اشعاری از شعرای معاصر

تمام احساس ايرانيان ، اين روزها گرفتار رنج و مشقت است و هر لحظه خبري از ستمي رفته بر هموطني به گوش مي رسد و افسوس كه نمي توانيم اين آه در گلو مانده را درمان باشيم . به قول دوستي كه مي گفت : ” گاه مي گويم فغاني بركشم ،

 

کوچه

مجذوبان نور : شعر زيباي ” كوچه ” سروده روانشاد « فريدون مشيري »  50 ساله شد . اين شعر اول بار در سال 1339 خورشيدي سروده شد  و در آن زمان مورد استقبال بسياري از مردم اين كهن ديار قرار گرفت . صاحبن نظران كرسي هنر معتقدند جذبه اين شعر به دليل ساده فهم وعاميانه بودن آن است اما به راستي چرا اين شعر بر دل مي نشيند ؟ قديم ترها هميشه مي گويند ” آنچه از دل خيزد به دل مي نشيند ” پس جذبه اين سروده زيباي فريدون مشيري آن است كه دل فريدون آن را سروده ، اي كاش مي شد فريدون در ميان ما بود تا اين پرسش را خود پاسخ مي گفت . ما معتقديم دلهاي شكسته خسته دلان و آوارگان كوي ليلي فقط مي تواند معناي حقيقي اين شعر را دريابد چون اين سروده زبان حال آنهاست .

تمام احساس ايرانيان ، اين روزها گرفتار رنج و مشقت است و هر لحظه خبري از ستمي رفته بر هموطني به گوش مي رسد و افسوس كه نمي توانيم اين آه در گلو مانده را درمان باشيم . به قول دوستي كه مي گفت : ” گاه مي گويم فغاني بركشم ، باز مي بينم صدايم كوته است ” اما براي لحظه اي فراموشي اين غمها ، شعر كوچه فريدون روانشاد را با هم زمزمه مي كنيم :

 

بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:

يادم آمد كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

يادم آيد، تو به من گفتي:

–        ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ – ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم …“

باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت …

اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم …

بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

 

 

در اعتراض به اعدام ۵ نفر در ایران

بی بی سی: در پی انتشار خبر اعدام پنج زندانی ایرانی در زندان اوین، اعتراض هایی از سوی فعالان حقوق بشر، گروه های سیاسی و شهروندان ایرانی صورت گرفته است.

دیده بان حقوق بشر و عفو بین الملل، و میرحسین موسوی و مهدی کروبی، از رهبران مخالف دولت ایران، در واکنش هایی جداگانه، این اعدام ها را محکوم کردند.

سیمین بهبهانی، شاعر ایرانی، شعر تازه و منتشر نشده خود در این باره را در اختیار بخش فارسی بی بی سی قرار داده است:

سیمین بهبهانی

بگو چگونه بنویسم یکی نه، پنج تن بودند

نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند

بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد

درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند

بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی

فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند

نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست

پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند

کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد

که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند

چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده

معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند

مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی

که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند

ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان

نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند

 

***

زاغان

 

محمدرضا شفیعی کدکنی:

“آنک شبِ شبانۀ تاريخ پر گشود

آنجا نگاه کن

انبوهِ بيکرانۀ اندوه!

اوه!…”

“…زاغان به رویِ دهکده، زاغان به روی شهر

زاغان به رویِ مزرعه، زاغان به رویِ باغ

زاغان به رویِ پنجره، زاغان به رویِ ماه

زاغان به روی آينه ها،

آه!…

از تیره و تبار همان زاغ

کش راند از سفینه خود نوح

اندوه بیکرانه و انبوه.

…زاغان به روی برف

زاغان به روی حرف

زاغان به روی موسقی و شعر

زاغان به روی راه…

…زاغان به روی هر چه تو بينی

از نور تا نگاه