«همگـرائـی» و «واگـرائـی» ملـی!! (۲)

Imageقبلا یک ملت بودیم، با همه بدی وخوبی‌ها و انواع اختلافات همدیگر را تحمل می‌کردیم . انقلاب که شد، دو شقه شدیم و اولین جدائی حاصل گردید. آنها طاغوتی شدند و ما یاقوتی! قهر غلبه ای بر مهر قلبی غلبه  کرد و "قاصم الجبارین" به جای "ارحم الراحمین" نشست! "تضاد و تخاصم" دیالکتیکی را اصلی انقلابی تلقی کردیم وبا مشت های گره کرده شدیم مشوق خلخالی‌ها و خروش‌های خیابانی! و شعارهای: "اعدام باید گردد" و " افشاکن ، افشاکن"!! 

عبدالعلی بازرگان

 

ب) روند جدائی‌ها (آینه ای در برابرانقلاب)

مثل آن زن (بافنده‌ای) نباشید که آنچه رشته بود، پس از پیوند، پنبه کرد!!  

شما پیمان‌های خویش (وابستگی‌های گروهی) را وسیله رقابت و عداوت می‌کنید

تا گروهی فزون سلطه تر از گروه دیگر گردد! جز این نیست که در معرض امتحانید  

و بی تردید روز قیامت به آنچه در آن اختلاف می‌کنید آگاهتان خواهد ساخت (نحل ۹۲)

بانوانی که بافندگی کرده‌اند بهترمی دانند چگونه کاموائی را که هفته‌ها با هزاران گره به هم بافته‌اند، به سادگی و غفلتی می‌توان با گشودن گره‌ها در دقایقی ازهم گسست!  

مبارزات یک ملت برای کسب آزادی و استقلال نیزنیازمند سال‌ها گره زدن دل‌های مردم است، این کار، همچون بافندگی، طرح و نقشه و صبر و حوصله می‌خواهد. ولی چه ذوقی دارد آنگاه که ملتی پس از سالیانی دراز، خلعت آزادی را به تن می‌کند!!

سرمایه صد سال مبارزه یک ملت را، که از سر و جان‌ها حاصل شده، به سادگی می توان سوزاند و خاکسترش را هم به باد داد! بنای رفیعی را که ساخت آن سال‌ها و سرمایه‌ها برده، می‌توان به ساعتی سرنگون کرد! همین است که گفته‌اند حفظ انقلاب،  آزادی، استقلال و ارزش‌ها، از به دست آوردنش سخت تر است .  

چه شد که چنین شد!؟ آینه‌ای در برابر سی سال جریان جدائی در جمهوری اسلامی بگذاریم و به تماشای روند ِ"خودی، غیرخودی" کردن‌ها بنشینیم.

 

 می توانیم به ترتیب تاریخ جدائی آن را نگاه کنیم، یا بر حسب تفاوت تفکرها و مواضع سیاسی. ما راه دوم را انتخاب کردیم. با هم نگاه کنیم:

 

جدائی اول (طرد طاغوتیان)!

 

قبلا یک ملت بودیم، با همه بدی وخوبی‌ها و انواع اختلافات همدیگر را تحمل می‌کردیم . انقلاب که شد، دو شقه شدیم و اولین جدائی حاصل گردید. آنها طاغوتی شدند و ما یاقوتی! قهر غلبه ای بر مهر قلبی غلبه  کرد و "قاصم الجبارین" به جای "ارحم الراحمین" نشست! "تضاد و تخاصم" دیالکتیکی را اصلی انقلابی تلقی کردیم وبا مشت های گره کرده شدیم مشوق خلخالی‌ها و خروش‌های خیابانی! و شعارهای: "اعدام باید گردد" و " افشاکن ، افشاکن"!!

 

رهبران روحانى ما، چه چیز از"ماندلا"ی بزرگ شده در قبیله‌ای افریقائی کم داشتند که  عقیده اش برعقده اش و عقلش بر احساسش غلبه داشت و دشمنانش را بخشید و به پُست و مقام گماشت!؟ آنها که بارها از عفو و رحمت پیامبر(ص) پس از فتح مکه و آزاد کردن دشمنان دیرینه‌اش، در مساجد و منابردادِ سخن داده بودند! گفته بودند که آن پیام آور رحمت(ص) چگونه شعارسربازان ِفاتح (امروز روز انتقام است) را تبدیل به "امروز روزرحمت است" (الیوم یوم المرحمه) کرد. گفته بودند که کلیدداری و پرده داری کعبه را که مهمترین مشاغل تشریفاتی آن روزگار بود، به همان مسئولین وابسته به نظام قبلی، که سابقه و سررشته داشتند، سپرد.

 

بگذریم که ازهمان عفو بخششی هم، که شامل عده‌ای شد، بعدها ابراز ندامت و پشیمانی کردند که چرا همچون سایر انقلابات بیشتر اعدام نکردیم!!

 

آنها نیز ساکت ننشستند؛ از سران ارتش گذشته گرفته تا سیاست مدارانشان، آنچه توانستند از کید وکودتا و توطئه و تبلیغ علیه انقلاب کردند و هنوزهم می‌کنند! چه به دست آوردیم؟ جزمهاجرت میلیونی متخصصان و فرار مغزهای متفکر و محرومیت مردمانی از خدمت به خانه  و آواره شدن درغربت غرب!؟

 

این تجربه را در نهضت ملی هم  پس ازملی کردن نفت و اخراج بیگانگان كسب کرده بودیم؛ آنگاه که خوی کینه و انتقام از کارمندان سابق شرکت نفت، به اتهام وابستگی به بیگانه، همه هنر و همت‌ها را به خود مشغول کرده بود! مهندس بازرگان که از طرف دکتر مصدق مامورخلع ید از انگلیسی ها و اداره صنعت نفت بود، در دومقاله‌تحت عناوین "قیمتی تر از نفت" و "بیگانه رفت، بیگانگی رفت، یگانه باشیم" ، در روزنامه ای که در آبادان منتشر می شد، نوشت: "کارشناسان ما (که پالایشگاه را بعد از خروج بیگانه سرپا نگه داشته‌اند) قیمتی تر ازنفت هستند."

 

جدائی دوّم ( جناح چپ انقلاب)

 

باورمان براین بود که فقط وابستگان به رژیم گذشته غیر خودی هستند؛ در راه پیمائی های میلیونی قبل از انقلاب همه را به چشم برادر و خواهر می‌دیدیم ، باحجاب و بی حجاب دوشادوش هم بودند و بر سبیل و ریش انگ چپ یا راست نمی‌زدیم! در زندان‌ها نیزمسلمان و کمونیست در کنار هم به صورت کمون زندگی مشترك می‌کردند.

 

 انقلاب که شد، اول سراغ چپی‌ها آمدیم؛ گفتیم انقلاب اسلامی است و رهبرش یک مرجع تقلید. شما بهتر است ساکت باشید! جنگ های چریکی درشهرو جنگل های سیاهکل و آماراعدامیان و زندانیان خود را، که  بالاتر از همه بود، مطرح کردند؛ آمار ٪۹۸  "آری" به جمهوری اسلامی در رفراندوم را به رُخشان کشیدیم.

 

در "نوفل لوشاتو" وعده داده بودیم کمونیست‌ها هم در حکومت عدل علوی از آزادی کامل برخوردار خواهند بود! اما بعدا گفته شد:

 

ما می خواهیم اسلام را پیاده کنیم. پس ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را (صحیفه نور ج۱۸ص۱۷۸).

 

جناح چپ که نطفه‌اش از طریق "ارانی"ها با دانش آموختگان اروپای شرقی و تحت تأثیر جریان جهانی کمونیسم بین‌الملل از زمان رضاشاه بسته شده بود، جاپای محکمی در دانشگاه‌ها و مدارس پیدا کرده و طیف گسترده‌ای را در دَه‌ها سازمان ریز و درشت، انقلابی ومحافظه کار، با کار تئوریک و عملی تشکیل داده  و جریان روشنفکری را سخت تحت تأثیر قرار داده بود.

 

بخشی از این طیف بوئی از وطن پرستی نبرده و به برادر بزرگش در مرزهای شمالی وابسته بود، اما بدنه اصلی به ملتش می‌اندیشید و بر این گمان بود که راه نجاتی یافته است.

 

می‌توانستیم با تدبیرو تبادل آزادانه و آگاهانه اندیشه‌ها و تساهل و تسامح و سازگاری ملی، که خوی ایرانی است، به تفاهم وتکامل برسیم، اما طرفین طریق تقابل و تخاصم را پیمودیم و به جان هم افتادیم؛ در دانشگاه‌ها، کردستان، ترکمان صحرا، خوزستان و …

 

به یکدیگرضربه زدیم و از یکدیگرفراوان قربانی گرفتیم، درحالی که راه‌های مسالمت بسته نبود و می‌توانستیم منطقی‌تر عمل کنیم. بیچاره حزب توده که گمان می‌کرد با نزدیک شدن به حاکمیت و همکاری ظاهری، میوه رسیده از درخت را در دامن خود خواهد چید! وقتی پرده‌ها کنار رفت، جز معدودی از رهبران همه اعدام شدند!

 

به این ترتیب "بازوی چپ" خود را بریدیم و در این جراحی و خون ریزی، خود را ضعیف‌تر کردیم.

 

جدائی سوّم ( جناح ملیون)

 

رقیب دیگر نیروهای ناسیونالیست بودند با پیشینه نهضت ملی و مبارزات دکتر مصدق با بریتانیای کبیر! که هنوزخاطرات شیرینش درحافظه ملت  باقی بود. هرچند رهبران جبهه ملی پیرتر از آن بودند که نقش مؤثری در انقلاب داشته باشند، اما خوشنامی اکثرآنها نگرانی بالقوه‌ای را درجانشینی برای حاکمان فراهم می‌کرد.

 

مخالفت جبهه ملی با "لایحه قصاصی" که توسط شورای عالی قضائی برای تصویب به مجلس فرستاده شده بود، بهانه خوبى دست رژیم داد تا فتوای رهبری در"مرتد" شمردن!! جبهه ملی صادر شود. آنها با لایحه‌ای که توسط انسان‌ها تهیه شده بود مخالفت کرده بودند، اما همین کافی بود تا اَنگ "اِرتداد" بر آنان الصاق شود. به این ترتیب ملی گرائی ضداسلام معرفی شد! و تعریض رهبری در "مسلم نبودن مصدق و سیلی زدنش به اسلام"!!(صحیفه نور ج۱۳ص۵۱) مقلدانی را که هیچ شناختی ازآن قهرمان ملی نداشتند برای حمله به دفاتر این جریان و قلع و قمع طرفدارانش به خوبی بسیج کرد. بزودی با دستگیری رهبران و بستن دفاتر و نشریات این گروه ، خیال حاکمیت از ناحیه نیروهای ملی راحت شد.

 

"بازوی راست" در جبهه ملی خلاصه نمی‌شد، احزاب و گروه های دیگری با همین تمایلات وجود داشتند که آنها نیز به نوبت و هرکدام به بهانه‌ای تعطیل شدند؛ مثل "جاما" به رهبری شهید دکتر سامی که به وضع بسیار فجیعی کشته شد و"حزب ایران" و "جمعیت دفاع از آزادی و حاکمیت ملت" که آنها نیز اکثراً زندانی و محکوم شدند.

 

جدائی چهارم ( جریان مجاهدین)

 

خونبارترین جدائی‌ها درگیری با "سازمان مجاهدین خلق" بود که از سال ۱۳۶۰شدت گرفت. پایه گذاران این سازمان از حدود ۲۰ سال قبل وارد مبارزه شده و با سرکوب خونین ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ به مبارزات چریکی روآورده بودند. این‌ها عمدتاً از فعالین انجمن‌های اسلامی دانشگاه‌ها و تربیت شده‌های مسجد هدايت ِمرحوم طالقانی و اعضای شاخه جوانان نهضت بودند، تصویری که قبل از انقلاب ازاعضای این گروه، به خاطرمجاهدت‌ها و مقاومت‌هایشان زیر شکنجه و جانبازی‌هایشان، در ذهنیت بسیاری از جوانان، حتی برخی روحانیون، نقش بسته بود، یادآورمجاهدین صدراسلام و اصحاب "بدر" و "اُحد" بود.

 

انقلاب که شد؛ همه به جای ملت، به سرمایه گذاری‌هائی که برای پیروزی کرده و سود حاصل از آن فکر می‌کردند. طبیعی بود که رهبران این گروه  به اتکای سرمایه‌های تئوریک و عملی این جریان و قربانی‌هائی که دردوران مبارزات مسلحانه داده بودند، رهبری انقلاب را حق مسلم خود بدانند. آنها نه  روحانیت را قبول داشتند و نه برای دولت موقت وقعی قائل بودند. استعلا و خودبرتربينى گروهی‌شان ازهمان قبل از انقلاب در داخل زندان ها هم آشکار بود.

 

مرحوم دکتر بهشتی دریکی از سخنرانی‌های ابتدای انقلاب، پیروزی ملت را مرهون۳عامل شمرده بود؛ کارهای ایدئولوژيک دکترشریعتی(بُعد تئوریک)،عملیات چریکی مجاهدین(بُعد جهادی وجرأت آفرینی)و رهبری‌امام(بُعد سیاسی توده‌ای).

 

با توده‌ای شدن انقلاب و تأثیری که یک مرجع دینی نیرومند می‌توانست برطبقات گسترده مردم بگذارد، عامل سوم سنگینی به مراتب بیشتری نسبت به دو عامل دیگر پیدا کرد و روحانیتی که با شصت هزار مسجد درگوشه و کنار کشورقدرت سازماندهی وسیعی داشت، انقلاب را قبضه نمود و رقیبی را که قدرتش تنها در قشر روشنفکر مذهبی بود به سادگی از میدان به در کرد.

 

تظاهراتی که بنی صدر علیه کارشکنی های جناح راست  در دانشگاه تهران برپاکرده بود ، بهانه مناسبی برای مقابله با او و مجاهدین که حضوری سازمان یافته و نگران کننده در آن داشتند به وجود آورد و کلید سرکوب را زد.

 

می‌گویند هر اسباب کشی معادل یک آتش سوزی و هر عمل جراحی معادل یک قطع عضو خسارت دارد! این جراحی نیز برای ملت ما ارزان تمام نشد؛ انفجار حزب جمهوری و زیر آوار رفتن بهشتی و اکثر اعضای کلیدی حزب، انفجار کاخ ریاست جمهوری و کشته شدن رئیس جمهور و نخست وزیر و فرماندهان اصلی ارتش و سپاه. ترور پنج نفر از ائمه جمعه و ترورهای گسترده دیگر در تهران و شهرستان‌ها.

 

این یکطرف قضیه بود؛ در جنگ مسلماً سواره نظام از پیاده نظام قربانی بیشتری می‌گیرد؛ چندی پیش مجاهدین لیست  هزاران نفر از قربانیانشان را منتشر کرده بودند. گفته می‌شود در عملیات مرصاد حدود سه هزار نفر و درکشتار زندانیان در سال ۱۳۶۷ نیز معادل همین تعداد کشته داده‌اند. پناه بردن به عراق و قرار گرفتن در کنار "صد"دامی! که در حال جنگ با ملت ما بود، بهترین حربه تبلیغاتی را به دست حاکمان داد تا ادامه سرکوبشان را توجیه کند.

 

در همان ایام مهندس بازرگان در سرمقاله ای تحت عنوان "فرزندان مکتبی و مجاهدم" در روزنامه "میزان" هر دو طرف تنازع ( مدعیان مکتبی بودن و مدعیان مجاهدت برای خلق) را مخاطب نصایح پدرانه ای قرار داده و هر دو را از برادر کشی هشدار داده بود. اما همین اندرز مشفقانه بهانه تازه ای برای افراطیون راست شد تا ازعنوان "فرزندانم" سندی برای پیوند تشکیلاتی با مجاهدین اخذ کنند!

 

داوری در میزان مقصر بودن هر یک از دو جریان در این برادر کشی به عهده "احکم الحاکمین" است و تاریخ نیزپس از فرونشستن این جوش و خروش‌ها داوری بی‌طرفانه‌ای خواهد کرد. آنچه برای امروز ما آموزنده است، عبرت گیری ازخاکستراین آتش پرسوز و گداز است.

 

ای کاش آن زمان که تلاش‌های زیادی درممانعت ازکاندیداتوری مخالفین و مشارکت طرفدارانشان در انتخابات صورت می‌گرفت، وبا بسته شدن باب گفتگوی قانونی در مجلس، باب برخوردهای خیابانی وبراندازی مسلحانه گشوده می‌شد، متولیان صدای طالقانی را می‌شنیدند که می‌گفت:

 

"…. در مجلس ما باید مخالفین هم بیایند. اگر نیایند هم باید دعوتشان کنیم …. ما نباید وحشت کنیم که گروه‌های دیگر راه پیدا کنند… والا پنجاه نفر، شصت نفر که هم لباس و همفکر باشیم و در یک جا جمع شویم، همه یک رأی داریم. چون از آن موازین نمی‌توانیم خارج شویم." (از آزادی تا شهادت ص ۲۵۲).

 

این بحث همچنان در شماره های آینده و در مورد انواع جدائی های دیگر ادامه دارد.