آثار مولانا در ایران- به مناسبت هشتصدمین سالروز ولادت او

Imageآنان دیوان شمس مولانا را نیز مانند بسیاری کتاب های دیگر به همان شیوه، بدون جدا کردن ابیات و غزل های الحاقی و رفع یا دست کم یادآوری تصرفات کاتبان، به طریقه چاپ سنگی منتشر ساختند. اما تعداد همین نسخه های پر غلط هم، به سبب شمارگان محدود نشر آن، چنان نایاب یا دست کم، کمیاب بود که مولانا دوستی جوان چون شادروان فروزانفر با همه شور و شوقی که برای دسترسی به غزلیات مولانا داشت،  نتوانست نسخه ای از آن را در مشهد به دست آورد و منتظر ماند تا در سال 1303 خورشیدی به تهران سفر کند. در تهران، شادمان از آن بود که گاهی در محفل انسی یا در تابستان، هفته ای یک روز، غزل های مولانا را از زبان مرحوم حاج شیخ عبدالله حائری مازندرانی بشنود که گزیده ای از غزل های مولانا و دیگر شاعران را به خط خود ترتیب داده بود.

روز پنجشنبه 26 آذرماه 1388 هشتصد و ششمین سالروز درگذشت مولانا جلال الدین است  و او عارفی ست خردمند که اندیشه های آسمانیش در پریشان روزگاری ها و پریشان حالی ها آرامش بخش جان است و مایه رستگاری دو جهان. مقاله زیر را به این مناسبت تهیه کرده ام و خواسته ام به اختصار، از مهمترین کوشش هایی یاد کنم که در این چند دهه، در زمینه تصحیح و انتشار آثار مولانا در ایران صورت گرفته است، و ضمن آن یکی دو نمونه کوتاه نیز از آثار گرانقدر او را نقل کنم به این امید که راهنمایی قرار گیرد برای مولانا دوستانی که قصد استفاده از آثار او را دارند.

***

پیش از آنکه شارح بریتانیایی مثنوی متوجه تحریفات و تصریفات فراوان نسخه های چاپ سنگی مثنوی شود و به فکر تهیه متن انتقادی مثنوی معنوی و چاپ آن به شیوه امروزی بیفتند، برخی ناشران ایرانی و البته بیش تر و پیش تر از آنان، ناشران هندی تولیدات چاپ سنگی خود را از این کتاب روانه بازارهای دنیا کردند بی آنکه خود را مسوول انتشار اشعاری بدانند که ناروا به مولانا نسبت یافته یا به تشخیص قرائت های غلطی بپردازند که کاتبان وارد مثنوی کرده اند چه از روی عمد و البته با نیت پاک و چه از روی سهو که اقتضای طبیعی کار نسخه برداری و رونویسی کردن است. آنان دیوان شمس مولانا را نیز مانند بسیاری کتاب های دیگر به همان شیوه، بدون جدا کردن ابیات و غزل های الحاقی و رفع یا دست کم یادآوری تصرفات کاتبان، به طریقه چاپ سنگی منتشر ساختند. اما تعداد همین نسخه های پر غلط هم، به سبب شمارگان محدود نشر آن، چنان نایاب یا دست کم، کمیاب بود که مولانا دوستی جوان چون شادروان فروزانفر با همه شور و شوقی که برای دسترسی به غزلیات مولانا داشت،  نتوانست نسخه ای از آن را در مشهد به دست آورد و منتظر ماند تا در سال 1303 خورشیدی به تهران سفر کند. در تهران، شادمان از آن بود که گاهی در محفل انسی یا در تابستان، هفته ای یک روز، غزل های مولانا را از زبان مرحوم حاج شیخ عبدالله حائری مازندرانی بشنود که گزیده ای از غزل های مولانا و دیگر شاعران را به خط خود ترتیب داده بود.

 گفتنی آنکه شادروان فروزانفر بعدها موفق می شود نسخه ای از کلیات شمس را نزد کتابفروشی در تهران پیدا کند و آن را بخرد. چند سال بعد، هنگامی که در سال 1312 خورشیدی طرح رساله شرح حال مولانا را می ریزد و دیوان او را ”با نظر امعان و دقت در مطالعه" می گیرد او هم به همان نتیجه ای می رسد که نیکلسون یک دهه پیش تر در باره مثنوی به آن دست یافته بود. شادروان فروزانفر نیز متوجه می شود که نمی تواند به نسخه دیوان شمس چاپ لکنهوی هند اعتماد کند زیرا فراون است اشعار دیگران که در کنار شعرهای مولانا در آنجا درج شده یا بسیار است از اشعار مولانا که در آن نسخه نیامده است. اکنون که چندین دهه از کوشش های آن دو محقق و مصحح بزرگ وادی مولانا شناسی گذشته است، مثنوی معنوی و دیوان شمس مولانا جلال الدین محمد، در کنار دیگر آثار او یعنی کتاب فیه مافیه، مجالس سبعه و مکتوبات، به صورت های مختلف و مکرر به چاپ رسیده است و هنوز هم می رسد و خوشبختانه همه مولانا دوستان به آسانی می توانند به هریک از آثار مولانا آن هم به متون تصحیح شده انتقادی آنها دست پیدا کنند.

 همین جا اضافه کنم که برای اطلاع از نسخه های خطی مشهور آثار مولانا و چاپ آنها در خارج از ایران که موضوع سخن امروز ما نیست، می توان به تحقیق دکتر فرانکلین لوئیس مراجعه کرد در کتاب ارزنده او مولانا، دیروز تا امروز، شرق تا غرب ( تهران، نامک، 1387)، ص 407-383 به دست می آید.

افزون بر آن، اگر  در جستجوی مرجعی باشیم مشتمل بر عنوان و جای نگهداری آثاری که به نحوی با مولانا جلال الدین محمد بلخی ارتباط پیدا می کند، باید به کتابشناسی مولوی، تدوین و تنظیم ماندانا صدیق بهزادی (مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1380) مراجعه کنیم. این مرجع در واقع کامل ترین کتاب  شناسی مولانا ست که تا امروز نوشته شده است، گرچه آثاری را که در هشت ساله اخیر در باره مولانا در ایران و دیگر جاهای دنیا منتشر شده است، در بر ندارد.  این کتاب دارای چهار بخش است:  بخش اول شامل کتاب هایی ست از خود مولانا و یا در باره مولانا و آثار او  که به یکی از زبان های شرقی منتشر شده است؛ بخش دوم  به معرفی کتاب هایی اختصاص یافته است که مترجمان و نویسندگان به زبان های غیر شرقی به نام مولانا و در باره مولانا و آثارش منتشر کرده اند. بخش سوم به معرفی مقاله هایی می پردازد که به یکی از زبان های فارسی، اردو، ترکی قدیم و عربی در باره مولانا و آثارش نوشته شده و سر انجام، بخش چهارم آثاری را  به فهرست می آورد که  با نام مولانا پیوند دارد و به صورت  نسخه خطی در کتابخانه های مختلف دنیا نگهداری می شود. نمایه های آخر کتاب نیز به دو بخش "نمایه نام اشحاص( فارسی، اردو، ترکی قدیم، و عربی)" و "منابع و مآخذ"  (فارسی و زبان های خارجی) تقسیم شده است.

 تا زمانی که کتاب شناسی تحلیلی مولانا فراهم نشود، مولوی پژوهان ناگزیرند برای آشنایی با نام و نشان مآخذ و منابع مورد نیاز خود به همین کتابی مراجعه کنند که خانم صدیق بهزادی زحمت تهیه آن را بر دوش کشیده است.

 

غزلیات مولانا

• کلیات شمس یا دیوان کبیر،  یا به عبارت دیگر، مجموعه غزلیات، قصائد، مقطعات فارسی و عربی، ترجیعات، ملمعات و رباعیات مولانا را نخستین بار، شادروان فروزانفر با استفاده از شیوه دانشگاهی و علمی تصحیح متون، همراه با حواشی خود در قطع رحلی منتشر ساخت ( انتشارات دانشگاه تهران 1336- 1346) و انتشارات امیر کبیر آن را  از سال 1336 تا 1378، در ده مجلد، چهار بار دیگر به چاپ رساند. مقدمه شانزده صفحه ای آن که با حروفی ریز تر از حروف متن چاپ شده است، و با امضای شادروان فروزانفر به تاریخ روز شنبه ششم مهرماه 1336/ 1957 خاتمه می پذیرد، افزون بر شرح نسخه های خطی، مطالبی خواندنی دارد در باره آشنایی و پیوند او با سروده های پر وجد و حال مولانا که " ترجمان احوال عشاق و مخزن اسرار عشق" است.1  فروزانفر در آغاز این مقدمه ما را به مدرسه نواب مشهد می برد و به یاد می آورد که استاد بزرگوارش، میرزا عبدالجواد معروف به ادیب نیشابوری ( 1281—1344)، نخستین بار،  "در یکی از روزهای زمستانی  1338 قمری"2 ( برابر با 1299/ 1920) با خواندن غزلی پر شور از مولانا، او را با بوی خوش گلستان مولانا  آشنا کرد:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست3 

عشق فروزانفر به غزلیات مولانا سرانجام او را به خرید نسخه ای چاپ سنگی از دیوان شمس چاپ لکنهو می کشاند که چون به مطالعه آن می پردازد، متوجه می شود که این نسخه گرچه در آن روزگار، "مدارِ کارِ فضلای ایران بوده … ارزش چندان ندارد، و در اشعار اصلی حذف و اضافات ناروا راه یافته و عده بسیاری از غزلیات دیگران در ضمن اشعار اصلی آمده" است.4  از این رو،  به فکر تهیه نسخه های خطی و تصحیح انتقادی دیوان غزل های مولانا می افتد و سر انجام موفق می شود، به یاری دکتر امیر حسین یزدگردی و دکتر حسین کریمان،  نسخه خطی قونیه را  که حسن بن عثمان المولوی نوشتنش را در روز دوم شوال 768/ اول ژوئن 1367 آغاز کرده و  در نخستین روز ربیع الاول 770/ سیزدهم نوامبر1368به پایان برده بود، با نُه نسخه خطی دیگر مقابله کند، به چاپ رساند و منتشر سازد.

 از ویژگی های ارزنده این نسخه مصحح چاپی یکی همین است که از مقابله ده نسخه خطی به وجود آمده، و قرائت های مختلف همه آن ها را در خود جای داده، و بنا براین، از نظر علمی و پژوهشی معتبرترین دیوان شمس به شمار می رود که به صورت انتقادی تصحیح شده است. نکته مهم دیگری که در این دیوان چاپی نظر را سوی خود می کشد علامت های سجاوندی است که استفاده از آن تا آن زمان در میانه کلمه های شعر های شاعران بی سابقه بود. شادروان فروزانفر در این باره نوشته است: "برای تسهیل قرائت، اصول نقطه گذاری اروپائی را  در حد ضرورت معمول داشتیم و در این باره از افراط محترز بودیم."5   

در آغاز هر یک از این مجلدات، مطلع غزل ها نماینده فهرست اشعاری است که در آن درج شده است و ضمائم چهارصد صفحه ای تشکیل دهندة هفتمین مجلد، شامل فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات و مصطلحات، فهرست های مختلف آیات، احادیث، نام های اشخاص، جای ها، نام های قبایل و فرقه ها، بر فایده پژوهشی این چاپ افزوده است.  فروزانفر آرزو داشت رساله ای تالیف کند" متضمن تحلیل و نقد ادبی ِ غزلیات و معرّفِ مقام بلند مولانا در شاعری و سخن سرایی"6   دریغا که بر آورده نشد و کو تا گیتی فروزانفر دیگری پدید آرد! رباعیات، گرچه از بقیه اشعار دیوان دور افتاده، مجلد هشتم را یکسره به خود اختصاص داده است. مصحح دانشمند کلیات شمس، در مقدمه بسیار کوتاهی که بر این مجلد هشتم نگاشته، به روشنی بیان کرده است که همه این 1983 رباعی، بی گمان، از مولانا نیست زیرا در آن میان، رباعی هایی "می بینیم که پیش از روزگار مولانا، در متون فارسی و یا در مختار نامة عطار و یا جزو رباعیات اوحدالدین کرمانی و نجم الدین رازی و جز آنان یاد شده است."7  فروزانفر آرزوی دیگری هم داشت که از بخت بد، بر آورده نشد:  او امیدوار بود روزی موفق شود در باره رباعی های مولانا "بحثی مستوفی کند و رباعیات غیر اصیل را باز نماید.8  

گفتنی آن که تحقیقات تازه روان فرهادی و ابراهیم گَمَرد نشان داده است که 116 رباعی از این 1983 رباعی از مولانا نیست و سروده شاعران دیگر است9 این تحقیق هنوز مرد میدان می طلبد. در هر حال، بدون کشف الابیاتِ رباعیاتِ مجلد هشتم که به فهرست قوافی دیوان کبیر راه نیافته، نهمین و دهمین مجلد پیوسته به هم فهرستی است 728 صفحه ای از اشعار کلیات شمس تصحیح فروزانفر که صدر ابیات آن بر حسب قافیه و ردیف هر غزل مرتب شده است تا از روی آن بتوان جای بیت دلخواه خود را در کلیات شمس یافت.  دکتر توفیق سبحانی، برای رفع سرگردانی افرادی که استفاده از این فهرست را دشوار یافته اند، کشف الابیات کلیات شمس تبریزی (انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران،1385) را تهیه و چاپ کرد، که به شیوه قدیم بر اساس کلمات آغاز هر بیت تنظیم یافته و رباعیات را هم در بر گرفته است. 

دکتر توفیق سبحانی که اذعان دارد کلیات شمس تصحیح شادروان بدیع الزمان فروزانفر "هنوز هم بهترین و عالمانه ترین تصحیح کلیات شمس" است، نتوانست جای خالی آن را در قفسه های کتابفروشی تحمل کند و بنا براین، دوره هشت یا ده مجلدی چاپ فروزانفر را در دو مجلد جای داد و منتشر ساخت. دکتر توفیق سبحانی از کاستی های ضمائم چاپ فروزانفر کاست، معنی لغت ها و تعبیرات و اصطلاحات و آیات و احادیث را به صورتی کامل تر همراه معنی ابیات یونانی و ترکی و خلاصة معنی برخی از مصراع ها، در پای صفحات نوشت تا  اهل پژوهش مجبور نشوند برای یافتن مقصود به مجلدی دیگر یا به پایان کتاب مراجعه کنند اما نسخه بدل ها را که تنها به کار اهل تحقیق می آید، و چه بسا که خوانندگان عادی آنها را مزاحم چشم خود به بینند، حذف کرد و فهرست غزل ها را بر اساس مطلع هر غزل در پایان مجلد دوم قرار داد. ( کلیات شمس تبریزی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، براساس نسخه فروزانفر، به کوشش و توضیحات دکتر توفیق سبحانی (دوره دو جلدی، نشر قطره، تهران، 1381). او پنج سال بعد، به مناسبت جشن های هشتصدمین سال تولد مولانا نیز چاپی جدید از اشعار غنایی  مولانا منتشر ساخت که نمی توان آن را متن انتقادی نامید، زیرا با نسخه های متعدد که لازمه کار تصحیح علمی متون کهن است، مقابله نشده است (دیوان کبیر، کلیات شمس تبریزی، مولانا جلال الدین محمد بن حسین بلخی رومی، معروف به مولوی، نسخه قونیه، دوره دو جلدی، توضیحات، فهرست و کشف الابیات (انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، 1386). این نسخه، در واقع، چاپ سربی همان نسخه خطی است که شادروان فروزانفر آن را کامل ترین نسخه های خطی خود دانسته، عده اشعار آن را از همه بیشتر دیده، و آن را برای استنساخ  برگزیده بود.  صورت خطی این نسخه بدان سبب به نام قونیه معروف شده است که به قول شادروان فروزانفر چون "از جهت تزیین و تذهیب بر سایر نسخ مزیت دارد … آن را بر سر تربت مولانا در قاب آینه گذاشته اند" و به شماره های 68 و 69 نگهداری می شود. با این همه، حسن بن عثمان، نویسنده این نسخه، اشاره نکرده که آن را از روی کدام نسخه نوشته و بدین ترتیب راه گمان را نبسته است. دکتر سبحانی گمان دارد که او این نسخه دو مجلدی را "ظاهرا از روی دیوان کبیر اصلی" که در یکی از " آتش سوزی های مهیب" مولوی خانه افیونِ قره حصار سوخته، نوشته است. دکتر توفیق سبحانی معانی لغات و تعبیرات، عبارات غیر فارسی، آیات قرآن و احادیث را در پای صفحات آورده و 366 صفحه از مجموع 1900 صفحه دیوان کبیرچاپ انجمن آثار مفاخر فرهنگی، را به فهرست الفبایی و کشف الابیات آن اختصاص داده که بی گمان برای یافتن جای ابیات و غزل های مولانا بسیار سودمند است.   

اکنون که صحبت از غزل های مولانا به میان آمد باید اشاره کنم که این غزل ها را از نظر مضمون به چند گروه می توان تقسیم کرد، که از آن جمله است غزل های عاشقانه و عارفانه؛ غزل هایی که دارای مضامین آموزشی هستند؛ غزل هایی که داستانی واقعی یا خیالی را در بردارند و چه بسا که مولانا ضمن آنها حالات یا مشاهدات معنوی خود را بیان می دارد. گرچه انتخاب یک غزل از میان بیش از سی و دو هزار غزل کار ساده ای نیست، غزل شانزده بیتی زیر را با هم می خوانیم و خواهیم دید که مولانا با حالتی داستان وار به بیان مشاهدات و حالات روحانی خود می پردازد و افسوس می خورد که چرا از روز ازل قدر شهر خوش عشق را ندانست و به این جهان گذران و پر رنج و بلا پای نهاد. او در این غزل، گرچه از عشق و شهر عشق و نسبتش با عشق سخن می گوید، و با عشق گفت و گو می کند، وقتی به شرح عشق می رسد، همچنان که در مثنوی (1/114) هم گفته است قلم را از وصفش ناتوان می یابد.گفتنی آن که مولانا در این غزل نکته های دیگری را نیز مطرح می کندکه در مثنوی نیز می توان آنها را دید:

سفر کردم به هر شهری دویدم                چو شهر عشق من شهری ندیدم

ندانستم زاول قدر آن شهر              ز نادانی بسی غربت کشیدم

رها کردم چنان شکّرستانی                     چو حیوان هر گیاهی می چریدم

پیاز و گندنا چون قوم موسی       چرا بر منّ و سَلوی بر گزیدم (2 بقره،61)

به غیر عشق آوازِ دهل بود                     هر آوازی که در عالم شنیدم

از آن بانگ دهل از عالم کل                        بدین دنیای فانی اوفتیدم

میان جان ها جان مجرّد                    چو دل بی پرّ و بی پا می پریدم

از آن باده که لطف و خنده بخشد         چو گُل، بی حلق و بی لب، می چشیدم

ندا آمد ز عشق:" ای جان سفرکن!           که من محنت سرایی آفریدم"

بسی گفتم که: "من آنجا نخواهم"              بسی نالیدم و جامه دردیدم

چنان کاکنون ز رفتن می گریزم                از آنجا آمدن هم می رمیدم

بگفت:

"ای جان برو! هرجا که باشی      که من نزدیک چون حبل الوریدم" (50قاف،16)

فسون کرد و مرا بس عشوه ها داد            فسون و عشوة او را خریدم

فسون او جهان را بر جَهاند     که باشم من؟ که من خود ناپدیدم

ز راهم برد وآنگاهم به ره کرد                     گر از ره می نرفتم می رهیدم

بگویم چون رسی آنجا، ولیکن             قلم بشکست چون اینجا رسیدم10 

اما از غزل های عاشقانه او که بی گمان از مضامین عارفانه خالی نیست، نیز یکی را با هم می خوانیم:

خُنُک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو      

به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو

دادِ باغ و دَم مرغان بدهد آب حیات

آن زمانی که در آییم به بُستان من و تو

اختران فلک آیند به نظّارة ما

مه خود را بنُماییم بدیشان من و تو

من و تو بی من و تو جمع شویم از سرِذوق

خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو

طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند

در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو

این عجب تر که من و تو به یکی کُنج آنجا

هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو

به یکی نقش، بر این خاک و بر آن نقش دگر

در بهشت ابدی و شکرستان من و تو11   

 

مثنوی معنوی

• مثنوی را مولانا پس از غیبت فرجامین شمس، به خواهش چلبی حسام الدین سرود و آن را گوهرِ گوهرِ گوهرِ دین خواند که راه وصال محبوب ازلی را می نمایاند. این کتاب زبانی آموزشی دارد که می کوشد معانی آیه های قرآن و حدیث های پیغمبر اسلام و حقیقت رسالت پیامبران یزدان را با استفاده از تمثیل ها و حکایت های کوتاه باز گوید و سالک راه حقیقت را "پایه پایه تا ملاقات خدا"12  بر اوج گردون رساند؛ به دیگر سخن، مثنوی نردبان آسمان معناست که هر که از پله های آن بالا رود به بام خدا بر می آید.  در ایران، هر گاه نام از مثنوی معنوی می رود بی گمان نام پر قدر رینولد الین نیکلسون ( 1868-1945)  با صد احترام بر زبان اهل ادب می آید. زیرا او نخستین دانشمندی ست که هشتاد نود سال پیش، مثنوی معنوی ایرانیان را پس از مقابله با بهترین نسخ خطی قرن های هفتم و هشتم به صورت علمی و روش انتقادی تصحیح کرد و در اروپا به چاپ رساند و مثنوی دوستان جهان را  از زحمت نسخه های پر غلط و سراسر تحریف چاپ سنگی قدیم رها ساخت. با این وصف،  مثنوی پژوهان باید توجه داشته باشند که مثنوی تصحیح نیکلسون، گرچه در ایران بارها به صورت افست یا با حروف چینی مجدد و پر از غلط های چاپی انتشار یافت، بدون ترجمه مقدمه های سه گانه و ادغام تجدید نظرهای وی که به صورت ضمیمه های مختلف و یا ضمن شرح  او بر مثنوی منتشر شد، کامل و بی عیب نیست. بدین سبب، مثنوی معنوی، ترجمه، تحقیق و بازنگری حسن لاهوتی (نشر قطره، دوره چهارجلدی، تهران، 1383)، را می توان کامل ترین و بی عیب ترین مثنوی تصحیح نیکلسون نامید که سازمان انتشارات میراث مکتوب، آن را بار دیگر با نسخه معروف قونیه مقابله کرده و همراه با نمایه های گوناگون و کشف الابیات آماده چاپ ساخته، اما هنوز آن را منتشر نساخته است و معلوم نیست کی نوبت چاپ آن فرا رسد. روزی نزد مرحوم پرویز اتابکی نالیدم که فلان کتابم چند سال است در فلان انتشاراتی مانده است و در چاپ و انتشارش اهمال می کنند. خدایش بیامرزاد! گفت منال که فلان کتاب من بیست و هفت سال است، در فلان انتشاراتی معروف – که از بزرگترین سازمان های نشر ایران است مانده و در انتظار نوبت چاپ است.  بگذریم، در باره مزیت این نسخه بر دیگر چاپ های مثنوی همین بس که بدانیم تنها نسخه ای از مثنوی در همه گیتی ست که قرائت های همه نسخه های خطی معتبر قرن های هفتم و هشتم/ سیزدهم و چهاردهم، از جمله نسخه معروفِ قونیه(677) و نسخة معروف به قاهره ( 768) را در بر دارد.  وقتی، در همین مقاله، به مثنوی تصحیح دکتر استعلامی برسیم در باره نسخه قاهره سخن خواهیم گفت؛ اما اکنون از نسخه قونیه بشنوید. 

پنج سال پس از درگذشت مولانا جلال الدین بلخی، کتابت مثنویِ او را محمد قونوی، فرزند عبدالله، آنگاه به پایان رساندکه ترقیمه کتاب را به پایان آورد؛ محمد قونوی نوشت که آن روز دوشنبه بود؛ اما ننوشت چندمین روز از ماه رجب سال 677 قمری. گویی آدمی فرزند غفلت است. باری! چه غم! اگر هم می نوشت، کی گره از کار فرو بسته ما می گشود! با این حال، خدایش بیامرزادکه از یاد آوری انتساب خود به سلطان ولد فرزند مولانا غفلت نکرد، خود را محمد قونویِ ولدی نامید گرچه آن زمان حسام الدین شیخی می کرد تا همگان بدانند که اعتبار نسخه ای که او از مثنوی نگاشته است از کجا و تا  به کجاست. گیرم که گمانه زنی های مصححان دانشمند مثنوی خواه ترک و خواه ایرانی، با آنچه هشتصد سال پیش رخ داده است سازگار افتد، هیچ یک از نسخه هایی را که کاتبان مثنوی نگاشته اند با همه نفاست نسخه و دقت کاتب نسخه نهایی مثنوی نتوان به شمار آورد. گیرم که پس از در گذشت مولانا، نسخه ای از مثنوی او را با نظارت حسام الدین و سلطان ولد و از روی دست نوشته های اخی ترک نوشته باشند، نتوانیم گمان را از اعمال نظر و مداخله سلیقه آنان، نیز از سهل انگاری و غفلت های خواسته و ناخواسته کاتب باز داریم و یقین کنیم که نسخه نو نوشته بی کم و زیاد همان نسخه ای ست که از سینه معرفت بار حضرت مولانا  برون جسته است.  مجالس سبعه را بنگرید تا ابیات سست ولد نامه سلطان ولد را در میانه سخنان سنجیده مولانا و در کنار اشعار استوار سنایی و عطار جلوه گر ببینید.13معارف برهان الدین ترمذی را ورق بزنید تا مصراع سعدی را در آنجا حاضر بیابید.14 

 همه می گویند و زود تر از همه بیش از هشتاد سال پیش نیکلسون گفت که نسخه قونیه (677) نسخه ای ست شایسته اعتماد فراوان.  این سخنِ پسندیده نه به آن معنی ست که نسخه های خطی دیگر شایسته اعتماد نیستند و همه بی ارزش هر چیزی به جای خویش نیکوست. گفته باشم که تنها نسخه ای که سزاوار صفت اعتماد مطلق باشد آن است که به ُمهر مولانا جلال الدین محمد بلخی ختم شده باشد، غیر آن هرچه باشد گمان انگیزد و از میدان یقین بگریزد.  دریغ که اگر به سیمرغ و کیمیا توانیم رسید، نسخه نهایی مثنوی را نیز توانیم دید، که اگر از میان نرفته بود تا کنون رخ نموده بود. با این حال، نتوان از یاد برد که همه نسخه های خطی مثنوی، بی گمان، فرزندان و فرزند زادگان همان نسخه سیمرغ سانِ کیمیا وارند، و هریک نشانه هایی از آن در خود دارند یکی کمتر و یکی بیشتر. شایسته آن است که آن نشانه ها را بجوئیم، همنوایی ها را بشناسیم، همجنسی ها را بسنجیم و کیمیا بسازیم،  نه آن که جز یکی همه را بیهوده بدانیم و دور اندازیم.  کیمیا سازی در گرو آزاد اندیشی است در وادی تحقیق و باز کردنِ درهای پژوهش بر استعداد های دیگر تا بیایند و سخن های مولانای خود را بجویند.  یگانه دانستن نسخه ای خاص پای فشردن است بر گمانه ها و پندارهای فردی و بستن راه تحقیق بر دیگران. مپسندید که راه را بر دیدار سیمرغ قاف نشین یکسره بر بندید.

 نیکلسون، مصحح و شارح بزرگ مثنوی، نزدیک به نود سال پیش با همه تنگناهای پژوهشی آن زمان، قدم در چنین راهی نهاد. تصویر صفحات معتبرترین نسخه های خطی مثنوی را از ترکیه و آلمان و انگلیس و مصر فراهم کرد؛ به مقابله آنها پرداخت و نخستین متن انتقادی مثنوی ما را در اروپا به چاپ رساند. او نشانیِ مثنویِ کوه قاف را یافت و به دست ما داد: راه پژوهش را گشود؛ اما دیگران آن نشانه ها را اگر هم دیدند، ندیده گرفتند، بر آن راه پر دشواری نرفتند و تصحیحی بهتر از تصحیح او نیز عرضه نکردند. از این است که امروز به سخن استوار توان گفت مثنوی تصحیح نیکلسون تنها نسخه ای از مثنوی است در جهان که قرائت های دست کم ده نسخه خطی معتبر قرن های هفتم و هشتم از دو سال پس از مردن مولانا گرفته تا پس از آن و از آن جمله قرائت های نسخه معروف قونیه(677) و نسخه قاهره(768) را  پیش چشم خواننده پژوهشگر می گذارد. نیز، تنها نسخه مثنوی است در گیتی که اوصاف متن انتقادی دانشگاهی بر آن صدق می کند. و سر انجام، در اعتبار علمی این نسخه ارزنده همین بس که مصححان دانای مثنوی در همین روزگار ما در ایران،  نسخه اساس خود را با آن مقابله کرده اند و بدان سنجیده اند.

از اینجا پیداست که فرق بین رونویسی کردن و تهیه متن انتقادی دانشگاهی پسندی که همه استعداد های دیگر را سوی پژوهش فرا می خواند، از کجاست تا به کجا. فیض عام پروردگار همگان راست و باشد که یکی را از این میان مدد فرماید تا راه نیکلسونِ شادروان را ادامه دهد و  ما را به مثنویِ کوه قاف نزدیک تر سازد.

بگذریم؛ مثنوی نسخه قونیه را محمد بن عبدالله قونوی از روی نسخه ای نوشت(677/ 1278) که به گفته خودش، آن را نزد مولانا و خلیفه اش، حسام الدین چلبی، خوانده و تصحیح کرده بودند. این سخن ما را با سوال هایی بی جواب رو به رو می سازد:  آیا آن نسخه همان دست نوشته های چندین ساله چلبی بوده که مولانا شب ها تا به صبح سروده بود و او نوشته بود؟ آیا مولانای بی اعتنا به صورت الفاظ که مثنوی را در درازنای ده سالة آخر زندگانیش سروده و به قولی فرشته مرگ مجالش نداده است که حتی آخرین داستان دفتر ششم را به پایان برد و قصه شاهزادگان را تمام گوید، کی فرصت یافته است که نزدیک به بیست و شش هزار بیت مثنوی را از روی دست نوشته های چلبی با تأمل بخواند و تصحیح کند؟ گیرم که چنین کرده باشد، آن نسخه تصحیح کردة مولانا کجاست؟ شاید در کوه قاف! برخی بر این گمان اند که مگر آن را به خاک سپرده باشند  از قرآن که گرامی تر نیست! و بنا براین، نسخه قونیة دارای تاریخ 677 به قول عبدالباقی گولپینارلی "نسخة اصلی و نسخة ناظم و نسخه قدیم است."15 نه! به گمان من، این نسخه که محمد قونوی ولدی نوشته است، با همه شایستگی هایش،  همچنان که گذشت، نسخه کوه قاف نیست.

با این حال، می توانیم گمان بریم که محمد بن عبدالله قونوی اگر زنده بود بی گمان از مرکز نشر دانشگاهی سپاس گزاری می کرد که مثنوی نگاشتة دست او را به صورت عکسی (فاکسیمیله) منتشر ساخت (تهران، 1992/1371) تا از گزند غلط های چاپی، که در صنعت چاپ ایران امری عادی به شمار می رود، بر کنار بماند. اما تب نسخه خطی قونیه به سرعت در تهران بالا گرفت و برخی سازمان های انتشاراتی شاید بدین سبب که خواندن خط تُرک نشان محمد بن عبدالله قونوی را برای ایرانیان دشوار تشخیص دادند، آن را به چاپ سربی امروزی در آوردند، در اندازه ها و شکل های گوناگون منتشر ساختند و گفتنی آن که تا ابتکاری را که کرده اند اعتبار علمی بخشند، نسخه حروف چینی شده خود را به نام و مقدمه یکی از ناموران وادی مولانا پژوهی ایران مزیّن ساختند.

سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد پیشاهنگ این قافله بود و نخستین مثنوی حروف چینی شده را از روی این نسخه عکسی منتشر ساخت، نام دکتر توفیق سبحانی را بر روی جلد آن نقش کرد و آن را در سال 1373 زود تر از دیگران، به بازار فرستاد، بی هیچ نمایه و کشف الابیات.

پس از آن نوبت رسید به مثنوی معنوی، بر اساس نسخه قونیه مکتوب به سال 677 ق و مقابله با تصحیح و طبع نیکلسون، تصحیح، مقدمه، و کشف الابیات، قوام الدین خرمشاهی (انتشارات ناهید، تهران، تابستان1375).  این چاپ یک مجلدی که با کشف الابیات پایان می یابد، از هر گونه نمایه ای بی بهره مانده، و چنان که مصحح خردمند آن(در صفحه 11 مقدمه خود یاد آور شده)  نسخه های عکسی ایران و ترکیه را که از روی نسخه خطی قونیه (677) به ترتیب در تهران و آنکارا انتشار یافته و دومی خوانا تر و کامل تر از اولی است، اساس کار خود قرار داده، آنگاه آن را با  مثنوی مصحح نیکلسون سنجیده است: "نسخه نیکلسون را نظر به اهمیت و اعتبار محرز و مسلم آن نسخه بدل قرار دادیم و تفاوت های آن را با نسخه قونیه در حاشیه هر صفحه ثبت کردیم."16   قوام الدین خرمشاهی که پیش از دکتر سروش نسخه قونیه تصحیح خود را به بازار آورد، از تصحیح دکتر توفیق سبحانی( تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1373) "در موارد دشوار خوان سود" برد.17  

مثنوی معنوی،بر اساس نسخه قونیه، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، (انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1375). این کتاب دو مجلدی مثنوی نه هیچ نمایه دارد و نه کشف الابیات و نه با هیچ نسخه خطی دیگری مقابله شده است. دکتر سروش که اعتبار این تصحیح وامدار نام اوست، توضیح داده که چاپ عکسی ایرانی ها و ترک ها را از نسخه قونیه (677) (که اولی در سال1371 خورشیدی و دومی در سال 1993 میلادی انتشار یافته)، اساس کار خود قرار داده است برای تصحیح مثنوی. گرچه نام نیکلسون بر پشت جلد آن دیده نمی شود، دکتر سروش همانجا افزوده است: "همه جا به نسخه مصحح نیکلسون و نسخه بدل های وی مراجعه کرده ایم و اختلاف های مهم متن مصحح خود با متن مصحح نیکلسون را در پابرگ آورده ایم. اختلاف های متن ما با متن مصحح نیکلسون بیش از اینهاست، لکن ما تنها بر نکات مهم انگشت نهاده ایم و نکات خُرد را یاد نکرده ایم."18 اما دکتر سروش ننوشته است که چاپ عکسی نسخه قونیه را با کدام چاپ مثنوی نیکلسون مقابله کرده، مگر از  پا ورقی صفحه سی و پنج پیشگفتار وی توان گمان برد که مثنوی معنوی تصحیح نیکلسون، به اهتمام دکتر نصرالله پورجوادی ( تهران، انتشارات امیر کبیر، 1363) محل مراجعه او بوده که از ضمائم یعنی نسخه بدل ها ی تازه و تجدید نظرهای نیکلسون مگر معدودی در آن راه نیافته ا ست. دکتر سروش، با آن که به زبان انگلیسی نیک تسلط دارد، به شرح نیکلسون بر مثنوی و ضمائمِِ حاوی نسخه بدل های تازه و تجدید نظرهای وی که همراه نخستین متن انگلیسی و فارسی مثنوی چاپ لیدن، به هزینه اوقاف گیب منتشر شده، چشم پوشیده است. شگفت آن که نخستین بیت مشهور دفتر اول مثنوی را مطابق قرائت صحیح نسخه قونیه ضبط کرده، اما  بر خلاف جاهای دیگر به ضبط غلط و اختلاف قرائت نسخه پورجوادی هیچ اشاره نکرده است. آیا دکتر سروش آنها را در شمار" اختلافهای مهم" ندانسته، یا حافظه نیرومندش پیش چشمش آورده که نیکلسون در شرح خود بر مثنوی، قرائت نسخه قونیه را صحیح دانسته و در انتخاب خود تجدید نظر کرده است؟ این سوال در سومین مصراع نخستین دفتر مثنوی تصحیح دکتر سروش نیز پیش می آید؛ زیرا، در اینجا هم به اختلاف قرائت نسخه قونیه با نسخه  پورجوادی هیچ اشاره ای نشده است: نسخه قونیه "درنفیرم"  دارد و نسخه نیکلسون "از نفیرم."

دکتر سروش از روی درستی می نویسد که در بیت آغازین مثنوی، "مقصود از این نی کسی جز شخص شخیص مولانا نیست"19  و بنا براین طبیعی ست که ضمیر اول شخص مفرد در سومین بیت به مولانا باز گردد و در "نفیرم" معنی نفیرِ مولانا را به ذهن متبادر سازد. کاش دکتر سروش با آن بیان لطیف و چیرگی در سخنوری روشن ساخته بود که چگونه ممکن است نالیدن مرد و زن "در نفیرِ" مولانا "لطیف تر" و "عمیق تر" باشد و  "بانگ  و نفیر مولانا را عظمتی … به وسعت بانگ های همه آدمیان" بخشد،20 اما نالیدن آنان "از نفیر" مولانا  یعنی به سبب بانگ پر آه و ناله این نیِ هجران نوا لطیف نباشد:

بشنو این نی چون شکایت می کند         از جدایی ها حکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند                     از نفیرم مرد و زن نالیده اند

مصحح  سیاستمدار و نواندیش این نسخه هنگامی که در باره "قصه این متن و این تصحیح" سخن می گوید، تردید خود را در باره گمانه زنی عبدالباقی گولپینارلی، مثنوی شناس ترک، پنهان نمی کند: گولپینارلی شادروان همان گونه که در بالا گذشت در باره  نسخه ای که من آن را "نسخه کوه قاف" خواندم، بر این گمان رفته که ممکن است آن را نزد مولانا خوانده و بعد به خاک سپرده باشند. دکتر سروش در جواب این گمانه زنی نوشته است: "تصحیح مثنوی به دست مولانا خصلت طبیعی بودن را از آن می ستاند و آن را به   اثری مصنوع نزدیک می سازد و این امری ست که نشانی از آن در مثنوی به چشم نمی رسد."21 

و سر انجام، مثنوی معنوی، همراه با معانی لغات، آیات، احادیث، عبارات عربی، اعلام و کشف الابیات، از روی نسخه 677 ه. ق. به تصحیح ( یا چنان که در روی جلد داخلی آن نوشته شده است) به اهتمام دکتر توفیق سبحانی( انتشارات روزنه، چاپ اول 1378). این مثنوی یک مجلدی دو گونه کشف الابیات دارد: یکی بر اساس ابتدای مصراع های اول تنظیم شده است و دیگری بر اساس ابتدای مصراع های دوم که هر دو در پایان کتاب جای گرفته، اما به جای شماره ابیات شماره صفحات را مشخص کرده است، با آن که شماره ابیات مثنوی در حاشیه هر صفحه معلوم است. در هر حال، این کشف الابیات 250 صفحه ای جایی برای هیچ نمایه ای باقی نگذاشته است. توفیق سبحانی، پس از مقدمه خود که ضمن آن مجعول بودن تاریخ 688 نسخه قاهره را نشان داده، ترجمه مقدمه ای از مثنوی شناس معاصر ترک، شادروان عبدالباقی گولپینارلی، را با اندکی تلخیص افزوده است. گلپینارلی مقدمه خود را  ابتدا برای ترجمه ترکی ولد ایزبوداق از مثنوی نوشته بوده که بار دیگر در ابتدای نسخه عکسی قونیه (677) چاپ ترکیه ( 1993) قرار گرفته است. خوانندگانی که مراجعه به آخر کتاب را دشوار می بینند، می توانند معنی کلمه های دشوار، آیه های قرآن و حدیث ها را در پای هر صفحه بخوانند و معنی بیت مثنوی را بفهمند.    

اما دکتر محمد استعلامی که از خرداد ماه  سال 1359/1980 "تمام وقت در خدمت مولانا بوده" است،22نخستین بار موفق می شود جلدهای اول تا سوم مثنوی مصحح خود را  " شامل متن و تعلیقات سه دفتر مثنوی" در سال های 1361 تا 1363" منتشر سازد و  ده سال "پس از آن هر شش مجلدِ متن و تعلیقات، همراه با یک مقدمه مبسوط،" را به بازار" بفرستد و مجلدی دیگر مشتمل بر فهرست ها و کشف الابیات نیز بر آن بیفزاید (دوره هفت مجلدی، تهران، انتشارات زوار، پائیز 1373 ).  چاپ هفتم این اثر(تهران، انتشارات سخن، 1384) اکنون در کتابفروشی ها موجود است. این نسخه از مثنوی دارای مقدمه ای است مبسوط که خوانندگانش را با زندگانی مولانا و آثار و اندیشه های او آشنا می سازد. افزون بر آن مشتمل است بر توضیحاتی که بسیاری از دشواری های مثنوی را برای مثنوی دوستان در سطح دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی می گشاید. آخرین مجلد 650 صفحه ای این دوره اختصاص دارد به نمایه های بسیار که به کار مثنوی پژوهان می آید: "تعبیرهای ویژه مولانا، مباحث، اصطلاحات، نام اشخاص، نام کتاب ها و رساله ها، نام جاها، اقوام و ملل، آیه های قرآن، حدیث ها، سخنان پیران، مثل ها، مآخذ مقدمه و تعلیقات شش دفتر و کشف الابیات" که جملگی نشان از توجه دکتر استعلامی به رعایت معیارهای پژوهش های دانشگاهی دارد.  

مصحح پرکوشش مثنوی مولانا جلال الدین، چنان که خود نوشته، از میان همه نسخه های خطی مثنوی، چهار نسخه را "درست تر، کامل تر و قابل اعتماد تر"  یافته، "متن را با مقایسه این چهار نسخه تهیه کرده و افزون بر این، برای "تصحیح نهایی متن"  آن را "با متن تصحیح شده نیکلسون" مقایسه کرده،23و قرائت های مختلف را در پای صفحه ها آورده است و مدعی است قرائت هایی را در متن خود حفظ کرده که در مقایسه با انتخاب های نیکلسون "منطقی تر و به مسیر فکری مولانا نزدیک تر است؛ از این رو،  بسیاری ابیات را که نیکلسون الحاقی دانسته، و ازمتن مثنوی مصحح خود خارج کرده، به جای خود باز گردانده است.24به هر حال، این نسخه ها عبارتند از نسخه قونیه مورخ 677؛  نسخه موزه مولانا، بی تاریخ، که آن را "نسخه دوم قونیه" نامیده؛ نسخه علامه قزوینی دارای تاریخ 715 و نسخه معروف به قاهره که دکتر استعلامی تأکید دارد "چهار سال پیش از درگذشت مولانا" نوشته شده،25حال آن که تحریر آن 94 سال پس از درگذشت مولانا به پایان رسیده است. نیکلسون، هشتاد سال پیش از این، از روی تحقیق نوشت که این نسخه گرچه الحاقاتی اندک دارد، از نسخه های خطی معتبر قرن هشتم به شمار می رود، اما تاریخ تحریر آن مخدوش است و محمد بن عیسی الحافظ القونوی تحریر آن در یکی از ماه های شعبان سال 768 قمری به پایان رسانده است.26  نسخه شناسانِ مثنوی دانِ روزگار ما نیز به همین نکته اشاره کرده اند27  و بدین سبب است که دکتر استعلامی نظر شادروان مجتبی مینوی مبنی بر اعتبار آن و سخن شادروان بدیع الزمان فروزانفر را نقل می کند که گفته بود " نسخه قاهره  نسخه یی بسیار معتبر است."28به گمان من، باید پذیرفت که از جهت اعتبارِ نسخه قاهره، حق با دکتر استعلامی است و گرچه خود از روی نسخه ای کهن تر نوشته شده، دقت نویسنده آن را در حفظ امانت نشان می دهد که صِرفِ قدمت دلیل قطعی بر صحت و اعتبار نسخه های خطی نتواند بود. دوست دانشمند، دکتر استعلامی نیز به گمان من خواهد پذیرفت که مخدوش بودن تاریخ تحریر نسخه قاهره  از صحت مندرجات و اعتبار آن دست نوشته "درست و روشن و خوانا"29نمی کاهد.

همه بحث بر سر ترفندی است نابخردانه برای تغییر کلمه سبعمائه(=700) به ستمائه (=600) است. آنان که با نسخه های خطی و خط کاتبان آنها آشنایند و از آن جمله نیکلسون فقید بر این عقیده اندکه فردی به قصد نزدیک جلوه دادن زمان نگاشته شدن این نسخه به زمان زندگانی مولانا، نقطه حرف "ب" وسط را با کمال ناشی گری تراشیده، تا آن را به صورت حرف "ت" در آورد اما نتوانسته نقطه های آن را چنان بگذارد که با نقطه های حروف دیگر همسان باشد؛ نیز، سعی کرده حرف "عین" وسط را کور کند تا خوانده نشود اما نتوانسته برجستگی آن را از بین ببرد و چنان بر گردی میم وسط افزوده و آن را درشت کرده که بی تناسبی آن با خط کاتب از دور پیداست. بنا براین، جای تردید باقی نمی ماندکه نسخه مثنوی خط محمد بن عیسی الحافط القونوی متعلق به قرن هشتم/چهاردهم است نه هفتم/ سیزدهم و تاریخ 768 درست است نه 668 – چهار سال قبل از مردن مولانا.

اکنون، وقت آن است که قطعه هایی ازمثنوی را با هم بخوانیم و البته باید که به ضرورت، آنها را کوتاه انتخاب کنیم یا اگر بلند است برخی ابیات را برداریم تا کوتاه شود. یکی از بزرگترین منابع مثنوی سخنان پیامبر(ص) و روایت های مختلفی است که در باره پیغمبران در کتاب های مسلمانان آمده است. مولانا گاهی به ترجمه فارسی آنها اکتفا می کند، گاهی هم آنها را به صورت های دیگر ازجمله به حالت داستان در می آورد.  او گفت و گوی زیر را  بر اساس روایتی ساخته که در باره عیسای پیغمبر و یکی از حواریون او نقل شده و چه بسا که سخنی از پیامبر(ص) را نیز به همین مضمون در ذهن داشته است.30 مولانا در این قطعه، می خواهدآدمی را از خشم خدا بر حذر دارد و راه جلوگیری از آن را به ما بیاموزد:

گفت عیسی را یکی هشیار سر          "چیست در هستی ز جمله صعب تر؟"

گفتش:

 "ای جان! صعب تر خشم خداست      که از آن دوزخ همی لرزد چو ما"

گفت :

" از این خشم خدا چه بود امان؟"        گفت: ترک خشم خویش اندر زمان"31

قطعه دیگری را که از مثنوی انتخاب کرده ام با عاشق بزرگ و مشهوری پیوند دارد که گرچه هم خودش و هم معشوقه اش هر دو عربند، جایی در ادب فارسی را نمی توان خالی از او یافت. مولانا  قطعه زیر را برای آن ساخته است تا نشان دهد که عاشق و معشوق راستین گرچه به صورت و به اعتبار جسم از یکدیگر جدایند، از روی حقیقت دارای اتحاد معنویند و با هم یکی هستند. مجنون از دوری لیلی بیمار شد؛ خواستند رگش بشکافند و درمانش کنند تا از مرگ نجات یابد؛ مانع شدکه مبادا رگ زن چون نشتر را در رگش فرو برد، جان لیلی را به رنج آورد و بیازارد زیرا لیلی در سراسر وجود او ساری ست:

جسم مجنون را ز رنج دوری ای             اندر آمد ناگهان رنجوری ای

خون به جوش آمد ز شعلة اشتیاق    تا پدید آمد بر آن مجنون خُناق32

پس طبیب آمد به دارو کردنش    گفت: "چاره نیست هیچ از رگ زنش

رگ زدن باید برای دفع خون"                رگ زنی آمد بدانجا ذو فنون

بازوَش بست و گرفت آن نیش او33    بانگ برزد در زمان آن عشق خو

مزد خود بستان و ترک فَصد کن34          گر بمیرم گو برو جسمِ کهن

گفت:

"آخر از چه می ترسی از این          چون نمی ترسی تو از شیر عَرین؟35

شیر و گرگ و خرس و هر گور و دَده     گِرد بر گِردِ تو شب گِرد آمده

می نه آیدشان ز تو بوی بشر           ز انبُهیِ عشق و وجد اندر جگر …

گفت مجنون:

 "من نمی ترسم ز نیش  صبر من از کوه سنگین هست بیش

مَنبَلَم بی زخم ناساید تنم                  عاشقم بر زخم ها بر می تَنَم36

 لیک از لیلی وجود من پُر است         این صدف پر از صفات آن دُر است

ترسم ای فَصّاد گر فَصدم کُنی37                     نیش را ناگاه بر لیلی زنی

داند آن عقلی که او دل روشنی ست   در میان لیلی و من فرق نیست38

                       

فیه مافیه

کتاب فیه مافیه بر خلاف دیوان کبیر و مثنوی معنوی به شعر نیست؛ نوشته مولانا هم نیست و در واقع سخنانی است که در جمع مریدان و شاگردان بر زبان مولانا جاری شده است و ایشان نوشته اند؛ به همین سبب مطالب آن از هم گسسته است مانند مقالات شمس؛ با این حال، هر چه هست ارزنده است. کتاب فیه مافیه با آن که به فصل های مختلف تقسیم شده، هر فصل از  موضوعی واحد  سخن نمی گوید؛ به عبارت دیگر، انسجام موضوعی ندارد و نشان می دهد که بسیاری مطالب از میانه سخن های مولانا افتاده است وشاگردان همه گفتار مولانا را ننوشته اند. اما همین پاره ها چنان دلنشین است که گاه آدمی تغییر بحث را احساس نمی کند.

 مقالات فیه ما فیه را که می خوانیم صدای جلال الدین محمد را به هنگام درس گفتن می شنویم و مریدان و شاگردان را بر گردش نشسته می بینیم، اما چون به پایان می رسیم غمین می شویم که کاش هر فصل این کتاب متن کامل هر درس او را در بر داشت. در حالی که فصلی ممکن است به دو سه صفحه کشد، فصلی بیش از چند سطر نیست.  گاهی فصلی چنان آغازمی شود که گویی خود مولانا بحث را می گشاید؛ گاهی فصلی با سوال یکی از حاضران شروع می شود و مولانا آن را پاسخ می دهد، و بسیار است جاها در بیشتر فصل ها که سوال های متعدد شاگردان و پاسخ های مولانا را می توان پشت سر هم دید. گفتار های فیه مافیه بی تردید به فهم پاره هایی از مثنوی کمک می کند و پر است از آیه های قرآن، حدیث، اشعار، امثال، سخنان پیران و بزرگان وحکایت های کوتاه عبرت آموز که مولانا یا در باره آنها سخن گفته یا آنها را شاهد بر مقصود خود آورده است.

حکایت زیر را مولانا ضمن درس برای شاگردان خود بیان کرده که فصلی مستقل از کتاب فیه مافیه را  به وجود آورده است:

"عارفی گفت: رفتم در گلخنی تا دلم بگشاید که گریزگاهِ بعضی اولیاء بوده است. دیدم رئیس گلخن را شاگردی بود؛ میان بسته بود؛ کار می کرد و اوش می گفت که: این بکن و آن بکن. او چُست کار می کرد. گلخن تاب را خوش آمد از چُستی او در فرمان برداری. گفت: آری همچنین چُست باش! اگر تو پیوسته چالاک باشی و ادب نگاه داری، مقام خود به تو دهم و تو را به جای خود بنشانم. مرا خنده گرفت و عقدة من بگشاد. دیدم رئیسان این عالم را همه بدین صفت اند با چاکران خود."39 

تا با شیوه سخن مولانا در مجلس درس آشنا شویم پاره ای از فصلی دیگر را  با هم می خوانیم. این پاره، چون روز روشن، ابیاتی از مثنوی را به زبان نثر و شرح باز می گوید؛ گویی در آن روز مولانا مثنوی تدریس می کرده است : "فرمود هر که محبوب است خوب است و لا ینعکس.40  لازم نیست که هر که خوب باشد محبوب باشد. خوبی جزو محبوبی است؛ محبوبی اصل است. چون محبوبی باشد، البته خوبی باشد. جزوِ چیزی از کلّش جدا نباشد و ملازمِ کلّ باشد. در زمان مجنون، خوبان بودند از لیلی خوب تر؛ اما محبوبِ مجنون نبودند. مجنون را می گفتند که از لیلی خوبترانند؛ برِ تو بیاریم. او می گفت که آخر من لیلی را به صورت دوست نمی دارم و لیلی صورت نیست. لیلی به دست من همچون جامی است. من از آن جام شراب می نوشم. پس من عاشق شرابم که از او می نوشم و شما را نظر بر قدَح است؛ از شراب اگاه نیستید. اگر مرا قدَح آرند زرین ِ مرصّع به جوهر و در او سِرکه باشد یا غیر شراب چیزی دیگر باشد، مرا آن به چه کار آید؟ کدوی کهنة شکسته که در او شراب باشد به نزد من بِه از آن قدَح و از صد چنان قدَح. این را عشقی و شوقی باید تا شراب را از قدح بشناسد."41 

گفتنی آن که همه فصل های کتاب فیه مافیه که بی گمان پس از روزگار مولانا تدوین شده به زبان فارسی، و برخی از آنها یکسره به زبان عربی است و این سوال بی جواب را پیش می آورد که چه ضرورتی سبب شده است مولانا به زبان عربی سخن گوید. تنها تصحیح  انتقادی که تا کنون از کتاب فیه مافیه انتشار یافته است مُهر شادروان فروزانفر را بر خود دارد و همراه است باحواشی و تعلیقات او و فهرست های گوناگون که کار پژوهش را آسان می سازد (انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ های مکرر). دکتر توفیق سبحانی تصحیحی تازه از این کتاب را در دست چاپ دارد و کریم زمانی، آخرین شارح مثنوی، نیز مشغول نوشتن تفسیری بر مطالب آن است تا دشواری هایش را برای مولانا دوستان به آسانی گرداند.

 

مجالس سبعه

مجالس سبعه نیز به نثر است، اما بازهم تراوشات قلم مولانا نیست؛ گفته های زبانی اوست که در مجالس وعظ بر زبان آورده است و دیگران نوشته اند. گرچه تنها سخنان هفت مجلس از او باقی مانده و تنها یکی از آنها، یعنی مجلس دوم در زندگانی پدرش، سلطان العماء، بر گزار شده است، به آن اندازه هست که در هنگام خواندن آنها بتوانیم مولانا را در حال بیان اندیشه های خود ببینیم، نشسته بر منبر وعظ، پیش از آمدن شمس به قونیه، نه در حال بی خودی و سرمستی، درمجلس سماع و در روزگار شمس یا پس از آن. هریک از این مجالس هفتگانه را می توان به سه قسمت اصلی، یعنی خطبه، مناجات، و موضوع بحث، تقسیم کرد. خطبه، به شیوه مرسوم، به زبان عربی است اما بقیه مطالب همه به زبان فارسی بیان شده است. از خطبه که بگذریم، نخستین موضوع بحث را حدیثی از پیغمبر معیّن می سازد و مولانا، تا اندازه ای به شیوه ای که در مثنوی می بینیم آن را به داستان های کوتاه می آراید و ضمن آن به بیان برخی آیه های قرآن و حدیث های دیگر می پردازد تا با تفسیر کلام پروردگار و سخن پیمبر شنوندگان خود را شیوه نکو نام زیستن و نکو نام مردن بیاموزد و این همه بی گمان راهنمای درک برخی قطعه های مثنوی است. مناجات های دعا وار مولانا، دارای مفاهیمی و مضامینی عارفانه و به نثر مسجّع فارسی است که باز هم این سوال را مطرح می کند که: مگر مولانا، بر منبر، مسجّع سخن می گفته است؟ تا دیده ایم نثر را مسجّع دیده ایم، سخنرانی را مسجّع نشنیده ایم. واقعیت آن است که شیوه سخن در مجالس سبعه یا "سخنرانی های هفتگانه" شیوه سخن مکتوب است نه لحن بیان منبری، آن هم برای عامّه مردم نشسته در پای منبر؛ افزون تر آن که، این عبارات مسجّع خاص مناجات های پس از خطبه های سخنرانی ها نیست:

"ای بهترین خلایق و ای سلطان حقایق! ای شفیع اولین و آخرین! ای خلاصه آسمان و زمین! مدت هاست که از شوق تو دست بر جگر نهاده ام؛ از گرمی جگر دستم می سوخته است؛ ولیکن به کدام روی توانستمی آمدن به حضرت تو تا کمند حضرت لایزالی در گردنم افکندی و کشانم کردی. تو بهترین خلایقی و من بدترین خلایقم… ای فخر سلیمان و داود! ای روشنی جان هر موجود! مرغ جانم پر می زند تا قفس قالب بشکند این دم و بیرون پرد."42  

بنا براین،  شاید ناگزیر شویم بپذیریم که حضرت مولانا، پس از اتمام هر منبر، صورت مکتوب سخنرانی خود را به دیده تصحیح و تکمیل باز می نگریسته و به قول امروزی ها "ویرایش" می کرده و از حالت سخن منبری خارج می ساخته است؛ شاید هم سلطان ولد پس از در گذشت پدر و پس از اتمام ولد نامه معروف خود، دست به ویرایش سخنرانی های هفتگانه پدر زده و ضمن آن هوس کرده است ابیاتی از ولد نامه خود را، در کنار اشعار سنایی و عطار و مولوی، در میانه سخنان پدر بگنجاند. از این شاید ها راه به جایی نمی بریم؛ اما از خواندن سخن های مولانا نکته های ارزنده می آموزیم و با شیوه تفکر او بیشتر آشنا می شویم. هر یک از این سخنرانی با موضوعی واحد آغاز می شود و گاهی آن را به موضوعاتی دیگر می کشاند. از روی حدیث های آغاز این سخنرانی ها می توان محتوای سخن مولانا را در هر مجلس حدس زد و این عنوان ها را  به ترتیب بر آنها نهاد: راه نجات جامعه از فساد؛ رهایی از دام گناه؛ حقیقت ایمان؛ بندگانی که  رحمت عالمند و زینهار خلقند؛  علم زندگی دل هاست؛ دل از دنیا بریدن و توشه آخرت ساختن؛ و سر انجام،  عقل، گرامی ترین آفریده آفریدگار. 

مجالس سبعه مولانا جلال الدین را دکتر توفیق سبحانی تصحیح کرده است (انتشارات کیهان، تهران، چاپ اول، 1365) و توانسته است آن را به بهترین شیوه انتقادی و علمی همراه همه لوازمی که برای پژوهش های دانشگاهی سودمند است، عرضه کند: نسخه بدل ها، ترجمه عبارات عربی، نمایه های گوناگون از قرآن و حدیث وسخنان بزرگان و اشعار فارسی و عربی گرفته تا فرهنگ لغات که بر فایده های کتاب افزوده است. 

 

مکتوبات

 مکتوبات نام مجموعه نامه های صدو پنجاه گانه ای ست که از مولانا به یادگار مانده است. شماره نامه های او اگر هم بیش از اینها باشد تا کنون به دست نیامده است. اما همین ها هم بس است تا ما را با شیوه نثر او آشنا سازد. از این نامه ها جز سه تا که از طرف او نوشته شده و یکی دو تا که املاء وی است، بقیه به خط خود اوست و وقتی که آنها را می خوانیم می توانیم یقین بدانیم که قلم ادیبانه خود مولانا آنها را نگاشته و دخل و تصرفی در آن نشده است. نامه های مولانا، گرچه از آیات قران و حدیث و شعر و برخی نکته های عارفانه خالی نیست،  بیشتر حال و احوال یاران و بستگان و درویشان او را نمایش می دهد و از نظر تحقیق در تاریخ سلجوقیان و شناخت روحیات مولانا از جهت مناسبات او با مردمی که در ایجاد فضای زندگی او نقش داشتند – از حکومتیان و غیر آنان – ارزشمند است.

توفیق سبحانی که این مجموعه را به دقیق ترین شیوه انتقادی تصحیح کرده ( مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1371) و آن را به همه نمایه های لازم، نیز به واژه نامه ای سودمند آراسته، پنجاه و هفت صفحه از این کتاب چهارصد صفحه ای را به معرفی افرادی اختصاص داده که نامشان در نامه های مولانا آمده است. ترجمه فارسی مقدمه های عبدالباقی گولپینارلی و دکتر فریدون نافذ اوزلوق، مثنوی شناسان شادروان ترک، که در آغاز کتاب، پس از مقدمه مصحح دانشمند ایرانی، قرار گرفته است، نکته های ارزنده ای را در باره مکتوبات مولانا و ارزش آن از نظر تاریخ سلجوقیان در دسترس ما قرار می دهد. نویسندگان این مقدمه ها، همچنین گوشه هایی از زندگانی مولانا و بستگان او را  کاویده اند. از جمله، دکتر نافذ اوقلوق تشخیص داده است که کیمیا خاتون پس از بازگشت از گردش باغ به بیماری منژیت از بین رفته است،43  نه چنان که نابخردان پراکنده اند، از ستم شویش، شمس. گولپینارلی نیز از روی نامه بیست و نهم به این نتیجه رسیده که نظام الدین، داماد شیخ صلاح الدین زرکوب، در حکومت سلجوقیان مقام "نیابت طغرا" داشته است و او همان است که دیوان اشعار سلطان ولد را در سال 694/1295 بر کاغذ نگاشت و افلاکی در مناقب العارفین با عناوین تکریمی "سلطان الکتّاب و استاد السّلاطین، ابن بوّاب ثانی، مقله ابن مقله، نظام الدین خطاط"  از او  یاد می کند.44  گفتنی آن که مولانا، در این نامه، همین نظام الدین را  فرزند جان و دل سیّد برهان الدین محقّق و خلیفه او معرفی می کند؛ او را "ملک المشایخ" می خواند و همت او را متصرف در کونین و فعال در دارین می داند. از یاد نبریم که سیّد برهان الدین محقّق ترمذی استاد مولانا بود، در سلوک روحانی، نه سال، و هم او بود که مولانا را برای تکمیل تحصیلات به شام فرستاد تا گذشته از همه چیز، شمس تبریزی او را در آن دیار بیابد. تا بهانه ای باشد که چند جمله از نوشته های خوش آهنگ و سخنان گران سنگ مولانای ایران را با هم بخوانیم، و از مقام بانوان در چشم او لختی با خبر شویم،  برایتان بگویم که گویا میان سلطان ولد و همسرش، فاطمه خاتون، دختر دیگر شیح صلاح الدین زرکوب، گاهی سخن از بی مهری می رفته است. در نامه شماره ششم، می توانیم میزان احترام مولانا به این بانو را  در آن جا بینیم که او را "شاهزاده ما و روشنایی دل و دیده ما و همه عالم" می خواند و فرزند خود را هشدار می دهد که: "یک دم و یک نفس، نه قصد و نه سهو، حرکتی نکند و وظیفه مراقبتی را نگرداند که در خاطر ایشان یک ذرّه تشویشِ بیوفایی و ملالت در آید."

و آنگاه او را پند می دهد که:

"از بهر ِ سپید رویی ابدی ِ این پدر و از آنِ خود و از آنِ همه قبیله، خاطر ایشان را عزیز عزیز دارد و هر روز را و هر شب را چون روز اول و شب گِردَک45  دارد در صید کردن به دامِ دل و جان و نپندارد که صید شده است و محتاج صید نیست که آن مذهب ظاهربینان است."

نامه پنجاه و ششم نیز از این جهت خواندنی است که در جواب گله گزاری فاطمه خاتون نوشته شده است:

"خدای را – جَلَ جَلاله – گواهی می آرم و سوگند می خورم به ذات پاک قدیمِ حق تعالی که هرچه خاطر آن فرزندِ مخلص از آن خسته شود ده چندانِ غم شما غم ماست و اندیشة شما اندیشة ماست … و توقع من از آن فرزند آن است که از این پدر هیچ پوشیده ندارد از هرکه رنجد تا منّت دارم و در یاری، به قدر امکان، انشاءالله، تقصیر نکنم. اگر فرزند عزیز، بهاءالدین در آزار شما کوشد… دل از او برکنم و سلام او را جواب نگویم و به جنازة من نیاید، نخواهم، و همچنین غیرِ او هر که باشد."                

 

حسن لاهوتی- مجله اطلاعات حکمت و معرفت

پی نوشتها: 

 1-بدیع الزمان فروزانفر، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الذین محمد مشهور به مولوی، تهران، زوار، 1361، ص156 ..

2-کلیات شمس، تصحیح فروزانفر، جزو اول، ص الف.

3-کلیات شمس تصحیح فروزانفر، غزل شماره 441.

4-کلیات شمس تصحیح فروزانفر، جزو اول، ص ب؛ نیز، بدیع الزمان فروزانفر، رساله در تحقیق احوال و زندگانی مولانا جلال الذین محمد مشهور به مولوی، تهران، زوار، 1361، ص 148 به بعد.

5-کلیات شمس، تصحیح فروزانفر، جزو اول،ص یو.

6-کلیات شمس، تصحیح فروزانفر، جزو اول،ص و.

7-کلیات شمس، تصحیح فروزانفر، جزو هشتم، ،ص الف.

8-همانجا.

-9Rawan Farhadi and Ibrahim Gamrad: The Quatrains of Rumi ( San Rafael, CA, Sufi Dari Books, 2008), PP xix-xx.

10-کلیات شمس، تصحیح فروزانفر، غزل ش 1509.

11-کلیات شمس، تصحیح فروزانفر، غزل ش 2214.

12-مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، 3/4235.

13-مجالس سبعه، تصحیح دکتر توفیق سبحانی، تهران، 1365، ص79.

14-معارف محقق ترمذی، تصحیح فروزانفر، تهران، 1377، ص 40: "از جان برون نیامده جانانت آرزوست" که در  مواعظ سعدی آمده و مصراع دوم آن چنین است: زنار نابریده و  ایمانت آرزوست .

15-مثنوی معنوی، چاپ عکسی مرکز نشر دانشگاهی، مقدمه، ص هفت. نیز، مثنوی تصحیح دکتر سروش، ص 36.

16-مثنوی معنوی تصحیح قوام الدین خرمشاهی، ص 11.

17-همانجا.

18-مثنوی معنوی، تصحیح عبدالکریم سروش، ص سیو هفت  و سی و هشت.

19-همانجا.

20-همانجا.

21-مثنوی تصحیح دکتر سروش، ص سی و شش و سیو هفت.

22-مثنوی ، تصحیح دکتر محمد استعلامی، تهران، انتشارات زوار، چاپ سوم، 1371،  صفحه سه.

23-مثنوی، تصحیح استعلامی، چاپ زوار،  1373، جلد اول،  ص نود و سه؛ چاپ سخن، 1384، جلد اول، ص 86 .

24-مثنوی تصحیح دکتر استعلامی، چاپ زوار، 1373، جلد اول،  ص نود و چهار؛ چاپ سخن، 1384،  جلد اول، ص 87-88 .

25-مثنوی، تصحیح دکتر محمد استعلامی، چاپ زوار، جلد اول ، ص نود و سه؛ چاپ سخن، جلد اول، ص 87 .

26-مثنوی معنوی، تصحیح نیکلسون، ترجمه و تعلیقان حسن لاهوتی، نشر قطره،  1383، ص 470 .

27-بنگرید: توفیق  سبحانی، "در باره نسخه ای از مثنوی،" در نشر دانش، مرکز نشر دانشگاهی، سال  13، شماره دوم، ص32-35.

28-مثنوی، تصحیح دکتر محمد استعلامی، چاپ سخن، جلد اول، ص 87.  توضیح آن که این سخنان در چاپ زوار به چشم نمی خورد.

29-همانجا.

30-برای سخن  پیغمبر، بن: مآخذ و تمثیلات مثنوی، تالیف شادروان فروزانفر، ص 129 و برای روایت مربوط به عیسی، بن: شرح نیکلسون بر مثنوی، ترجمه حسن لاهوتی، جلد چهارم، ص 1419 که آن را از شرح انقروی بر مثنوی نقل کرده است.

31-مثنوی تصحیح نیکلسون، دفتر چهارم، 115-113.

32-خناق نام مرضی ست که امروز به آن دیفتری می گویند و اگر معالجه نشود سبب خفگی می شود.

33-نیش یعنی نیشتر که با آن سر رگ را باز می کردند.

34-ترک فصد کنم، یعنی از رگ زدن بگذر.

35-شیر عَرین یعنی شیری که در بیشه و نیزار زندگی می کند.

36-منبل یعنی مرهم.  همچنان که مرهم از زخم جدا نمی شود من هم از عشق جدایی ندارم و آسودگی من در آن است که با عشق زندگی می کنم.

37-فصّاد یعنی رگ زن؛ ان که فصد می کند و فصد کردن پیشه اوست.

38-مثنوی، تصحیح نیکلسون، دفتر پنجم، 2019-1999.

39-فیه مافیه، تصحیح فروزانفر، ص 211.

40-و لا ینعکس؛ بر عکس آن نباشد.

41-فیه مافیه، پیشین، ص 72. قس: مثنوی تصحیح نیکلسون، دفتر پنجم، ابیات 3286 به بعد:

ابلهان گفتند مجنون را ز جهل              حُسن لیلی نیست چندان، هست سهل

بهتر از وی صدهزاران دلربا              هست همچون ماه اندر شهر ما

گفت صورت کوزه است و حَسن می             می خدایم می دهد از نقش وی

مر شما را سرکه داد از کوزه اش                  تا نباشد عشق اوتان گوش کش

42-مجالس سبعه، تصحیح دکتر توفیق سبحانی، تهران، 1365، ص45.

43-مکتوبات مولانا جلال الدین رومی، تصحیح توفیق سبحانی، ص 41.

44-مکتوبات مولانا، پیشین، ص 12.

45-شب گردک، یعنی شب زفاف؛ شب گرد آمدن با یار.