کتاب علم اعلاء نوشته مهرداد مصوری – قسمت چهارم

Imageآقا محمّد علي‌ سه‌ نفر از أولياي‌ خدا را كشت‌. سوّمي‌ آنها بُدَلا بود كه‌ فرمان‌ قتل‌ او را صادر كرده‌ بود. بُدلا به‌ او گفت‌: اگر مرا بكشي‌، تو قبل‌ از من‌ خاك‌ خواهي‌ رفت‌! آقا محمّد علي‌ به‌ وي‌ گفت‌: مظفّر عليشاه‌ و سيّد معصوم‌ عليشاه‌ كه‌ از تو مهمتر بودند چنين‌ معجزه‌اي‌ نكردند، تو حالا ميخواهي‌ بكني‌؟! بدلا گفت‌: همينطور است‌. چون‌ آنها كامل‌ بودند، مرگ‌ و حيات‌ در نزدشان‌ تفاوت‌ نداشت‌؛ ولي‌ من‌ هنوز كامل‌ نشده‌ام‌ و نارس‌ هستم‌. اگر مرا بكشي‌ به‌ من‌ ظلم‌ كرده‌اي‌! آقا محمّد علي‌ به‌ حرف‌ او اعتنا نكرد و او را كشت‌. هنوز جنازة‌ بدلا روي‌ زمين‌ بود كه‌ آقا محمّد علي‌ از زير دالاني‌ عبور ميكرد ناگهان‌ سقف‌ خراب‌ شد و در زير سقف‌ جان‌ سپرد. چون‌ ايشان‌ عالم‌ مشهور و معروف‌ كرمانشاه‌ بود و احترامي‌ مخصوص‌ در ميان‌ مردم‌ داشت‌ فوراً جنازه‌اش‌ را تشييع‌ و دفن‌ كردند، امّا در اين‌ أحيان‌ كسي‌ به‌ بدلا توجّه‌ نداشت‌ و جنازة‌ وي‌ در گوشه‌اي‌ افتاده‌ بود و هنوز دفن‌ نشده‌ بود.

حضرت رسول اکرم(ص)

عَنِ النَّبِيِّ ص: قَالَ الشَّرِيعَةُ أَقْوَالِي وَ الطَّرِيقَةُ أَقْوَالِي وَ الْحَقِيقَةُ أَحْوَالِي وَ الْمَعْرِفَةُ رَأْسُ مَالِي وَ الْعَقْلُ أَصْلُ دِينِي وَ الْحُبُّ أَسَاسِي وَ الشَّوْقُ مَرْكَبِي وَ الْخَوْفُ رَفِيقِي وَ الْعِلْمُ سِلَاحِي وَ الْحِلْمُ صَاحِبِي وَ التَّوَكُّلُ زَادِي وَ الْقَنَاعَةُ كَنْزِي وَ الصِّدْقُ مَنْزِلِي وَ الْيَقِينُ مَأْوَايَ وَ الْفَقْرُ فَخْرِي وَ بِهِ أَفْتَخِرُ عَلَى سَائِرِ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ.

(کتاب مستَدرك الوسائل و مستَنبط المسائل تالیف خاتم المحدثین حاج میرزا حسین نوری «محدث نورى»  طبرسی جلد 11 صفحه 17)

و همچنین علامه سید حیدر آملی در کتاب اسرار الشریعه و اطوار الطریقه و انوار الحقیقه، صفحه 8 – 9 این حدیث (حدیث فوق) را از حضرت پیامبر صلی الله علیه وآله نقل نموده است.

*****

امام علي (عليه‏السلام):

 

« الشريعة نهر والحقيقه بحر، فالفقهاء حول‌النهر يطوفون و الحكماء في‌ البحر علي الدّار يغوصون، والعارفون علي سفن النجاة يسيرون».

(علامه سيد حیدر آملی کتاب  جامع الأسرار، ص 358)

 

قال اميرالمؤمنين(ع):

«أنّ لله تعالي شراباً لاوليائه اذا شربوا سكروا واذا سكروا طربوا، واذا طربوا طابوا، واذا طابوا، ذابوا واذ ذابوا خلصوا، واذا خلصوا طلبوا واذا طلبوا وجدوا وإذا وجدوا وصلوا وإذا وصلوا اتّصلوا واذا اتصلوا لافرق بينهم وبين حبيبهم.»

(علامه سيد حیدر آملی کتاب  جامع الأسرار، ص -86)

 

پرسيدند از وى( حضرت علی ع) كه تصوف چيست فرمود كه: تنوير بيانست و تطهير اكنان.

(كشف الغمة – ترجمه و شرح زواره‏اى- ج‏2 – ص140)  

*****

امام زین العابدین (ع)

على بن حسين بن على بن ابى طالب است (ع) كه او زين عابدين و منار قانتين و عابد و في و جواد حفى است و گفته ميشد كه تصوف حفظ وفا است‏.

 (كشف الغمة – ترجمه و شرح زواره‏اى ج‏2  ص297) 

*****

امام صادق (ع)

قال الصّادق عليه السّلام: نجوى العارفين تدور على ثلاثة اصول، الخوف و الرّجاء، و الحبّ.

 حضرت امام به حق ناطق، جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام مى‏فرمايد كه: اطوار و احوال عرفا و اهل سلوك و رياضت دائر است بر سه اصل: كه خوف است و رجاء و حبّ، يعنى: هر عارفى بايد ملازم اين سه اصل باشد و از اين‏ها منفكّ نباشد.              

 «عارف» به اصطلاح حكما كسى است كه، كامل كرده باشد نفس خود را به حسب قوّت نظريّه، و علم به حقايق اشياء، به قدر مقدور بهم رسانيده باشد و از صفات رذيله و اعتقادات خبيثه، مخلّى و به اعتقادات حقّه و كمالات ستوده، محلّى باشد.

و «عامل» كسى است كه با وجود علم به حقايق اشياء به قدر مقدور، كامل كرده باشد نفس را به حسب قوّت عمليّه، و به مأمورات ممتثل و از منهيّات مجتنب باشد.

و به واسطه امتثال و اجتناب مذكورين، به نتيجه قوّت عملى كه حصول علوم مصون از شكوك و شبهات است، فائز گشته و به اصطلاح صوفيّه و ارباب ذوق، «عارف» كسى است كه با وجود كمال قوّت نظريّه و علم به حقايق اشياء و كمال قوّت عمليّه، جميع حواسّ و قوى و اعضا و جوارح او، متوجّه حضرت بارى «عزّ اسمه»، باشد، غير او نبيند و غير او نگويد و غير او نشنود، و فناى في اللَّه، از لوازم اين مرتبه، بلكه عين اين مرتبه است، و محمول به اين مرتبه است كلام حضرت بارى «عزّ اسمه»، كه فرموده:

 «ما تقرّب العبد إلىّ إلّا بالنّوافل، فاحبّه، فاذا احببته كنت سمعه الّذى به يسمع، و بصره الّذى به يبصر، و رجله الّذى بها يمشى»

، يعنى:

نزديك نمى‏شود بنده به سوى من، كه خداوندم، مگر به جا آوردن اعمال سنّتى و هر گاه سنّتى‏ها را به جا آورد، پس به شرف دوستى من مشرّف مى‏شود و محبوب من مى‏شود و هر گاه محبوب من شد و به قيد محبّت من در آمد، مى‏گردم من اعضا و جوارح او، يعنى: ديگر غير من نمى‏بيند و غير من نمى‏شنود و غير من نمى‏خواهد و به غير من، ميل نمى‏كند.

(مصباح الشريعة – ترجمه عبد الرزاق گيلانى، ص10 و 11)

امام حاضر ذاكر خاشع صابر أبو جعفر محمد ابن على الباقر (ع) بود از سلاله نبوت، و جمع بود در او حسب دين و ابوت، تكلم ميفرمود در عوارض و خطرات، و ميريخت از ديده دموع و عبرات، و نهى مينمود از جدال و خصومات، و گفته ميشد كه تصوف تعزز است بحضرت و تميز است از براى خطرت‏.

 (كشف الغمة – ترجمه و شرح زواره‏اى – ج‏2 – ص339 )  

امام ناطق و زمام سابق أبو عبد اللَّه جعفرابن محمد الصادق (ع) كه روى آورده بود بر عبادت و خضوع، و توجه فرموده بود بر عزلت و خشوع… و گفته شده كه تصوف انتفاعيست بنسب و ارتفاعى است بسبب.

                    (كشف الغمة – ترجمه و شرح زواره‏اى، ج‏2، ص: 412)

*****

امام علی النقی (ع)

و نيز ابو محمد الحسن العسكرى عليه السّلام از پدر بزرگوار خود على النقى ابن محمد التقى عليهما السّلام نقل نمود كه آن حضرت فرمود كه علماى شيعه ما كه در دار دنيا ضعفاى محبان و مواليان ما را حافظ و معين از روى حق و يقين در تعليم علم دين باشند تا ايشان از شر وسوسه شيطان در حفظ و امان رحيم الرحمن مانند و از الزام نواصب لجاج و اهل اديان بدليل و احتجاج عاجز و محتاج نمانند، درروز قيامت از روى شرف كرامت هر يك آن عالم صافى عقيدت صوفى طويت چون بجهت استيفاى اجر و عمل طاعت و اخذ جزاى فعل عبادت داخل صحراى قيامت با كمال شرف و عزت گردد در آن حالت از عنايت حضرت ايزد غفّار از ازهار انوارشان تاجهاى ايشان ساطع و اشعه آن از وجوه خير شكوه ايشان لامعست، چه بر سر هر يك ايشان تاج از نور و بها باشد كه (1) شعاع نور آن بر تمامى عرصات قيامت و اطراف آن كه مسير سيصد ساله راهست محتوى و مشتمل گردد انوار آن تاجها همگى اطراف و حوالى آن مكان را مستضى‏ء و مستنير گرداند؛ در آن هنگام هر يتيمى از ايتام كه احدى از آن علما در دار دنيا كفيل حال و اهتمام احوال او نموده و بوسيله تعليم و تفهيم او را از ظلمت جهالت و از حيرت تيه غفلت بيرون آورده ارشاد و هدايت آن يتيم كرده باشد البته هر يك از ايشان بشعبه انوار فيض آثار آن اعيان منشعب گشته آن ارباب فضل و عرفان در منازل عاليه جنان و در محافل متعاليه آن مكان همگى ايتام شيعيان را رفيق شفيق شده بمنازل رفيعه كه بواسطه ايشان معد و معين گشته فرود آرند.

( کتاب احتجاج شیخ طبرسی – ترجمه نظام الدين احمد غفارى مازندرانى‏، ناشر مرتضوى‏، چاپ: اول‏، ج‏1، ص: 23و 24)

*****

ابن فهد حلی

تصوّفى كه به اين بزرگان دين نظير ابن فهد و ابن طاوس و خواجه نصير الدين طوسى و شهيد ثانى و شيخ بهائى و امثال ايشان نسبت مى‏دهند، جز انقطاع به خالق جلّ شأنه و جدايى از خلق و زهد در دنيا و فنا در دوستى حق سبحان و امثال آن چيزى نيست، و اين نهايت مدح بزرگان است، ….

(کتاب آداب راز و نياز به درگاه بى‏نياز يا ترجمه عدة الداعى‏ ابن فهد حلی – محمد حسين نائيجى نوری – انتشارات كيا چاپ اول 1381 ص 10)

*****

از بعضی علماء

و اما علم تصفيه باطن و تزكيه نفس اجماع اهل تصوف است از ارباب طريقت و اصحاب حقيقت انتساب خرقه باو درست ميكنند و در طريق سلوك اقتدا بوى مينمايند(حضرت علی ع). و اما علم تذكير بايام اللَّه و تحذير از عذاب و عقاب او مقتداى آن شيخ حسن بصرى است و او شاگرد آن حضرت بوده و صبح شرف و فخر او از آن مطلع چهره نموده.

(كشف الغمة – ترجمه و شرح زواره‏اى – على بن حسين زواره‏اى‏ –  انتشارات اسلاميه‏ – چاپ سوم 1382 – ج‏1- ص 178) 

 

قال اويس لهرم بن حبّان: قد عمل النّاس على الرّجاء، تعال: نعمل على الخوف.

 اويس قرنى كه يكى از كمّل صوفيّه است و بسيار بزرگ است، به هرم بن حبّان مى‏گفته كه: مردمان كار به خود آسان كرده‏اند و بندگى خدا را از روى رجا مى‏كنند، بيا تا ما عمل به خوف كنيم و آنچه مقتضاى خوف است به عمل آريم كه احتياط مقتضى اين است.

و الخوف خوفان، ثابت و معارض، فالثّابت من الخوف يورث الرّجاء، و المعارض منه يورث خوفا ثابتا.

(مصباح الشريعة – ترجمه عبد الرزاق گيلانى – ص 535 )  

عبوديّت جوهرى است كه حقيقت او ربوبيّت است، چرا كه عبوديّت به مذهب اهل ذوق و تصوّف، مركّب است از امكان و وجوب امكان كه امر اعتبارى است، دخل در حقيقت ممكن ندارد. پس حقيقت ممكن، نيست مگر واجب، چنان كه عارف قيّومى شيخ محمود شبسترى (ره)، فرموده:

         چو ممكن گرد امكان برفشاند             بجز واجب دگر چيزى نماند

(كتاب مصباح الشريعة – ترجمه عبد الرزاق گيلانى‏ – پيام حق‏ – چاپ اول 1377 ص600 )‏

در علم طريقت نيز همه صوفيه، خرقه را به حضرت ايشان (ع) نسبت مى‏دهند، «1» و اصحاب فتوّت و جوانمردى به حضرتش (ع) رجوع مى‏كنند، زيرا به روز احد، جبرئيل از آسمان فرود آمد در حالى كه ندا در مى‏داد: نيست شمشيرى مگر ذو الفقار و نيست‏ جوانمردى مگر على. «1»- (1) روزى پيامبر اكرم (ص)، شاد و خوشحال از خانه برون شد در حالى كه مى‏فرمود: منم جوانمرد، پسر جوانمرد و برادر جوانمرد.

اين كه خود پيامبر جوانمرد است زيرا كه سرور عرب مى‏باشد و اين كه پسر جوانمرد است از آن رو كه پسر ابراهيم، خليل الرحمن است كه در حقّش اين آيه نازل شده است:

فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ، «2»- و اين كه برادر جوانمرد است از آن روست كه حضرت (ص) برادر على (ع) است كه جبرئيل در حقّ او گفته است: جوانمردى نيست مگر على.

(کتاب كشف اليقين- ترجمه آژير- ص93 و94)  

در باب استغفار از كتاب «كافى» از امام بحق ناطق امام جعفر صادق عليه السّلام كه:

انّ رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كان يتوب الى اللَّه عزّ و جلّ كلّ يوم سبعين مرّة.

يعنى: «بدرستى كه رسول خداى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم رجوع مى‏نمودند از معاصى و كردار ناشايسته به سوى خدائى كه عزيز است و بزرگ هر روز هفتاد مرتبه». و همچنين است آنچه اهل سنّت نيز در «صحاح» خود روايت كرده‏اند كه حضرت پيغمبر- صلوات اللَّه عليه و آله- فرموده‏اند كه:

انّه ليغان على قلبى، و انّى لأستغفر بالنّهار سبعين مرّة.

يعنى: «بدرستى كه پوشيده مى‏شود بر دل من ، و بدرستى كه من استغفار مى‏نمايم، و طلب آمرزش مى‏كنم از خداى خود، و رجوع مى‏كنم به سوى او از معاصى در روز هفتاد مرتبه». مترجم گويد: «ببايد دانست كه مصنّف- قدّس سرّه- در حاشيه ايراد نموده و در «اربعين» خود نيز ذكر كرده كه: قاضى بيضاوى صاحب تفسير «انوار التّنزيل» در كتاب «شرح مصابيح» كه هم از مصنّفات اوست جايى كه شرح حديث پيغمبر- صلوات اللَّه عليه و آله- كه‏

انّه ليغان على قلبى و انّى لأستغفر اللَّه في اليوم مائة مرّة

مى‏نمايد گفته است كه: «غين» در لغت به معنى «غيم و ابر» استعمال يافته، و غان على كذا به معنى «غطّى عليه» است. و ابو عبيده كه از ائمّه لغت است برين وجه اين حديث را معنى گفته است: بدرستى كه در پوشيد دل من چيزى را كه مى‏پوشيد او را.

و از اصمعى به من رسيده است كه از معنى اين حديث از او سؤال كردند، در جواب آن به سائل گفت: در باب دل كه روايت شده است؟ گفت: در باب دل پيغمبر- صلوات اللَّه عليه و آله-. اصمعى گفت: اگر غير دل پيغمبر- صلوات اللَّه عليه و آله- مى‏بود، در مقام تفسير آن از براى تو در مى‏آمدم، نهايتش چون دل پيغمبر- صلوات اللَّه عليه و آله- است جسارت بر تفسير آن نمى‏كنم.

كس نداند كه در آن سينه چه اسرار بود قاضى گويد: خداى خبر دهد اصمعى را كه درين مقام، سلوك طريق ادب نموده و در مقام تعظيم و بزرگ داشتن دلى شده است كه حضرت عزّت- جلّ ذكره- آن را موضع وحى و منزل تنزيل خود ساخته. و بدرستى كه دريافت اين معنى را مرتبه‏ايست كه راه رسيدن به آن بر ارباب بيان و اصحاب قال مسدود است، و طريق وصول به آن بر اهل حقيقت و ارباب حال، مفتوح، و توضيح دادن و به عبارت در آوردن آن نيست مگر حق مشايخ صوفيّه كه راز داران انجمن قرب، و آشنايان اسرار حقّ‏اند، و ما نيز به نورى كه از مشكات هدايت ايشان مقتبس است به راه در آمده مى‏گوئيم كه:

چون دل مبارك آن سرور كه مستغرق درياى عرفان بوده، در صفا و ضيا بر جميع دلها زيادتى داشته است، و آن حضرت با آن حال تعيين شده بود كه قرار شرع و حكمت، و بناى دين و سنّت را تجديد دهد بر وجهى كه متضمّن سهولت و آسانى باشد نه عسرت و اشكال، ناچار بود او را كه از مرتبه قرب و اتّصال، به جانب بعض رخصتهاى الهى نزول نموده به بعض حظوظ نفسانى التفات نمايد با آنچه از جانب خدا در معرض امتحان به آن در آمده بود و مكلّف به آن شده از احكامى كه لازم بشريّت است.

پس هر گاه مرتكب چيزى از آن مى‏شدند غبارى بر آينه دل ايشان مى‏نشست، و به واسطه نهايت صفا و نورانيّتى كه داشت از آن متأثّر مى‏شد، زيرا كه هر چند رقّت و صفاى اشيا بيشتر است تأثير كدورات در آن زودتر ظاهر مى‏شود؛ و آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم هر گاه احساس به چيزى از آن مى‏كردند آن را بر نفس خود گناهى بزرگ مى‏شمردند و در مقام استغفار و طلب آمرزش از آن در مى‏آمدند. تا اينجا بود خلاصه كلام قاضى بيضاوى در كتاب «مصابيح».

و زبدة العارفين شيخ جمال الدّين عبد الرّزاق كاشى را درين مقام كلاميست به غايت لطيف كه به واسطه خوف به طول انجاميدن كلام در مقام ذكر آن نشد- و اللَّه الهادى.

(کتاب منهاج النجاح في ترجمة مفتاح الفلاح شیخ بهایی، على بن طيفور بسطامى‏، با مقدمه علامه حسن حسن زاده آملی، حكمت‏، چاپ ششم‏ 1384   ص: 192الى 194)

*****

ملا محسن فیض کاشانی

بباید دانست كه آدمی از دیگر حیوانات به گوهر دانش و بینش گرامی گشته است و بواسطۀ عقل و دانائی از آفرینش بر سر آمده و همه را به فرمان خود درآورده، چنانكه كریمه «و سخر لكم ما فی السموات و ما فی الارض» بدان اشاره فرموده.

هرچه در این سرا بود/ جمله از آن ما بود
آمدهآمده ام كه مال خود / جمع كنم بدر برم

​​و این گوهر دانش اگرچه انواع بسیار دارد ولیكن، از میان همه برگزیده و گرامی، دانش حكمت است كه در شأن او آمده كه «ومن یؤتی الحكمة فقد اوتی خیراً كثیراً» از آن علم، حقیقت اشیاء هویدا میگردد و خصوصا شناخت نفس خویش كه سرمایه تحصیل حقایق و معارف الهی است كه از آنجا معرفت مبدأ و معاد كه انبیاء صلوات الله علیهم به جهت آن فرستاده شدهاند حاصل توان كرد. 

سالها فكرمن این است وهمه دم سخنم / كه چرا غافل ازاحوال دل خویشتنم
ز كجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود / به كجا میروم و چیست مآل شدنم
​​

​​و این علمِ حكمت را در زمان پیشین از انفاس مرسل علیهم السلام زیركان هر عصر فراگرفتهاند و به عالمیان رسانیدهاند و از پرتو سخنان وحی نشان ایشان، جهانیان را بدین رهنمائی نموده. 

هر بوی كه از مشك و قُرنفل شنوی / از دولت آن زلف چه سُنبل شنوی

و آن حكمت قدما كه موروث انبیاء است ،غیر حكمت متعارف است كه امروز در میان متأخرین شایع است،‌چرا كه تحریفی بدان راه یافته است. و چون آفتاب حضرت خاتم انبیاء صلّی اللّه علیه و آله و سلّم كه در غرب عرب تواری نموده بود، از مشرق قریش طالع شد و زمین و زمان را به انوار هدایت آثار روشن گردانید، ریاض حكمت قدیمه از پرتو انوار آن حضرت رونَقَ و طراوتی پذیرفت، و مزارع علم ومعرفت از تابش پرتو انوار لطایف آثارش، نشو و نمای تازه یافت، از هر چمنش گلهای گوناگون شكفانیدن گرفت و بر هر شاخساری ازدرخت جمعیتش، الوان بارها برآورد.

​​هر دم از این باغ بری میرسد / تازهتر از تازهتری میرسد

جمعی از زیركان امت بزرگوارش كه بر ذمّت همّت خویش التزام متابعت آن حضرت لازم داشته بودند،‌بوسیله پیروی سنن گرامی آثارش، ظاهر و باطن خویش را به مراقبت و مقاربت، مزین و مُحلّی گردانیده، محل بدایع حكمت گشتند و ازنَفَس مبارك هر یك، غرایب علوم ظاهر شد. و خصوصاً اهل بیت آن سرور، كه جنس انس و زمره ملائكه، به تقرب الهی ممتازند. و «علم تصوف» عبارت از این بدایع حكمت و غرایب علوم بلند رتبت است كه السنه سنت محمّدیه (ص) و شرایع ختمیه بدان  ناطق گشته.

علم التصوف علم لیس یعرفه / الا اخو فطنة بالحق معروف
ولیس یعرفه من لیس یشهده / كیف یشهده ضوء الشمس مكفوف

و غرض از تحصیل و اكتساب آن به اعمال شایسته و پی بردن به اسرار آن به ریاضات بایسته، آن است كه شخص از مرتبه حیوانیت حیات عارضی، بواسطه آنكه متحقق به علوم انبیاء و اعمال ایشان گردد، ‌ترقی نموده به مرتبه كمال انسانی و حیات ابدی فایز گردد و در این ظلمات، بشریت از سرچشمۀ آب حیات بی بهره نماند.

آن چشمه كه خضر خورد از او آب حیات / در منزل تست لیكن انباشتهای

لیكن همه مردم را قابلیت فهم این علم و توفیق آن عبادت نیست، و همه كس شایسته این شرف و سعادت نی «یضل به كثیرا و یهدی به كثیراً» و لهذا اهلش از نااهل مصون دارد و چون دُرّ مكنون در صدف سینه مخزون.

نهفته معنی نازك بسی است در خط یار / تو فهم آن نكنی ای ادیب من دانم

رساله شرح صدر

​​​​و چون اكثر مردمان ابنای دنیا و پرستاران جهل وهوی میباشند، با این قوم(اهل تصوف) كه از اهل آخرت و اصحاب معرفتند، و با این علم كه ورای افهام پست و برتر از ادراك محسوس پرست ایشان است، به جهت ضدیت وتناكر جنسیت، و تباین طریق و تخالف سعت و ضیق، دشمنی نموده، نفی ایشان بسیار میكنند، و طریقه ایشان را انكار مینمایند، چه در حدیث آمده كه «الارواح جنود مجندة ماتعارف منها ایتلف و ماتناكر منها اختلف» و نیز وارد شده كه «الناس اعداء ما جهلوا». 

آن كس كه ز شهر آشنائیست / داند كه متاع ما كجائیست

​​و این مبانیت در حق است و بطلان و اختلاف جنسیت در متفرعات آن، اعظم سببی بود از اسباب آنكه اكثر این امت بعد از پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به مدعیان خلافت به غیر حق گرویدند و به اجانب متغلبه میل كردند حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و اهل بیت علیهم السلام فرو گذاشتند، با آنكه قدر ایشان را شناخته و فضل ایشان را دانسته بودند و بطلان آن جماعت را پی برده، چه اكثر از جنس آن جماعت بودند در سلیقه و جبلت موافق و در اطوار و اهواء مطابق. و خصوصاً محبت دنیا در نهاد اكثر مردم سرشته شده، كم كسی است كه از آن خالی باشد و تحصیل دنیا جز به متابعت آن قوم، میسر نبود وآنچه در سینه مطهر حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه بود از علوم و حكم و معارف و اسرار، بحیثیتی دل مقدس آن حضرت را از دنیا به آخرت صرف كرده بود كه در دنیا نیز با اهل جنان صحبت میداشت چنانكه خود فرموده «صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحلی الاعلی». بیهوشان شراب دنیا، چون با این چنین كسانی انس توانند گرفت یا به جانب آن رغبت نمود؟ چه ابنای دنیا و ابنای آخرت ضد یكدیگرند، همچنانكه دنیا و آخرت، و گفته‌اند «الجنس مع الجنس الی الجنس یمیل». 

ذره ذره كاندر همه ارض و سماست/ جنس خود را هم چه كاه و كهرباست
ناریان مرناریان را جاذبند/ نوریان مرنوریان را طالبند
اهل باطل باطلان را میكشند/ اهل حق از اهل حق هم سرخوشاند
طیبات آمد ز بهر طیبین/ للخبیثین الخبیثات است این
                                                           

​​​​​​​​​​​​​​و همین مبانيت فطری و نكارت جبلی باعث شده بر آنكه از آن زمان تا امروز، همواره ابنای روزگار به تخصیص اهل عمامه و دستار كه دانشمندان دنیا و علمای عوامند، در هر زمانی، چنانچه شیوه و شیمه ایشان است كه به مقراض اغراض پیوسته، ملابس اعراض یكدیگر را عرضه تخریق وتمزیق سازند، علمای ربانی را انكار میكنند، و عارفان حقایق و حِكَم را نكوهش مینمایند، چه علمی چند مشكل از آثار انبیاء و رموز اولیاء بر صفحه روزگار مانده كه دست فهم هر كس به دامن ادراك آن نمیرسد و به غیر از زیركان هوشمند از ابنای آخرت، كه به حسن متابعت شریعت و پیروی طریقت این راه را سپرده، به پایمردی رفیق توفیق بعد از ریاضتهای بیشمار و علوم بسیار كه حاصل كرده سمند تیز گام فكرت را در آن میدان توانند دوانید، دیگری را مجال ادراك آن نمیباشد. هر آینه از علمای دنیا كه پیشوائی عوام در دماغ ایشان جاگیر میبوده و میباشد، تیغ زبان طعن و تشنیع بر ایشان میكشیده و میكشند، و علمای ربانیین را كه –گوی سبقت در میدان دوران از اشباه و اقران خود به فنون علم و عمل ربودهاند، به شین و زندقه و عیب موسوم میگردانید و میگردانند، و در تصانیف بلند پایه ایشان طعن میكرده و میكنند. 

گرنه معیوب بد اختر عیب گوید چون كند /چون بغیر از عیب چیزی دیگرش در جیب نیست

و غرضشان این است كه شاید بدین وسیله در میان عامه، سربلند ونمایان گردند و سبب ظهور و شهرت ایشان شود.

رگ رگ است این آب شیرین آب شور           در خلایق میرود تا نفخ صور

رساله شرح صدر 

یكی آنانند كه علم ظاهر دانند و بس، و ایشان مانند چراغند كه خود را سوزند و دیگران را افروزند، و این طایفه كم است كه از محبت دنیا خالی باشند، بلكه دین را به دنیا بفروشند، چرا كه ایشان نه دنیا را شناخته ونه آخرت را دانستهاند، چه این هر دو نشأت را به علم باطن توان شناخت نه ظاهر. هر آینه این قوم را صلاحیت رهبری بحق نیست و ایشانند كه ارباب عمایمند و اكثرشان با فقدان صلاحیت قایمند و در ظلمات غوایت و ضلالت هایمند، وغالب آنست كه عوام بدیشان مهتدی میشوند و از ایشان بالعرض منتفع میگردند، چنانكه حدیث «ان اللّه یؤید هذا الدین بالرجل الفاجر» اشاره بدان نموده. و گاه باشد كه در میان ایشان كسی یافته شود كه به پاكیزگی طینت و صفای سریرت متصف باشد و بحق رهبری عوام تواند كرد، و بدان مثاب و ما جور تواند بود و لاغرو.آن ح​​​

دویم آنانند كه علم باطن دانند و بس، و ایشان مانند ستارهاند كه روشنائی آن از حوالی خودش تجاوز نكند، و از این طایفه نیز رهبری نیاید مگر كم، چرا كه بیش از گلیم خود از آب بیرون نتوانند كشید، به جهت آنكه علم باطن بی ظاهر، سعت و احاطت نتواند داشت و به كمال نتواند رسید.​​

سیوم آنانند كه هم علم ظاهر دانند و هم علم باطن، وَمَثل ایشان مثل آفتاب است كه عالمی را روشن تواند داشت، و ایشانند كه سزاوار راهنمائی و رهبری خلایقند، چه یكی از ایشان شرق و غرب عالم را فرا تواند رسید، و قطب وقت خویش تواند بود، و ایشانند كه در صدد رهبری و پیشوائی برآیند، محل طعن اهل ظاهر میگردند و از ایشان اذیتها میكشند و نزد ایشان به كفر و زندقه موسوم میگردند. چرا كه در این هنگام ایشان را نزد عامه، جاه و عزتی رو میدهد و علمای دنیا كه ابنای دنیااند، نمیتوانند دید كه دنیا كه معشوق ایشان است با دیگری باشد.​​​​​​

رساله شرح صدر

صحبت عالم و سؤال از او و استفادۀ علوم دینیه به قدر حوصله خود، تا میتواند سعی كند كه علمی بر علم خود بیفزاید «اكیس الناس من جمع علم الناس الی علمه» صحبت اعلم از خود را فوزی عظیم شمرد و از حكم او بیرون نرود، و «پیری» كه «صوفیه» میگویند عبارت از چنین كسیست، و مراد از علم،‌ علم آخرت است نه علم دنیا و اگر چنین كسی نیابد واعلم از خود نیز نیابد، با كتاب صحبت دارد و با مردم نیكو سیرت كه از ایشان كسب اخلاق حمیده كند و هر صحبتی كه او را خوش وقت و متذكر حق و نشأت آخرت میسازد از دست ندهد.​​​

رساله زاد السالك 

*****

علامه سید محمد حسین طباطبائی

غذایی که طعمه جان میشود اتحاد وجودی با نفس ناطقه که فراترازطبیعت است پیدا می کند وبرای هیشه باقی وبرقرارمی ماند.پس انسان روزوشب در طریق ساختن خویش برای ابد است.این انگیزه وهدف وایده،همواره درمد نظراولیای الهی بوده وهست وریشه عرفان عملی،همین حقیقت است.    

          (علامه طباطبائی به نقل ازکتاب "درآسمان معرفت" – ص 47) 

حضرت‌ استاد آية‌ الله‌ علاّمة‌ طباطبائي‌ قدَّس‌ الله‌ نفسَه‌ ميفرمود: اين‌ مشروطيّت‌ و آزادي‌ و غرب‌گرائي‌ و بي‌ديني‌ و لااُبالي‌گري‌ كه‌ از جانب‌ كفّار براي‌ ما سوغات‌ آمده‌ است‌، اين‌ ثمره‌ را داشت‌ كه‌ ديگر درويش‌ كشي‌ منسوخ‌ شد، و گفتار عرفاني‌ و توحيدي‌، آزادي‌ نسبي‌ يافته‌ است‌؛ و گرنه‌ شما ميديديد: امروز هم‌ همان‌ اتّهامات‌ و قتل‌ و غارتها و به‌ دار آويختن‌ها براي‌ سالكين‌ راه‌ خدا وجود داشت‌.

امّا جناب‌ آية‌ الله‌ زاده‌ بهبهاني‌: آقا شيخ‌ محمّد علي‌ كرمانشاهي‌ در «مَقامع‌ الفَضل‌» با اين‌ أجوبه‌اي‌ كه‌ ملاحظه‌ نموديد، جواب‌ از وحدت‌ وجود نداده‌اند. و بيچاره‌ محيي‌الدّين‌ را علاوه‌ بر تكفير، به‌ هزار عيب‌ و علّت‌ ديگري‌ مزيّن‌ فرموده‌اند. و بايد خودشان‌ در مواقف‌ آينده‌ از عهدة‌ پاسخهاي‌ او برآيند.

ايشان‌ فقط‌ گفتار مير سيّد شريف‌ در «حاشية‌ تجريد» را ذكر نموده‌، و سپس‌ شروع‌ كرده‌اند به‌ انتقاد از عرفاء و محيي‌الدّين‌ عربي‌.
در زمان‌ ايشان‌ درويش‌كشي‌ رائج‌ بود. عوامّ كالانعام‌ هر جا مسكيني‌ دل‌سوخته‌ را كه‌ شعار درويشي‌ داشت‌ مي‌يافتند، خانه‌اش‌ را غارت‌ ميكردند و خودش‌ را مي‌كشتند.

در ليلة‌ جمعه‌ دوازدهم‌ شهر جُمادَي‌ الثّانيه‌ سنة‌ يكهزار و سيصد و هفتاد و هفت‌ هجريّة‌ قمريّه‌ كه‌ حقير در همدان‌ و در منزل‌ و محضر حضرت‌ آية‌ الله‌ حاج‌ شيخ‌ محمّد جواد أنصاري‌ همداني‌ مشرّف‌ بودم‌، ايشان‌ در ضمن‌ نصايح‌ و مواعظ‌ و قضايا فرمودند:
آقا سيّد معصوم‌ عليشاه‌ را آقا محمّد علي‌ بهبهاني در كرمانشاه‌ كشت‌. آقا محمّد علي‌ سه‌ نفر از أولياي‌ خدا را كشت‌. سوّمي‌ آنها بُدَلا بود كه‌ فرمان‌ قتل‌ او را صادر كرده‌ بود. بُدلا به‌ او گفت‌: اگر مرا بكشي‌، تو قبل‌ از من‌ خاك‌ خواهي‌ رفت‌! آقا محمّد علي‌ به‌ وي‌ گفت‌: مظفّر عليشاه‌ و سيّد معصوم‌ عليشاه‌ كه‌ از تو مهمتر بودند چنين‌ معجزه‌اي‌ نكردند، تو حالا ميخواهي‌ بكني‌؟! بدلا گفت‌: همينطور است‌. چون‌ آنها كامل‌ بودند، مرگ‌ و حيات‌ در نزدشان‌ تفاوت‌ نداشت‌؛ ولي‌ من‌ هنوز كامل‌ نشده‌ام‌ و نارس‌ هستم‌. اگر مرا بكشي‌ به‌ من‌ ظلم‌ كرده‌اي‌! آقا محمّد علي‌ به‌ حرف‌ او اعتنا نكرد و او را كشت‌. هنوز جنازة‌ بدلا روي‌ زمين‌ بود كه‌ آقا محمّد علي‌ از زير دالاني‌ عبور ميكرد ناگهان‌ سقف‌ خراب‌ شد و در زير سقف‌ جان‌ سپرد. چون‌ ايشان‌ عالم‌ مشهور و معروف‌ كرمانشاه‌ بود و احترامي‌ مخصوص‌ در ميان‌ مردم‌ داشت‌ فوراً جنازه‌اش‌ را تشييع‌ و دفن‌ كردند، امّا در اين‌ أحيان‌ كسي‌ به‌ بدلا توجّه‌ نداشت‌ و جنازة‌ وي‌ در گوشه‌اي‌ افتاده‌ بود و هنوز دفن‌ نشده‌ بود.
مرحوم‌ آية‌ الله‌ انصاري‌ فرمودند: گرچه‌ مظفّر عليشاه‌ و سيّد معصوم‌ عليشاه‌ و بدلا مسلك‌ درويشي‌ داشتند؛ و …. ، امّا فرمان‌ قتل‌ اولياي‌ خدا را صادر كردن‌ كار آساني‌ نيست‌.

علامه سید محمد حسین طهرانی

کتاب" روح مجرد"  صفحات 382 تا 384