در خواهيم يافت كه عالم روح، مطلع انوار و روز است، در حالي كه اگر از نشحات روحاني وجود غافل شويم و به مرتبه جسم وجود بيابيم، خواهيم ديد كه شب است. تامل در شب و روز تامل، در وجود خودماست همچنان كه آيه 190 سوره آل عمران نيز به اين مطلب اشاره دارد.

استاد فلسفه و عرفان دانشگاه تهران در ادامه به قرائت بخش‌هايي از اشعار و متون صوفيه و رسايل خواجه عبدالله انصاري پرداخت و در آن ميان، برخي از مضامين و مفاهيم، نماد قرار دادن شب و روز را تشريح كرد و يادآور شد: هر انساني در شب و روز تكاليفي دارد كه بايد به آنها بپردازد. تصور نمي‌كنم فردي كه شب و روز او در هم آميزد، انسان خوشبختي باشد.

سپس دكتر صابري با جمع‌بندي مضامين عنوان شده از مفهوم و معناي روز و شب در نگاه عارفان گفت: پايه تفكرات خواجه عبدالله انصاري دل مومن است كه در گام نخست بايد بشكند. بر خلاف هر آنچه كه مي‌شكند، بهاي خود را از دست مي‌دهد، دل مومن با شكستن قيمت بيشتري مي‌يابد. در بحث شب و روز نيز دل مومن هرچه به تيرگي بگرايد، در همان مرتبه صدر و سينه باقي مي‌ماند. در تفسير عشق مراتبي درقلب و جان وجود دارند. قلب مراتب نور دارد و به روشنايي مي‌گرايد و به مثابه امانتي در دست انسان است.

دبير نشست در پايان جلسه در قالب نتيجه گيري مباحث انجام شده، اظهار داشت: تمام هدف آن است كه از «شب گور» بيرون آييم و به روشنايي برسيم. انسان آمده است كه عاشق و عارف شود و دست به هر كار ديگري كه بزند، بازي است و آن كار او، خود را بازي داده است.

نشست علمي ـ تخصصي «ليل و النهار از ديدگاه خواجه عبدالله انصاري» با پرسش و پاسخ حاضران و كارشناسان برنامه، غروب چهاردهمين روز پاييز در سراي اهل قلم پايان يافت.

آدرس منبع + عکس :

http://ibna.ir/vdcaamna.49ne015kk4.html

 

———————–

گردآوري «موضوعات پزشكي در مثنوي»

مهدي كيايي، پژوهشگر و مولف اين اثر در گفت‌وگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، مثنوي مولانا را كتابي چند وجهي برشمرد كه مي‌توان از منظرهاي متفاوتي به آن نگاه كرد و نتايج متعددي به دست آورد.

وي افزود: اين كتاب واژگان پزشكي كه مولانا در مثنوي به كار برده را ذكر و توضيحاتي درباره آنها ارايه مي‌كند. بررسي‌هاي اين كتاب تنها مربوط به واژه‌ها و اصطلاحات پزشكي نيست و روش‌هاي درماني بازگو شده در مثنوي را نيز دربر مي‌گيرد.

كيايي با اشاره به تشريح و توضيح اشعار حاوي اين اصطلاحات و روش‌ها گفت: اين روش‌هاي درماني در حوزه طب سنتي جاي مي‌گيرند و توصيه‌هاي معنوي و روحاني براي رهايي از دردهاي جسماني نيستند.

پژوهشگر حوزه عرفان، انس با مثنوي را محرك اصلي تاليف اين اثر برشمرد و گفت: وحدت قرآن با اشعار مولانا و استخراج موضوعات فقهي از مثنوي، از ديگر موارد پژوهشي‌اند كه آنها را در دست انجام دارم.

كيايي چاپ كتاب «موضوعات پزشكي در مثنوي» را به انتشارات سليس سپرده است.

آدرس منبع + عکس :

http://ibna.ir/vdciuwav.t1app2bcct.html

 

——————————————————————-

 

همه در مكتب عشق الهي زانو بزنيم

به گزارش خبرگزاري كتاب ياارن(ايبنا)، اين نشست ديروز (چهارشنبه، هفتم مهر) در سراي اهل قلم برگزار شد. در اين نشست علي‌محمد صابري، مدرس فلسفه و دبير جلسه، دكتر حشمت‌الله رياضي، مولوي‌شناس و مهدي كيايي، كارشناس عرفان، حضور داشتند.

صابري در ابتدا مختصري از زندگاني مولانا و آشنايي‌اش با شمس تبريزي گفت و سپس به اصطلاح «سخن گفتن با دهان بسته» در فلسفه اشاره كرد و گفت: عرفا از اين روش براي تربيت استفاده مي‌كنند كه جزيي از حكمت ذوقي است. در مثنوي نكات بسياري درباره تربيت ذوقي و كشفي مي‌توان پيدا كرد.

وي مثنوي را قرآن فارسي برشمرد و به بيتي از شيخ بهايي در رثاي مثنوي اشاره كرد که مي‌گويد؛ «مثنوي معنوي مولوي هست قرآني به خط پهلوي.» صابري گفت: در مثنوي مي‌توان اصولي كه براي انسان شدن لازمند را استخراج كرد. «روزها فكر من اين است و همه شب سخنم / كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم.» پيداست كه مولانا دغدغه‌اي جز كامل شدن نداشت.

صابري يكي از اصول تربيت در مثنوي را توجه به مقام ولايت انسان كامل برشمرد و گفت: در نظر مولوي، فردي كه انسان كامل است، ارزشمند است، نه آن كه بر آب راه مي‌رود، اما هر فردي مقام ولايت و شأن تربيت را ندارد. «اي بسا ابليس آدم‌روي هست / پس به هر دستي نبايد داد دست.»

وي افزود: يكي ديگر از اصول موجود در مثنوي، مقام عشق است كه در پي ولايت مي‌آيد. «هركه را جامه ز عشق چاك شد / او ز حرص و عيب به كلي پاك شد.» عشق پاك كننده و تربيت كننده است، اما اين عشق چيست؟ عشق شرح و تفسير ندارد. بايد عاشق شد تا معناي آن را دريافت.

«بر عشق سلام، بر انسان سلام، بر حقيقت سلام» رياضي سخنانش را با اين جملات آغاز كرد و سپس گفت: مثنوي در رديف ادبيات غنايي جاي مي‌گيرد، ادبياتي كه همراه با شور و مستي است و مسايل تعليمي چندان جايي در آن ندارند، اما مولانا در اين اثر غنايي به تعليم سير و سلوك و جهان‌بيني‌اش مي‌پردازد. اگر به سه اصل انسان، هستي و ذات اين هستي كه خداوند است، پي‌ببريم، آنگاه آينه‌اي از تمام هستي خواهيم شد. تار و پود مثنوي آنچنان در هم تنيده است كه نمي‌توان جزيي از آن را جداي از ساير بخش‌هايش در نظر گرفت. اين كتاب را بايد نظير قرآن مورد توجه قرار داد و كليت آن را دريافت.

وي افزود: اسامي كه به خدا مي‌دهيم، آن چيزي است كه ذهن ما انتزاع مي‌كند. خداوند ذات ثابت ازلي ابدي است. اين واجب‌الوجود است كه اسامي نظير «خدا» و «الله» مي‌گيرد. اين واجب الوجود به صورت ضد، تجلي پيدا مي‌كند و اين گونه است كه جهان جمع اضداد مي‌شود. اين جهان كثرت است و ما بايد در اين كثرت خود را بيابيم.

رياضي ادامه داد: مولوي در مثنوي، از انسان آغاز مي‌كند؛ «بشنو از ني چون حكايت مي‌كند / وز جدايي‌ها شكايت مي‌كند.» اين «ني» انسان است. در وجود اين انسان، خدا و انبيا و اولياي الهي مستترند. همه چيز در ذات انسان مستتر است، بنابراين براي آگاهي از خودمان بايد به لايه‌هاي وجودي‌مان راه يابيم. انسان مظهريت تامه كامل دارد، اما اين مظهريت يك جسم نيست، بلكه روحي ازلي و ابدي است، چرا كه حقيقت جوهري انسان نيز مانند خدا ابدي است.

وي خاطرنشان كرد: عرفا و مولانا مي‌خواهند ما را به اصل ثابت كه «نيستان» است، برسانند. «هر كسي كو دور ماند از اصل خويش / بازجويد روزگار وصل خويش.» غم عارف تنها اين درد فراغ است. تنها غم او اين است كه چرا از عالم وحدت خارج شده و از دور نظاره‌گر آن است. تمام شوقش اين است كه دوباره به آنجا بازگردد. عرفان شور و شوق آدمي است كه مي‌كوشد به اصل الهي‌اش كه وحدت كل است، برسد.

رياضي درباره تفاوت عرفان ايراني با ساير عرفان‌ها گفت: دو چيز در عرفان ما وجود دارد كه در ساير عرفان‌ها يافت نمي‌شود و آن وحدت در كثرت يا كثرت در وحدت است. عرفاي ما نه آن چنان در عالم وحدت غرق‌اند كه كثرت را وهم بدانند و نه آن چنان در كثرت غوطه‌ مي‌خورند كه تمام توجه‌شان به ماديات و ظواهر معطوف شود. عرفان ما جمع وحدت و كثرت است و مولوي بهترين حالت از اين جمع را در مثنوي به ما نشان مي‌دهد.

وي با بيان اين كه «تمام انسان‌ها به ظواهر متمسك مي‌شوند و حاضر نيستند در اعماق وجود خويشتن و قرآن و مثنوي حقايق را دريابند» اظهار داشت: سخن يك رمز است، برگ يك رمز است، دريا يك رمز است. همه چيز رموز و سايه‌ها و يك نمايش هستند، حتي عبادت‌هاي ما نمايش‌اند. ما از آن عالم بالا به اين عالم آمديم و مشغول محاكاتيم. بنابراين هستي ما محاكاتي از كل وجودي (عالم بالا) است كه ما در آن بوديم و در اين وجود مادي‌مان تنها سايه‌ها را مي‌شناسيم. اما باز هم ادعاي علم و فقه و حكمت و فلسفه مي‌كنيم، در حالي كه هرچه مي‌بينيم، سايه‌اند اندر سايه.

رياضي افزود: آن چه مذهب و دين و انسان به آن نياز دارد، آيين عشق و فرزانگي فرابشري است. همه بايد در مكتب عشق الهي زانو بزنند. پيامي كه از مولانا مي‌توان گرفت، صلح و وحدت و همدلي و همزيستي و همراهي جهاني است. غم يك سياه در آفريقا، غم من است، خار پاي يك انسان در آن سوي دنيا خار پاي من و شادي او شادي من است. ما از مولانا درس عشق مي‌گيريم.

وي حركت را درس ديگر مولانا برشمرد و گفت: او انسان را به حركت وامي‌دارد و او را مانند يك رودخانه به جريان مي‌اندازد. ادبيات كلاسيك عرفاني با عقل سروكار دارد، اما عرفان مولانا با تمام وجود و سلول‌هاي ما. اميدوارم پيام مولانا روزي در جهان به ظهور برسد.

سپس صابري درباره عشق گفت: عشق تجربه‌اي روان‌شناختي نيست. اين عشق صياد است كه فرد را مسخر خويش مي‌سازد. افلاطون در يكي از رساله‌هايش از جنون عشق سخن مي‌گويد كه در آن شباهتي با مولانا هست. عشق در نزد او «اروس» است كه عاشق را همچون طعمه‌اي صيد مي‌كند. عشق از نگاه او زيبايي و خير مي‌آورد، نظير آن چه سعدي مي‌گويد «به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست.»

وي افزود: انسان عاشق، طالب زيبايي و خير است، همان عقيده‌اي مشترك كه در نزد افلاطون و عرفاي ايراني وجود دارد. عشق، فقر و غنا را توامان دارد. غنا از آن معشوق و فقر از آن عاشق است. عارف در پي آن است تا خود را دريابد و در انتها به اين نتيجه مي‌رسد كه عاشق و معشوق يكي‌اند.

در ادامه كيايي، اركاني را براي عشق برشمرد و گفت: مغز اسلام و قرآن، عرفان است. همان گونه كه نماز اركاني دارد كه رعايت نكردن آن سبب عدم مقبوليت آن مي‌شود، عرفان نيز اركاني دارد كه رعايت آنها از سوي رهجوي عرفان ضروري است.

وي افزود: چه كيميايي در من وجود دارد كه مصداق خليفه‌الله شدم. پاسخ «من كيستم» بايد پيدا شود، زيرا «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و اين ركن نخست عرفان است. ركن دوم خداشناسي است. اين خداوند در حروف «خ» و «د» و «الف» خلاصه نيست؛ «بيزارم از آن كهنه خدايي كه تو داري / هر روز مرا تازه خدايي دگر آيد.»

كيايي ادامه داد: پيچيده‌ترين موضوع فلسفه و عرفان، يافتن خداست. نشاني خداوند در آيه شانزده سوره «قاف» ذكر شده است كه مي‌فرمايد «من از رگ كردن به شما نزديك‌ترم.» قرآن حاوي چنين حقايقي است، پس قرآن را به قصد ثواب نخوانيم، بلكه براي بيدار شدن بخوانيم. نتيجه خداشناسي موحد و يكي شدن است؛ «دل هر ذره كه بشكافي آفتابي در ميان است» و اين به معناي وحدت است.

كيايي ركن سوم عرفان را «شيطان‌شناسي» برشمرد و گفت: شيطان معلم ملائكه بود و هزار سال عبادت كرد، اما به دليل سجده نكردن بر آدم از درگاه خدا رانده شد، اما همه انسان‌ها آدم نيستند. انسان‌ها سه دسته‌اند؛ ناس، بشر و آدم. دسته نخست انسان‌هاي فراموش‌كارند كه نياز به يادآوري دارند. دسته دوم كساني‌اند كه اشاره‌ها را مي‌فهمند. دسته سوم نيز به مقام لاهوتي گفته مي‌شود. شيطان نيز به «آدم» سجده نكرد كه از درگاه خداوند رانده شد.

وي افزود: ركن بعدي انسان‌شناسي است، زيرا وقتي مردم را بشناسيم، تنها مي‌مانيم و به خدا پناه مي‌بريم.

كيايي ادامه داد: مولوي نه شيعه بود، نه سني، نه كاتوليك و نه يهودي. او متعلق به تمام مذاهب بود و نبود. خود او نيز مي‌گويد «من به هر جمعيتي نالان شدم / جفت بدحالان و خوش‌حالان شدم / هر كسي از ظن خود شد يار من / از درون من نجست اسرار من» مولانا را نمي‌توان شناخت، زيرا اولياي خداوند تحت لواي خداوند قرار دارند.

سپس صابري به مقايسه ميان سنت افلاطون و و مولانا پرداخت و گفت: افلاطون در رساله كوتاه «مهماني» كه در دوره كمالش نگاشته است، به مبحث زيبايي و حسن مي‌پردازد. زيبايي براي او و مولانا درجاتي دارد كه پايين‌ترين درجه آن زيبايي صوري است كه در اجسام وجود دارد. سپس زيبايي‌هاي اخلاقي و زيبايي در علم مطرح مي‌شود تا به اقيانوس پهناور زيبايي مي‌رسد كه همه چيز در آن زيباست. اين درجه از زيبايي است كه افلاطون به آن اشاره دارد. او نيز زيبايي جسماني را زيبايي نمي‌داند نظير مولانا كه مي‌گويد؛ «عشق‌هايي كه از پس رنگي بود / عشق نبود عاقبت ننگي بود.»

وي افزود: افلاطون خداوند را «آگاتون» مي‌نامد كه خير و زيبايي مطلق است. بنيان مشترك ديگر در سنت افلاطون و مولانا عشق است. افلاطون نيز عشق را بنيان هستي مي‌داند. وجه اشتراك ديگر ميان اين دو انديشمند، حقيقت انساني است. اين بنيان‌هاي مشترك از گذشته تاكنون در تفكرات حكمي وجود داشته‌اند.

منبع

http://ibna.ir/vdccooq4.2bqip8laa2.html

—————

بررسي معناي شب و روز از ديدگاه عارفان در سراي اهل قلم

دكتر علي‌محمد صابري، دكتراي فلسفه با بيان اين مطلب به خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، گفت: اين برنامه با توجه به مجموعه رسايل خواجه عبدالله انصاري، تكيه بر معناي شب و روز و تبيين ديدگاه عرفا و منظور آنها از اين مفاهيم تشكيل مي‌شود.

وي با اشاره به اين كه شب و روز نزد عرفا نمادي براي بيان معاني گوناگون است، اظهار داشت: در عرفان، شب نشانه تاريكي محض و مقام محو و فناست و روز نشانه ظهور حقيقت و تجلي خلقت به شمار مي‌آيد. عارفان روز را نشانه كثرت و شب را نمادي از وحدت مي‌خوانند. به عقيده عرفا روز نمادي از تفاوت‌ها، استعدادها، قابليت‌ها و زميني‌بودن و شب نشانه كمال، رشد همه قابليت‌ها و يگانگي است.

دبير نشست‌هاي عرفان سراي اهل قلم با تاكيد بر معاني عميق شبي و روز در عرفان و مثال‌هايي از اين معاني كه در قرآن كريم نيز آمده است و اشاره به خلقت زمين در شش روز، گفت: منظور قرآن از شش روز، شش حس و شش مرحله است، چرا كه هنوز شب و روزي به وجود نيامده بود، لذا در مي‌يابيم مفاهيم گوناگوني از شب و روز در عرفان وجود دارد.

وي با اشاره به اين كه دكتر محمدرضا ريخته‌گران، از استادان فلسفه و مبتكر حوزه پديدارشناسي نيز از سخنران‌هاي اين برنامه خواهد بود، تصريح كرد: در اين نشست موضوعي خاص(شب و روز) در عرفان بررسي مي‌شود و نشست‌هاي بعدي به نقد و بررسي كتاب‌هايي اختصاص خواهد يافت كه اين مفاهيم را تبيين كرده‌اند.

نشست «ليل و نهار از ديدگاه خواجه عبدالله انصاري» چهار شنبه(14 مهر ماه) از ساعت 30/16 تا 30/18 در سراي اهل قلم به نشاني خيابان انقلاب، خيابان فلسطين، كوچه خواجه‌نصير، شماره دو برگزار مي‌شود.

منبع :

http://ibna.ir/vdcgwy97.ak9xn4prra.html