خاستگاه طريقت مولويه

تکاياي مولويه در شهرهاي بزرگ در شهرهاي بزرگ به عنوان مراکز فرهنگي و ‌ـ‌اگر اين اصطلاح  قابل قبول باشد‌ـ فرهنگستانهاي هنري عمل مي‌گردند. بدون شک هنر در تصوف به عنوان وسيله‌اي مورد توجه قرار داشت؛ سماع نوعي مراسم رقص بود که حرکات آن از حرکت اجسام سماوي تقليد شده بود و موسيقي مولويه به عنوان يک نواي غيبي، موجب برانگيختن وجد و سرور ‌شده و حالت خلسة[صوفيانه] را پديد مي‌آورد.

 

 

خليل اينالجيک

مترجم: مهدي عبادي

مولانا جلال‌الدين {بلخي}(1207-1273م.)، يکي از بزرگترين مؤلفان آثار عرفاني جهان، سرسلسلة دراويش طريقت مولويه بود. او در قونيه، پايتخت سلاجقه، که تفکرات ابن‌عربي در آنجا شايع بود، بزرگ شد. او که به طور کامل در علوم ديني تعليم يافته بود، در ابتدا به عنوان يک عالم و واعظ شهرتي به دست آورد، اما در دورة خاصي از زندگي خود به تصوف روي آورد و خود را کاملاً وقف عشق عرفاني کرد. اشعار غنايي مولوي نشان مي‌دهد که چگونه از نظر او دست دادن يک شور و جد عرفاني، همة تفاوتهاي نژادي، ديني و عقيدتي ناديده گرفته مي‌شد و چگونه آن را فراتر از مبادي شريعت مي‌دانست. او در جلساتي که تشکيل مي‌داد حاضران براي دست يافتن به حالت جذبة الهي ترغيب مي‌کرد. او آداب رقصيدن دراويش بابايي و تصوف عميق ملامتي‌ها  را در شخصيت خود متفق کرده بود و آن را برتر از همة احکام ديني مي‌دانست. در دورة زندگي مولوي جامعة چند مليتي قونيه، که تحت تأثير فرهنگ والاي ايراني و تفکر عرفاني ابن‌عربي قرار داشت، هموار بدو به عنوان يکي از اولياء مي‌‌نگريست. در بسياري از جنبه‌ها، مولانا مديون شاعران ايراني همچون عطّار(1119- 1193م.) و سنايي(1130م.) و فلسفة ابن‌عربي بود، جز اين که او سماع را مؤثرترين وسيله در درست يافتن به حالت خلسه، بالاترين سطح تجربة عرفاني، مي‌دانست. او خود را فردي مرتبط با مناسک و شعاير خاصي به شمار نمي‌آورد اما به مرور زمان طريقتي به نام او شکل گرفت که در قرن پانزدهم م. به شکل نهايي‌اش دست يافت. به واسطة آوازه و تأثير فراوان مولانا، مريدانش اين طريقت را در شهرهاي مختلف تأسيس کرده و مناسک و شعائر مختص آن را پديد آوردند.‏

به هنگام تأسيس طريقت مولويه، “تختگاه پير” در قونيه اولين مرکز اين طريقت به شمار مي‌رفت که به عنوان تکية مرکزي متشکل از زوايه‌هاي دراويش بود که اطراف آرامگاه مولانا ساخته شده بود. جانشينان مولانا نمايندگاني را از سوي خود به شهرهاي ديگر فرستادند تا تکيه‌هاي ديگري را درآن شهرها تأسيس کرده و با هدف جلب حمايت حکام محلي و نمايندگان طبقة حاکمه از تکاياي مربوط به اين طريقت، بدانها نزديک شوند. جانشينان مولانا، به مانند خود او، معمولاً روابط نزديکي با طبقة حاکمه داشتند و از قرن پانزدهم م. در بسياري از شهرهاي عثماني مولويه به عنوان طريقت طبقة نجية جامعه مطرح کرد. در اين زمان، چهارده تکية بزرگ و سازمان يافته در اين شهرها و هفتاد و شش تکية کوچکتر در شهرهاي کوچک بيان نهاده شد. همة سلاطين عثماني، به ويژه مراد دوم، بايزيد دوم، سليم اول و مراد سوم علاقه‌مندي زيادي به اين طريقت مولويه نشان مي‌دادند. مراد دوم تکيه‌اي را براي مولويه در ادرنه تأسيس کرد. از اين رو، مولويه به طريقتي با حامياني از طبقة حاکمه عثماني و با وجهة سني فزاينده تبديل شد؛ اما شاخة ديگري از اين طريقت، آشکارا باورهاي باطني تشيع و قزلباشها پذيرفت و از نظر عقيدتي به بکتاشيه و مولويه نزديگ گرديد.‏

 

همة تکاياي مولويه تابع چلبي ساکن قونيه بودند که از قرن پانزدهم م. از ميان نوادگان مولانا انتخاب مي‌شدند. نفوذ چلبي تا بدان حد بود که هر ازچند گاهي سوء ظن و بدگماني حکومت را برمي‌انگيخت؛ حکمرانان عثماني قونيه بدون همکاري او نمي‌توانستند به امارت در اين شهر بپردازند. از قرن پانزدهم م.، سلاطين گاهي مجبور به تبعيد چلبي ذي‌نفوذ از قونيه مي‌شدند، اما به مرور زمان کنترل حکومت بر اوقاف اين امکان را فراهم کرد تا مولويه را ملزم به اطاعت از حاکميت کند. با وجود اينکه شيوخ مولويه در قونيه روساي تکاياي ديگر را انتخاب مي‌کردند، اما اين انتخاب تنها پس از صدور دستور آن از سوي سلطان که به درخواست شيخ‌الاسلام انجام مي‌شد، نافذ و معتبر مي‌گرديد. رقابت ميان کساني که داوطلب دست يافتن به مقام چلبي بودند، موجب سهولت کنترل دولت بر اين طريقت مي‌شد.‏

تکاياي مولويه در شهرهاي بزرگ در شهرهاي بزرگ به عنوان مراکز فرهنگي و ‌ـ‌اگر اين اصطلاح  قابل قبول باشد‌ـ فرهنگستانهاي هنري عمل مي‌گردند. بدون شک هنر در تصوف به عنوان وسيله‌اي مورد توجه قرار داشت؛ سماع نوعي مراسم رقص بود که حرکات آن از حرکت اجسام سماوي تقليد شده بود و موسيقي مولويه به عنوان يک نواي غيبي، موجب برانگيختن وجد و سرور ‌شده و حالت خلسة[صوفيانه] را پديد مي‌آورد. در همين زمان، اعضاي تکايا، آثار فارسي مولانا، به ويژه مثنوي را مي‌خوانند و تفسير مي‌کنند. از زماني که علما تعليم زبان فارسي را در مدارس ممنوع کردند، تکاياي به مراکزي براي تعليم زبان و ادبيات فارسي تبديل گرديد. براي انجام اين مهم، مراکزي موسوم به دارالمثنوي در تکايا به وجود آمد. ترجمة مثنوي به زبان ترکي و شرح آن، بستر مناسبي را براي مطالعات جدي در زمينة تصوف در اين مراکز پديد آورد. از مهمترين شروحي که به زبان ترکي بر مثنوي نوشته شده است مي‌توان به شرح رسوخي اسماعيل ددة آنقره‌اي(1631م.) و ساري عبدالله(1660م.) اشاره کرد. ذکر اين نکته حائز اهميت است که اين شروح در ساية افکار فلسفي ابن‌عربي نوشته شده‌اند.