مكاتبات عرفانى درباره حضرت مسيح(ع) و مسيحيّت

حضرت صالح علیشاهمسيحيان دوست‏ترين مردم به مؤمنين بوده‏اند مخصوصا رشته عرفاى اسلام كه روى به خدا هستند و جنبه ايمان و ولايت بر آنها غالب بوده بر مزاياى حضرت روح‏اللّه‏ بهتر آگاهند.

مكاتبات عرفانى درباره حضرت مسيح(ع) و مسيحيّت

نامه‏ها و مذاكره حضرت صالح‏عليشاه

saleh-4در ميان مجموعه مكاتبات مرحوم جناب آقاى صالح‏عليشاه (1345 ـ 1270 شمسى) كه در پاسخ به اشخاص مختلفى از گروه‏ها و مذاهب و طبقات مختلف اجتماعى داده شده است، نامه‏هايى به چند نفر مسيحى موجود است كه از مفاد آنها مى‏توان به نظر ايشان راجع به حضرت مسيح(ع) و مسيحيّت پى برد. بخش اعظم نامه‏هاى ايشان در كتابى به‏نام نامه‏هاى صالح[1] جمع‏آورى و منتشر شده است و آنچه در ذيل مى‏آيد، نامه‏هايى است كه مستقيما به‏نحوى مربوط به‏حضرت مسيح(ع) است.

 

 

 

در جواب تبريكيّه مسيحيان مشهد در عيد نوروز 1307 مرقوم فرموده‏اند:[2]

هو

121

عرض مى‏شود، تبريكيّه آن آقايان در ظَهر كتابچه مختصرى رسيد، لازم شد به‏جواب مختصرى متذكّر شوم و از خداوند متعال خواهانم كه عموم خلق را متوجّه ديانت و خداپرستى فرمايد كه اگر با نيّت خالص و مجاهده در راه خداجويى خطا هم نمايند ولو در دم مرگ باشد به راه نجات هدايت مى‏شوند و بر دين حق محشور مى‏گردند.

ترجمه فرمايشات حضرت كلمه‏اللّه‏ ارسال شده بود قرائت شد و كلّيه اناجيل را به دقّت ملاحظه كرده و از دستورات جامعه بهره‏مند گرديده‏ام و عرفاى اسلام هم همين رويّه دستورات داده‏اند. و آنچه ما درباره مسيح(ع) قائليم برتر و بالاتر از آن است كه شما معتقديد و البتّه پوشيده نيست كه هيچ صاحب باغ، باغ خود را بى‏باغبان و هيچ پدر مهربان فرزندان را بدون مربّى نمى‏گذارد و در هر زمان از جانب حق‏تعالى براى هدايت خلق مظاهر او مبعوث و مأمور بوده‏اند ــ يا انبيا يا اوصياى آنها ــ و چون اين مطلب را ذوق سليم مدرِك است احتياج به‏ادلّه چندان ندارد و همه آنها فرستاده يك فرستنده به‏سوى بشرند و براى رفع اعتراضات و شبهات هر يك بر لاحقِ خود به‏صراحت يا كنايه تنصيص نموده‏اند و هيچ‏يك دعوت به‏خود ننموده به‏خداى يكتا دلالت كرده، امر به‏عبادت او نموده‏اند؛ و به تمام آنها معترف و تمام را صادق مى‏دانيم. و چون در ديانت حضرت موسى(ع) مداقّه در امور زندگانى دنيوى و احكام ظاهرى شده، لذا حضرت مسيح كه مبعوث شد اسرار آنها را بيان فرموده و تهذيب اخلاق و تجرّد، امر فرموده است. و انسلاخ از دنيا و توجّه به عالم غيب را تأكيد فرموده است تا عالم براى وِجهه جامعه صورت و معنى آماده گردد، و براى ظهور نور محمّد بن عبداللّه‏(ص) از حجاز مهيّا شود و آن بزرگوار نيز تصديق تورات و انجيل عيسى نمود و اناجيل موجوده از حواريّين است.

و بعد از آن‏كه باغبان ازلى براى گرفتن ميوه ايمان از باغبان بشر، مقرّبان را فرستاد و اطاعت ننمودند، توسّط فرزند روح‏اللّه‏ ميوه خواست و حقِّ آن را ادا ننمودند و در مظهر تامّ خود جلوه نمود با شمشير دو دَمه زبان و آهن، قوانينى براى بشر گذاشت كه موافق با وجهه جامعيّت و مطابق رويّه طبيعت است كه خروج از آن خروج از فطرت است كه شرح آن را كتبى بايد و بعد از خود هم به‏يد اوصياى خود كه دوازده نفر از قريش بودند نهاد كه با رجعت كه ما قائليم عدد به بيست و چهار مى‏رسد. و بحمداللّه‏ به‏پيروى آن حضرت مفتخريم و اطاعت مسيح(ع) را منحصر در پيروى او كه آخرين وصىّ او است مى‏دانيم و رشته هدايت را در هيچ زمان منقطع تصوّر نمى‏نماييم. زياده از اين مزاحمت لياقت به اين مكاتبه ندارد. ازدياد توفيق و مهربانى آقايان را خواستارم.

 

11 / صفر / 61 در پاسخ به آقاى ويليام ميلر مسيحى مرقوم فرموده‏اند:[3]

هو

121

عرض مى‏شود نامه 16 بهمن كه براى فقير فرستاده با كتاب سپروزمندان رسيد. از محبّت شما و عزم ملاقات دوست محترم آقاى حاج شيخ عمادالدّين كه نوشته بودند، خشنود شدم. البتّه هركس راهى به خدا دارد و هركس او را بخواهد و در جستجو باشد و كوشش نمايد به مقصود مى‏رسد. و به‏صريح آيه قرآن مجيد مسيحيان دوست‏ترين مردم به مؤمنين بوده‏اند مخصوصا رشته عرفاى اسلام كه روى به خدا هستند و جنبه ايمان و ولايت بر آنها غالب بوده بر مزاياى حضرت روح‏اللّه‏ بهتر آگاهند و آن مرد بزرگ را بزرگتر از آنچه خود مسيحيان مى‏گويند مى‏دانند. و چون وجهه نظر و همّت عرفا تصفيه نفس براى ترقّى روح و تهذيب اخلاق است كه لازمه آن درست‏رفتارى با خلق و خلق را مظاهر و آثار حق ديدن است ــ اگرچه مانند حضرت مسيح(ع) پيروان واقعى كمتر يابند ــ نزديكى و شباهت واضح شده است. و دانسته و فهميده و ديده مى‏گويند كه راهرو راه خدا بايد در عين توجّه به اين عالم چنان در ياد خدا و نام خدا بكوشد كه حال بى‏خودى براى او دست دهد كه در آن حال حقايق ملكوتى و منازل راه و خطرات بر او مكشوف مى‏شود، كه با نظرى بلندتر از نظر ظاهر و بالاتر از نظر خيال و فكر ــ كه مردم نظر روحى در مقابل نظر جسمى گويند ــ هر چيز را در مرتبه خود و به‏صورت ملكوت واقعى مى‏بيند. گاهى هم قضاياى گذشته و آينده دنيا را به‏صورت ظاهرى كه مى‏شود و يا به‏صورت واقعى كه مانند خواب تعبير دارد، مى‏بيند و بعد به زبان ساده يا رمز مى‏گويد و گاهى مى‏نويسد. و حضرت يوحنّا كه يكى از شاگردان يازده‏گانه حضرت مسيح(ع) بود در راه خدا مراحل را پيموده و به‏تمام ترقّيات انسانى خود كه ما معراج مى‏ناميم رسيده و راه و چاه را دانسته و در مكاشفه بزرگ خود دستور به كليساها به‏صراحت و كنايه و اشاره داده و قضاياى مهمه عالم را كه بعد واقع مى‏شود ديده و نوشته است. و فقير مكرّر از آن كتاب استفاده نموده‏ام و در ملاقات شما چون سابقه داشتم و فهميده و بى‏غرض و منصف دانستم، سؤال نمودم كه كسى سراغ داريد كه از اسرار آن آگاه و رموز آن را كشف نمايد؟ معلوم شد غالبا ظاهر آن را گرفته و كمتر توجّه به حقايق آن شده است. كتاب هم كه فرستاده‏ايد اگرچه هنوز تا آخر نخوانده‏ام ولى آنچه مفهوم شد طرز تازه ادبى تصوّر نموده‏اند و اصل قضيّه را به نظر كوتاه فقير، درنظر نگرفته‏اند. درصورتى كه مقام بلند آن بزرگ مرد بالاتر از آن است و بزرگان عرفا از اين‏گونه فرمايشات نمونه دارند كه ممكن است به كلمات شيخ محيى‏الدّين و شاه نعمت‏اللّه‏ و نورعليشاه اوّل و ثانى مراجعه شود، كه بر اِخبار آنها از بعضى قضايا آگاهى حاصل شود. و اگر يك نفر عارف اسلامى شرح مطالب آن را و اشاره به قضايايى كه در آن خبر داده شده و واقع شده مى‏نوشت بهتر مقام كتاب و مكاشفه و نويسنده آن بر عالم آشكار مى‏گشت.

در خاتمه از تفصيل معذرت مى‏خواهم و از محبّت شما امتنان دارم و مايلم رشته محبّت باقى و نامه شما غالبا برسد والسّلام.

فقير خادم نعمت‏اللّهى سلطان‏عليشاهى

 در تاريخ 21 محرّم 1369 قمرى به‏آقاى ژورس داويديان مرقوم فرموده‏اند:[4]

هو

121

عرض مى‏شود نامه شما رسيد. مقدّمات كه اقرار به خداوند غيبى و لزوم طاعت و عبادت او و لازم بودن ناجى منجى خدايى باشد، مورد تصديق عموم است. اختلاف مذاهب و ملل در مصداق و جزئيات احكام است. قرآن مجيد آخرين كتاب آسمانى توسّط آخرين پيامبر خدا، اهل كتاب را دعوت فرموده كه بياييد آنچه همه قبول داريم بچسبيم و عمل كنيم و جز به‏يك خداوند و يك كاركن رو نياوريم. پاسخ مطالب مندرجه بسيار مفصّل است و كتاب‏ها لازم دارد كه دانشمندان اسلام از عهده برآمده و نوشته‏اند و در فقر و درويشى گفتگو و مباحثه نيست. البتّه اگر مذاكره شفاهى بود ممكن بود بهتر توضيح داد. باز هم‏چون اصرار نموده‏ايد، خلاصه عقيده شيعه اثنى‏عشرى كه فرقه فقراى نعمت‏اللّهيه هم افتخار نسبت به آن دارند را عرض مى‏نمايم.

شيعه مى‏گويد: انسان داراى روح ملكوتى است كه در بدن جسمانى، ملكى به امر خدايى جا گرفته و اين عالم دنيا و مادّه را داير دارد و روح به‏قدرى گرفتار شده كه از اصل خود غفلت كرده و به‏ياد وطن اصلى نيست. لطف خدايى سلسله جليله انبيا و اوصيا آنها را برانگيخته كه مردم را آگاه و به‏ياد وطن اصلى اندازند و از گرفتارى عالم طبيعت كه كشاننده به‏جهنم است ــ همان‏طور كه خود نجات يافته ــ ديگران را نجات دهند و راه نجات و خير و شرّ روح آنها را به آنها بنمايند و به راه باطن و تصفيه دل كه راه راست به‏سوى خداست هدايت نمايند. البتّه هركس به آنها ايمان آوَرْد و دل را متوجّه حق ساخت نجات يافت و داخل ملكوت آسمان گرديد و مادام كه بشرى در عالم بوده نماينده خدايى در عالم بوده و راه به‏سوى خداوند باز است و راه، راه بلدِ راه رفته مى‏خواهد و به‏صرف ادّعا نمى‏توان پذيرفت. خود مردم هم نتوانند معيّن نمايند. بايد نماينده خدايى در هر زمان كسى را كه دل او صافى گشته و بى‏آلايش شده و اتّصال به عالم غيب يافته براى بعد از خود از طرف خدا معيّن نمايد و رشته از آدم اوّل متّصل است و تا انقراض عالم باقى است و البتّه نسبت به مراتب بندگى و قرب و بعد درجاتى داشتند ولى از حيث راهنمايى خلق همه راه را طى كرده و نجات يافته و نجات دهنده بودند. اختصاص به‏حضرت مسيح ندارد و هر پيغمبرى دوره هدايت او تا زمان پيغمبر بعد از اوست توسّط اوصيا. هر يك از اوصيا هم‏زمان حيات بشريّت او دوره هدايت اوست و حضرت مسيح(ع) هم شمعون پطرس را وصىّ خود قرار داد ــ انجيل لوقا، باب 24، آيه 34، انجيل يوحنا، باب 20، از آيه 2 ـ 7، باب 21 از آيه 15 سه آيه ــ اگر نجات به‏واسطه مسيح به‏واسطه شنيدن كلمات او و عمل باشد كه مسلمين هم نبوّت او را قبول و بلكه كلمه‏اللّه‏ و روح‏اللّه‏ مى‏نامند و بيشتر از خود مسيحى‏ها عقيده دارند و احكام او را كه فقط دستورات اخلاقى است منافى اسلام نمى‏دانند. پس آنها هم نجات به‏نام او مى‏يابند و اگر نجات به‏واسطه اوصيا مسيح است بايد جستجو كرد و رشته را به‏دست آورد.

تاريخ اسلام و بزرگان اسلام و حالات عرفاء اسلام را به‏دقّت بخوانيد تا بدانيد دعوت آنها بر بصيرت بوده و مانند انبياء كَذَبه از شك و ارتياب نبوده و بهشت و دوزخ در زندگانى مشهود آنها بلكه در اختيار آنها بوده و بر پيروان هم مشهود شده و خواندن و شنيدن نبوده.

سؤال نموده‏اند كسى معرّفى شود بالاتر از مسيح؛ از مطالب اوّليه معلوم شد كه انبيا به‏خود دعوت نكرده و خود را شخصا بالاتر از سايرين ندانسته و مسيح پس از عروج بر حواريّون ظاهر شده و مى‏گويد: رفتن من بهتر است، اگر نروم تسلّى‏دهنده نخواهد آمد ــ انجيل يوحنّا، باب 16، آيه 7 ــ و هر كدام در زمان خود مطاع بودند به‏نمايندگى خداوند. مع‏ذلك گوييم رويّه و دستور حضرت مسيح به‏طور عموم قابل اجرا نيست و منحصر به خواص خواهد بود، چنانچه مى‏بينيم عالم مسيحيّت امروز عمل نمى‏نمايند. تمام خلق طاقت گذشت كلّى از دنيا [را] ندارند. شخص پيشوا كه بخواهد تمام خلق پيروى او نمايند و تمام را نجات دهد، بايد جهات ظاهر و باطن، دنيا و آخرت را منظور دارد و خود هم قولاً و عملاً سرمشق همه باشد. و آخرين پيامبر خداوند محمّد بن عبداللّه‏(ص) داراى تمام صفات نيك و جامع دو جنبه روحى و جسمى بوده، چنانچه در تورات كه مجملاً ما و شما قبول داريم (گرچه تحريف‏هاى مسلّمى در آن شده) خداوند به ابراهيم فرمايد: سرورانى از اولاد اسماعيل به‏وجود خواهم آورد. و در انجيل لوقا، باب 20[5] و انجيل متى، باب 21[6] و انجيل مرقس، باب 12،[7] مثال باغبان را حضرت مسيح مى‏فرمايد كه صاحب باغ اگر پسر را فرستاد و باغبان ميوه نداد خود با شمشير كشيده خواهد رفت. پس آن كس كه با شمشير كشيده آمده از پسر بالاتر است و رفتار او را كه ملاحظه نماييم بين دو جنبه جمع كرده و در عين دفاع و جهاد كه فطرى بشر است [در] بندگى و عبادت و گذشت و ايثار و جمع نكردن، رفتار حضرت عيسى را داشته، بيدارى ثلث آخر شب را به‏عبادت مقيّد بوده و تدبير حفظ مسلمين و جلوگيرى از مخالفين را مراقب بوده، بلكه پيروان و اوصيا حضرتش سرمشق جامعيّت بودند كه فرزندش حسين بن على(ع) و يارانش در جمع صورت و معنى و در مقام بندگى و توجّه به خدا و صدق و صفا و تواضع و گذشت و شوق لقا و ديدار مقامات آخرتى خود و سلوك راه خدا سرمشق تام بود كه عالم را متحيّر نمود.

احكام اسلام به‏قدرى جامع است كه نماز كه بايد فقط عبادت و نياز و مناجات باشد به‏قدرى حكمت و دستورات روحى و مادّى دارد كه مى‏توانيم به آن ثابت كنيم كه بالاترين دستورات است و قابل نسخ هم نيست؛ از قبيل دستور نظافت و مساوات و اتّحاد و اجتماع و دستور تعطيلات مذهبى و آداب راجع به زن‏ها و مساوات آنها با مردان با رعايت عفّت و كار مناسب و رعايت نظام و انتظام و جلوگيرى از ستمگرى و بهداشت و اقتصاديات و رعايت همسايه و هم‏نشين و نيكى خواستن براى نوع و اصلاح بين دوستان و رعايت احتياط و غيره. پس انصافا چنين دستورى را مى‏توانند رفتار كنند، يا روحانيّت صرفه [را]؟

امّا اين‏كه نوشته‏ايد مسيح اقرار به گناه خود نكرده، بايد تدبّر كرد كه هر وزيرى هر اندازه لايق و جدّى باشد و مقرّب‏تر باشد به سلطان، خوف او از قهر سلطان زيادتر خواهد بود و اگر مغرور شد در حضور سلطان و خدمت خود را اظهار نمود مورد سَخَط واقع خواهد شد. همان‏طور كه نوشته‏ايد بشر از وجهه بشريّت نمى‏تواند به‏طورى كه بايد و شايد به رضاء خدا رفتار نمايد و هر اندازه مقرّب‏تر بودند خود را در درگاه خدايى مقصّرتر مى‏شمردند و اندك غفلت از ياد خدا يا توجّه به دنيا را بدون توجّه به خدا ولو يك آن بود گناه مى‏شمردند، و گناه انبيا غير از گناه اوليا و گناه آنها هم غير گناه مؤمنين است، و ما تمام پيغمبران را پاك و پاكيزه و بى‏گناه مى‏دانيم ولى آنها خود را نزد خدا از تمام خلق كوچكتر و مقصّرتر مى‏شمردند؛

شافعان گناه خلق همه                                         خويشتن غرق لُجّه گنهيم

و خود حضرت مسيح تعميد توبه بر دست يحيى تعميد دهنده يافت با اينكه گناهى نداشت، چون اوّل ايمان توبه است كه ملتفت شود كه آنچه بايد داشته باشد نادار است، در انجيل متى، باب 3، آيه 16؛ انجيل مرقس، باب يكم، آيه 9؛ انجيل لوقا، باب 13، آيه 21. و آيا معنى توبه و غسل تعميد غير از اقرار به‏گناه است نزد خدا؟ و اين كمال است نه نقص، و از وجهه بشريّت تعميد توبه مى‏بايد و از وجهه نمايندگى، پدر آسمانى تعميد مى‏دهد و خلق را نجات مى‏دهد پس از رياضت‏كشيدن و نجات يافتن.

امّا اينكه نوشته‏ايد حضرت مسيح جان شيرين را در اثر محبّت در راه گذاشت و خود را فداى امّت كرد، قابل انكار نيست و كار تمام بزرگان به تفاوت مراتب همين بوده، منتها مقايسه نماييد اين فداشدن را با فداشدن حسين بن على يكى از شاگردان محمّد بن عبداللّه‏(ص) كه دانسته و فهميده با رعايت تدبير براى بيدار كردن خلق و انتشار عملى احكام اسلام و تهييج حسّ ديانت و عدالت‏خواهى و آزادگى و آزادمردى و تعليم آداب زندگانى و مردانگى و دستور بندگى و سلوك راه خدا و تربيت و گذشت و محبّت اقدام كرد، و با اصرارِ طرف، حاضر به صلح ننگين نشده و زن و مرد و كوچك و بزرگ اقتدا نمودند. تا دم آخر از خداوند هم نخواست و تسليم بود؛ مقايسه نماييم مطابق درنمى‏آيد، چرا كه حضرت مسيح در شب آخر دعا كرد كه جام بگردد و از حواريّون دعا خواست و اضطراب داشت و فرمود جان من تا به مرگ بسيار محزون است ــ انجيل متى، باب 26، آيه 38 ؛ انجيل مرقس، باب 14، آيه 34 ؛ انجيل لوقا، باب 22، آيه 44 ــ .

در خاتمه عذر مى‏خواهم از اين‏كه مفصّل شد و محبّت شما را خواهانم و اميدوارم با نظر دقّت و تأمّل بخوانيد چون از روى تعصّب نوشته نشده. شكر مى‏نمايم خدايى را كه هدايت نموده و امر خود را در هر دوره‏اى آشكار فرموده و مؤمنين را نجات بخشيده والسّلام على من اتّبع الهدى.

 

مذاكره حضرت صالح‏عليشاه با كشيش مسيحى[8]

معمولاً بعد از مجلس يادبود و روضه‏خوانى كه هر صبح جمعه در مزار حضرت سلطان‏عليشاه تشكيل مى‏شد و بين يك الى دو ساعت طول مى‏كشيد، حضرت صالح‏عليشاه به‏منزل مراجعت كرده حدود نيم الى يك ساعت در منزل استراحت مى‏كردند. در اين فاصله بانوانى كه به‏زيارت آمده بودند خدمتشان مى‏رسيدند. آن‏گاه به بيرونى مى‏رفتند و عدّه‏اى از ارادتمندان و مهمانان، مخصوصا گنابادى‏ها كه از ساير دهات آمده يا ارادتمندانى كه از ساير شهرستان‏ها آمده بودند، در خدمتشان بودند و كتابى خوانده مى‏شد يا بياناتى از ناحيه ايشان ايراد مى‏شد.

يكى از اين جمعه‏ها كه در بيدخت بودم، يك ميسيون سه چهارنفرى از كشيش‏ها در ضمن سفر و عبور از بيدخت در آنجا توقّف كرده، اجازه ملاقات خواستند. ايشان اجازه دادند و آنان به همان مجلس عمومى آمدند. بعد از صحبت‏هاى عادى و مبادله تشريفات، ايشان آيه قُلْ يا اَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَةٍ سَواءٌ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم اَلاّ نَعْبُدَ اِلاَّ اللّه‏َ وَ لا نُشْرِكَ بِه شَيْئا[9] را تلاوت فرموده و گفتند: در اين راه و دعوت به خداوند با هم مشتركيم. آن‏گاه آيات مربوط به حضرت عيسى(ع) را تلاوت نموده، در مورد آن‏حضرت و اعتقاد شيعه به عصمت پيغمبران بحث كرده و فرمودند: ما عيسى(ع) را بهتر از شما مى‏شناسيم و عيسى(ع) آن‏گونه كه قرآن به‏ما شناسانده است، عظمت مقامش خيلى بيشتر از آن است كه شما مى‏گوييد، ما عيسايى را به پيغمبرى قبول داريم كه قرآن معرفى كرده و به ما شناسانده است. ما محمّد(ص) را مكمّل و متمّم عيسى مى‏دانيم و مى‏گوييم خداوند اديان الهى را با ارسال محمّد(ص) به كمال رساند. ما عيسى(ع) را از گفته محمّد(ص) و وحى الهى مى‏شناسيم.

كشيشى كه سِمت تقدّم بر سايرين داشت و رئيس ميسيون بود، گفت: ما هم محمّد را بزرگ و پيامبر مى‏دانيم منتهى عيسى را اكمل پيامبران مى‏دانيم كه با پيروى او بشريّت نجات مى‏يابد.

حضرت صالح‏عليشاه فرمودند: نمى‏خواستم بحث مقايسه بين دو پيغمبر به‏ميان آيد ولى چون شما چنين مطلبى را عنوان كرديد، خيلى مختصر و در دو كلمه مى‏گويم: اكمل رهبران و پيشواى تامّ كسى است كه اگر پيروانش قدم برجاى پاى او بگذارند، نجات پيدا كنند، عيسى(ع) فرمود: اگر به يك طرف صورت تو سيلى زدند طرف ديگر را پيش آور كه بزنند و اگر قباى تو را بردند رداى خود را نيز بده. آيا در دنيايى كه امروز مى‏بينيم و هم‏چنين باتوجه به اين‏كه خداوند تا روز بازپسين به شيطان مهلت داده است كه بنى‏آدم را اغوا كند، آيا مى‏توان چنين قاعده‏اى را هميشه و همه جا اجرا كرد؟ و اين امر آيا موجب تجرى ظَلَمه و ستمكاران و تسلّط آنها بر مظلومان نمى‏شود؟ امّا پيغمبر ما فرمود: وَ لَكُمْ فِى‏الْقِصاصِ حَيوةٌ يا اُولِى الاَْلْبابِ[10]: اى صاحبان خرد در اجراى قصاص حيات براى شما وجود دارد. اين قاعده‏اى است اجتماعى براى نظم اجتماع كه ظَـلَمه از مجازات بترسند. امّا خطاب ديگرى به مسلمين دارد: وَالْكاظِمينَ الْغَيْظَ وَالْعافينَ عَنِ النّاسِ وَاللّه‏ُ يُحِبُّ الْمحُسِنينَ.[11] به مؤمن دستور مى‏دهد غيظ خود را فرو برد و كظم نمايد و هرگاه قدرت روحى بيشترى داشت نه‏تنها كظم غيظ نمايد بلكه غيظ را از سينه محو نمايد و مجرم را ببخشد و هرگاه قدرت روحى بيشترى يافت به همان كسى‏كه به او بد كرده است، احسان كند. هرگاه اين آخرين مرحله عُلُو روحى را كه منطبق‏بر فرمايش حضرت عيسى(ع) است، بخواهيم بر همه تحميل كنيم چون غالبا طاقت تحمل چنين قاعده‏اى را ندارند از اطاعت سرپيچى كرده، برخلاف دستور رفتار مى‏كنند و تدريجا به طغيان در برابر اوامر الهى عادت مى‏نمايند. يا اين‏كه عيسى(ع) ازدواج نكرد اگر همه پيروان به او تأسّى كنند براى جامعه مفيد است يا نه؟!

با خاتمه اين صحبت مجلس خاتمه يافت و كشيش اجازه خواست كه مناجات و دعايى بخواند. ايشان اجازه فرمودند و او آياتى از انجيل را قرائت نمود و خود ايشان و حاضرينِ در محل در دعاى او شركت كردند.

منیع: مجله عرفان ایران


[1]. چاپ اوّل، تهران، 1346؛ چاپ دوم، تهران، 1358.

[2]. نامه‏هاى صالح، چاپ دوم، صص 64 ـ 65.

[3]. نامه‏هاى صالح، صص 114 ـ 116. درباره ميلر رجوع كنيد به مقاله “تصوّف اسلامى از منظر يك ميسيونر مسيحى” در مجله عرفان ايران.

[4]. همان، صص 145 ـ 149.

[5]. آيات 9 ـ 19.

[6]. آيات 33 ـ 46.

[7]. آيات 1 ـ 12.

[8]. از اين قسمت تا آخر مقاله منقول است از مقاله “اسوه حسنه، مذاكره با كشيش مسيحى”، تأليف حاج دكتر نورعلى تابنده، مندرج در يادنامه صالح، چاپ دوم، انتشارات حقيقت، تهران، 1380، ص183.

 [9]. بگو (خطاب الهى به پيغمبر): اى اهل كتاب بياييد در كلمه‏اى كه مشترك بين ما و شماست (متّفق شويم) كه نپرستيم جز خداى واحد و هيچ چيز را ريك قرار ندهيم (سوره آل عمران، آيه 64).

 [10]. براى شما در تشريع حكم قصاص حيات قرار داده شده است (سوره بقره، آيه 179).

 [11]. و فروخورندگان خشم و عفوكنندگان بر مردم و خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد سوره آل عمران، آيه 134.