نامه ای از بابک تقیان و توضیحات کامل در مورد قضیه آشوب پيش آمده دوشنبه شب و محاصره حسینه کرج

hoseineye karaj00

اینجانب بابک تقیان درسال ۱۳۶۴درخانواده ایی مذهبی متولد شدم. درهنگام کودکی همچون کودکان درجستجوی معمای پیچیدهٴ خلقت بودم که رفته رفته دراوایل سنین بلوغ این حالت شدت گرفت تا جایی که هرجا می شنیدم بزرگی هست به دیداراومی رفتم .امّّا دل آرام نمی گرفت.دیگرخسته شده بودم تا اینکه به این فکرافتادم که به کربلای معلا مشرف شده وازساحت قدسی سیدالکونین حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عاجزانه درخواست نمایم که آن حضرت عنایت فرموده و راه حق را نشان دهند. که با سختیها ودشواریهای فراوان به آستان بوسی آن جناب نائل گشتم. این قضایا مصادف بود با زمانی که دراندیشهٴ رفتن به حوزهٴعلمیه بودم تا شاید با تزکیه نفس درآنجا از سردرگمی رهایی یابم.غافل ازاینکه به فرمایش عارف شیراز:

    قطع این مرحله بی همرهی خضرمکن                       ظلمات است بترس ازخطرگمراهی

برای امتحان ورودی حوزه به شهرقم مراجعت نمودم واز حضرت معصومه(س) استمداد جستم تا اینکه به خواست خداوند درحوزه علمیه شهرکرج قبول شده و وارد حوزه علمیه گشتم. امّا همچنان دل آرام نمی گرفت.درهمسایگی مادربزرگم (والده مادرم) یک حسینیه بود که ازکودکی برای رفتن به آن حسینیه ازطرف اقوام منع شده بودم. زیرا حرفشان این بودکه افرادی که دراین حسینیه هستند جادوگرند.تا اینکه به طوراتفاقی با تمثال مبارک جناب آقای مردانی (حفظه اله تعالی) مواجه شدم آنجا بود که با خود گفتم این جمال با آنچه اقوام می گوید خیلی فرق دارد.تصمیم گرفتم خودم به آنجارفته وازنزدیک شاهد قضایا باشم. تا اینکه یکبارحضوراً به خدمت ایشان رسیدم وازایشان راهنمایی خواستم آن جناب هم با استناد به احادیث از ائمه معصومین علیهم السلام وآیات شریفه قرآن بنده را راهنمایی نموده اند.

ازآنجایی که ازآستان ملک پاسبان حضرت سیدالشهدا(ع)خواسته بودم که راه حق را به این بنده کمترین نشان دهند.آن حضرت عنایت فرمودند وبا آرامش باطنی ای که عطا فرمودند به بنده فهماندند که ایشان همان خضر زمان هستند.با درخواست بنده ایشان عنایت فرموده دستگیری نمودند و مرا از گرداب سردرگمی نجات دادند و همچنان درکلاسهای حوزوی نیز شرکت می نمودم هرچند مقصودی راکه بدنبال آن می گشتم یافته بودم. ولی برای کسب سواد ظاهری به ادامه تحصیل درحوزه مبادرت می نمودم .تا اینکه ازطرف دفترریاست حوزه مراخواسته و به بنده گفتند دیگرنباید به حسینیه بروم چون آنها کافرند.من هم کُتُبی نظیر(تفسیرسوره حمد آقای خمینی،جلوه های معلمی استادمطهری،تشویق الساکنین علامه محمدتقی مجلسی وآداب الصلوۃ آقای خمینی وسرّالصلوۃ آقای خمینی و…) را برای ایشان بردم وعرض کردم که این آقایان درتمامی آثارشان صراحتاً نسبت به بزرگان صوفیه حقه اظهارارادت نموده اند.ازجمله فرمایش علامه مجلسی که:شیعه ای که صوفی نباشد شیعه نیست.

اما درجواب ،مدیرحوزه به بنده گفتند که باید ازحوزه بروم تا اینکه دلیل اخراج خود راجویا شدم گفتند ازچهرهٴ شما خوشم نمی آید.از آن طرف همچنان اقوام بیش ازپیش با من به مخالفت می پرداختند و درهمان محلهٴحسینیه هیئت گرفته وپشت بلندگوهایشان علناً به فقر و درویشی که پیغمبراکرم (ص) فرمودند«اَلْفقرُفخری» اهانت می نمودند.بارها با احترام نزدشان رفته وبا اظهارمحبت ،با ارائه کتب مذکور به آنها متذکرشدم امّا آنها همچنان به کارشان ادامه می دادند.تا اینکه اخیراً نزدیک عید نیمه شعبان که به درب منزلشان رفته وبا مهربانی بیش ازپیش خدمتشان عارض شدم که: «اسلام به قول است شما نمی توانید به گوینده کلمه لااله الا الله بگویید کافرونجس که درجواب این مطلب دائی بنده ازمنزل بیرون آمده ودرحضوراهالی محل با فحاشی کشیده ای به صورت من زد وبعد مادربزرگ وخاله وشوهرخاله ام با من درگیرشده سپس با تماس با دوستان بسیجی شان به سمت حسینیه لشکرکشی نمودند درحالی که موضوع فقط یک موضوع خانوادگی بود و به حسینیه ارتباطی نداشت.آنان درکوچه های مجاوربا تجمع ودادن شعارتا نیمه های شب ایجاد ناآرامی و رعب و وحشت نمودند ودائی بنده آقای محمدجواد خلیق بنده رادرحضورحاضرین تهدید به مرگ کرد تا اینکه اخوان حاضردرحسینیه موضوع را تلفنی با برادران محترم پلیس ۱۱۰ درمیان گذاشته وآنها با تدبیرخویش تجمع کنندگان رامتفرق نمودند.