حکم شریعت و حکم طریقت/ عشق و محبت/ برنامه های دیر وقت تلویزیون/ به موقع خوابیدن و بیداری سحر

عشق در انواع محبت ها می تواند پیدا شود، عشق و محبتی داریم نسبت به پدر و مادر، یا مادر به بچه عشق دارد که این عشق از غریزه پیدا شده است؛ یعنی از همان اول که بچه به دنیا آمد، خداوند بین آنها این رابطه را برقرار کرده است

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حکم شریعت و حکم طریقت/ عشق و محبت/ برنامه های دیر وقت تلویزیون/ به موقع خوابیدن و بیداری سحر[1]

بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. سؤالاتی هست که از هر کس بپرسید به یک صورت جواب می دهد. شبلی مدت ها، فرماندار و حاکم دماوند بود و در همان جا ستنی به یادبود او گذاشته اند، ما رفتیم به یاد او این ستون را زیارت کردیم. شبلی مرد عارفی بود و چون احکام شرعی آنقدر توسعه نداشت، تقریباً بیشتر بزرگانی که در طریقت به مقامی می رسیدند، اطلاعات فقهی و شریعتی هم داشتند.

جنید بغدادی در رأس علما بود، از علمای بزرگ بود که می گویند وقتی استفتا راجع به حلّاج را آوردند که یک نفر این حرف ها را می زند صحیح است یا نه؟ همه امضاء کردند که او کافر است، بعد در مجلس فقری آوردند به جنید نشان دادند، گفت: این سؤال فقهی است، من در اینجا جواب نمی دهم. هر وقت لباس اهل علم را پوشیدم بیایید جواب می دهم.

کسی از شبلی پرسید: زکات چهل دینار چقدر است؟ آن وقت ها پول رایج سکه بود اسکناس نبود درهم و دینار بود، دینار سکه طلا، درهم سکه نقره یا فلزات دیگر بود. بهرحال پرسید: زکات چهل دینار چقدر است؟ گفت : از منِ عارف می پرسی یا از فقیه سؤال می کنی؟ اگر از فقیه بپرسی می گوید: زکات آن یک دینار است. از این چهل دینار یک دینار بردار مابقی مال خودت، ولی اگر از عارف می پرسی می گویم: زکات آن، چهل و یک دینار است. یک دینار برای زکات بده که فقیه ایراد نگیرد، بعد من از تو ایراد خواهم گرفت که تو زاید بر خرج زندگی خود سی و نه دینار روی هم گذاشتی و اینها را باید در راه خدا بدهی. بنابراین زکات چهل دینار چهل و یک دینار است.

دلیل این صحبت برای این بود که یک سؤالاتی را از شبلی نپرسید، بروید از سید مرتضی بپرسید تا او آسان تر به شما بگوید؛ او هم فقیه و دانشمند و اهل عرفان بود. وقتی می گویند: شریعت اسلام دین سهله و سمحه است، یعنی سهل و قابل گذشت است، پس این سؤال را از شریعت بپرسید تا بتوانید از قاعده بالا که گفتم استفاده کنید، ما در سلوک و در راه حق هستیم یعنی در راهی که مولوی می گوید:

عشق از اول سرکش و خونی بود               تا گریزد هر که بیرونی بود[2]

هر کس بیرونی بود، اهل شریعت او را رد نمی کنند، بلکه در مرتبه ی پایین تری زندگی می کند. مثل اینکه کسی به اداره ای می رود اگر سوابق خوبی داشته باشد او را مدیر کل می کنند، نباشد معاون می کنند، نشود رئیس قسمتی می کنند و اگر هیچ کدام امکان نداشت، بالاخره او را پیشخدمت می کنند. شریعت هم نمی گذارد که شخص از قلمرو بندگی خدا خارج شود، منتها اقلّ درجه را می دهد.

فرض کنید شما به کسی بدهکار هستید بعد او را می بینید و می گویید: من یک مقداری نذر کرده ام که به تو بدهم. شما نذر کرده اید ولی نذر دیگری هم می توانید بکنید. اینجا به این شخص که از شما طلبکار است می گویید: نذر کرده ام. او نیز جواب می دهد: اگر داری بدهکاری ات را بده، نذر کردم یعنی چه؟ این مسأله در زندگی مادی ما مسأله ای طبیعی است، حالا اگر شما به خدا بدهکار باشید، بعد بگویید: بدهکاری هیچی، بیا این نمازی که می خوانم نذر تو. می گوید پس نمازهای گذشته تو چه می شود؟ بدهکاری خود را بده. بعد ناچارید بگویید: خیلی خوب، بدهکاریم را هم می دهم.

اینکه گفته اند: اگر نماز و روزه قرض داشته باشید نماز و روزه شما قبول نیست، نه اینطور نیست. خدا غیر از این طلبکاری است که در مثال گفتیم. شما فکر کنید در آن لحظه که باید نمازی می خواندید و نخوانده اید، باید روزه ای می گرفتید و نگرفتید نیت شما چه بود؟ آیا تنبلی یا سستی اعتقاد بوده است؟ هر چه که بود، خطایی بوده است. حالا که به راه آمده اید و می خواهید در راه خداوند سلوکی انجام دهید و از تنبلی یا از آن سستی خود پشیمان شده اید و توبه کرده اید، همان وقت که توبه کردید خداوند بخشیده است. دیگر حالا از نو به دنیا آمده اید و در اخبار هم هست؛ کسی که توبه ی واقعی می کند، مثل اینکه تازه به دنیا آمده است؛ یعنی همه گناهانش را خدا می بخشد. البته می بخشد ولی شما اگر بنده خالص او باشید؛ در راه سلوک همه ی زحمات را حاضر هستید قبول کنید، در این صورت کم کم به یاد می آورید که من به این خداوندی که آنقدر مهربان است و همه ی خطاهای مرا بخشید و گفت از نو شروع کن، خیلی بدهکار هستم. بنابراین باید همتی کنم و تدریجاً بدهکاری های خود را بدهم.

فرض کنید همین امروز ساعت نه و ده متوجه شدید و تصمیم قاطع در این ساعت گرفته اید که بعد از این بنده ی خدا باشید، ظهر که می شود یک نماز بر شما واجب می شود، عصر نماز دیگری واجب می شود تا غروب دو نماز بر شما واجب شده است. قدیم در بجا آوردن همین نمازها، تنبلی می کردید ولی حالا که مصمم شده اید در راه خداوند سالک باشید، این دو تا بدهکاری را چه می کنید؟ اگر بخواهید ده سال پانزده سال نماز و روزه را بدهید و بعد بیایید، که چهار پنج روز طول می کشد و این چهار پنج روز نمازهایتان قضا می شود. آیا این صحیح است که اینجا شما عمداً نماز خود را قضا کنید؟ ممکن است زمانی یک نفر صبح خواب بماند و یک ساعت بعد از اذان که آفتاب طلوع کرده بیدار شود و در نتیجه نماز او قضا شده باشد، این شخص خودش از اینکه نمازش قضا شده متأسف می شود.

اما ممکن است فرد دیگری بیدار باشد ولی به دلیل آنکه تلویزیون برنامه ی خوبی دارد تنبلی کرده و دلش نمی خواهد برنامه را رها کند، در نتیجه نماز نمی خواند و نمازش قضا می شود. اگر دقت کنید متوجه می شوید که قضا شدن نماز در مثال اول با مثال دوم بسیار متفاوت است. در اینجا هم می بینید نزدیک غروب است و شما دو نماز باید بخوانید اگر نخوانید قضا می شود و در نتیجه خود شما باعث قضا شدن نمازتان هستید آن وقت این قضای عمدی را می خواهید روی قضای سهوی بگذارید؟ یعنی الآن نباید نماز شما قضا شود بنابراین نماز و روزه ی فعلی را باید انجام دهید و اگر ندهید مسئول این نماز و روزه هستید بعداً در ایامی که وقت دارید می توانید گذشته ها را جبران کنید.

اما جبران آن گذشته ها هم برحسب میزان عشق و علاقه ای است که به خداوند و راه خود دارید. اگر این عشق شما زیاد و تا حد اعلا به راه باشد همه چیز را تحت تأثیر قرار می دهد. متأسفانه تقریباً یکی دوقرن است که این رمان های خارجی ترجمه شده و همه ی آنها لغت Amuse را به عشق ترجمه کرده اند زیرا لغت دیگری در فارسی که همین معنی را برساند به ذهنشان نرسیده است و کم کم این لغت را به اندازه ای مبتذل کرده اند که بعضی آقایان علما گفته اند در شأن خداوند نیست که آدم بگوید: عاشق خداوند است. اوّلاً در اینجا بحث لفظی است، به علاوه، اگر این گونه است، پس چرا مولوی و حتی تا همین اواخر جامی، سنایی، عطار همه از عشق خداوند دم زده و از عشق گفته اند؟ چنانچه هیچ یک از علمای آن وقت نیز ایرادی بر آنها نگرفتند. بر مولوی هزار ایراد گرفته اند، به تازگی نیز برخی ایرادی که گرفته اند آن است که مولوی دشمن اهل بیت است- آدم وقتی این حرف را می شنود بسیار تعجب می کند- همین مولوی اشعار جالب و رسایی در بیان لغت عشق دارد و یا شیخ بهایی که می گوید:

علم نبود غیر علم عاشقی                     مابقی تبلیس ابلیس شقی

مولوی در این زمینه مطالب مفصلی دارد، مقدمه ی دفتر اول مثنوی را بخوانید، به نام نی نامه که جداگانه نیز چاپ شده است. ببینید این لغت عشق که در فارسی بوده، به چه اطلاق می شود؟ قدیمی ترین کتابی که من به یاد دارم علم النفس شفای بوعلی سینا در روانشناسی است که مفصل است. ولی مختصر اینکه یک انس و علاقه و محبتی دارید، در خود قرآن هم به عنوان حُبّ و دوستی ذکر شده است: قُل إن کُنتُم تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونی یُحبِبکُمُ الله[3] بگو اگر خدا را دوست داری، حُب داری، پیروی من کنید تا خداوند شما را دوست داشته باشد. یعنی اگر عاشق خداوند هستید اطاعتِ من کنید تا خداوند، عاشقِ شما باشد. منتها در اینجا لغت حُب به کار برده است( در زبان عربی این است.)

در روانشناسی می گویند ما وقتی بین دو مطلب یا دو شئی مردد بودیم که کدام را انتخاب کنیم و بالاخره یکی را انتخاب می کنیم، گاهی آنقدر این انتخاب قوی است که این را که انتخاب کردیم آنهای دیگر را فراموش می کنیم. چون ما اهل دنیا و ماده و اهل شکم هستیم، فرض کنید که سرسفره ای دعوت هستید و پنج شش نوع غذا در آن سفره هست و معمولاً آدم از هر کدام مقداری می خورد، ولی ممکن است یک نفر یک نوع از آن پنج نوع غذا را خیلی دوست دارد و بسیار هم کم یافت می شود و خود او هم درست کردن آن را بلد نیست در سفره ببیند در نتیجه شروع می کند به خوردن از آن و تمام اشتهای خود را صرف آن کرده و به هیچی نگاه نمی کند؛ این راه می گویند «عشق» و در همه ی موارد هست. عشق یعنی یک حُبّی، یک دوستی ای که آن دوستی های دیگر را کنار می زند. البته هیچ عشقی به این صفت نمی تواند پیدا شود، جز عشق به خداوند.

بنابراین عشق در انواع محبت ها می تواند پیدا شود، عشق و محبتی داریم نسبت به پدر و مادر، یا مادر به بچه عشق دارد که این عشق از غریزه پیدا شده است؛ یعنی از همان اول که بچه به دنیا آمد، خداوند بین آنها این رابطه را برقرار کرده است. من گاهی در تلویزیون حیوانات را نگاه می کنم که مادر و گاهی هم پدر چقدر زحمت می کشند و غذا از دوردست تهیه کرده و در چینه دان نگه می دارند و بعد به بچه می دهند تا بخورد، گاهی آن بچه مقداری را می خورد و بقیه ی آن غذا را پدر یا مادر که غذا تهیه کرده اند می خورند؛ این علم غریزی است. ممکن است شخصی به تحصیلِ علم، عشق، داشته باشد و در هنگام مطالعه یا درس خواندن همه چیز را فراموش کند.

آن عشقی که می گویند، عشق به معنویت و به هر شیئی که در مسیر این معنویت باشد تعلّق می گیرد، عشق به کعبه، عشق به حج، عشق به زیارت، اینها هر کدام جداگانه است و هیچ کدام به هم ربطی ندارد. ممکن است چند تا عشق با هم باشد، مادر به بچه عشق دارد، به سفر هم عشق دارد، به اجداد خود هم عشق دارد. اما آن عشقی که ما می گوییم، عشق الهی است؛ یعنی عشق به راه خود و سلوک خود که همان عشقی است که مولوی می گوید:

جسم خاک از عشق بر افلاک شد             کوه در رقص آمد و چالاک شد[4]

پیغمبر بشر بود و جسم او از خاک بود، مِنها خَلَقناکُم[5]، تا کجا به معراج رفت؟ موسی از شدت عشق می خواست خداوند را ببیند، خداوند گفت: نگاه به کوه کن «کوه در رقص آمد و چالاک شد»، مولوی می گوید:

شادباش ای عشق خوش سودای ما         ای طبیب جمله علت های ما[6]

بعد خودتان این قسمت را مفصل بخوانید. این است که هر کدام یک نوع جداگانه ای هستند. منتها گفتم متأسفانه طوری شده که این لغت معنایش به گونه ای دیگر شده است.

یک تغییر ذائقه ای بدهیم و راجع به زعفران که همه در منزل دارید و مصرف می کنید صحبت کنیم. ما مثلی در گناباد داریم که زیره به خروار، زعفران به مثقال؛ هم واحد زیره سبز و هم واحد زیره ی سیاه، خروار است. وقتی تجار به هم می گویند زیره چند است، یعنی یک خروار آن چند است؟ ولی زعفران را وقتی گفتند چند است؟ گفتند: هفت هزار تومان؛ یعنی مثقالی هفت هزار تومان- البته این مقدمات که می گویم هدف دارم بنابراین مقدمات را هم توجه کنید- برای اینکه بدانید زعفران چگونه به دست می آید، پیاز آن را در زمین می کارند و اول مهرماه بستگی به هوا دارد، مثل گناباد که هوا گم تر است، نیمه اول مهرماه، هر جا سردتر است، زودتر کمی آب می دهند و صبر می کنند.

اول یک گل از زمین در می آید. این گل برگ های ان به درد نمی خورد، سه تا کلاله قرمزدارد که آن زعفران است و جدا می کنند. گل را باید دانه دانه بچینند و از هرگلی سه پَر زعفران جدا کنند و مابقی را دور بریزند. همه ی گیاهانی که بو و عطر آنها مورد نظر انسان است، نباید آفتاب بخورد، زیرا بوی آن کم می شود و یا از بین می رود.

مثل اینکه آفتاب را خداوند آفریده تا بوی آن گل منتشر شود و مگس و پشه و حشرات بیایند هم از آن استفاده کنند و هم استفاده برسانند. ولی مصلحت ما این است که خود جانشین آن مگس شویم و پیش از آنکه آنها بیایند روی زعفران بنشینند ما زعفران را بچینیم، یعنی قبل از طلوع آفتاب گل زعفران را بچینیم و جدا کنیم، البته بعد هم که آفتاب به آن خورد بو دارد ولی به مرغوبیت اول نیست.

گلاب هم همین طور است. ما یک وقت در گناباد گلاب گیری هم داشتیم، حضرت صالح علیشاه خیلی به گلاب گیری علاقه مند بودند. صبح خیلی زود گل آن را می کندیم. حالا می بینید خیلی کار کوچکی است، مثلاً اگر یک نفر بخواهد به تنهایی گل بچیند خیلی کم می تواند، مصلحت هم نیست که کارگر بگیرند زیرا کارگر قبل از طلوع آفتاب برای چیدن گل نمی آید و به علاوه خیلی گران تمام می شود. قدیم این طور بود که در یک خانواده روستایی پدر صبح زود بلند می شد و صبحانه می خورد با بچه های قد و نیم قد خود همه به گل چیدن می رفتند.

هم تفریح بود و هم قبل از طلوع آفتاب گل ها را چیده و می آمدند و استفاده می کردند. حالا پدر خواب آلود بلند می شود و بقیه بلند نمی شوند، چرا بلند نمی شوند؟ شماها که تا دیروز زود بیدار می شدید؟ چون دیشب تلویزیون سریال مراد برقی داشت، بچه ها تا نصف شب بیدار بودند. تلویزیون عیبی ندارد ولی برای دیدن برنامه های تلویزیون باید فکر کنیم. برای همین هم زعفران برای مالک مقرون به صرفه نیست، باید کارگر بگیرد و کارگر هم که پیدا نمی شود.

مالک و زارع شریک می شوند که چقدر محصول مال تو چقدر مال من. برای مالک صرف ندارد. چندی پیش روزنامه ها نوشتند که اخیراً فلان کشور گفته است زعفران هایی که از ایران گرفته مانند قبل نیست. چرا؟ کمیسیون و همایش و … برگزار کردند که چرا زعفران این طور شده؟ گفتم: تلویزیون را تعطیل کنید، زعفران خوب می شود. گفتند: تلویزیون چه ربطی به زعفران دارد؟ این اثر شب نخوابیدن بر روی زعفران است که محسوس بوده و ما می بینیم.

اثر دیگرش آن است که در نامه ها می نویسند همیشه وضو داریم ولی حال وضو نداریم، همیشه ذکر می گوییم ولی نمی فهمیم چیست و چه می گوییم؟ سحرها هم به زور بیدار می شویم.

یکی از بزرگان که مرد محترم و واقعاً خوبی بود به حضرت صالح علیشاه نیز ارادت داشت، در مجلسی بودیم او هم حضور داشت- مجلس فقری نبود- گفت: خداوند کَرَم کرد و کَرَم کرده ]ناشنوایم کرده[، حالا کمی معنی این حرف را فهمیدم. خدا او را رحمت کند. من پیشتر این طور نبودم، ولی حالا احساس می کنم دیگر به تلویزیون علاقه ندارم. آنهایی که سحر بیدار نمی شوند و خواب آلوده اند بهتر است از ساعت نُه تلویزیون را خاموش کنند؛ بخصوص آنهایی که اساس اعتقادات فقری شان پابرجاست. خود این کار اثر دارد.

خواب را دست کم نگیرید یعنی هم خواب و هم رویا را. ما تا در این دنیاییم اسیر این بدن هستیم و باید خوب آن را تر و خشک کنیم؛ مثل امانتی که به ما سپرده اند. گفته اند: سحر بیدار شوید، یعنی شب زود بخوابید. این مسأله اثرهای غیر مستقیمی دارد که ما به آنها توجه نمی کنیم. الآن خیلی ها می گویند: تلویزیون چه ربطی به ذکر قلبی دارد؟ تلویزیون چه ربطی دارد که من سحر بیدار شوم یا نه؟ ساعت شماطه دار کوک می کنند که بیدارشان کند، آن بیداری به درد نمی خورد. بیداریی خوب است که این بدن که در این لحظان حاکم بر ما شده، خود ما را آزاد کند، یعنی خود خواب را لغو کند.

این است که چندبار که خواستم به خواندن نماز شب اجازه بدهم گفتم طوری باشد که هر شب خودت سر موعد بیدار شوی و خواب آلود نباشی، مثل اینکه کاملاً بیداری و به بعضی گفته ام یکی دو شب حقّ داری شماطه کوک کنی و اِلّا ساعت کوک کنی و خواب آلوده وضو بگیری وبخواهی نماز شب بخوانی، نه. همان نماز واجب خود را با این طریق که من گفتم، بدون زنگ ساعت بخوانید، همان به صد نماز شب می ارزد. بنابراین مسأله ی تلویزیون یک تکاملی در صنعت است و حق هم هست که همه استفاده کنند اما باید برنامه آن به گونه ای باشد که کودکان و بزرگ ترها را تا دیروقت نگه ندارد. باید به داشتن برنامه توجه کنند ولی چون این کارِ مشکلی است و عملاً نشده و نمی شود پس باید تایمر تلویزیون را تنظیم کنید. تایمر تلویزیون ما روشن شده، من بلد نیستم چطور خاموش کند. ولی شما طوری تنظیم کنید که سر ساعت نُه شب خاموش شود. در آن صورت همه ی سؤالاتی که از این قبیل از من کرده اید حل می شود سؤالات دیگری هم هست که نه وقت هست و نه نفس.

حتی از شهرستان ها نامه می نویسند که ازدواج کم شده است و این مشکل تنها یک دلیل ندارد. هر کدام از مسائل اجتماعلی را وقتی می خواهند تحلیل کنند صدها شرط در آن هست، این مسأله هم همین طور است. مسائل اقتصادی، مسائل عاطفی، آرزوها و … هست، مطلبی نیست که یک نفر بتواند حل کند. یک نفر در مورد خودش شاید یک مقداری بتواند، ولی باید جلسات مفصل راجع به آن صحبت کرد.



[1] .صبح چهارشنبه، تاریخ 20/6/1387 هـ.ش

[2] . مثنوی معنوی، تصحیح توفیق سبحانی، تهران، روزنه، 1386، دفتر سوم، بیت 4752

[3] . سوره آل عمران، آیه 31

[4] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 25

[5] . سوره طه، آیه 55

[6] . مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 23