مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح یکشنبه ۹۶/۱۰/١٠ (دور شدن از اوامر الهی و تعقل و عبرت گرفتن از طوفان وقایع)

Hhdnat majzoobaalishah96 47بسم الله الرّحمن الرّحیم

بعضی اوقات در دنیا- البته دنیای خود ما یعنی دنیای کره‌ی زمین و این جوامع بشری- یک جریاناتی می‌شود که خارج از قدرت ماست؛ ماه و خورشید می‌آیند می‌گردند، ما هرچه بگوییم، دادوبیداد کنیم که نیا، تابستان دادوبیداد می‌کنیم به خورشید که نیا دیگر اینقدر، گوش نمی‌دهد، درست‌‌ همان وقتی که باید بسوزاند می‌آید. همین جور زمستان می‌گوییم. گاهی اوقات اینقدر این وقایع زیاد است که ما سلسله فکری خودمان پاره می‌شود، نمی‌دانیم چه بگوییم، چه‌کار کنیم. و حال آنکه این وقایع همیشه می‌رود. الان برای اینکه بدانید چیه یک مثلاً همین وقایع را در نظر بگیرید، همین‌ها تکراری است اصلاً. بعد این بحث پیش می‌آید که خب زندگی ما مثل یک کشتی‌ای‌ست که روی دریاست. دریا وقتی طوفانی شد خب کشتی هم هی تکان می‌خورد، متأثر می‌شود و حتی دیده شده در بعضی مواقع که بعضی اشخاص برای اینکه از طوفان فرار کنند توی کشتی خودشان را می‌انداختند توی دریا. یعنی خودشان را از دهان مور به دهان شیر می‌اندازند. از دهان مورچه فرار می‌کنند به دهان شیر خودشان را می‌اندازند. این همین شعری‌ست که ناصرخسرو گفته در اشعارش، یک قصیده‌ی مفصلی دارد که حالا از اشعارش حفظ نیستم، می‌گوید: «چنان بود رفتنم، کز بیم مور در دهن اژد‌ها شدم». ما این فکر را کنیم که حضرت یونس (علیه‌السلام) که از پیغمبران بود که شکست و همه متواری شدند جهتش این بود که حضرت یونس می‌دانست یعنی توجه کرد که طوفان شدن دریا، دریا و همه‌ی این چیز‌ها یک وسایل به‌اصطلاح خلقت خدایی‌ست. خدا هم از این طرف می‌خواهد او را متوجه کند. بنابراین نترسید ولی منتظر بود که شاید خودش را از بین ببرد، ولی این تکان نخورد، کارش را کرد، همه‌ی آزمایشاتش را هم می‌کرد ولی خب بعد بالاخره خدا نجاتش داد. جهتش هم این بود که خودش هم فهمید که از اوامر الهی دور شده بود، به اوامر الهی توجه نمی‌کرد و حالا یادم نیست که پیغمبر آن زمان کی بود، حضرت موسی بود به نظرم، به حضرت موسی کاری نداشت. همیشه این جریان هست. یعنی پیغمبریِ یونس و آن وقایعی که اتفاق افتاد مختص آن زمان نبود. آن زمان هم مثل همین زمان، مثل زمان‌های دیروز، پریروز، فردا، همه‌، این‌ها را خدا انجام داد، آزمایشاتی کرد و بعد این آزمایش‌ها را در داستان‌هایش برای ما گفت. این خب داستان حضرت یونس بود. حضرت یوسف؛ حضرت یوسف در جوانی- بچگی درواقع- او را بردند، خودش می‌دانست که امر الهی‌ست. از‌‌ همان جوانی متوجه امر الهی بود. و دنباله‌اش‌‌ همان چیزی بود که دیدیم. در آن آیه در قرآن هم بعضی جا‌ها گفته منجمله در خود همین سوره، در اول سوره می‌گوید که «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ»؛ شاید شما سر عقل بیایید. یعنی این وقایعی که خدا انجام می‌دهد یا به ما می‌گوید «لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» توش هست یعنی برای اینکه ما سر عقل بیاییم. همه‌ی این کارهایی که خدا می‌کند که ما می‌بینیم، خیلی کار دارد تمام جهان، کرات مختلف، ولی در این زمینه‌ی ما که خدا دخالت‌هایی که می‌کند، کارهایی که می‌کند برای این است که ما عبرت بگیریم. پیغمبر ما هم از این وقایع خیلی دید که می‌دانید، شرح زندگی آن حضرت را می‌دانید، حتی بعد که مبعوث شد به پیغمبری رفت به آن- حالا یادم نیست، به‌اصطلاح از توابع و استراحتگاه‌های اهل مکه بود. چون مکه خیلی گرم است. آنجا هم می‌رفتند- پیغمبر از مکه پاشد رفت آنجا تک تنها برای این که مردم آنجا را راهنمایی کند. بعد توجه نکردند و حضرت را درواقع بیرون کردند از ده و آنقدر سنگ زدند که پایش زخم شد. همین وقایع هم برای ما قصه‌اش بود هم برای خود پیغمبر. خود پیغمبر خب برگشت، اصلاً نه انگار بگوید آخ سرم یا پایش را نوارپیچ کند یا… نه. …هیچکس هم نفهمید. چون پیغمبر می‌دانست باید یک چوبی بخورد. این چوب نه از لحاظ تأدیب است، از لحاظ محبت است. یک سیّدی بود در مشهد، من دیده بودم. ترکه‌ای دستش بود به مردم آهسته می‌زد. اصلاً مردم هم می‌گفتند: این ترکه‌ی این برای ما برکت می‌دارد. پیغمبر هم می‌دانست ترکه‌ای که خداوند می‌زند پشت سرش عبرت است. خود پیغمبر عبرت می‌گرفت. پیغمبر نه اینکه مثل انسان بود، خب وقتی مثل انسان است باید تجربیات انسان را هم داشته باشد. این مسأله‌ی توجه به قصه‌های گذشته و آن قصه‌هایی که قرآن گفته یا قصه‌های بزرگانی که ما می‌بینیم، خودمان می‌بینیم، این‌ها برای پند گرفتن دیگران است، پند گرفتن همه‌ی مردم است. ما خب باید ببینیم پند بگیریم ازش. از کارهای خودمان، از کارهای طبیعت، کارهای جامعه‌ی بشری‌ای که انجام می‌شود باید پند بگیریم. اگر این پند را بگیریم آن وقتی‌ست که آن خطاب به ما می‌شود که: «ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند/ تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری». ما هم باید عبرت بگیریم. از همه‌ی این ناراحتی‌هایی که داریم بکوشیم در رفعش. نه اینکه عبرت بگیریم به قول چیز بنشینیم یک گوشه‌ای بگوییم که تسبیح بگردانیم «یا الله»، «یا هو» یا… نه. پاشنه گیوه را ورکشید بدوید دنبال این که این مشکل را حل کنیم. ولی در ضمن هم که می‌دویم فکر نکنیم که این ماییم که داریم این مشکل را حل می‌کنیم، نه. اگر حل شد خدا حل کرده. خودتان دقت کنید بعد از هر واقعه‌ای، بعد از هر گرفتاری‌ای که برایتان پیدا می‌شود این تحلیل را بکنید، علتش را درک خواهید کرد. انشاءالله که خداوند به ما عقلی بدهد که‌‌ همان «لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» فرمودند، از این چیز‌ها عبرت بگیریم و با تعقل کار کنیم انشاءالله. 
از هیچ چیزی هم نترسید، از هیچ چیز جز خداوند. همه‌ی این وقایع مثل بازی بچه‌هاست، بچه‌ها یکیش شاه می‌شود، یکی وزیر می‌شود، در چیز می‌کنند، لشکر می‌کشند. همه‌ی بازی‌های ما از نظر ما که اهمیت نمی‌دهیم مثل‌‌ همان است، منتها این هم باید همه فکر کنید که در ناراحتی و فشاری که به شما وارد می‌شود باید بکوشید و دفعش کنید انشاءالله.