✍️ نویسنده: حمیدرضا مرادی سروستانی
گفت پیغمبر که احمق هر که هست او عدو ماست و غول رهزنست
هر که او عاقل بود او جان ماست روح او و ریح او، ریحان ماست
از واقعهی عاشورا نزدیک به ۱۴ قرن میگذرد. زمان را بازگشتی نیست و نمیتوانیم اثری در تغییر وقایع آن روز داشته باشیم. آنچه نباید، اتفاق افتاده است، اما به فرض محال، اگر میتوانستیم به گذشته برگردیم و در چند و چون این فاجعه، اثرگذار باشیم، چه میکردیم!؟
فرض کنید صبح عاشورای سال ۶١ است و دو سپاه در مقابل هم صف بستهاند. البته که پیوستن ما به لشکر امام حسین تغییری در نتیجهى واقعهی عاشورا به وجود نمیآورد. فقط یک تغییر رخ میداد و آن تحول در خود ما بود. این تحول چگونه باید باشد که لیاقت و توفیقِ با حسین بودن را پیدا کنیم؟ اگر مختصات این تغییر را بیابیم دیگر چه ضرورتی دارد که محالی را ممکن کنیم و زمان را به عقب بازگردانیم؟ با این تحول روحی، ما برای همیشه خندان و زندهدل و با حسین خواهیم بود. پس منظور از یادآوری هرسالهی این واقعهی تلخ اگر جز این باشد، بهتر است که زمان برنگردد، زیرا بهحتم یک نفر به سپاه یزید اضافه مىشود، و آنگاه از اشک کارى نمىآید و مىباید خون گریست!
پرسش این است که در تئوری و عمل، چه تغییر و تحولی باید در ما صورت پذیرد که در حد و اندازهی همراهی با حسین شویم و چون ابوالفضل و علیاکبر و… باشیم؟ با این بُعد زمان، ما را با حسین(ع) چه نسبت است؟ آیا او را دیدهایم و آیا او را میشناسیم؟! آیا آنها که حسین(ع) را دیدند امام را شناختند؟! اساساً شناخت امام به چه معناست؟! آیا شناخت به معنای دانستن نام اوست؟ و آیا شناخت با دیدن جمال و رخسار او حاصل میشود؟ آیا حتی بیعت با او به معنای شناخت اوست؟! شمر و خولی هم امام را دیدند و وهب نصرانی و حرّ ریاحی هم امام را دیدند! فاصلهی این دو دیدن از کجا تا به کجاست؟ یکی او را دید و قاتل او شد و یکی او را دید و عاشق او شد! ما چگونه نادیده عاشق او شویم؟! بسیاری از اهل کوفه با او بیعت کردند و شهدای کربلا نیز با او بیعت کردند! فاصلهی این دو بیعت از کجا تا کجاست؟! چگونه باید او را دراین زمان یافت و عاشقانه با او بیعت کرد؟! از چه رو برای حسین عزا میگیریم و گریه و ناله میکنیم؟ گریه برای چیست؟ آیا از فراق اوست؟! مگر با او وصلی داشتهایم که از فراقش بنالیم؟! اهل کوفه نیز بعد از واقعهی عاشورا مىگریستند؛ از خدام ستیر اسدی روایت شده است که چون امام سجاد را با اسرا از کربلا آوردند، زنان اهل کوفه را دیدم زاریکنان و گریبان چاکزده و مردان هم با آنها میگریستند. امام که از بیماری ناتوان شده بود، آهسته فرمود: «اینان بر ما گریه میکنند! پس چه کسی ما را کشته است؟» معلوم میشود اولین عزاداران حسین همان قاتلان حسین بودهاند که اینچنین از فعل زشت خود و خیانت خویش، بر سر و سینه میزدند.
کلاه خویش را قاضی کنیم و ببینیم چه اندازه به اماممان معرفت داریم و ایمان خود را بسنجیم. خود را فریب ندهیم تا بهراستی بدانیم که در انتخاب راه، با حسین خواهیم بود یا یزید؟! اگر با حسین هستیم کو نشانهاش؟! آیا از نام حسین خرافه نساختهایم و در زیر پرچم یزید سینه نمیزنیم؟!
فرمودهاند: «مَن لم یعرف امام زمانه مات میتهً جاهلیّه»؛ کسی که امام زمان خود را نشناخت پس به مرگ جاهلیت مرده است. پس آنان که با حسین نبودند و او را نشناختند به مرگ جاهلیت مردهاند و حتی آنان که با حسین بیعت کردند و او را رها کردند نیز به مرگ جاهلیت مردهاند. چه باید کرد که چون آنان نمیریم؟ در این حدیث نفرموده است هر کس نماز نخواند یا روزه نگرفت یا ذکر خدا نگفت به مرگ جاهلیت مرده است، بلکه میگوید اگر معرفت به امام زمان خود نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. این معرفت چیست و چگونه حاصل مىشود؟ آیا به دیدن؟ آیا به بیعت؟ به دیدن اگر مىبود که عُمَر سعد نیز دید، و به بیعت اگر مىباشد که کوفیان بیعت کرده بودند!
امروز همگان حسین را امام سوم شیعیان میدانند. آیا در سال ۶۱ هجری نیز مسلمانان وى را امام میدانستند؟ آیا امام حسین امام عصر خود نبود؟ آیا امامت او جز برای آن عدهی قلیل که با او به شهادت رسیدند، برای دیگران در پردهی غیبت نبود؟ آیا همهی ائمه(ع) و اولیای الهی در همهی اعصار در غیبت نیستند؟ و آیا همین در غیبت بودن امام به معنای عدم شناخت ما از او نیست؟ وااَسفا که در هر عصر و دورهاى، حسینِ عصرِ خویشتن را سر مىبُریم و بر حسینِ اعصارِ گذشته مىگرییم و این دور باطل تا ابد بر مدارِ بىخردى خواهد گشت و این در همچنان بر پاشنهى جهل خواهد چرخید، که یزیدیان امروز، بر حسین دیروز مىگریند، به نیت ثواب.
اگر حسین در زمانهی ما بود، جایگاه و جای او در روابط و مناسبات اجتماعی و مذهبی ما کجا بود؟ او در اقلیت بود یا در اکثریت؟ در بند بود یا آزاد؟! اگر میتوانست با ما سخن بگوید چه میگفت و ما را چه دستور میداد؟! و اگر ما در زمانهی حسین بودیم در کدام سو مىبودیم، در اقلیت لشکر حسین یا در اکثریت سپاه یزید؟! شاید راه انفعال را در پیش گرفته، با سکوتمان یزید را همراهی میکردیم!! ناله و گریهی امروزمان از چیست؟ اگر حسین وقت خویش را یافتهایم و خود را از حسین و با حسین و همراه حسین مىدانیم چه جاى زارى مىماند؟ اگر دانستهایم که شرافت و بزرگی حسین به جسم خاکی او نیست که به حقیقت و آرمان و اهداف و ولایت اوست، چه حاصل از بکاء؟ و اگر با حسین نیستیم، اشک چارهى کاستن از این درد عظما نیست، که باید خون گریست!
حسین و یزید تنها دو شخصیت در مقطعی از تاریخ نیستند، که این دو همچون هابیل و قابیل، ابراهیم و نمرود، موسی و فرعون، دو اندیشهی جارى در درازاى تاریخند و دو قبله و سجدهگاه نفس آدمیاند که یکی روح بشر را به عالم علوی و ملکوت میبرد و دیگری به عالم سفلی و جهنم.
باید به خویش بنگریم که با کدامیک از این دو اندیشهایم و در کدام عالم سیر و سلوک میکنیم.
آنکه سجده بر عالم علوی دارد و با اندیشهی حسینی است با هر مذهبی و دینی و با هر شریعت و آیینی، پیرو حسین و جویای حقیقت اوست و از اندیشهی یزیدی و دنیای او بیزار است و آنکه سجده بر شیطان دارد و بر مدار تفکر یزید میاندیشد، با هر مرام و مذهبی و به هر کیش و دینى که باشد قاتل حسین است، چه در صحرای کربلا بر حسین تیغ کشیده باشد و چه در عزای حسین خون گریسته باشد!