حلاج وشانیم

ما صوفیان، حلاج وشانیم- ما را از دار هراسی نیست که آنجا میعادگاه ما با یار است. و عشق یار است که در دل ما شعله میزند و در یاد او چنانیم که بی او دمی حیات، نتوانیم. ما را فریب به حور و غلمان محال است که در چشم معشوقمان نوری دیده ایم که دیدن به غیر او بر ما حرام است. ما را به آتش و سنگ و تیغ و شمشیر نترسانید که درد تن ما، عبادت ماست. میخانه را سوختن و خاک آنرا ربودن، هنری است که از جهالت خیزد. ساقی ما از ازل تا به ابد حی و قیوم است و می در تزاید و می خواران طالب، فوج فوج می آیند. میخانه ما را بی می و باده نخواهید دید. ما صوفیان، حلاج وشیم که بر دار جهالت شما نغمه محبت نوازیم و خون ما بوته های خار شقاوت شما را به گل بنشاند. ما با سکوت و صبر، بر پیشانی دنیاطلبیتان عرق شرم بنشانیم و بر حماقت شما جز ترحم نتوانیم، ما صوفیان، حلاج وشیم.