امام محمد غزالی
بدان که صبر مقامى است از مقامات دین، و منزلى از منازل سالکان. و همه مقامات دین جز به سه کار انتظام نپذیرد: معارف و احوال و اعمال. پس معارف اصول است، و احوال نتیجه آن، و اعمال ثمره احوال. پس معارف چون درختان است، و احوال چون شاخهها، و اعمال چون میوهها. و [این] در همه منازل سالکان به سوى خدا مطّرد است. و اسم ایمان گاهى به معارف مخصوص باشد، و گاهى بر همه مطلق شود، چنانکه در اختلاف نام ایمان و اسلام در «کتاب قواعد العقاید» یاد کردیم. و همچنین صبر تمام نشود مگر به معرفتى سابق، و به حالتى قایم که صبر على التحقیق عبارتى است از آن، و به عملى که چون ثمرهاى باشد که از آن صادر گردد. و این دانسته نشود مگر به دانستن کیفیت ترتیب میان فریشتگان و آدمیان و ستوران. چه صبر خاصیت آدمیان است، و آن در فریشتگان و ستوران صورت نبندد- در ستوران به سبب نقصان، و در فریشتگان به سبب کمال.
و بیان این سخن آن است که بر ستوران شهوت مسلط است، و ایشان مسخر آناند، پس باعث ایشان بر حرکت و سکون جز شهوت نباشد، و در ایشان قوّت آن نیست که با شهوت مدافعت کنند و آن را از مقتضاى آن باز زنند تا ثبات آن قوّت را در مقابله مقتضى شهوت صبر خوانند.
و اما فریشتگان مجردند براى شوق حضرت ربوبیت، و شاد بودن به درجه نزدیکى آن، و شهوتى که از آن بگرداند و دور اندازد بر ایشان مسلط نیست تا به مدافعت آن چه وى را از حضرت جلال بگرداند به لشکرى دیگر محتاج شود که صوارف را بگرداند.
و اما آدمى در اوّل کودکى چون ستور بنقصان آفریده شد، و در او جز شهوت غذا که بدان محتاج است آفریده نگشت، پس شهوت بازى و زینت پیدا آمد، آن گاه شهوت نکاح بر ترتیب. و او را البته قوّت صبر نیست، چه صبر عبارت است از مقابله لشکرى در مقابله لشکرى دیگر که میان ایشان جنگ قایم باشد بدان که مطالب و مقتضیات ایشان متضاد است، و در کودک جز لشکر هوى نیست، چنانکه در ستوران. و لیکن حق تعالى به فضل و بسیارى جود خود فرزند آدم را تکریم فرمود، و درجه او از درجه ستوران بلند گردانید، و در حال کمال شخص او به نزدیک بلوغ دو فریشته بر وى موکل فرمود: یکى راه نماینده، و دیگرى قوّتدهنده. پس به معاونت دو فریشته از ستوران متمیز شد و به دو صفت مخصوص گشت. یکى معرفت خداى و معرفت پیغامبر او، و معرفت و مصلحتهاى او که به عاقبت متعلق است. و آن همه از فریشتهاى که هادى و معرّف است حاصل آید. چه ستور را [معرفتى و] در مصلحت عاقبت هدایتى نیست، بلکه [فقط] در مقتضى شهوت در حال هدایت است. پس او براى آن جز لذیذ نطلبد. و اما داروى سودمند را با آن چه در حال مضر باشد نداند و نطلبد.
و آدمى به نور هدایت بشناسد که متابعت شهوت را در عاقبت تبعات مکروه است، و لیکن این هدایت پسندیده نباشد تا قدرت بر ترک آن چه زیانکار است حاصل نشود. چه بسیار زیانکار را آدمى بداند، چون بیماریى که بر او نازل شود مثلاً، و لیکن نتواند که آن را دفع کند. پس محتاج شد به قوّتى و قدرتى که شهوتها را از خود دفع گرداند، و بدان قوّت با آن مجاهده کند تا تعدى وى از نفس او منقطع شود. پس حق تعالى فریشتهاى دیگر بر وى موکل کرد تا وى را تسدید و تأیید و تقویت کند به لشکرهایى که نتوان دید. و این لشکر را بفرمود تا با لشکر شهوت کارزار کند. پس گاهى ضعیف باشد و گاهى قوّت گیرد، و آن به حسب مدد الهى باشد بنده خود را به تأیید، چنانکه نور هدایت نیز در خلق مختلف است، اختلافى که در شمار نیاید. پس باید که این صفت را که آدمى بدان از ستوران ممتاز است در قمع و قهر شهوتها باعث دینى نام کنیم، و مطالبت شهوت را به مقتضاى خود باعث هوى نام کنیم.
و باید که دانسته شود که میان باعث دین و باعث هوى جنگ قائم است، و ظفر گاهى این جانب راست و گاهى آن جانب را، و معرکه این جنگ دل بنده است، و مدد باعث دین از فریشتگان است که ناصران حزب خدایند، و مدد باعث شهوت از دیوان که یاریگران دشمنان خدایند. پس صبر عبارت است از ثبات باعث دینى که در مقابله باعث شهوت است. پس اگر ثبات نماید تا به حدى که وى را مقهور گرداند و بر استمرار شهوت مخالفت نماید، حزب خداى را نصرت کرده باشد و به صابران پیوسته، و اگر سستى کند و ضعیف شود تا شهوت غالب گردد و در دفع آن صبر نکند، به اتباع دیوان پیوندد.
پس ترک کارهاى مشتها عملى است که از حالى زاید که آن را صبر خوانند، و آن ثبات باعث دین است در مقابله باعث شهوت. و ثبات باعث دین حالى است که از دانستن عداوت شهوت و ضدیت آن اسباب سعادت را در دنیا و آخرت زاید. و چون یقین او قوى شود، اى معرفتى که آن را ایمان خوانند و آن یقین است به دانستن آن که شهوت دشمنى قاطع راه خداى است، ثبات باعث دین قوّت گیرد. و چون قوّت گرفت، کارهایى که به خلاف آنچه شهوت اقتضا کند تمام شوند. و ترک شهوت تمام نشود مگر به قوّت باعث دین که ضد باعث شهوت است. و قوّت معرفت و ایمان زشتى تبعت شهوت و بدى عاقبت آن ظاهر نماید. و این دو فریشته متکفل این دو لشکرند به فرمان حق تعالى و تسخیر او ایشان را. و ایشان از کرام کاتبیناند، و ایشان بر هر شخصى از آدمیان موکلاند.
و چون دانستى که مرتبه فریشته راه نماینده عالىتر از مرتبه فریشته قوّتدهنده است، بر تو پوشیده نماند که جانب دست راست- که شریفتر جانبی است از دو جانب صدر- باید که او را مسلّم باشد، پس او صاحب یمین است، و دیگرى صاحب شمال. و بنده را دو طور است در غفلت و فکرت، و در سستى و مجاهدت. پس اگر غفلت کند، از صاحب یمین روى بگردانیده باشد و به حال او بدى کرده، پس روى گردانیدن از او به سیئهاى نوشته شود. و اگر تفکر کند، روى بدو آورده شود تا راه راست از وى بیاموزد و به جاى او نکویى کرده، پس حسنهاى براى او نوشته شود.
و همچنین اگر سستى ورزد، روى از صاحب یسار بگردانیده باشد و از وى مدد نخواسته، و آن بدى باشد به جاى او، پس سیئهاى براى او ثبت شود. و اگر مجاهده کند، از لشکرهاى او مدد خواسته باشد، پس حسنهاى براى او ثبت افتد. و این حسنات و سیّئات جز به اثبات ثبت نشود، و براى آن ایشان را کرام کاتبین خوانند.
اما کرام بدانچه بنده را از کرم ایشان منفعت باشد، و بدانچه فریشتگان همه کریم و نیکوکارند.
و اما کاتبین بدان که حسنات و سیئات را ثبت کنند، و در نامههایى نویسند که در سرّ دل پوشیده است، و از سرّ دل پوشیده تا به حدى که در این عالم بر آن اطلاع نباشد، چه ایشان و نوشتن ایشان و خط و نامههاى ایشان و کل آنچه بدیشان تعلق دارد از عالم غیب و ملکوت است نه از عالم شهادت. و هیچ چیز را از عالم ملکوت چشمها در این عالم درنیابد.
پس این نامههاى پوشیده از او در این عالم، باز کرده شود دو بار: یک بار در قیامت خرد، و یک بار در قیامت بزرگ. و قیامت خرد حال مرگ را مىگوییم، چه پیغامبر- صلى اللّه علیه و سلم- گفت: من مات فقد قامت قیامته. و در این قیامت بنده- تنها باشد، و در آن حال وى را گویند: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ، اى، بدرستى که تنها بر ما آمدید چنانکه اوّل شما را آفریدیم. و در این حال گویند: کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً، اى، نفس تو امروز حسابکننده تو بسنده است. اما در قیامت کبرى که همه خلق را فراهم آرند تنها نباشد، بلکه بسى بود که بر ملأ خلق حساب او کرده آید. و در آن متّقیان و مجرمان را در بهشت و دوزخ گروه گروه برند، نه یکان یکان.
و هول اوّل هول قیامت خرد است. و همه هولهاى قیامت بزرگ را در قیامت خرد نظیر است، چون زلزله زمین، که زمینى که به تو مخصوص است در مرگ متزلزل شود. و تو مىدانى که زلزله چون در شهرى واقع شود، اگر گویند که «زمین ایشان بجنبید» راست باشد، اگر چه شهرهایى که بدان محیط باشد نجنبیده بود. بلکه اگر مسکن آدمى و سراى او جنبانیده شود، زلزله در حق او حاصل باشد، زیرا که ضرر او از زلزله کل زمین به زلزله جاى او باشد نه زلزله جاى دیگرى. پس حصّه او از زلزله بى نقصان تمام شده باشد.
و بدان که تو زمینى[اى] آفریده از خاک، و نصیب خاص تو از خاک تن تو است بس. و اما تن دیگرى نصیب تو نیست. و زمینى که تو بر آن نشستهاى به اضافت تن تو مکان است، و ترسیدن تو از جنبیدن آن بدان باشد که به سبب آن تن تو بجنبد، واِلا هوا همیشه جنبان است و تو از آن نترسى، چه تن تو بدان نجنبید. پس نصیب تو از زلزله کل زمین زلزله تن تو باشد بس، چه آن زمین تو است، و خاک تو مخصوص به تو است، و استخوانهای تو کوههاى زمین تو است، و سر تو آسمان زمین تو، و دل تو خورشید زمین تو، و چشم تو و گوش تو و دیگر حواس تو ستارگان آسمان تو، و آنچه عرق از آن زاید دریاى زمین تو، و مویها نبات زمین تو، و اطراف تو درختان زمین تو، و همچنین همه اجزاى تو. و چون ارکان تن تو، به مرگ شکسته آید، زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها حاصل آید، و چون استخوانها از گوشت جدا شود، حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّهً واحِدَهً باشد، و چون استخوانها خرد مرد گردد، نُسِفَتِ الجِبالُ نَسْفاً، و چون دل تو نزدیک مرگ تاریک شود، کُوِّرَتِ الشَّمسُ تَکویرا، و چون سمع و بصر و دیگر حسها باطل شود، إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ، و چون دماغ شکافته شود، إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ، و چون هول مرگ عرق از پیشانى بگشاید، وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ، و چون یک ساق تو در دیگرى آویزد- و هر دو مطیّه تواند- وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ، و چون جان از تن جدا شود، وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ. و من به موازنه همه احوال و أهوال [سخن] دراز نمىکشم، و لیکن مىگویم که مجرد مرگ این قیامت [خرد] بر تو قائم کند، و چیزى از آنچه به تو مخصوص باشد از قیامت بزرگ فوت نشود، بل چیزى که به غیر تو تعلق دارد. چه ماندن ستارگان در حق دیگرى تو را چه سود دارد؟ چون چشمهاى تو که بدان از ستارگان منفعت گیرى بریزد. و بر نابینا شب و روز و کسوف و خسوف و انجلا برابر باشد، زیرا که یک دفعت در حق او منکسف شده است، و آن حصّت اوست از او، پس انجلا پس از آن حصّه غیر او بود. و هر که سرش بشکافت آسمانش شکافته باشد. چه آسمان عبارت است از آنچه بر جهت سر بود. پس کسى را که سر نباشد آسمان نباشد، پس ماندن آسمان دیگرى او را چه سود دارد؟ پس این طامّه صغرى است، و [شدت] هنوز در زیر است و هول هنوز باقى است. و آن آنگاه باشد که طامه کبرى پدید آید و خصوص برخیزد و آسمان و زمین باطل گردد و کوهها برکنده شود و هولها به کمال رسد.
و در صفت این قیامت خرد اگرچه تطویل کردیم عشر عشیر اوصاف آن یاد نکردیم. و آن به نسبت قیامت بزرگ چون ولادت خرد است به نسبت ولادت بزرگ. چه آدمى را دو ولادت است:
یکى بیرون آمدن از پشت و استخوانهاى سینه در مستودع رحم، در قرار مکین تا اندازه معلوم جاى گرفتن، و در سلوک او سوى کمال منزلها و طورهاست از نطفه و علقه و مضغه و غیر آن، تا آنگاه که از مضیق رحم بیرون آید و به فضاى عالم رسد. پس نسبت عموم قیامت بزرگ بهخصوص قیامت خرد نسبت فراخى فضاى عالم است به فراخى فضاى رحم. و نسبت فراخى عالم که بنده به مرگ بدان خواهد رسید به فراخى فضاى دنیا چون نسبت فضاى دنیاست به فراخى فضاى رحم، بل فراختر و بزرگتر. پس پسین را به پیشین قیاس کن، چه حق تعالى فرموده است: ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَهٍ، اى، خلق و بعث شما نیست مگر چون یک نفس. و نشئت دوم نیست مگر بر قیاس نشئت اوّل، بل اعداد نشئتها در دو محصور نیست، و قول حق تعالى و نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ اشارتى است بدان.
پس کسى که به هر دو قیامت مقرّ است، به عالم غیب و شهادت و ملک و ملکوت ایمان دارد. و کسى که به قیامت خرد مقرّ است و به قیامت بزرگ نه، کور است به یک چشم، از دو عالم در عالمى مىنگرد، و آن جهل و گمراهى است و اقتدا به دجّال أعور. پس در غایت غفلتى اى بیچاره، و ما همه بیچارهایم، و در پیش تو این هولهاست، پس اگر از روى جهل و گمراهى به قیامت بزرگ ایمان ندارى، آیا قیامت خرد تو را بسنده نیست؟ نشنیدهاى قول سید انبیا [که] گفت: کفى بالموت واعظا. و اندوه و تاسه وى- صلى اللّه علیه و سلم- در حال مرگ نشنیدهاى؟ تا به حدى که گفت: اللهم هوّن على محمّد سکرات الموت. اى، سختیهاى مرگ بر محمّد آسان گردان. آیا شرم نمىدارى که درآمدن مرگ و قیامت را دیر مىپندارى و به سفلگان غافل اقتدا مىکنى؟ که صفت ایشان است که ما یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَهً وَ لا إِلى أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ، اى، چشم نمىدارند مگر نفخه اسرافیل را که بگیرد ایشان را در حالى که با یکدیگر خصومت مىکنند، اى غافل باشند از قیامت، پس نتوانند که در کارهاى خود به چیزى وصیتى کنند و با اهل خود بازنگردند. پس بیماریى که بیمکننده مرگ است بدیشان رسد و بازنگردند، و پیریى که پیشرو مرگ است بدیشان رسد، پس عبرت نگیرند، پس در شأن ایشان باشد یا حَسْرَهً عَلَى الْعِبادِ ما یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ، اى، اى حسرت بر بندگان که هیچ پیغامبرى بر ایشان نباید که نه بر وى أفسوس کنند، و چون عقوبت بدیشان رسد پشیمانى خورند. آیا مىپندارند که در دنیا جاوید خواهند بود؟ أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لا یَرْجِعُونَ، اى، ندیدند که پیش از ایشان چند امت را هلاک گردانیدیم و ایشان به دنیا بازنیامدند.
یا مىپندارند که مردگان از نزدیک ایشان به سفر رفتهاند، پس نیست گشته؟ نه چنین است که مىپندارند. وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ، اى، نهاند همه خلق جز فراهم آمده نزدیک ما، و حاضر گردانیده شدهاند تا بدانند که چه کردهاند. و لیکن ما تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیاتِ رَبِّهِمْ إِلَّا کانُوا عَنْها مُعْرِضِینَ، اى، هیچ آیتى از آیتهاى پروردگار ایشان نمىآید که نه ایشان از آن معرض مىبودند. و آن بدان بود که وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ. وَ سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ، اى، از پیش ایشان سدى ساختهایم و از پس ایشان سدى، اى راه برایشان بسته کردهایم که از گمراهى خود بیرون نتوانند آمد.
و باید که به مقصود بازگردیم، چه این اشارتهاست به کارهایى که عالىتر از علمهاى معاملت است. و گوییم که ظاهر شد که صبر عبارتى است از ثبات باعث دین در مقاومت باعث هوى. و این مقاومت از خاصیت آدمیان است بدان که کرام کاتبین بر ایشان موکلاند، و بر کودکان و دیوانگان چیزى ننویسند. چه یاد کردیم که نیکى در اقبال است بر استفادت از ایشان، و بدى در اعراض، و کودکان و دیوانگان را سوى استفادت راهى نیست، پس اقبال و اعراض از ایشان صورت نبندد، و ایشان جز اقبال و اعراض ننویسند از کسانى که اقبال و اعراض توانند.
و لعمرى، تباشیر نور هدایت در سن تمییز پیدا آید و بتدریج تا سن بلوغ زیادت شود، چنانکه نور صبح ظاهر شود تا آنگاه که خورشید برآید. لیکن آن هدایت قاصر باشد، مضرتهاى آخرت از آن معلوم نشود، [بلکه هم] مضرتهاى دنیا معلوم نگردد. و براى آن کودک ممیز را به سبب گذاشتن نمازها بزنند و در آخرت عقوبت نکنند، و در صحیفهها بر وى چیزى ننویسند که در روز قیامت آن را نشر کنند. بلکه قیّم عدول و ولى مشفق اگر از جمله أبرار باشد و بر سمت کرام برره أخیار، بر او بود که بر کودک بدى و نیکى او بر صحیفه دل خود بنویسد- نوشتن آن به یاد داشتن باشد، و نشر کردن آن به تعریف کودک- به یاد داشتن بنویسد، پس به تعریف کودک آن را نشر کند، پس به زدن کودک آن را واجب دارد. پس هر ولیى که سمت او در حق کودک این باشد اخلاق فریشتگان گرفته بود و در حق کودک کار بسته، و بدان درجه قرب الهى یابد، چنانکه فریشتگان یافتهاند. و قرار او با پیغامبران و مقربان و صدّیقان باشد. و قول پیغامبر- علیهالسلام- انا و کافل الیتیم کَهاتَینِ فی الجَنَّهِ اشارتى است بدین.
منبع: ترجمه احیاء علومالدین