شیخ روزبهان بقلی شیرازی
اعلموا اخوانى- زادکم اللّه فهم الخطاب- که مقام خطاب خلاصه جمله مقامات است، و صرف احوال است، و منتهاى اسرار است، و کفایت آمال است، و پرورش ارواح است، و مفسر مشکلات است. و در همه مقامات از بدایت تا به نهایت خطاب است. و در مدارج سعدا به هر نفسى مشکلى است که آن منفسخ نشود الا به خطاب.
از مقام توبت تا مقام مراقبت هزار مقام است، و در هر مقامى هفتادهزار خطاب است. تا مقام بر مرد تمام نشود تواتر خطاب است.
و از مراقبت تا به معرفت هفتاد هزار مقام است. و همچنین در هر مقامى هفتادهزار خطاب است، که اگر یکى از آن اهل مقامات بشنوند، جمله کافر شوند.
و از مقام معرفت تا اسرار مکاشفت هفتادهزار مقام است، و در هر مقامى هفتادهزار خطاب است، که اگر اهل معرفت بدان اسرار مطلع شوند، همه از معرفت پریشان شوند.
و از مکاشفه تا به صرف مشاهده هفتادهزار مقام است، و در هر مقامى هفتادهزار خطاب است، که اگر یکى از آن اهل مکاشفت بشنوند، جمله معطل شوند.
و از مقام مشاهده تا مقام توحید هفتاد هزار مقام است، که اولش صحو است، و آخرش اصطلام است، و ساحلش فناء فنا است، و لجهاش بقاى بقا است، و جواهرش رجا و بسط و انبساط است، و سکر با سکر و صحو با صحو. و در هر نفس صدهزار رمز در رمز است حق را با موحد، که اگر یکى از آن اهل مشاهدت بشنوند همه مشبه شوند.
و از توحید تا به اتحاد هفتادهزار حجاب عبودیت است، که اولش نیستى است، و آخرش هستى. و در هر حجابى هفتادهزار اشکال التباس است، که در هر لباسى صدهزار عروس حسن است. و هر عروسى را صدهزار زبان سر است، که از همه نطق لایزالى با عاشق فانى گوید، که اگر یکى از آن به گوش همه موحدان رسد جمله کافر شوند.
و چون اهل حقایق به حقیقت اتحاد رسند، همه خطاب شنوند- تا به جایى رسند که خطاب نیز برخیزد، که اگر خطاب بود آن دویى بود. آنجاست که خطاب منقطع شود و همه نمودن باشد، تا کار تمام شود. پس نمودن نیز برخیزد، که همه آن نظر تهمت است. چون در سکر سکر افتد، نمایشها همه بگذارد، تا باز به صحو صحو افتد، و بین الصحو و السکر همه خود را بیند. آنگه خود با خود گوید. و کلمات او این باشد: انا انا سبحانى سبحانى.
تا بدین جاى است علم معارف. وانگه سرّ و علم هر دو منقطع است. بلى، آنچه بیان از آن حلال است خطاب بر وفق احوال است. بعضى از وراى حجاب و بعضى در مشاهده افتند.
و بعضى حق بىوسیلت در وجد وجد با روح مقدس گوید. و بعضى به زبان تعظیم با اهل عشق گوید. و بعضى بر طوالع احوال توحید با منفردان محبت گوید. و بعضى به زبان الهام با راسخان معاملت گوید. و بعضى با گمشدگان به نطق شفقت گوید. و به هر زبان سخن گوید، و در هر مقام گوید. و نه با همه رهروان گوید، که با سران و سروران گوید و با سیدان و عاشقان گوید.
اما خطاب انتباه مریدان راست، و خطاب اشتیاق محبان راست. و خطاب انفراد عاشقان راست، و خطاب وحدت عارفان راست، و خطاب اتحاد موحدان راست- به نطق مجهول با عاشقان مجهول در سماع مجهول. با اهل سماع هزار هزار رمز در رمز دارد که همه مهیج احوال و اسرار است، و مفتاح ابواب مشاهده و مکاشفه است. در عین جمع با روح گوید، و در صرف صحو با دل گوید، و در صفاى صفات با عقل کل گوید، و در قهریات با نفس گوید.
خود گوید و از خود گوید و با خود گوید. موجودات را زبان گرداند، و به آن همه با عارفان گوید.
از اولدرجه محبت تا به آخر درجه معرفت نوازش در نوازش و گدازش در گدازش است. چون به هیبت گوید خوف اقتضا کند، چون به لطف گوید حسن و رجا آورد. چون به محبت گوید مستى تولد کند، چون به عشق گوید هستى روى نماید. اگر نگوید بنماید، و اگر بنماید نگوید. چه گویم؟ رفیق مستعجل است، و اگرنه، این فصل به صدهزار سال نتوان گفت. اگر اوقات اقتضا کردى، از بدایت تا به نهایت نطق ربانى به زبان انسانى بگفتمى تا مفلسان زمانه از بىخبرى باز رستندى. و لیکن این قدر نمودارى است از یافت در مجهولى که بنمودیم تا رهروان را از این «قدر نور» آسایشى باشد.
اما خطاب بر سه قسم است: قسمى عام راست، و قسمى خاص را، و قسمى خاصالخاص را.
اما خطاب عام در معاملات باشد، و آن در نهاد انسانى است. و خطاب خاص در حالات است، و آن از وراى حجاب است. و خطاب خاصالخاص در مشاهدت است، و آن در حال انس بىحجاب است. اهل تجرید از حق به زبان توحید بشنوند. این لطائف گرانمایگان راست، که هر دم به سراى خاموشان مترقب نور اسرارند و حاضر احوالند.
نشنود آنکه با خود است، و بشنود آنکه بىخود است. از این حدیث محجوب است آنکه در حدیث است. بیگانه است از این آنکه بیگانه نیست. آشنا است آنکه آشنا نیست. بىزبانان راست این گفت. بىسمعان راست این شنید. بىعلمان راست این علم. بىدیدگان راست این دید.
نگویند با ناتوانان که نشنوند و ندانند. واجب است در هشیارى بر هشیاران که چون توانند نگویند، و لازم است بر مستان که چون توانند بگویند. برهد آنکه نگوید، و نرهد آنکه بگوید. اگر گویند با خود گویند و از خود گویند، و با خود گویند چون با خود باشند، و اگر بىخود باشند با همه بگویند. چون عاقل بوند بدین کلام بخیل باشند. چون از عشق بىعقل شوند، در این گفت سخى باشند. اهل تمکین با اهل تلوین اگر گویند مشبهند، و اهل تلوین اگر با اهل تمکین گویند معطلند.
رزقنى اللّه و ایاکم صرف الخطاب بلا عتاب.
ابکى الى الشرق و ان کانت منازلکم من جانب الغرب خوف القیل و القال
اقول بالخد خال حین اذکره خوف الرقیب و ما بالخد من خال
اى عقل اگر چند شریفى دون شو اى دل ز دلى بگرد همچون خون شو
در پرده آن نگار دیگرگون شو بىچشم درآى و بىزبان بیرون شو
منبع: رسالهالقدس