قصه ی دعا نویس و روستایی

Imageچون خدا از بد، بدتر هم دارد پس، به بد راضی باش، تا گرفتار بدتر نشوی و هروقت یادت رفت برای آنکه کفران نعمت نکنی به دعا نویس مراجعه کن و نذر کن تا قدر بد را بدانی و بفهمی که بد ،بد نیست، خیلی هم خوب است. اصلا خوب بودی و نمی دانستی که خوبی، وقتی به بدتر می رسی آن وقت خواهی فهمید، پس نتیجه می گیریم که کاری نکن که گرفتار بدتر شوی!! 

روستایی تنگدست  که  از سختی معیشت جانش به لب رسیده بود، نزد دعا نویس ده رفت و گفت: فشار زندگی آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشی افتاده ام. از روی زن و بچه هایم خجالت می کشم، زیرا حتی قادر به تامین نان خالی برای آنان نیستم. با زن، شش فرزند قد و نیم قد، مادر و خواهرم در یک اتاق کوچک مخروبه زندگی می کنیم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه می کند. این اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتی چسبیده به هم در آن می خوابیم، پای یکی دو نفرمان از درگاه بیرون می ماند. دیگر ادامه این وضع برایم قابل تحمل نیست… پیش تو، که مقرب درگاه خدا هستی، آمده ام تا نزد او شفاعت کنی که گشایشی در وضع من و خانواده ام حاصل شود.
دعا نویس پرسید:
از مال دنیا چه داری؟
روستایی گفت:
همه دار و ندارم یک گاو، یک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و یک خروس است.
دعا نویس گفت:
من به یک شرط به تو کمک می کنم و آن این است که قول بدهی هرچه گفتم انجام بدهی.  و یکی از گوسفندانت را نذرخدا بکنی
روستایی که چاره ای نداشت، ناگزیر شرط را پذیرفت و قول داد.
دعا نویس گفت:
امشب وقتی خواستید بخوابید باید گاو را هم به داخل اتاق ببری. روستایی برآشفت که: آقا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتی من و خانواده ام نیز در آن جا نمی گیریم. تو چگونه می خواهی که گاو را هم به اتاق ببرم؟!
دعا نویس گفت: فراموش نکن که قول داده ای هر چه گفتم انجام دهی وگرنه نباید از من انتظار کمک داشته باشی.
صبح روز بعد، روستایی پریشان و نزار نزد دعا نویس رفت و گفت: دیشب هیچ یک از ما نتوانستیم بخوابیم. سر و صدا و لگداندازی گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.
دعا نویس یکبار دیگر قول روستایی را به او یادآوری کرد و گفت:
امشب علاوه بر گاو، باید خر را نیز به داخل اتاق ببری.
چند روز به این ترتیب گذشت و هر بار که روستایی برای شکایت از وضع خود نزد دعا نویس می رفت، او دستور می داد که یکی دیگر از حیوانات را نیز به داخل اتاق ببرد تا این که همه حیوانات هم خانه روستایی و خانواده اش شدند! روز آخر روستایی با چشمانی گود افتاده، سراپای زخمی و لباس پاره نزد دعا نویس رفت و گفت که واقعا ادامه این وضع برایش امکان پذیر نیست!
دعا نویس دستی به ریش خود کشید و گفت: دوره سختی ها به پایان رسیده و به زودی گشایشی که می خواستی حاصل خواهد شد. پس از آن به روستایی گفت که شب گاو را از اتاق بیرون بگذارد!
ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستایی نزد دعا نویس می رفت،  به او می گفت که یکی دیگر از حیوانات را از اتاق خارج کند تا این که آخرین حیوان، خروس نیز بیرون گذاشته شد.
روز بعد  روستایی با یک گوسفند نزد دعا نویس رفت و گفت: آمده ام ادای دین کنم این گوسفند ی که نذر کرده بودم . خدا عمرت را دراز کند ، پس از مدتها، دیشب خواب راحتی کردیم. به راستی نمی دانم با چه زبانی از تو تشکر کنم. آه که چه راحت شدیم ،خدایا شکرت …  

 نتیجه عبادی، سیاسی این داستان

1-     دعا نویسی خیلی کار سختی است و دعا نویس حلال مشکلات و آدم خوبی است وبه راحتی به خدا نزدیکمان می کند

2-     دعا نویس می تواند کاری کند که خدا بنده را به مرگ بگیرد تا به تب راضی شود

3-     دعا نویس می داند برای نزدیکی ما به خدا باید ما رابه یاد مرگ اندازد تا به داده خدا، راضی که می شویم هیچ، دعا گو هم خواهیم شد

4-     دعا نویس طرفدار خدا هست و به خاطر آنکه  به خدا پشت نکنیم هر دستوری بدهد باید اطاعت بکنیم

5-      تعهد به قول با دعا نویس است که آدم رامکلف  به انجام  تکلیف میکند ونتیجه اطاعت به تکلیف نزدیکی به خدا است و آرامش و نجات از مشکلات است

6-     چون خدا از بد، بدتر هم دارد پس، به بد راضی باش، تا گرفتار بدتر نشوی و هروقت یادت رفت برای آنکه کفران نعمت نکنی به دعا نویس مراجعه کن و نذر کن تا قدر بد را بدانی و بفهمی که بد ،بد نیست، خیلی هم خوب است. اصلا خوب بودی و نمی دانستی که خوبی، وقتی به بدتر می رسی آن وقت خواهی فهمید، پس نتیجه می گیریم که کاری نکن که گرفتار بدتر شوی!!

7-     نذر از واجبات است و در آن اثر فراوان است.اگر نذر نکنیم مشکلاتمان حل نمی شود!!

8-     باید آدم زرنگ باشد و بداند مشکلش چیست؟ و حل آن پیش کیست؟ با یک نذر ساده تمام مشکلاتش را می تواند حل نماید.      

قصه ی ما به سر رسید